کمونیستها و کارگران باید هوشیار باشند

حسین مرادبیگی

بیش از ده روز از وقایع و رویدادهای بعد از نمایش انتخابات جمهوری اسلامی میگذرد. در این مدت انسانهای زیادی در اعتراض به جمهوری اسلامی و در اعتراض به بی حقوقی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ای که این حکومت بر اکثریت توده کارگر و دیگر مردم آزادیخواه ایران تحمیل کرده است، به میدان آمدند. رویداد دیگری در کنار این و همزمان با این رویداد اتفاق افتاد، آنهم قالب و رنگ و پرچم معینی بود که از طرف جناحی از جمهوری اسلامی و بخش اعظم اپوزیسیون راست ایران به این اعتراض زده شد. هر فعال کمونیستی، هر کارگر کمونیستی اگر بخواهد آگاهانه نحوه دخالت خود و دیگر هم طبقه ای های خود را در رویدادهای این دوره تعیین کند، قبل از هر چیز باید این دو اتفاق را از همدیگر جدا کند وگرنه دچار اشتباه بزرگی خواهد شد. کاری که حزب ما، حزب حکمتیست در همان روز اول شروع این رویدادها کرد.

ما با دو اتفاق در کنار هم روبرو شدیم، از یک طرف اعتراض برحق مردم، مردمی متنفر از جمهوری اسلامی که آزادی میخواهند، که مطالبات دیگری دارند، که جمهوری اسلامی را نمیخواهند و از هر فرصتی برای ابراز آن به میدان میایند، از طرفی دیگر قالب انتخابات و اعتراض به "تقلب" در انتخابات جمهوری که با رنگ و پرچم و حتی شعارهای معینی با کلاه برداری بزرگی از طرف جناحی از جمهوری اسلامی و با حمایت بخش اعظم اپوزیسیون راست ایران به این اعتراض دوخته شد. اینها دست در دست هم یک بار مردم را بردند پای مضحکه انتخابات ریاست جمهوری اسلامی که در آن رای پوچ ترین بخش آن است و بار دیگر اعتراض به حق آنان علیه جمهوری اسلامی را زیر نام همان "انتخابات" و پرچم سبز ارتجاع اسلامی به چهار میخ کشیدند. مردم را وارد جنگی کردند که درهر حالتی چه تجدید انتخابات و "قهرمان" شدن موسوی، و چه سرکوب و عقب راندن این مردم، پیروزی جمهوری اسلامی و شکست این مردم است. در این جنگ که جنگ ما نبود تراژدی انسانی ای ساختند که در آن عزیزان زیادی مورد هجوم اوباش اسلامی قرار گرفته و جان خود را از دست دادند، یا دستگیر شده و به زندان افتاده اند که قلب هر آدم آزاده ای را عمیقا به درد میاورد. باید خواستار آزادی فوری دستگیرشدگان و محاکمه قاتلان این مردم یعنی سران و فرماندهان جمهوری اسلامی شد. باید جمهوری اسلامی را در هم کوبید.

اما چرا این تفکیک برای کمونیستها و پرولتاریای آگاه حیاتی است؟ من در این مورد و در حد این نوشته توضیح کوتاهی میدهم. قبل از هر چیز برای اینکه بدانند جنگی که در آن وارد شده اند و یا وارد میشوند جنگی است در خدمت اهداف و سیاستهای طبقاتی آنها یا خیر، برای اینکه بدانند پرچم و رنگ و شعار و قالبی که زیر آن حرکت اعتراضی خود را شروع کرده یا باید شروع کنند متعلق به آنان است یا متعلق به اقشار و طبقات غیر کارگر است و بلاخره برای اینکه در ایران داستان انقلاب 57 یک بار دیگر تکرار نشود. برای اینکه این بار کمونیستها و پرولتاریای آگاه خود سرنوشت سیاسی خود و جامعه را رقم بزنند. تاریخ معاصر بویژه بعد از انقلاب اکتبر این را به ما میگوید که در همه تحرکات و نبردهای اجتماعی - طبقاتی توده کارگر و مردم زحمتکش حضور داشته و در اکثر موارد در خدمت اهداف زمینی بورژوازی زیر پرچم این یا آن جناح بورژوایی به کار گرفته شده اند. پرولتاریای آگاه باید به این بازی خاتمه دهد و اگر بخواهد به این بازی خاتمه دهد باید در ستاد کمونیستی خود متشکل شود، باید جنبش و صف مستقل کمونیستی خود را بسازد و با آن بر صحنه سیاست در جامعه تاثیر بگذارد. نباید اجازه داد جلو چشمان ما بخشی را زیر رنگ سبز ارتجاع اسلامی و بخشی را زیر پرچم سیاه احمدی نژاد این نماینده و سمبل لومپنیسم در ایران ببرند که حکومت اسلامی او برای گذراندن بحران اقتصادی سرمایه داری در ایران قصد کندن گوشت و پوست طبقه کارگر را کرده است.

هیچ لشکری بدون طلایه نیست، هیچ جنبش و حرکتی بدون افق و پرچم خاص خود نیست. حتی خودجوش ترین حرکت نیز بزودی صاحب قالب و پرچم و افق خواهد شد یا برای آن خواهند ساخت. هر لشکری را از روی طلایه آن و هر جنبش و حرکت اجتماعی ای را از روی پرچم و رنگ و شعار و قالبی که به آن زده میشود شناخته و در مورد آن قضاوت میکنند. در همه حرکات اجتماعی نیز توده کارگر و مردم زحمتکش بخش عمده آن را تشکیل میدهند. اما خود حرکت را با آن افقی می سنجند که قطب نمای این حرکت است نه بر اساس تعداد و یا تنوع نیروهای شرکت کننده در آن. بیش از نود در صد از چند صد هزار مردمی که در اعتراضات قوم پرستان ترک در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان شرکت کردند مردمی بودند که علیه جمهوری اسلامی و برای آزادی و رفاه و مرگ بر جمهوری اسلامی در آن شرکت کردند، اما قضاوت افکار عمومی و هر ناظر خارجی ای این بود که حرکتی چند صد هزار نفره در تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان راه افتاد که در آن میگفتند فارس ابلیس و یا به زبان فارسی توهین میکردند. نظیر همین موارد در یکی دو شهر کردستان ایران و در اهواز نیز تکرار شد. کسی که ادعا میکند گویا با مرگ بر جمهوری اسلامی و یا حتی با شعار سوسیالیسم میتواند چنین جنبشی را رادیکالیزه کرده و یا هژمونی خود را بر افق و هژمونی قومی این حرکت یا آن حرکت ارتجاعی از نوع دیگری حاکم کند و تحت این نام مردم را به شرکت در این حرکت فراخوان میدهد بدون هیچ اما و اگری دارد سر این مردم کلاه میگذارد، دارد خاک در چشم کارگر و مردم زحمتکش می پاشد و آنان را به سیاهی لشکر این یا آن حرکت ارتجاعی تبدیل میکند. چپ پوپولیستی که در آن دوره به بهانه "حرکت مردمی" روی ارابه "هخا" یا قوم پرستان ترک و کرد و بلوچ پرید خیال میکرد، واقعا خیال میکرد که دارد سکان آن "حرکت مردمی" را در دست میگیرد. در حالیکه داشت بعنوان سیاهی لشکر با آنان  عکس میگرفت. و این در لباس و ادعای کمونیسم ضررش قبل از هر چیز دامن طبقه کارگر و دیگر مردم زحمتکش را میگیرد.

در این دوره هم همان داستان اما در قالب دیگری دارد تکرار میشود. جنگ جناحهای درون جمهوری اسلامی بر سر اداره و آینده اقتصاد و سیاست و روابط خارجی حکومت اسلامی سرمایه وارد مرحله حساسی شده است. هر دو جناح بر سر این مسائل دارند به هم می پرند. "انتخابات" ریاست جمهوری اسلامی در این دوره به گره گاه این کشمکش تبدیل شده است. رویاروئی که معلوم میشود از دو سال قبل برای آن کار کرده اند. موسوی بی خبر از همه جا که ناگهان این وسط پرتاب شده است با تعجب میگوید اینها(جناح خامنه ای و احمدی نژاد و سران سپاه پاسداران) از مدتها قبل تدارک این کار را دیده بودند. پشت این کشمکش بخش اعظم اپوزیسیون راست به دلایل کاملا سیاسی و اقتصادی قرار دارد. این صف، مردم آزادیخواه و معترض به جمهوری اسلامی را گوشت دم توپ و وجه المصالحه کشمکش درون خود قرار داده اند. یک عده هم همراه اینها مردمی را که سی سال است زیر سرکوب و اختناق یکی از هارترین حکومتهای سرمایه داری معاصر قرار دارند تحت عنوان مبارزه علیه جمهوری اسلامی و خیال پردازی پوپولیستی ای که گویا فردا سکان حرکت از آن آنان خواهد شد به سیاهی لشکر اینها فرامیخوانند. حرکتی که حتی خود جوش هم نیست. همه میدانند که موسوی و جناحی از جمهوری اسلامی آن را فراخوان دادند. رنگ شان رنگ سبز اسلامی است. شعارشان الله اکبر است. قالب شان "انتخابات" و "تقلب در انتخابات" است. یک عده تصمیم گرفته اند، هر کس از سر نیاز و مصحلت سیاسی خود،  تا این افق ارتجاعی را تحت عنوان مبارزه علیه جمهوری اسلامی به مردم متنفر و معترض به جمهوری اسلامی بعنوان حرکت و جنبش خود قالب کنند. از موسوی برای این مردم قهرمان میسازند، موسوی ای که حسرت این را میخورد که اسلامیت جمهوری اسلامی اش "رقیق" شده است و دیگر آن اسلام ناب محمدی و اسلام خمینی نیست و وعده میدهد که اگر رئیس جمهور شد اسلام نوع خمینی را برمیگرداند. توده ای و اکثریتی نیز با آن حال میکنند. یا میگویند رای موسوی نه این مردم است به جمهوری اسلامی که گویا با سرکار آمدن موسوی، حداکثر خاتمی دوم، راهی به درون قلعه جمهوری اسلامی باز میشود. تجربه منفی خود مردم خواهان سرنگونی را در دوره دوم خرداد که دیدند چه خبر است و از طریق جنگ جناحی و یا دخیل بستن به این یا آن جناح جمهوری اسلامی پیدا کردن راهی برای باز کردن در قلعه جمهوری اسلامی ممکن نیست را با خام خیالی بعنوان راه حل بخورد آنان میدهند. قرار است 8 سال دیگرنیز موسوی مانندی زیر سایه حضرات برای جمهوری اسلامی وقت بخرد و این سناریو نسل اندر نسل تکرار شود تا شاید گلی بر مقنعه و چادرها زده شود!

میگویند گفتن اینکه مردم! این صف ما نیست، جنگ دوجناح جنگ ما نیست در آن شرکت نکنید پاسیفیسم است. گویا آکتویسم این است که این مردم را به جنگی که جنگ آنها نیست که آمادگی آن را ندارند، به صفی که صف آنها نیست فراخوان دادن و تبدیل کردن آنان به گوشت دم توپ و به سیاهی لشکر یک جنبش ارتجاعی عین اکتویسم است. بگذارید در این مورد یک مثال بیاورم. کسانی که انقلاب 57 و تاسوعا و عاشورای سال 57 را بیاد دارند که در آن یک میلیون نفر شرکت داشتند میتوانند وضعیت فعلی با آن زمان مقایسه کنند. خمینی و جریان اسلامی برای این روز کار کردند تا در این روز با شعار الله اکبر هژمونی خود را بر حرکت ضد سلطنتی که تا آن روز معلوم نبود دست اسلامی هاست تحمیل کنند. گفتند شعار این حرکت شعار الله اکبر است. در این روز به هرکسی که شعار مرگ بر شاه را میداد میگفتند ساواکی است. او را کتک زده و یا دستگیر میکردند. بدین سان جریان اسلامی هژمونی ارتجاع اسلامی را بر صف توده میلیونی که برای آزادی و رفاه اجتماعی علیه حکومت سلطنتی به میدان آمده بود سوار کردند که نتیجه آن را هم دیدیم. اگر سازمان چپی در آن دوره، برای مثال "سازمان چریکهای فدائی خلق" که در آن دوره بعنوان نماینده چپ ایران مورد قبول جامعه بود، اگر میگفت صف الله اکبر، صف ما نیست، صف ارتجاع اسلامی است. اگر میگفت کارگران، زنان، جوانان، مردم آزاده در آن شرکت نکنید، صف مستقل خود را علیه نظام سلطنتی تشکیل دهید، در آن روز تاج سر آن جامعه میشد. این کار البته از چپ پوپولیست خرده بورژوای آن دوره ساخته نبود. چپ پوپولیست وارونه این دوره تجربه انقلاب 57 را دارد، تجربه خاتمی و دوم خرداد را دارد با این حال همان داستان را تکرار میکند. آدم از این همه سفاهت سیاسی بشدت متاثر میشود.

وطیفه هر فعال کمونیست، هر کارگر کمونیست در این دوره در داخل کشور در دانشگاه، در کارخانه، در محلات این بود که با جسارت پا پیش میگذاشت و میگفت که جنگ میان دو جناح جنایتکار جمهوری اسلامی جنگ ما نیست در آن شرکت نکنید. میگفت نه پرچم سبز اسلامی و نه پرچم سیاه احمدی نژاد زنده باد آزادی و برابری. نه اینکه برود همراه بقیه زیر پرچم سبز اسلامی و الله اکبر شعار رادیکال بدهد. یا صدایش را خفه میکنند که کردند و یا شعار رادیکالش دود میشود و به هوا میرود. در کردستان عراق قیام بود، شوراها بودند، منصور حکمت گفت هژمونی این حرکت دست اتحادیه میهنی و حزب دمکرات کردستان عراق است و باید بر این آگاه بود که سرانجام این حرکت به جیب آنان میرود که رفت. گفت کمونیسم در عراق و در کردستان عراق باید در دل این اوضاع حزب و جنبش کمونیستی مستقل خود را بسازد. فعال کمونیست، کارگر کمونیست اگر با کارگران در محل کار خودشان در مورد "انتخابات" اخیر اطلاعیه ای میدادند و میگفتند که این انتخابات به آنان مربوط نیست، میگفتند که موسوی و احمدی نژاد نمایندگان حکومت سرمایه اند لذا نمایندگان کارگران نیستند و کارگران حکومت سرمایه داران را نمیخواهند، مهر طبقه خود را بر رویدادهای این دوره میزدند و این کار فضای سیاسی ایران را گامها جلو می برد و راه نشان میداد. راه افتادن صرف دنبال "حرکت مردمی" که هنر چندانی نمیخواهد. واضح است من و شما و هر کس دیگری هم که در این تظاهراتها شرکت کنیم شعار رادیکال و یا مرگ بر جمهوری اسلامی میگوئیم. از این اما صف مستقل در نمیاید. از این فقط سیاهی لشکر و یا نیروی ذخیره طبقات دارای جامعه در میاید. این کار تکرار اشتباهات انقلاب 57 چپ پوپولست است. باید کار دیگری کرد.

ادعا میکنند در ایران به این جهت الله اکبر میگویند تا مورد یورش گله حزبه الله قرار نگیرند که میگیرند، پس چرا در واشنگتن و دیگر کشورهای اروپایی فریاد الله اکبر سر میدهند؟ چرا در استکهلم در دبی و در لندن و پاریس و .. رنگ سبز اسلامی را به نماد حرکت خود تبدیل کرده اند؟ اگر ادعا میکنند در داخل کشور از ترس توحش اسلامی اعتراض خود را تحت عنوان "انتخابات" و "تقلب در انتخابات" بیان میکنند، در سوئد و فرانسه و لندن و آمریکا و غیره چرا میگویند مساله آنها در چارچوب "انتخابات" و "تقلب در انتخابات" است و خارج از این به کسی اجازه طرح مسائل دیگری را نمیدهند؟ جز این است که افق و رنگ و پرچم و شعار و قالب این حرکت به این ها محدود است و سرخ ترین رنگها و رادیکال ترین شعارها نیز در کنار این صف و زیر این پرچم و این رنگ را هر ناظر خارجی و هر بیننده و افکار عمومی نیز آن را بخشی از حرکتی که در دفاع از موسوی و جناحی از جمهوری اسلامی و در چهارچوب "انتخابات" و "تقلب در انتخابات" دیده و معرفی میکند. مگر کسانی سر خود را در برف کرده باشند و این واقعیت را نه بینند. نمیدانند مردم از کنار آنان رد میشوند و می بینند چه خبر است. 

رویدادهای این دوره، درسها و تجارب آن و همچنین آینده دور و نزدیک آن را باید مورد بررسی همه جانبه ای قرار داد. چه دوره  قبل از این "انتخابات" چه خود "انتخابات" و چه دلایل بالاگرفتن کشمکش جناحی درون جمهوری اسلامی حول آن در این دوره، چه رویدادهای بعد از این "انتخابات" و همچنین  نقشی که جناحهای درون جمهوری اسلامی و بخش اعظم اپوزیسیون راست ایران و سرانجام هم چپ پوپولیستی که این بار نیز مانند جریانات "هخا" و قوم پرستان خاک در چشم این مردم و طبقه کارگر پاشیدند و هم مدیای نوکر صفتی که کل این وقایع را زیر قالب و رنگ سبز پوشش دادند باید همه جانبه بررسی شوند. واضح است کاری از نوع دیگری و با حجم بیشتری را می طلبد.

***