طبقه كارگر و جنبش سبز
مظفر محمدي
انتخاباتي انجام شد كه ربطي به طبقه كارگر نداشت. يا تا آنجا كه ربط داشت اين بود كه طبقه كارگر در آن نمي بايست شركت كند. در نتيجه برنده و بازنده اين نمايش هم به طبقه كارگر مربوط نبوده ونيست. اما زماني كه يك جناح از بورژوازي ميبازد و يامدعي ميشود كه به او كلك زده و نارو خورده است، دست به اعتراض ميزند و ميتواند توده ميليوني را پشت سر خود بسيج كند، اينجا ديگر به كارگر هم مربوط ميشود.
طبقه كارگر نميتواند در حالي كه بورژواها مردم را به خيابان مي كشانند ساكت باشند و همان كاري را كه ديروز مي كرد، بكند. اصلاح طلبان اين بار موسوي را جلو انداختند و با پرچم سبز و اعتراض به نتيجه انتخابات آمدند تا بار ديگر هر اندازه از مردم متوهم را زير پرچمي بكشانند كه گويا جمهوري اسلامي قابل اصلاح است. اما چه كسي است كه نمي داند اصل مساله و پشت ماجرا اصلاح جمهوري اسلامي نيست. هردو جناح مي خواهند نظام شان را حفظ كنند. اما با روش، سياست وتاكتيك هاي تا اندازه اي متفاوت، در چهار چوب همان نظام، همان قانون اساسي و همان قوانين مدني اسلامي وشرعي.
تا آنجا كه به توده مردم آزاديخواه برميگردد، اينها نه ناجيان جوانان از شر فشار فرهنگي و اخلاقي اند و نه مناديان لغو آپارتايد جنسي. اينها آمده اند تا توده ميليوني زنان و جوانان و مردم آزادي خواه را با نظام آشتي بدهند و اعتمادشان را بدست آورند و نظامشان را حفظ كنند. اگر بخشي- نه چندان كم- از اين اقشار فريب خورده اند، اين آن تراژدي انساني است كه اتفاق افتاد. تراژدي انساني اي كه جشن بورژواهاست. هر دو جناح جمهوري اسلامي بر سناريوي تراژدي انساني راي هاي ميليوني فريب خورده گان ميرقصند و جشن پيروزي شان را اعلام ميكنند. اين زنگ خطري دردناك و هشداري جدي به كمونيستها و طبقه كارگر است.
اولين سوال طبقه كارگر اين است كه چه چيزي قرار است تغيير كند؟ آيا آزادي بيان و تشكل و تجمع و اعتصاب و تحزب براي طبقه كارگر تامين مي شود؟ آيا دستمزد كارگران چند برابر ميشود؟ آيا بيمه بيكاري براي همه بيكاران و همه زنان و مردان آماده بكار تامين مي شود؟ آيا كار قراردادي موقت لغو مي گردد؟ آيا بيمه اجتماعي وطب و حمل و نقل مجاني مي آورند؟ جواب همه آن سوالات منفي است. طبقه كارگر مي پرسد چرا جناح اصلاح طلب كه حالا طرفدار آزادي تجمع و تظاهرات براي خود است، در مقابل حمله به طبقه كارگر و سركوب و دستگيري فعالين و رهبران كارگري از جمله اسالو ساكت بود، چرا وقتي زبان رهبر كارگر را مي بريدند، سكوت كرد. چرا در مقابل سركوب دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب وشكنجه و زنداني كردنشان لب نگشود. چرا...؟
نه عدالتخواهي دروغين و اقتصاد صدقه اي احمدي نژاد براي طبقه كارگر و زحمتكشان جامعه پشيزي مي ارزد و نه اصلاحاتچي گري جنبش موسوي نفعي براي طبقه كارگر در بر دارد. اما هر چه هست اين دو روش فريب كارانه براي هر كدام از جناح ها ميليون ها راي خريده است. چرا؟ اين دومين سوالي است كه امروز جلو روي طبقه كارگر آگاه قرار گرفته است. چرا جامعه اينقدر بي صاحب شده است كه بورژوازي در لباس سبز و سياه ميتواند با سرنوشت مردم بازي كند. ميليون ها انسان تشنه آزادي را به دنبال خود بكشاند و سياهي لشكر جنگ منفعت و مصلحت نظام خود كند. صاحب اصلي جامعه كجا است؟
بيش از يك قرن است كه ماركس اين رهبر و دوست طبقه كارگر گفته است كه صاحب اصلي جامعه طبقه كارگر است. طبقه اي است كه كار ميكند، توليد مي كند، چرخ هاي جامعه را مي چرخاند، مسكن و غذا و دارو توليد ميكند، برق و آب و حمل و نقل و بهداشت را تامين مي كند، اما خود دستمزدي عايدش مي شود كه به زور نان سفره خانواده اش را تامين مي كند. نتيجه صرف انرژي و عرق جبين و به كار اندازي فكر و مغز كارگر، سودي است كه به جيب اقليتي مفت خور به نام طبقه سرمايه دار مي رود. با آگاهي به اين واقيت آشكار و ماركسيستي، طبقه كارگر با استثمارگران خود نميتواند هيچ هم گرايي و همكاري و هماهنگي و همدلي داشته باشد. رابطه طبقه كارگر و سرمايه داران را تنها با رابطه كار و سرمايه و استثمار نيروي كار كارگر و سود سرمايه مي توان سنجيد. اگر اين معيار طبقاتي در جامعه مبنا قرار بگيرد، بنا بر اين هيچ وقت بخشي از طبقه كارگر و زحمتكشان جامعه زير پرچم بورژوازي با هر رنگي، نمي روند و دنباله رو آن نمي شوند.
امروز و درجريان وقايعي كه در ايران اتفاق مي افتد، طبقه كارگر بايد دخالت كند. بايد به عنوان ناجي خود و جامعه ابراز وجود كند. اين ابراز وجود به معناي تشديد و گسترش مبارزه طبقاتي است. يك نمونه آن را در مبارزه كارگران فلز كار اين روزها شاهد بوديم. اين نمونه اي و مشتي از خروار صف مستقل طبقه كارگر است. اما اين كافي نيست. طبقه كارگر به مثابه طبقه و نه اين و آن صنف كارگري علاوه بر مبارزه براي بهبود شرايط كار و زندگيش كه در هر حال وجود دارد، كارهاي ديگري هم بايد بكند. اگر طبقه كارگر صاحب جامعه است، بنا بر اين نسبت به همه وقايع و تحولات به پهناي جامعه حساسيت دارد، احساس مسئوليت مي كند و دخالت مي كند.
اين روزها مردم را در خيابان ها به گلوله بسته اند، هزاران نفر را دستگير و زنداني و شكنجه كرده اند، رهبران كارگري را سال ها است در زندان نگه داشته اند و تشكل و اعتصاب و تجمع كارگري را ممنوع كرده اند. همه اين كار را تنها در پرتو سركوب، ساكت و بي تفاوت نگه داشتن طبقه كارگر نسبت به آنچه كه اتفاق مي افتد، ميتوان انجام داد. راه خاتمه دادن به اين وضعيت دخالت جدي طبقه كارگر آگاه است.
بورژوازي حاكم در ايران علاوه بربحران هاي قديم تر هم اكنون با بحران حكومتي مواجه است. طبقه كارگر نبايد بگذارد بورژوازي حاكم اين بحران را با قيمت فلاكت بيشتر و سركوب و خفه كردن صداي هر اعتراضي از سر بگذراند. بحران كنوني بورژوازي بر متن بحران هاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي اش، دخالت طبقه كارگر براي حل اين بحران به نفع خود و براي سرنگوني بورژوازي را مي طلبد.
راه حل هاي اقتصادي بورژوازي با انتخاب مدل هاي غربي و شرقي و راه حل هاي سياسي بورژوازي با دست به دست كردن قدرت، راه حل بحران هاي خودشان است. طبقه كارگر نفي سرمايه داري و نفي نظام حافظ اين سيستم جهنمي مبتني بر كار ارزان، بردگي مزدي و استثمار ميليونها انسان است. اين راه حل طبقه كارگر تلاشي بيشتر از اين و آن گوشه اعتراض و طرح مطالبات اقتصادي است. راه حل تشديد و گسترش اين مبارزات و سازماندهي خود در تشكل هاي توده اي در متن اين مبارزه است. بر پايي مجامع عمومي كارگري به وسعت همه كارخانه ها و مراكز بزرگ كارگري است. صدور بيانيه هاي كارگري عليه كشتار، عليه دستگيري ها و عليه زنداني كردن و شكنجه كردن مردم است. اولتيماتوم به بورژوازي براي خاتمه سركوب و خاتمه بازي هاي مسخره انتخاباتي و به بازي گرفتن سرنوشت و جان مردم است.
طبقه كارگر به بورژوازي اعلام ميكند: مسببين كشتار مردم بايد محاكمه شوند. همه زندانيان و دستگير شده گان بي قيد و شرط آزاد گردند. رهبران كارگري از جمله اسالو فورا آزاد گردند. آزادي بيان و تشكل و تجمع و اعتصاب و تظاهرات و آزادي تحزب كارگري و كمونيستي بايد به رسميت شناخته شود. آپارتايد جنسي بايد لغو گردد.
در دل اين دخالتگري كارگري و كمونيستي، طبقه كارگر صف خود را متحد و متشكل مي كند، مجامع عمومي كارگري را سازمان ميدهد و كميته هاي كمونيستي كارخانه را ايجاد ميكند. طبقه كارگر در اين دوره بيشتر از هميشه به سازماندهي حزبي خود فكر ميكند. حزب سياسي طبقاتي خود و حزب كمونيستي كارگري خود. كميته هاي كمونيستي كارخانه سلولهاي آگاه يك حزب كارگري اند. محافل و شبكه هاي فعالين كمونيست و سوسياليست كارگران مثل خون در رگهاي طبقه كارگرند كه اين دخالتگري و اتحاد و تشكل كارگري را در دل اين تحولات تامين و تضمين ميكنند.
طبقه كارگر آگاه اين روزها در ميان گرد و خاكي كه بورژوازي و جناح هايش برپا كرده اند و به چشم مردم خاك ميپاشند، افق كارگري خود را گم نميكند، منتظر بازي ها و اختلافات دروني خانواده بورژوازي و سرمايه داران و خيل سياستمداران و روشنفكران بورژوا و مبلغين و مروجين آنها نمي شود. همچنين فريب وعده هاي رياكارانه جناح اصلاحات را نمي خورد و مرعوب عربده كشيهاي جناح حاكم نظام نمي شود.
در غياب يك دخالتگري آگاهانه طبقه كارگر با مجامع عمومي، كميته هاي كمونيستي و شبكه هاي فعالين كارگري، سوسياليست و كمونيست، بورژوازي جامعه را به لبه پرتگاه كشانده است. بورژوازي حاكم چه از طريق سازشهايشان با هم و چه با تشديد نزاع هاي دروني شان چشم انداز يك سناريوي سياه را ترسيم ميكند. سناريوي جامعه اي فلاكت زده ، اسير فقر و گرسنگي و بيكاري و تورم و گراني و فساد و فحشا و اعتياد و يا سناريوي جنگ هاي فرقه اي و مذهبي و قومي و از هم پاشيدن شيرازه جامعه. جلو هر دوي اين سناريو را بايد گرفت. اين كار تنها از عهده كمونيسم و طبقه كارگر آگاه ساخته است. بايد دست بكار شد. بايد كار ديگري كرد. كاري متفاوت از آنچه امروز در جامعه و در ميان جناح هاي بورژوازي و اعوان و انصارشان ميگذرد.
امروز شعار بخشي از بورژوازي اين است كه بايد اعتماد را به مردم بازگرداند. گويا سه دهه است مردم به جمهوري اسلامي اعتماد كرده اند و امروز احمدي نژاد اين اعتماد را خدشه دار كرده و وظيفه و رسالت جناح اصلاحات برگرداندن اعتماد مردم به دولت جمهوري اسلامي است! اين دروغي بزرگ و بي شرمانه است. متاسفانه بخشي از مردم حتي در ابعاد ميليوني فريب اين دروغ را خورده اند. اما اكثريت جامعه از جمله طبقه كارگر و زحمتكشان آگاه و روشنفكران انقلابي جزو اين فريب خوردگان نيستند. اين بخش جامعه امروز وظيفه و رسالت نجات جامعه ايران را برعهده دارند. طبقه كارگر نه تنها به جناح هاي بورژوازي و دشمن خود اعتماد نكرده و نخواهد كرد بلكه به احزاب و جريانات چپ و راست اپوزيسيون كه با جنگهاي جناحي سرمايه داران همسو شده اند و به صفوف آنها خزيده اند به شدت بي اعتماد است و آنها را از خود ميراند.
طبقه كارگر تنها به يك مبارزه طبقاتي بي امان و به رهبري حزب سياسي خود و محافل و شبكه هاي فعالين كمونيست و سوسياليست و كميته هاي كمونيستي كارخانه اش اعتماد و باور دارد. اگر قرار است اعتمادي به جامعه برگردد اين اعتماد طبقه كارگر به مثابه طبقه و نه آحاد و يا اصناف كارگري به خود است.