مسایل اساسی امروز

بهرام مدرسی

 

پرچم سبز خط امامی میرحسین  موسوی این دوره مبارزه اش را علیه پرچم سیاه اسلامی احمدی نژاد باخت. روشن است که نه موسوی تنها چهره این فراکسیون درونی رژیم اسلامی است و نه احمدی نژاد تنها چهره جبهه اش. اختلافات دورنی رژیم اسلامی از ابتدای کسب قدرت از طرف این رژیم جزیی از واقعیت داده شده این رژیم بوده است. بنی صدر، طالقانی، خاتمی، رفسنجانی، کروبی و موسوی چهره های این تناقضات درونی تاکنونی بوده اند.

خصلت مشخصه اختلافات درونی جناح های رژیم توافق های اساسی شان  برسر بنیاد های اقتصادی، سیاسی و هویتی  رژیم اسلامی است. چه خاتمی و چه موسوی و رفسنجانی و کروبی از جمله  آرشیتکت های رژیم اسلامی بوده و هستند. هم عملکرد خاتمی در دور ریاست جمهوریش و هم تک تک بیانیه های موسوی و کروبی در این دوره این واقعیت  را نشان میدهند.  اختلافات درونی رژیم اسلامی را در چهارچوب توافقات این جناح ها بر سر ماندن و بقای رژیم اسلامی باید فهمید. نه خاتمی "خیانت کار" بود و نه موسوی "کوتاه آمده "! این القاب تنها بیان سرخوردگی نیروها و کسانی است که در هریک  از این دوره ها دل به یکی از این جناح ها بستند. نه خاتمی قرار بود انقلابی باشد و نه موسوی خیال سرنگونی رژیم اسلامی را دارد. اهداف بیان شده از طرف اینان تنها بیان گر همین واقعیت هستند.

چه در  دوره خاتمی و چه در این دوره موسوی، نیروهای معینی به حمایت از این فراکسیونهای درونی رژیم اسلامی علیه فراکسیون مقابل پرداختند، همانطور که نیروها و احزاب دیگری در مقابل کلیت رژیم اسلامی به افشای اهداف جنگ های خانگی رژیم اسلامی پرداختند. این حمایت ها را بسته به این که این نیروها چه ارزیابی از رژیم اسلامی دارند و آرزوی چه تغییراتی  در جامعه را میکنند، باید ارزیابی کرد.

دامنه تناقضات و کشمکش های این دوره  اما  در مقایسه با دوره های قبل بسیار وسیعتر بودند.

اینکه آیا اختلافات درونی رژیم اسلامی میتواند منجر به از هم پاشیدن کل حکومت اسلامی بشود یا نه طبعا  امکانی باز است. این امکان پذیر است، سوال اما آنجا است که آیا این از هم پاشیدن حکومت منجر به ایجاد جامعه ای آزاد و برابر خواهد شد؟ در شرایطی که کمونیست ها، آن نیرو و پرچمی که شعارها و اهداف سیاسی ساختن یک جامعه آزاد و برابر را فرموله کنند و مردم را مستقیما حول این اهداف سازمان دهند و آنها را قدم به قدم به این هدف نزدیک کنند، ضعیف هستند، آلترناتیو های بورژوایی دیگر زندگی دیگر را به مردم در نتیجه این از همپاشی حکومت میتوانند رقم بزنند. در این شرایط آنکه از هر طرف ضرر خواهد کرد همان مردم آزادیخواه، طبقه کارگر و انسانیت در آن جامعه خواهد بود. نیروهای نظامی و شبه نظامی وابسته به هریک از جناح های حکومت در کنار احزاب و جریانات ناسیونالیست امکان از هم پاشاندن شیرازه های جامعه و تکرار صحنه های جنگ داخلی یوگسلاوی را دارند. آنچه که در آن دوره اتفاق افتاد، همان تاکید بر توافق های بنیادی جناحهای درونی رژیم اسلامی بود.

حکومت طی  بیش از دوسال سرکوب سیستماتیک،  شکنجه و به زندان انداختن بخش وسیعی از نیروهای کمونیست و آزادیخواه و برابری طلب و حاکم کردن فضای پادگانی بر کل جامعه موفق شد شرایطی را فراهم کند که پرچم های اعتراضی که تنها در چهارچوب این رژیم و "قانون اساسی" اش عمل سیاسی خود را تعریف میکنند  بعنوان تنها نیروی مطرح برای مردم معرفی  و امکان عمل سیاسی آنها تضمین شود. نه موسوی اعتراضی به دستگیری های وسیع فعالین دانشجویی،  کارگری و زنان را  داشت و نه کروبی و رفسنجانی اعتراضی به موج وسیع اعدام های دو ساله اخیر. چه احمدی نژاد و چه موسوی اگر امکان  به میدان آمدن صف مستقلی از جنبش رادیکال و اعتراضی مردم به رهبری همین نیروهای کمونیست را میدیند، با این خیال راحت مردم را دعوت به اعتراض خیابانی نمیکردند.  پرچم سبز موسوی تنها با تضمین محاصره و زندان  پرچم سرخ آزادی و برابری و اعتراض طبقه کارگر امکان برافراشته شدن یافت. همین تحرکات وسیع دفتر تحکیم وحدت  بعد از سرکوب  دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب در محیطهای دانشگاهی را توضیح میدهد. همین زهرا رهنورد،آن هنگام که فعالین واقعی آزادی و برابری زنان در زندان ها محبوس هستند را بعنوان رهبر جنبش آزادی زنان معرفی میکند. همین رهبران شوراهای اسلامی کار را بعنوان  سخنگویان کارگران در حمایت از احمدی نژاد به میدان میاورد.

سرکوب وسیع دانشجویان، فعالین اجتماعی، فعالین جنبش آزادی زنان و فعالین جنبش کارگری و تحمیل شرایط پادگانی به کل جامعه  در کنار فقر و بحران و تورم و بیکاری میلیونی مردم و بخصوص جوانان اما  طولانی مدت مردم را در خانه نگاه نمیدارد. انتخابات رژیم اسلامی برای بخش زیادی از مردمی که به این مناسبت به خیابان آمدند نتیجه توهم امکان تغییرات اساسی زیر پرچم سبز موسوی بود. پرچمی که همانطور که گفته شد، زمین بازی اش با سرکوب و زندان آزادیخواهان و کمونیست ها تضمین شد. طبیعی است که بخش های زیادی از حامیان موسوی، اهداف و سیاست هایشان فراتر از سیاست ها و اهداف رفسنجانی و موسوی نبود و نیست. امید بستن به تغییر زیر پرچم موسوی اما  برای آن بخش از مردمی که آرزویشان جهانی آزادی و برابر است  یک خطای بزرگ بود.

 پیروزی احمدی نژاد  مسایلی  اساسی را از یکطرف  برای موسوی – رفسنجانی و  خامنه ای - احمدی نژاد از یکطرف و  مردمی که آرزوی آزادیشان را به موسوی گره زدند  و  کمونیستها و آزادیخواهان از طرف دیگر مطرح کرده است.

تا آنجا که به جناح های درونی رژیم و نیروهای حامیشان در اپوزسیون مربوط میشود، هدفشان از هر طرف بازگرداندن مردم به خانه و آرام کردن اوضاع است. رابطه مردم با حکومت همیشه این بوده است . آن هم جرئی از همان توافقات اولیه و اساسی همه جناح های حکومت است. سرکوب مردم و بخصوص آرام نگاه داشتن طبقه کارگر و فضای سیاسی حاکم، احتیاج اولیه همه جناح های حکومت است. چه موسوی و چه احمدی نژاد برای اعمال اهدافشان احتیاجی به مردم ندارند، دستگاه نظامی و امنیتی حکومت ضامن باقی ماندن این ها در قدرت است. مردم تنها تا آنجا که اهرمی برای فشار به جناح مقابل باشند، حضورشان تحمل خواهد شد. اینکه این سیکل با تصفیه های درونی رژیم همراه خواهد بود یا نه؟  نه مسئله ما هست و نه در این رابطه مهم. برای ما این مسئله تا آنجا اهمیت دارد که بدانیم هر دستگیری و تصفیه جناحی رژیم، همراه خواهد بود با دستگیری و سرکوب وسیعتر مردم، فعالین سیاسی و حاکم کردن فضایی پادگانی به کل جامعه.

مردم و بخصوص جوانانی که به نادرست دخیل به پرچم سبز موسوی بستند، امروز میبینند که این شور و هیجان در دفاع از موسوی به جایی نرسید. آنها امروز واقعیات مهمتر و اساسی تری را در مقابل خود میبینند. واقعیاتی که سنگینی شان در مبارزه برای تغییر انسانی در آن جامعه بسیار بسیار مهمتر از شعارهای دوره ای این یا آن فرد پوزسیون یا اپوزسیون در حکومت اسلامی هستند. آنها دیدند که با پرچم سبز موسوی نمیتوان انقلاب کرد. آنها دیدند که حتی اگر موسوی و رفسنجانی را هم خوب بشناسند، حتی اگر با شعارهای دیگر و خواست های دیگر در این صف سبز پوشان قرار بگیرند، بازهم سیاهی لشکر موسوی هستند، دیدند که این نه آنها بلکه موسوی است که راه را نشان میدهد. دیدند که فشار واقعیات صف بندی طبقاتی  نیروهای سیاسی در آن جامعه بسیار سنگینتر از اختلافات درون جناحی اینها با هم است.

مردمی که در این دوره سبز پوش شدند، بخصوص جوانان، شکستشان را میبینند. نتایج این شکست  میتواند طغیان های کور علیه همه چیز و یا  دپرسیون، بی افقی و پاسیفیسم مطلق باشد. کسی که این شکست را تجربه کرده است اگر که دلایل آن را نفهمد یا از سر نفرت بحق اش از رژیم اسلامی طغیان میکند و یا اینکه راهی برای خروج از این بن بست نمیبیند، افسرده میشود و در خانه میماند.

مردمی که در این دوره سیاه پوش شدند و به صف احمدی نژاد پیوستند، بخصوص افشار فقیرتر جامعه، احساس پیروزی میکنند. این احساس از هر سر که باشد نتیجه اش تنها قبولی بی سر و صدای شرایطی است که بورژوازی به انسان کارکن تحمیل میکند. خفقان مطلق، استثمار وحشیانه تر، فقر بیشتر، تورم ، گرانی و بیکاری بیشتر.  پرچم سبز موسوی اگر اساسا جوانان را هدف قرار داد، پرچم سیاه احمدی نژاد مستقیم رو به طبقه کارگر و اقشار فقیر تر جامعه داشت.

 در این به اصطلاح پیروزی، این بخش از طبقه کارگر یکبار دیگر داوطلبانه عقب نشست. اهداف خود را فراموش کرد و قربانی جنگ های درونی طبقه حاکمه شد.

کمونیست ها و بخصوص حکمتیست ها اما امروز در مقابل مسایل بسیار مهمی قرار گرفته اند. اتفاقات دوره اخیر یکبار دیگر ضرورت دخالت کمونیستی را حیاتی کرد. یکبار دیگر دیدیم که در صورت عدم حضور یک حزب کمونیستی قدرتمند، حزبی که آن آگاهی سیاسی و طبقاتی لازم را به جامعه و بخصوص به طبقه کارگر بدهد، حزبی که طبقه کارگر، جوانان، زنان و مردم را متحد کند، حزبی که امکان عمل سیاسی مستقیم مردم و طبقه کارگر را تضمین کند، حزبی که فعالین و پیشروان جنبش آزادی و برابری و رهایی انسان را در خورد متحد کرده باشد.

 

کمونیست ها امروز بخصوص باید:

- اختلافات طبقاتی، اختلافات در اهداف، روش ها، سیاست ها و افق ها را به روشنی به همه نشان دهند. باید به آن دسته از مردمی که امروز سرخورده شده اند راه پیروزی و مبارزه را نشان داد. باید به آن بخشی از طبقه کارگر که خود را قربانی جنگ های درون جناحی رژیم کرد، واقعیات را نشان بدهند.

- صبورانه اشتباهات مردمی که در یکی از این جبهه های جنگ درونی رژیم شرکت کردند را به آن ها نشان دهند.

- مردم و طبقه کارگر را برای مقابله با یک دوره جدید تعرض و سرکوب رژیم، برای دفاع از خود و زندگیشان آماده کنند.

- پرچم آزادی و برابری باید یکبار دیگر فضای سیاسی اعتراضی جامعه را حول خود متحد سازد.

- پیروزی انسانیت بر بربریت بورژوازی را باید با متشکل کردن مبارزه طبقه کارگر تضمین کرد. باید یکبار برای همیشه از فعالیت در عرصه های حاشیه ای زندگی و کار  طبقه کارگر فاصله گرفت و مستقیما کارگران را در رشته های تولیدی اصلی متشکل کرد.

-  امکان دفاع از خود مردم علیه دستجات میلیتانت اسلامی یا ناسیونالیستی را فراهم کنند.

- نیروهای سیاسی که مردم را به گوشت دم توپ اختلافات درونی رژیم تبدیل کردند را وسیعا افشا کنند.

- سازمان، سازمان و بازهم سازمان. کمونیست ها باید در کارخانه ها، محلات و دانشگاه ها آن ستون فقرات اصلی که مردم به آن اعتماد کنند و حولش متشکل شوند را ایجاد کنند. بدون تحزب و فعالیت متشکل کمونیستی ما شانسی برای پیروزی نخواهیم داشت. حزب حکمتیست تنها حزبی است که این امکان را به کمونیست ها میدهد.