تحولات سیاسی کنونی و تراژدی در جریان
مصاحبه با کورش مدرسی
تلویزیون پرتو:
يک هفته از شروع تلاطم رويدادها در ايران ميگذرد، کماکان شاهد حضور بخشهايى از مردم و بخصوص مردم در تهران در خيابانها هستيم. روز يکشنبه تظاهراتها ادامه يافت و مردم با نيروهاى سرکوبگر رژيم درگير شدند. حتماً شما هم از مواضع و بیانیه ها و از اطلاعیه هایی که سران جناحهای مختلف صادر کرده اند، مطلعيد. بیانیه ششم موسوی روی سایت هست که می گوید اعتراض به دروغ و تقلب حق شماست و گفته که به اعتراض مدنی ادامه دهید. خاتمی گفته که به مردم امکان اعتراض قانونی و مدنی دهید و کار را به خونریزی نکشانید و گفته که هنوز راه رهایی از این وضعیت آشفته بسته نیست. رفسنجانی که هنوز ساکت است به قول بعضیها می گویند قهر کرده . لاریجانی به حرف آمده و گفته که به اعتراض مردم باید توجه کرد . از اینها اگر شروع کنیم شما چه چیزی هست که در موردشان بگویید؟
کورش مدرسی : ببینید جلو چشم ما یک تراژدی عظیم دارد اتفاق می افتد. به نظر من هر کس به اخبار نگاه می کند به صحنه های مختلف به جامعه ایران نگاه می کند، به نظر من یک تراژدی عظیم را می بیند. قهرمانیهای مردم ایران که دارند اعتراض می کنند. منتها قهرمانيها زیر پرچمی که شکست روی ناصیه اش نوشته شده است. اصلاح جمهوری اسلامی از درون، اصلاح در چهارچوب قانون، چیزی که موسوی می گوید و کل پلاتفرم جنبش سبز و کل پلاتفرم خاتمی و دیگرانی که به اصطلاح اصلاح طلب هستند، بر پيشانى اين سناريو شکست نقش بسته است. اینها ٨ سال زندگی مردم ایران را تلف کردند، اینها با دامن زدن به توهم اينکه گويا اصلاح رژيم از درون ممکن است براى جمهورى اسلامى ادامه حيات را ممکن ساختند. امروز صحنه دیگری از همان تراژدی را در ابعاد وسیع تر دارند تکرار می کنند. مردم را دارند به خيابان ميکشانند و با این تصور که گويا با الله اکبر، با شعار مرگ بر دیکتاتور، با مبارزه به اصطلاح در چهارچوب قانون اساسی و در چهارچوب جمهوری اسلامی می شود آزادی را بدست آورد، دچار توهم می کنند. گويا ميتوان در اين چهارچوب از این وضعیت نکبت باری که جامعه به آن دچار شده خلاصی گرفت. این یک دروغ بزرگ است و این پرچم، هر کس که آن را برافرازد، يک پرچم ارتجاعی است. مردمی که دنبال اين پرچم در نهايت یا یکبار دیگر شکست می خورند و يا اينکه با دادن قربانیهای زیاد، کمى دورتر مردم چشم به این واقعیت باز ميکنند که در چهارچوب جمهوری اسلامی چنين خواستهايى ممکن نیست. در چهارچوب جمهوری اسلامی شکست محتوم است. تغییری که بوجود می آید بدرد کسی نمی خورد. در چهارچوب جمهوری اسلامی، و هر حرکتی که ادامه حیات جمهوری اسلامی را ممکن می کند به ضد خودش تبدیل می شود.
تاکيد من بر يک واقعيت تجربه شده است. امروز مردم با این تصور که "برادر شهیدم راى تو را پس می گیرم" به خيابانها کشيده ميشوند. همين مردم در خيابانها با کشتار مواجه ميشوند. سوال اينستکه چکار کنند؟ دست به شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" ببرد، بدتر می زنند می کشند. بنظر من کسى که ميخواهد کسی که در شرايط حاضر می خواهد مردم را با شعار "مرگ بر جمهورى اسلامى " به خيابانها بياورد، بشدت در محاسبه تناسب قوا دچار اشتباه است. مردم را به کشتن ميدهد. تناسب قوا هنوز این طوری نیست. تناسب قوا چیز دیگری را می گوید. دانشجویانی که پارسال گفتند "دانشگاه پادگان نیست" را قلع و قمع کردند. در اين شرايط کسى که شعار "مرگ بر جمهورى اسلامى را بدست ميگيرد، اولاً نصف آن جمعیت را از ترس فرارى ميدهد و بقیه را هم کشتار می کنند.
می خواهم بگویم که یک تراژدی عظیمی جلو چشم ما اتفاق می افتد و مسئول این تراژدی جناحهای جمهوری اسلامی هستند. مسئول اين تراژدى آنهايى هستند که مردم را دارند فریب می دهند و مردم را فریب داده اند و این تصور را به آنها داده اند که با قهرمانی زیر این پرچم می شود به جایی رسید. در مقابل ميخواهم بگويم که با قهرمانی زیر این پرچم به هیچ جا نمی شود رسید. این را دهها بار تجربه کرده اید. یکبار برای همیشه باید دندان را کشید. مردم را آوردند پای انتخاباتی که معلوم بود پوچ است. لااقل ما بخش زیادی از اپوزیسیون گفتیم این انتخابات پوچ است. گفتيم که نکنید، مردم را سراغ این سراب نبرید. مردم را متوقع می کنید که گویا رأی داده اند! در سیستمی که از قبل هم معلوم است رأی مردم در آن پوچ است، و بعد از معلوم شدن واقعيت پوچ بودن راى آنها، آنوقت مردم را می برید به جنگی که معلوم است بازنده اید!
متأسفانه همیشه جناحی از جمهوری اسلامی توانسته مردم را به سوی خودش بکشد . این در غیاب آگاهی کامل، در غیاب سازمان و در غیاب تحزب کمونیستی دارد اتفاق می افتد. این یک بخش قضیه است . یعنی بخشی از ماجراست که می بینیم مردمی که به خیابان می آیند و شعار می دهند ، کشته می شوند ، سرکوب می شوند، زندانی می شوند و مضروب می شوند. از طرف دیگر بخش وسیعی از مردم هستند که به درجاتى حب احمدی نژاد را قورت داده اند. آنها متآسفانه بخش ضعیف تر، کم درآمد تر و بخش زحمتکش جامعه هستند. در ميان اين بخش این تصور وجود دارد که احمدی نژاد دارد با دزدها مبارزه می کند. این تصور وجود دارد که احمدی نژاد طرفدار مستضعفین است. این تصور وجود دارد که احمدی نژاد خاکى است، و کل اين تصور بر این واقعیت که احمدی نژاد نماینده سرمایه داری لجام گسیخته ایران علیه طبقه کارگر است سایه می اندازد. یعنی این تراژدی فقط آنهایی نیست که در خیابان کشته می شوند که این تراژدی بزرگی است. تراژدی به همان اندازه بزرگ طبقه کارگری است که دارد با سر می رود دنبال سرمایه دار لجام گسیخته ای که نسل اندر نسل طبقه کارگر ایران را به فنا می دهد.
می خواهم بگویم که تراژدی از هر دو طرف دارد اتفاق می افتد، طرف توهم به احمدنژاد و طرف ديگر آن توهم به موسوى، و باید جلوی آن را گرفت. هر دو طرف دارند از گرده طبقه کارگر آن جامعه نمد خودشان را می بافند. در مورد لاریجانی و رضایی، بنظر من اينها تدارک این را می بینند که در دور بعدی کانديد رئيس جمهوری بشوند. محاسبه اينست در صورتي از ميان رفتن طرفين فعلى دعوا که به احتمال زیاد از بین می روند، اینها تو خشاب هستند که دوباره بیایند و در خيمه شب بازی ديگرى به اسم انتخابات، طغیان علیه جمهوری اسلامی را خفه کنند. محاسبه اينست که بگویند آقای لاریجانی لابد خوش تیپ تر است بهتر است، و زمانى هم گويا خواهان عدم سرکوب مردم شده است!
این تراژدیی است که جلو چشم ما اتفاق می افتد. در سرانجم این تراژدی خیلی چیزهای مختلفی می تواند باشد. می تواند به یک کابوس لبنانیزه شدن ایران تبدیل شود. می تواند به یک اختناق سیاه از یک طرف و همانطوریکه اشاره کردم به یک بهره کشی بسیار گسترده از گرده طبقه کارگر و مردم زحمتکش ایران تبدیل شود . این کل تراژدیی است که جلو چشم ما باز می شود، بخشى از اين تراژدى درتوهمى است که در کل جامعه بوجود آمده بود که این مبارزه ممکن است به سرانجام برسد. در صف مقابل ما گفتيم که این مبارزه به سرانجام نمی رسد. اگر کسی می خواهد جمهوری اسلامی را بیندازد، باید قدرت انداختنش را بسیج کند. برای سرنگونی باید قدرت انداختن را داشت . آن قدرت فقط شعار دادن در خیابان نیست. ان قدرت به سازمان درست احتیاج دارد و آگاهی درست و صف متشکلی از انقلابیون احتیاج دارد. به خود آگاهی، و تناسب قوا احتیاج دارد. نمی شود یکدفعه و خلق الساعه انقلاب را خلق کرد. اینها توهم است و متأسفانه سالیان گذشته ما مرتب تکرار کرده ایم که حرکت برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی فقط در پرتو وجود یک تحزب قوی، یک سازمان، یک اتحاد درونی طبقه کارگر و یک روشن بینی کامل در صفوف انقلابیون و آزادیخواهان نسبت به سیاست طبقات دارا ممکن است. در غياب اين ملزومات به خيابان کشيدن امروز مردم بى مسئوليتى است. مردم را به خيابان ميکشند که " از خون شهیدان لاله می روید"! بر عکس از خون عزیزانی که کشته می شوند ارعاب می روید، مردم را ميترساند. وقتی مردم را بايد زمانى به خیابان کشاند که فکر ميکنى ميتوانى برنده شوى. در غير اينصورت کسی که صرفا بخاطر اعتراض و شلوغى به خيابان ميکشد، اشتباه ميکند. از سر بی مسئولیتی مردم را به هچلی می اندازد که معلوم نیست چی ازش بیرون بیاید.
تلویزیون پرتو:
با همه ی اینها جریانات و احزابی که حتی به خودشان چپ می گویند از مردم ميخواهند که در این حرکات شرکت کنند و کاری کنند که انقلاب، سرنگونی یا تحول پایه ای صورت بگیرد. شما چی می گویید؟
کورش مدرسی: ببینید این یک سنت قدیمی تر در چپ است. بالاخره يک روز بايد به اين جريانات فهماند که شما نمی توانید نماز جمعه را تبدیل کنید به "زنده باد سوسیالیسم"! این تصور چپ ، توهم سطحی انقلابیونی است که فکر می کنند با رفتن به خیابان و شعار دادن همه چیز تمام می شود. واقعيت این طور نیست. انقلاب کردن سازمان می خواهد. تشکل می خواهد، هدایت بسیار آگاهانه و قدم بقدم می خواهد، عينا مثل يک جنگ. در جنگ هيچ فرماندهى روز اول سربازانش را به کشتار و قتل عام نميسپارد. این علامت روش فرماندهی خوبی نیست. برعکس فرماندهى خوب در قدم بقدم جلو رفتن ، تحکیم موقعیت و عوض کردن تناسب قواست. رفتن به یک جنگ زود رس بدترین نسخه است. اين نسخه یک انقلابی سطحی است.
تلویزیون پرتو: توهمی که شما اشاره می کنید از کجا ناشى ميشود؟
کورش مدرسی : اين توهم از بی طاقتی ناشى ميشود. توهم بخشی از خرده بورژواست که طاقت حزب درست کردن، متحد کردن، سازمان درست کردن و دست آدمها در هم گذاشتن را ندارد و لزومى به پشتکار تغییر در مناسبات تولید جامعه را نمی بیند. فکر می کند همه چیز مثل یک کف در سطح، روی آب حرکت می کند. نميخواهد ببيند آن حبابی که روی آب حرکت می کند، حاصل فعل و انفعالی است که ته آب در جریان است. خرده بورژوا و بخش بی طاقت و بی پایه است که متأسفانه بخش زیادی از فرهنگ انقلابیگری را در جامعه به تصرف خود درآورده است. سالهای سال هم این کار را کرده است. استنتاج از اين تفکر هم روشن است؛ اگر شما فکر می کنید اینطوری می شود انقلاب کرد چرا درون طبقه کارگر سازمان بوجود می آوری؟ چرا باید اتحاد بوجود بیاوری و دست مردم را در دست همدیگر بگذارید؟ چرا باید آگاه کنید؟ کافى است منتظر شوید، به دلیلی شلوغی بوجود بیاید و شما هم وسط مردم بروید و بگویید مرگ بر جمهوری اسلامی، و یواش یواش راه جمعیت را بسوی انقلاب کج کنید!
اين يک توهم کودکانه نسبت به انقلاب در جامعه است و در واقعيت شکل نميگيرد. منطق این است که مردم به جنگی می آیند که فکر می کنند پیروز می شوند. شما نمی توانید مردمی که آمده اند به جنگی که فکر می کنند در این جنگ پيروز خواهند شد را به جنگ ديگرى ببريد. مردمى با آن قدرت و احساس حقانیت و با این افق آمده اند که فکر می کنند بگویند "رأی ما را پس بدهید" در این تناسب قوا شما نمی توانید مردمی را که به این جنگ آمده اند به جنگ دیگری ببرید. به شما خواهند گفت، ما که نگفته ایم خامنه ای برود. او به این جنگ نمی آید و در صورت آمدن با اولین صدا روحیه اش را از دست می دهد. چیزی که مردم را بهم می بافد فقط گفتن شعار "نترسید نترسید ما همه با هم هستیم" نميباشد. این شعار يک شعار حماسی است. اما اگر پشت این شعار سازمانی وجود نداشته باشد که دستها را در دست هم بگذارد و به مردم قدرت بدهد، و کسی که به تظاهرات آمده است بداند که اگر به او تیراندازی کردند فردا برق می خوابد نفت می خوابد، چنين مردمى و با ديدن چنين افقی است که راه انقلاب را در پيش ميگيرند. مردم با هدف شهيد شدن و از سر استيصال انقلاب نميکنند. عصیان در دنیا خیلی اتفاق می افتد، و عصیانها همیشه سرکوب می شوند. عده ای فرصت طلب در جناحهای بورژوازی از این عصیانها استفاده می کنند برای اینکه خر خودشان را برانند. عده اى به عنوان ناجی جلو ميافتند و قاپ مردم را می دزدند، و هميشه هم در اين سناريرو متأسفانه از انقلابیون آن جامعه هستند دنبال این ناجيان می دوند و فکر می کنند ارتشی که آنها جمع کرده اند را می توانند به جایی دیگر ببرند. توهم اين انقلابيون شدنى نيست.
تلویزیون پرتو:می گویند آنها را آگاه می کنیم که شعار ما را بدهند.
کورش مدرسی : خوب شعاری که ما می خواهیم بدهیم چی هست؟ مرگ بر جمهوری اسلامی؟ سوال اوليه اينست که این مردم مورد نظر براى چه کارى سر از خيابان درآورده است. در چنين حالتى مردم به سیاست دست می اندازند. شما نميتوانيد برويد آنرا تبديل به حرکتى براى بيمه بيکارى کنيد. این صحنه جنگی است که کسی دیگر آنرا چیده است. شما باید یا سیاست رادیکال تر را جلوی او بگذارید یا آلترناتیو دیگری.شما نمی توانید بروید چنين جنگی را به جنگ دیگری مطابق دلخواه تبديل کنید. کجای تاریخ این اتفاق افتاده است؟ اصلاً منطق بر نمى دارد.
وجه مهم ديگرى هم هست که مد نظر من است. فرض کنید مردم واقعاً بزعم اين انقلابيون، رادیکالیزه شده اند و به این نتیجه رسیده اند بگویند "مرگ بر جمهوری اسلامی". سوال اينست که اگر از شما بپرسند ما می خواهیم به میدان فردوسی برویم و بگوییم مرگ بر جمهوری اسلامی، آنوقت پاسخ شما چه خواهد بود؛ می گویید برو؟ در عوض من در پاسخ به اين سوال امروز پاسخ خواهم داد: نرو، اگر بروی می کشندت... الان وقتش نیست... اگر قرار است یک ماه دیگر قدرتش را داشته باشى با فرياد "مرگ بر جمهورى اسلامى" به میدان فردوسی بروی، همين امروز باید بروی کار دیگری بکنی ... اينکار امروز يک ماجراجویی است. شعارهاى حماسى و بى موقع فقط به انسان احساس قهرمان بودن را می دهد. در واقعيت آنچه که انجام ميدهند، قهرمانى هم هست. منتها قهرمانی ای که ته اش به کشته شدن و ناکام ماندن منجر می شود. ما که نیامده ایم فقط قهرمانی بکنیم. مردم قهرمانی می کنند برای اینکه پيروز شوند. سوال من این است که فرض کنید بخش پرشور جامعه، که زیاد هم هست، به حرف من و تو گوش می دهند، آیا من به او می گویم فردا بیا میدان انقلاب یا فردوسی و بگویید مرگ بر جمهوری اسلامی، بگویید زنده باد سوسیالیسم؟ بزبان خيلى ساده، این فرمولی است که ارتشمان را به تیر دشمن ميسپارد. این چیزی است که انقلابیون امروز متوجه آن نیستند.
در کشمکش جارى امروز، کسی که امروز می رود به میدان فردوسی مدتهاست از پایین دارد کاری می کند و سازمان درست می کند. پشت این ماجرا سازمان اکثریت ، حزب توده و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و کل احزاب و سازمانهایی است که سازمان دارند و سالهاست براى اهداف خود کار کرده اند. آدم دارند، شبکه دارند، و براى سياست خود بسیج می کنند. در اين ميان عده ای فکر می کنند اکر همین جوری بیایند و شلوغ کنند گردونه را به نفع خود کج ميکنند و برنده خواهند شد! در چنين کشمکشى واضح است کسانى که سازمان شان را دارند می برند و طبقه کارگر که سازمان ندارد در اين کشمکش يا پشت اين جريانات و يا در صف مقابل پشت احمدی نژاد صف ميبند و مثل هميشه بازنده حرفه ای تاریخ می شود.
می خواهم بگویم که شور انقلابی چیزی است که باید آن را برسمیت شناخت. منتها رهبر انقلابی کسی است که درایت دارد. نمی شود بچه های مردم را جلوی گلوله دشمن گذاشت. وقتی باید آنها را به جنگ رو در رو با تفنگ دشمن ببريد که می دانید پیروزی با شماست. وگرنه چه حسنی دارد که الان ده هزار نفر را هم بکشد و یک دیکتاتوری سیاه بوجود بیاورد؟ در چنين شهادت طلبى لابد کسی که عاشق شهید شدن و حماسه آفرینی است کاری کرده است. ولی برای مردمی که باید زندگی بهتری داشته باشند تباهی ببار آورده است. یکبار باید باور کرد که انقلاب کردن آگاهی، تشکل، اتحاد و حزب می خواهد. اینگونه و بدون ملزومات خود بجايى نميرسيم و شکست می خوریم.
تلویزیون پرتو: به شما می گویند دو طرف در خیابان بر سر قدرت می جنگند و دارند قدرت را تکه پاره می کنند. نمی شود ما هم برویم و تکه ای از قدرت را بدست بیاوریم؟
کورش مدرسی : این تعبير حقيقت ندارد. کسی که دارد قدرت را می گیرد برای این است که سازمانش را دارد. انسجام دارد. شبکه دارد و قدرتش را دارد. با شعار نیست که قدرت را می گیرد. این درست همان ذهنیت بی تاب، ناپیگیر و مذبذب خرده بورژوا را منعکس می کند. خرده بورژوايى که فکر می کند همه آمده اند و دارند می برند و سر او بي کلاه ميماند. همين خرده بورژوا در صحنه جامعه هم فکر می کند کسی که پولدار است همیشه از جایی با زرنگى به جيب زده است. همیشه آرزو دارد او هم پولدار شود و هیچوقت هم موفق نميشود. اين توهم هميشگى خرده بورژوا به بورژوازی است. همین ذهنيت عينا در سیاست هم منعکس می شود. هر دکانداری را نگاه کنيد در سوداى آنست که که بزودی سوپرمارکت باز می کند. در واقعيت اما از هر یک میلیون دکاندار يک مورد به روياى خود دست مييابد. خرده بورژواى ما مکانيزم سرمايه دارى را نميفهمد و هميشه در تصور اينست که پولدار شدن بقيه لابد بخاطر حقه معين، بخاطر گرانفروشى و غيره است. یا هر دهقانی فکر می کند بزودی ارباب می شود. انعکاس همين ذهنيت هر چند هم يک کمدی بنظر می آید در کشمکشهاى امروز جامعه ما تبدیل به یک تراژدی عظيمى شده است که جوانها و شریفترین آدمهای جامعه را قربانی می گیرد.
ادامه دارد
***