مصاحبه پرتو با کوروش مدرسی

 

١ـ ژورنالیسم امروز همکاران بوش و بلر و جنایتکارجنگی

در حاشیه پنجمین سالگرد اشغال عراق

 

پرتو: این روزها مصادف بود با آغاز پنجمین سال اشغال عراق. روز دوم آوریل سالروز به زیر كشیدن مجسمه صدام حسین است. بحث و جدل فراوانی كه هر سال در این رابطه درجریان است. موضوع تصاویر ساختگی از پایین كشیدن مجسمه صدام حسین در این روزمطرح است. در این تصویرکه از جلو گرفته شده، مردم و سربازان آمریکایی در حال پایین كشیدن مجسمه نشاه داده می شوند. زمانی كه بطور علنی بر سر شکست آمریكا در عراق بحث هایی مطرح و خیلی از واقعیات روشن گردید، گفته شد كه فیلم به زیر كشیدن مجسمه صدام حسین، غیر واقعی بوده  و در واقع آن روز كسی در خیابان های بغداد  نبوده و تصویر واقعی ازمنطقه مذكور را نشان دادند كه مملو از تانك و سربازان امریکایی بود كه تعدادی ازمردم را به هر نحوی شده جمع کرد بودند تا مجسمه را پایین بكشند. ماجرای این فیلم دیگر به یك جوك تبدیل شده است. در آن روزها در زیر صفحه برنامه CNN به عنوان گزارش دهنده اخبارزنده آن واقعه نوشته شده بود: اخبار لحظه به لحظه جنگ آزادی بخش درعراق، نظر شما در این رابطه چیست؟

  

کوروش مدرسی: این به هیچ وجه جوک نیست. این دقیقا" شاخص بی شرافتی ژورنالیسم دنیای معاصرما است. این فیلم مانند فیلم های سینمایی دریک صحنه از پیش آماده شده و در چهار چوب کادر دوربین، بصورت خیلی محدود و مشخص فیلم برداری شده بود. این بیش از پیش نوكری، مزدوری و بی شرافتی میدیا از CNN و BBC و ژورنالیسم پَست اواخر قرن ٢٠ و قرن ٢١ را نشان می دهد. به نظر من ژورنالیسمِ امروز، یکی از کثیف ترین شغل ها است كه رسمیت یافته است. امروز دیگرهر کاری هزاربار شرافتمندانه تر از كار كردن برای میدیایی مانند BBC و CNN و امثال آن است!

ژورنالیسم امروز آن تصاویر را به دروغ به عنوان سمبل آزادی مردم عراق به خورد مردم دنیا داد. در حالی كه این شروع  پروسه نابودی ترکیب انسانی در آن جامعه بود. شروع و گسترش قربانی شدن کودکان و آدمهای بی گناه و از بین رفتن یک نسل کامل از مردم آن منطقه بود. پروسه بوجود آمدن یک دمل سرطانی درعراق و منطقه بود که همچنان در حال گرفتن قربانی و كشیدن شیره جان مردم عراق است. اینها در واقع همکاران بوش و بلر و جنایتکارجنگی هستند. تمام شبکه BBC و CNN و ژورنالیسم نوكر باید به دادگاه تحویل داده شوند. همه اینها جانیان قرن بیست و یك و ازهیتلر بدترند.

بنابراین این فقط جوک نبود. این واقعا یک تراژدی است. وقتی كه داشت بر طبل های جنگ كوبیده می شد، هر انسان و جریان با وجدانی که از کیسه این میدیای نوکر، مزدور و بی شرافت تغذیه نمی کرد و دنیای واقعی را می دید، می توانست تشخیص بدهد كه این تراژدی در حال رخ دادن است. ما یكی از آن جریانهایی بودیم كه گفتیم چنین اتفاقی خواهد افتاد. ما با تشیخص بسیار درست و تیز بینی سیاسی بسیار بالایی گفتیم که عواقب اشغال عراق چه خواهد بود.

حزب حكمتیست همان موقع در موضع گیری بسیار دقیق و انسانی خود خاطر نشان ساخت كه اشغال به معنای حضور چند نفر سرباز نیست. بلكه پدیده ای كاملا اجتماعی است. ما گفتیم كه اشغال همراه خود پدیده های دیگری را خواهد آورد كه نتیجه قطعی و غیر قابل انكار آن از هم پاشیدن شیرازه جامعه خواهد بود، كه اشغال جامعه را به عمق سناریوی سیاه خواهد برد، و به همین دلیل و برخلاف مورد افغانستان، باید این جنگ را محکوم کرد، باید در مقابل آن ایستاد. اینها را گفتیم  چون می دانستیم كه به اندازه یك سر سوزن جنبه مثبت در آن نبود و نیست.  

 

پرتو: به نظر شما، خود آمریکا و متحدینش در مورد اشغال و تبعات آن چه فکر می کردند، با توجه به تبلیغات شان در روزهای اول  که گویا می خواستند عراق و مردم آن را آزاد کنند؟

 

کوروش مدرسی: مهم نیست كه آنها چه فکر می کردند. هیتلر هم لابد فکر می کرد دارد نسل بشر را اصلاح می کند. خمینی هم وقتی دردهه شصت نسل ما را قتل عام کرد، لابد فکر می کرد دارد برای خدمت به خدا این کار را می کند. موضوع به هیچ وجه این نیست كه عاملین این گونه اعمال خود چگونه فکر می کرده اند. بلكه مهم این است که این ها جنایت کاران تاریخ هستند که هنوز هم در جلوی چشم مردم در حال توجیه جنایتهای خود هستند. هنوز تلویزیون امریکا بنام صدای حقیقت خودش را به مردم معرفی می کند و می قبولاند. هنوز BBC که مزدبگیر وزارت خارجه انگلیس است، دارد خود را به عنوان منادی حقیقت معرفی می کند. CNN و Sky و خبرگزاری جمهوری اسلامی و همه اینها این گونه اند. اینها یک دستگاه عظیم  و کثیف شستشوی مغزی و دروغ پراکنی هستند كه مانند کلیسای قرن ١٦ـ ١٥ عمل می كنند. در واقع نجات بشریت امروز، بدون ریشه کن کردن این ژورنالیسم ممكن نیست. ژورنالیسمی که به یك صنعت در جامعه سرمایه داری تبدیل شده، كه از گوبلز بدتراند. دیگرهیچ حقیقتی در آن نیست، فقط برای سود کار میكند و به مردم دروغ تحویل میدهد. این دیگر یك صنعت است. همان طوركه مذهب یك  صنعت است. صنعت ژورنالیسم در قبال پول كار می كند. در برابر دریافت پول هر حقیقتی را تولید می کند. كافی است پولش را بگیرد تا بگوید سیاه، سفید است و برعكس، تا جرج بوش بشود آزادیخواه و آزادیبخش، تا صدام حسین بشود آدم خوب یا بد!

این چهره واقعی ژورنالیسم امروز است. عده ای آدم تازه بدوران رسیده را به اسم ژورنالیست لباس نظامی بر تنشان كرده و به همراه واحدهای نظامی به عراق اعزام می کنند تا کثیف تر از دستگاه های اطلاعاتی خود نظامی ها، به نفع ارتش تبلیغات کنند. اسم این را هم گذاشته اند ژورنالیسم مدرن دنیای آزاد. مبارکشان باد!

این صحنه و تصاویر دروغین دیگر در رابطه با عراق، باید چشم مردم را قبل از هر چیز به روی حقیقت ژورنالیسم امروز که سراسر دروغ و ریاکاری و منفعت طلبی است، باز کند. بشریت، طبقه کارگر و طبقه انقلابی امروز باید چشم خود را بازكرده و به صورت این ژورنالیسم تُف بیاندازد، باید این را بداند كه اینها هیچ ربطی به مردم و طبقه كارگر ندارند و هرچه می گویند دروغ است و در مقابل آلترناتیو خود را بسازد.

 

پرتو: در مورد تلویزیون صدای آمریكا كه به زبان های مختلف و از جمله زبان فارسی به طور مرتب و سیستماتیك از جمله اخبارمربوط به عراق را پوشش می دهد نظرتان چیست؟

 

كورش مدرسی: این ها هم همین خاصیت را دارند كه اشاره كردم. آنها هم بخشی از ژورنالیسم مزدور و سرسپرده هستند كه باید چهره واقعی شان را شناخت و به مردم  شناساند.

به نظر من چشم دوختن به اینها و فهمیدن حقیقت از زبان اینها، فریب دادن چندین باره خود است. باید یک بار و برای همیشه دست كم متوجه این بخش از واقعیت وجودی اینها شد که دروغگو هستند. که مرتبط با منافع یک طبقه هستند. منافع جنبش و طبقه ای که هیچ ربطی به انسانیت و منافع انسانی مردم و طبقه ی كارگر ندارد. طبقه کارگر جز اینکه شبکه آلترناتیو خود را با اتکاء به قدرت خود بوجود بیاورد، چاره ای ندارد.

 

 

٢ـ نظم نوین جهانی و تقسیم مجدد جهان

 

پرتو: برگردیم به موضوع جنگ و اشغال عراق. ادعای آمریكا و متحدینش همواره این بوده است كه این جنگ برای استقرار و گسترش دموكراسی در عراق و منطقه است، جنگی است آزادیبخش و برای نجات مردم از دست صدام حسین و ... به نظر شما در دنیای واقعی چرا این جنگ بوقوع پیوست؟

 

کوروش مدرسی: حزب ما در آغاز جنگ با صراحت اعلام كرد که اینها دارند دروغ می گویند و صرفا برای پیشبرد منافع خود و فریب مردم چنین سناریویی را چیده اند. واقعیت این است که با فروپاشی بلوک شرق که یك قطب بزرگ در مقابل امریکا بود وتا قبل از آن هر دو، غرب و دنیا را بین خود تقسیم کرده بودند، بخش زیادی ازدنیا بی صاحب ماند. درست مانند کالا و اجناسی که رها شده باشند و كسی بیاید و آنها را تصاحب كند. آمریكا كه حال بدون رقیب مانده بود لازم می دانست که در مقابل چین و اروپا دنیا را مجددا و به نفع خودش تقسیم و تثبیت کند. بدین صورت رقابت ارودگاه امپریالیستی برای تقسیم مجدد جهان شروع شد.

در نتیجه امریکا به سیاستی روی آورد كه مبنای عروج نئوکُنسرواتیوهای آمریکا شد. درضرب اول خود جرج بوش پدر، جنگ عراق و اشغال کویت را من باب فتح چیزی که آن را نظم نوین جهانی می خواندند، نمود. نظمی که همه گوش به فرمان امریکا هستند، نظمی که دیگر دو ابر قدرت امریکا و شوروی ندارد، فقط یک قدرت برتر وجود دارد که امریکا است و هر چه بگوید همان است. این شکل گرفت و بوش پدر و سپس جورج بوش با تئوری و سیاست ضربه پیش گیرانه به میدان آمدند. مبنای این سیاست این بود که نباید منتظر حمله از جانب كسی بود و سپس با او جنگید. به عبارت دیگر اگر فکر می کنید در آینده ممکن است از طرف کسی تهدیدی شکل بگیرد و خطری برایتان ایجاد شود، الآن بدون هیچ دلیلی، یک طرفه و پیش گیرانه می توانید به آن ضربه وارد کنید. واقعیت این بود كه هدف، جلوگیری ازشكل گیری مجدد دنیایی دو قطبی و یا سه قطبی بود. دنیا می بایست یک قطب داشته باشد و آن قطب آمریکا است. ازآنجاییكه امریکا قدرت اقتصادی تحمیل چنین سناریویی به جهان را نداشت و تنها می بایست یک جانبه و با اتکاء به قدرت نظامی اش این کار را بکند، بنابراین عراق كه در آن دیکتاتوری با سابقه صدام حاكم بود و هم یك منطقه عظیم نفتی در خاورمیانه بحساب می آمد، جایی بود كه پیاده کردن تئوری نظم نوینی خود را در آن شروع کردند. در جنگ قدرت بین امپریالیست ها به ویژه تسلط منابع نفتی اهرم بسیار مهمی است و صاحب قدرت در منطقه خلیج فارس، قدرت بسیار مهمی در تعادل قوای امپریالیستی محسوب می شود. براین مبنی حمله به عراق و پروسه شكل گیری یك دولت دست نشانده در آن آغاز شد. و ایران و كره به عنوان اعداف بعدی در نظر بودند. این درماتریس تقسیم دنیا و تثبیت ابر قدرتی امریکا به عنوان تنها ناظم در نظم نوین جهانی قرار گرفت. آمریكا با اتكاء به تئوری ضربه پیشگیرانه جلو رفت. اما درعمل شکست خورد. امروز کل سیاست نظم نوین جهانی شکست خورده است.

 

پرتو: شما گفتید سیاست نظم نوین جهانی و تقسیم مجدد دنیا از سوی آمریكا به این خاطر طرح شد كه این كشور به قدرت اول در جهان تبدیل شود. حال عوارض شكست این سیاست برای آمریکا چه بوده است؟

 

کوروش مدرسی: مهم نیست که برای امریکا چه عوارضی در برداشته است. این بحث دیگری است که می شود درباره آن صحبت کرد.  مسئله این است كه نتیجه پیشبرد این سیاست خانه خرابی مردم عراق و همچنین مردم ایران بوده است. در نتیجه آن کل سیستم جامعه و دولت عراق از هم پاشید. ساختارهای جامعه فروریخت و کل شیرازه آن از هم پاشید. آمریكا و متحدینش برای رسیدن به منافع خود روی عقب مانده ترین و ارتجاعی ترین احساسات، روی کثیف ترین جریانات اسلامی و ناسیونالیستی انگشت گذاشتند و موجب رشد آنها شدند.  جامعه از هم پاشیده و اشغال شده عراق، به لجن زاری برای رشد هر گونه پارازیت اجتماعی تبدیل شد. مقتدا صدر در عرض یک سال از هیچ، به نیرویی بزرگ تبدیل شد، جریانات اسلامی مسلح شدند، طیف طرفداران بن لادن رشد کردند، ناسیونالیسم بعث شکل اسلامی به خودش گرفت و کل جامعه به یک سیاه چال اقتصادی، اجتماعی فرو ریخت و از هم پاشید.

 

پرتو: بعضا این سوال پیش می آید که چرا وقتی حكومت صدام ساقط شد و فضای سیاسی جامعه بازتر گردید، کمونیست ها نتوانستند پیشروی داشته باشند؟

 

کوروش مدرسی: دلایل بسیاری دارد. با سرکوبی که دهه ها توسط صدام صورت گرفته بود کمونیست ها یا در زندان و در تبعید بسر می بردند و یا کشتار شده بودند. می دانید كه صدام طی سالیانی نسل هایی از کمونیست های عراق را قتل عام کرده بود...

 

پرتو: از اسلامی ها هم اعدام كرده بود؟

 

کوروش مدرسی: بله از اسلامی ها هم کشته بود، اما آنها به همان شدت كمونیست ها مورد تعرض قرار نداشتند و شبکه هایشان را داشتند. بعد از صدام، حاکمیتی كه توسط آمریکایی ها و غرب به صحنه آورده شد، نسبت به اسلامی ها سمپاتی داشتند. اینها با عربستان سعودی ارتباط داشته و به اسلام احترام می گذاشتند. از طرفی دیگر در لجنزاری که  درعراق ایجاد شده و در جامعه ای که هیچ امنیتی وجود ندارد، زمینه های مناسب و بهتری برای رشد جریانات ارتجاعی بوجود می آید. این جریانات میتوانند قبیله ای و اسلامی باشند و با امكاناتی كه در اختیار دارند از جمله پول، بخشی از انسانهای آن جامعه را به دور خود جمع کند. درچنین شرایطی بدترین محیط برای رشد کمونیسم  وجود خواهد داشت. درست به همین دلیل ما میدانستیم كه سرنگونی صدام به این شکل، محیط مناسبی را برای فعالیت و رشد کمونیستها و طبقه کارگر فراهم نمی کند. چرا که قدرت طبقه کارگر در تشکل آن  و در وجود یک جامعه مدنی است. وقتی جامعه ای از هم بپاشد پایه قدرت گیری طبقه کارگر و رشد کمونیسم و نیروی سیاسی آن از بین می رود. وجود جامعه پیش فرض وجود طبقه کارگر است و وجود طبقه کارگر پیش فرض وجود یک مبارزه جدی کمونیستی در یک جامعه است. ازهم پاشیدن شیرازه جامعه بزرگترین ضربه را به فعالیت و مبارزات کارگری و کمونیستی خواهد زد.

بر این اساس ضربه ای که آمریکا و متحدینش به اتفاق جریانات اسلامی به جامعه عراق زدند از کل ضربه ای که صدام حسین طی سالهای دوران حکومتش به کمونیست ها و طبقه کارگرعراق وارد كرده بود مهلک تر بود. اشغال عراق محیط بشدت ناسالم و مخربی برای فعالین کارگری و کمونیستی ایجاد کرد به گونه ای كه امروزه در بغداد حتی نمی توان صد نفر کارگر را جمع کرد که از حقشان دفاع كنند. چون می دانند كه به خمپاره بسته خواهند شد. وقتی اتحادیه كارگری را به موشک می بندند، چه اتحادیه ای می تواند بوجود بیاید؟ وضعیت عراق به گونه ای است كه اگر كسی بخواهد حزب که جای خود، حتی یک اتحادیه تشکیل دهد باید مسلح باشد. مسئله این است كه در كجای دنیا اتحادیه كارگری مسلح است؟!

از این رو وضعیت امروزعراق، قهقرایی برای بشریت است. سناریوی سیاه حاكم است. شیرازه جامعه به هم ریخته است. قهقرای انسانیت و فعالیت کمونیستی است.

 

پرتو: آیا شما به همین دلیل بود كه شدیدا" مخالف اشغال نظامی عراق توسط آمریكا بودید؟

 

کوروش مدرسی: بله دقیقا. اگر جامعه را از هم بپاشند، اگر مردم را به فلاکت بکشانند، اگرمردم به سیه روزی و تباهی کشیده شوند، فعالیت کمونیستی بسیار مشکل تر خواهد شد. بخش وسیعی از طبقه کارگرعراق در همین وضعیت موجود از بین رفته و به لمپن هائی که برای دفاع از بطور مثال مقتدا صدر اسلحه برمی دارند. كسی هم نمی تواند آنها را سرزنش کند. کارگری که نه امنیتی دارد و نه درآمدی، اگر عضو میلیشیایی نشود، خانواده اش امنیت بیرون رفتن از در خانه را هم نخواهد داشت.

 

پرتو: این وضعیت برای مردم و جامعه ایران چه تأثیرات منفی، عوارض و معضلاتی را در پی داشته است؟

 

کوروش مدرسی: یکی از مهمترین عوارض اش این بود که به همّت برخی ناسیونالیست های ایرانی به این توهم دامن زده شد که بعد از عراق نوبت ایران است و قرار است امریکا ایران را هم نجات بدهد. مردم و بخصوص بخشی از طبقه کارگربه جای اینکه به دنبال متشکل شدن باشند و جایگاه خود را در صحنه ی سیاست جامعه محكم كنند، به این امید واهی دل بستند وچشم انتظار ماندند كه چه خواهد شد. در این میان امثال تئوریسین های دو خردادی هم علم شدند و می گفتند نباید هزینه بپردازیم و باید منتظر باشیم  و ببینیم چه میشود. اینها به انتظار دامن میزدند. در نتیجه انتظاری که بوجود آمده بود و نیز شکستی که آمریكا در عراق خورده بود، کثیف ترین و ارتجاعی ترین جریانات در ایران عروج کردند كه هزینه های اقتصادی و سیاسی اش را مردم ایران وطبقه کارگرپرداخت نمودند. به این ترتیب پروژه ی آمریكا بر سر مردم ایران هم خراب شد.

اتفاقات عراق در رابطه با ایران در واقع دو تسمه نقاله داشت. یکی ناسیونالیسم ایرانی و دیگری خود جمهوری اسلامی. هر دوی اینها در ارتباط  با وقایع عراق توهمات خود را به جامعه ایران منتقل کردند.

امریکا که شکست خورد، جمهوری اسلامی عربده کشی اش بیشتر شد. از آنجا كه محدودیت های امریکا را می شناخت و بلوف امریکا را خوانده بود، درپس فضای ایجاد شده نسبت به مردم متعرض تر شد. مردم هم احساس کردند که شکست خورده اند. چرا كه تصور میكردند در حالی كه امریکا نتوانسته است در مقابل رژیم ایران بایستد، آنوقت کارگربا دست خالی چگونه از پس چنین كاری بر می آید؟ این احساس در ذهن و روحیه خیلی ها بوجود آمد. بطور مثال اگر امروز را با پنج سال پیش مقایسه کنیم می بینیم كه اگر آن زمان در یک جایی مثل سنندج حکومت کسی را اعدام می کرد، شهر و همه منطقه تعطیل می شد. در حالیكه امروز کارگر را در خیابان های شهر شلاق می زنند، دست و پای امثال فرهاد حاج میرزایی را می شكنند، به اتهامات واهی محکوم می كنند و... اما شهر تکان نمی خورد.

این مردم همان مردم اند و نظرشان هم نسبت به جمهوری اسلامی تغییر پیدا نکرده است. اما این مردم  به همت ناسیونالیسم کرد وناسیونالیسم ایرانی، آن امید و افق را از دست داده اند. اینها همه عوارض شكست بوش در عراق است كه به مردم ایران تحمیل شده و خود مردم عراق هم به سیه روزی و فلاکت مطلق رسیده اند.

 

پرتو: شكست آمریکا در عراق چه  تاثیری بر تناسب قوا در سطح قدرتهای مختلف منطقه و هم دنیا دارد؟

 

كورش مدرسی: همان طور كه قبلا هم اشاره كردم، شكست آمریکا در عراق به معنی شكست سیاست ضربه پیشگیرانه است. یعنی اینکه اجرای سیاست تقسیم دنیا و نظم نوین جهانی ازسوی یک ناظم آمریکائی شكست خورده و ناظم های دیگری پیدا شده اند. یعنی اینكه روسیه و چین عروج کرده اند و موقعیت شان قوی تر شده است. ضمن اینکه آنها طی این سالها خود را به لحاظ اقتصادی و نظامی به سرعت تقویت کرده اند. بخصوص چین علاوه بر جنبه اقتصادی آن، به سرعت دارد مسلح می شود و فکر می کنم ارتش چین الان یکی از سریع الرشد ترین و مدرن ترین ارتش های دنیا است.

دعوا برسرتقسیم مجدد جهان بین بازی گرهای این صحنه دریک تناسب قوای جدید اشكال دیگری به خود گرفته و تشدید شده است. كشورهای اروپایی از جمله، فرانسه و آلمان از این تقسیم مجدد جهان در پی سهم خواهی از آمریكا هستند. آنها می دانند كه در این معادله كه یك طرف آن آمریكا است باید شریک شوند و گرنه به تنهایی و یك طرفه كاری را از پیش نخواهند برد. اجلاس ناتو تا حدودی انعکاس همین تناسب قوای جدید بود. اتفاقاتی که در اجلاس اخیر ناتو افتاد نشان می دهد كه صحنه دنیا در آستانه تجدید تقسیم است. این تجدید تقسیم برخلاف دو جنگ جهانی اول و دوم كه از طریق خون ریزی و جنگ نیروهای امپریالیستی صورت می گرفت، امروز از طریق نمایندگان و واسطه ها انجام می گیرد. به علاوه قابلیت های هسته ای این قدرت ها این امكان را به آنها می دهد كه یكی، دیگری را نابود كند. انعكاس این كشمكش را میتوان در بسیاری از كشورها و مناطق دنیا مشاهده كرد. در این رابطه اگر به آفریقا نظری بیاندازیم متوجه می شویم كه در آنجا جنگ بر سر مشخص شدن صاحب این قاره شدیداً درجریان است. این جنگ در قالب دار و دسته های نظامی، باندهایی كه صاحب معادن طلا، الماس، نفت و ثروت های آن هستند صورت میگیرد. همچنین این جنگ در خاورمیانه در جریان است، در خود ناتو و اروپا درجریان است، در قفقاز در جریان است، در منطقه خاوردور و در اطراف ژاپن تجدید آرایش قدرت ها مطرح است، در آمریکای لاتین و...  تمام این مناطق بر سر سهم خواهی قدرت های درگیر، موضوع دعوا هستند.  

اگرما کل این بازی شطرنج جهانی را در متن سیاست تقسیم مجدد جهان نگذاریم نه تنها متوجه بستر و منطق تحولات جاری در عراق نمی شویم بلكه به منطق سایر تحولاتی كه در دنیا در حال وقوع است نیز پی نخواهیم برد.

به نظر من چندین مركز وجود دارد كه این سیاستها را تعیین می كند كه یكی از آنها اجلاس ١+٥ سازمان ملل است که در واقع مجمع چانه زنی بر سر تقسیم مجدد دنیاست و دیگری ناتو است.

 

پرتو: شما به اجلاس اخیر ناتو اشاره کردید. آیا نپذیرفتن گرجستان و اکراین به عضویت ناتو، در بستر این تحولات جای می گیرد؟

 

کورش مدرسی: دقیقا"! اما مسئله این است که ناتو اكنون دیگر فلسفه وجودی ندارد. فلسفه وجودی ناتو تقابلی بود با روسیه و بلوک شرق كه آن بلوك از بین رفت. در این صورت ناتو مسئول چیست؟ واقعیت این است كه ناتو با بحران هویت روبرو است. آمریکا در تلاش است كه به ناتو معنی چتر امنیتی ای را بدهد که اگر ضربه پیشگیرانه نتوانست كارساز باشد، از طریق آن بتواند اروپا را در مقابل روسیه و چین، که به لحاظ تناسب قوای اقتصادی و نظامی در حال عروج بوده و در چند سال آینده دنیا را به شدت تغییر خواهند داد، به عنوان متحد خود نگاه دارد. در نتیجه ناتو وقتی اجلاس خود را می گیرد آن وقت تلاش آمریکا برای متحد نگاه داشتن اروپا در مقابل روسیه به نتیجه نمی رسد. آمریكا در نظر داشت كه جهت تثبیت غنائمی که از بالکان و از بلوک شرق گرفته شد دور روسیه را مجددا دیواری چیده و اکراین و گرجستان را به ناتو ملحق کرده و آن را عملا به حیاط خلوت خود و اروپا تبدیل كند. این مسئله مورد قبول اروپا قرار نگرفت. بخصوص سارکوزی به صراحت اعلام كرد كه این حماقت و دیوانگی است. در نتیجه پیشنهاد آمریكا در این رابطه با شکست مواجه شد.

در واقع این هم یكی دیگر از عوارض شکست  آمریكا در عراق و حتی در مقابل روسیه است. باید توجه كرد كه اروپا تا حدودی نمی خواهد این بار خود را به وکالت ازطرف امریکا با روسیه طرف حساب کند. امروز اروپا بیش از پیش به انرژی نفت و گاز روسیه متكی است. به همین دلیل اروپا  این بار به ساز جورج بوش نرقصید. این خود عمق این شکافها و جنگی را که در جریان است نشان می دهد.

 

 

٣ـ اول ماه مه روزی که طبقه کارگر به خودش و به دنیای اطرافش می گوید كه متفاوت است.

 

پرتو: سیاست حزب حکمتیست برای اول مه چیست؟

 

کورش مدرسی: به نظر من اول ماه مه امسال به دلیل رویدادهائی که درجامعه اتفاق افتاده است، مهمتر از سالهای قبل است. ما بارها گفته ایم که درایران ناسیونالیسم در مقابل جمهوری اسلامی شکست خورده است. این یک خلاء بزرگ سیاسی، تاکتیکی، ایدئولوژیک و مبارزاتی درون جامعه بوجود آورده است كه بخش زیادی از طبقات بالای جامعه بورژوازی و بخش های بالای خورده بورژوازی را از مبارزه پاسیو میکند و در واقع طبقه کارگر و زحمتکشان را به یک معنی در میدان مبارزه تنها میگذارد. این به این معنی است که مبارزه کارگری امروز به نسبت گذشته نقش بسیار مهمتری در صحنه سیاست ایران دارد. اول مه سنتا" روزی است که طبقه کارگر به دنیای اطرافش میگوید که من طبقه ای هستم جدا از بورژوازی، همه بخش های بورژوازی از بزرگ و کوچک و خرد و کلان. طبقه کارگر متفاوت است. طبقه كارگر برده مزدی است. با مزد زندگی می کند و اگر هر وقت مزدش را ندهند دیگر چیزی ندارد با آن زندگی کند و بر اساس استثمار سرمایه زندگی می کند. در واقع اول مه  مناسبتی است که طبقه کارگر به خودش و به دنیای اطرافش می گوید كه متفاوت است.

خیلی وقت ها سنت های رفرمیست به اصطلاح درون خود طبقه ی کارگر که منفعت شان ایجاب نمی کند طبقه کارگر به کلیت طبقاتی خودش پی ببرد، این روز را به روزی تبدیل می كنند که کارگران صرفا برای خواست های صنفی خود جمع شوند كه البته این خیلی مهم است. باید جمع شد و بطورمثال خواستاراضافه دست مزد شد. اما اول مه قبل از هر چیز باید مناسبتی باشد برای اینکه کمونیستها و بخصوص فعالین طبقه کارگر این خود آگاهی را به طبقه کارگر بیشتر بدهند. این اعتماد به نفس و آگاهی از وجود متفاوت خودشان را به به آنها بدهند. باید راجع به موقعیت طبقه کارگر و تمایز آن با بقیه بحث كرد. راجع به این که طبقه کارگر یک منفعت واحد دارد. نه تنها منفعت اقتصادی واحد بلکه منفعت سیاسی واحد دارد. درباره اینكه دنیا باید به گونه دیگری برنامه ریزی بشود، باید همه چیز از نو ساخته بشود. انقلاب سوسیالیستی در جامعه ایران و در هرجای دنیا فقط در گرو آگاهی طبقه کارگر است. این هیچ پیش شرطی جز تشکل و آگاهی طبقه کارگر به انقلاب سوسیالیستی که یک بخش مهم طبقه کارگر است ندارد. در نتیجه اول مه همه این خاصیت ها را دارد. فعالین کمونیست و فعالین طبقه کارگر باید چشمشان به کل این طیف فعالیتها باز باشد نه به یک یا دو اتفاق.

 

پرتو: در سال گذشته فعالین چپ و سوسیالیست بخشا در تجمعات نیمه دولتی و دولتی شرکت کردند و نقش خوبی داشتند. با توجه به تناسب قوا و فضای سیاسی امسال، فکر می کنید امكان دارد تجمعات به همان شکل ادامه پیدا کند؟

 

کورش مدرسی: من فكر میكنم بخش زیادی از كارهایی كه در اول مه صورت می گیرد جلوی چشم نیست و فعالین كارگری باید توجه خود را به آن جلب کنند. ما اجتماع کارگرها را اینجا و آنجا می بینیم. بطور مثال تاکتیکی که فعالین چپ یا کمونیست در چهار چوب قانونی بكار می برند. اما مجموعه ای از محافل، جمع شدن ها، جمع کردن ها، حرف زدن ها، گلگشت ها، پیک نیک ها، رفتن و آمدن ها، همه این پروسه ای که رهبران کارگری و کمونیست در طبقه کارگرانجام میدهند را نمی بینیم. بحث من  این است که اول ماه مه فراتر ازیك آکسیون صرف است. من میخواهم توجه کل فعالین کمونیست داخل طبقه کارگر را به كل این فعل و انفعالات و به اهمیت آن جلب کنم. نباید فقط به اکسیون چسبید. هر چند كه آکسیون مهم است و تا جایی كه زورمان می رسد باید آن را برگزار کنیم.

این که چه تاکتیکی را باید به کار ببرند خیلی متغیر است و از یك منطقه به منطقه ی دیگر و از محیطی به محیط  دیگر متفاوت است. این را باید خود رهبران عملی، فعالین کمونیست داخل محل تصمیم بگیرند. اما بعنوان یک تاكتیك عمومی من فکر می کنم نباید درمراسم های دولتی كه در چشم طبقه کارگر خاک می پاشند و ذهن طبقه ی کارگر را مغشوش می کنند شرکت کرد. این مراسم ها باید تحریم شوند.  ولی اگر کمونیستی در محل مشخصی  ببیند كه ده هزار نفر کارگر حال نا آگاهانه به مراسم دولتی رفته اند، باید رفت و همین حرفها را برایشان توضیح داد. باید گفت که این مراسم پوچ و بی معنی است. باید سعی كرد اعلامیه خود را پخش كرد، سعی كرد خط خود را جا انداخت و...

بنابراین باید این دو بعد را از هم جدا کرد. هر جا كه كارگران جمع می شوند کمونیست ها باید آنجا باشند. اما این به آن معنی نیست كه از آن مراسم اگر دولتی باشد طرفداری  و یا دیگران را هم  به پیوستن به آن جمع ها دعوت كرد.