فدرالیستچی های شرمنده از دالان دیپلماسی

 سیف خدایاری 

اوائل ماه آوریل 2009 نشستی به نام کنفرانس حقوق بشر ، دموکراسی و فدرالیسم در ایران، در بروکسل برگزار شد. این کنفرانس با شرکت تعدادی از نمایندگان اتحادیه اروپا و افرادی از احزاب و گروههای قوم پرست و فدرالیست چی های ایران و با حضور نماینده یا نمایندگان جمهوری اسلامی  برگزار شد. حداکثر دستاورد کنفرانس برای شرکت کنندگان،دریافت پیام اتحادیه اروپا به فدرالیست چی ها بود که صراحتاً به آنها گفته شد اتحادیه اروپا دنبال تغییر رژیم در ایران نیست و دوست دارد مسائل قومی و اداری را در چهارچوب همین نظام اسلامی حل کند. در واقع بعد از آب پاکی که اوبامای دمکرات روی دست فدرال چی ها ریخت ، نوبت اتحادیه اروپا بود که در یک نشست نه چندان رسمی مزد حلقه بگوشان بارگاه دموکراسی را پیش پایشان بیندازد.  اطلاق عنوان شرمنده  در تیتر بالا دقیقاً به خاطر بازیهای سیاسی است که بر سر این رهبران خودخوانده در دالان های دیپلماسی  می آید. اما این نشست فرصتی دوباره برای قطب برابری طلب و کمونیست جامعه است تا بار دیگر نتایج سیاست ضد اانسانی قومیگری و انتظار و دیپلماسی اپوزیسیون راست بورژوایی و فدرالیست را برای میلیونها انسان تشنه آزادی و برابری نشان دهد. در این نوشته سعی دارم به برخی از جنبه های این قضیه بپردازم.

صورت مسأله چیست ؟

از چند سال قبل موج گسترده  اعتراضات مردم در ایران که با نام عمومی جنبش سرنگونی شناخته می شد ، بار دیگر ضرورت انقلاب را پیش پای جامعه نهاد.خاصیت رادیکال این اعتراضات که مبارزات کارگران ، زنان و جوانان را در بر می گرفت و نقطه عطف آن جنبش دانشجویی با هژمونی چپ در دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب بود. در 16 آذرها پرچم سرخ  انقلابی علیرغم تمام سرکوب هاو خشونت های پاسداران نظام جمهوری اسلامی به جامعه برگردانده شد و دانشگاه بار دیگر سنگر انقلاب نام گرفت. این تحولات بار دیگر نیروهای راست بورژوایی را متوجه« خطر انقلاب »ساخته است . انقلابی که خصلت چپ و رادیکال آن بر هیچکس پوشیده نیست و بورژوازی را ناچار به مطرح کردن و سمت و سو دادن به مطالبات مردم کرده است؛ در همین کنفرانس اخیر رد پای مطالبات رادیکال مردم را درسخنان شرکت کنندگان می توان دید. اما بورژوازی و مدافعان نظام بردگی مزدی اینبار هم به سبک انقلاب 57 به میدان آمده اند و با مطرح کردن پروژه فدرالیسم خواب خوبی در دالانهای قدرت برای خود دیده اند و در مقابل تمامی اسلحه های قدیم و جدید را برای مقابله با مردم آزادیخواه و برابری طلب بیرون کشیده اند.    بزعم سناریو نویسان " دموکراسی خواه" در ایران تضاد ملی و اختلافات  در بین اقوام مسأله بزرگی برای مردم است و ادامه زندگی را غیرممکن کرده است و باید به فکر حل مسأله بود.اما با نگاهی به زندگی مردم ایران می فهمیم که طرح این قضیه با واقعیت زندگی مردم خوانایی ندارد. آنچه که زندگی را برای بخش اعظم مردم ایران غیر ممکن کرده است، نه مسائل حاشیه ای مانند زبان ، پوشش ، موسیقی ، فرهنگ بومی و یا ساختار اداری کشور بلکه شیوه معیشت مردم است.تضاد طبقاتی به زننده ترین شیوه در ایران بچشم می خورد و طبق آمار مسؤلان جمهوری اسلامی تنها دریک سال  منتهی به آذر 87 فاصله دهک اول جامعه یعنی اقلیت مرفه و سرمایه داربا دهک آخر یعنی پایین ترین رده های جامعه بشدت طبقاتی ایران 14 برابر شده است. میلیونها نفر در ایران زیر خط فقر زندگی می کنند و غم نان اصلی ترین دغدغه آنان است.روز به روز بر لشکر بیکاران افزوده می شود و آنان هم که به اصطلاح شاغلند باید ماهها در انتظار پرداخت دستمزدهای ناچیزشان بمانند.  بیشترمردم مصداق این تمثیل عبید زاکانی اند که :« به ظریفی گفتند قیمه را با قاف می نویسند یا با غین ؟ گفت هیچکدام با گوشت!» مسائلی که تحت عنوان مسائل فرهنگی از سوی راست بورژوایی دسته بندی می شوندو خمیر مایه یک سیاست ارتجاعی و ضد انسانی می گردد، نه تنها در زندگی مردم زحمتکش محلی از اعراب ندارد ، بلکه همواره ابزاری در دست نظام جمهوری اسلامی برای تحمیق تعدادی از مردم بوده است؛ در سفرهای استانی احمدی نژاد رئیس جمهور پوپولیست اسلامی بارها دیده ایم که به میان هر قومی رفته لباس مردم آنجا را پوشیده و با زبان مردم با آنها خوش و بش کرده است.کارشناسان خرد و درشت فرهنگی با برگزاری یک کنسرت به زبان کردی یا ترکی و ... توسط فلان خواننده توانسته برای مدتی کوتاهی بخش کوچکی از مردم را از نظر فرهنگی شارژ کندو توقع آنها را محدود به نوای تنبک و تار کند.تدریس 2 واحد زبان کردی در دانشگاه آزاد سنندج برای مدت چند سال ، خاتمی را محبوب «روشنفکران کُرد» کرده بود. خوشبختانه با رشد آگاهی عمومی نسبت به چند دهه پیش تضاد قومی در بین مردم ایران کمتر دیده می شود . امروزه  جنایاتی که متأسفانه بین مردم یک قوم با زبان مشترک روی می دهد به مراتب بیشتر از جنایاتی است که بین دو قوم با  دوزبان متفاوت روی می دهد . هر سال جنگ های قبیله ای در برخی مناطق روی می دهد که ربطی به مسائل ملی ندارد ؛ تازه ترین آنها در اندیمشک چندین کشته بر جای نهاد.و اتفاقاً هر جا دولت یا جریانات سیاسی دست به تحریکات قومی زده اند ، نتایج سوئی بر جا نهاده است. مانند جریانات قومی ابتدای انقلاب در نقده .پس صورت مسأله چیزی غیر از این مسائل است. مسأله در واقع نه فقط جنگ قدرت ، بلکه جنون قدرت برای افرادی است که فاقد وجهه اجتماعی در میان مردم هستند و برای رسیدن به قدرت به هر دری می زنند. در همین کنفرانس به طور مثال یکی از شرکت کنندگان به نام حسین لاجوردی گزارش نسبتاً جامع از وضعیت جامعه ایران ارائه داده و در آخر بطور دلبخواهی و بی ربط به مقدمات ـــ محتوای گزارش خودــ نتیجه می گیرد پس فدرالیسم راه حل مشکلات است! دقیقاً مانند پزشکی که بیماری یک مریض را دیابت تشخیص دهد و او را به خوردن شیرینی توصیه کند. حکایت حال این افراد وکلایی است که نان اختلاف در میان مردم را می خورند.البته در غیاب یک افق روشن و انسانی ، این سناریوی سیاه را می توان بر مردم تحمیل کرد.

  تصویر اپوزیسیون فدرال چی از آینده ایران

       چون مشکل اجتماعی مقدم بر سناریوی آقایان در جامعه عینیت ندارد، هر کدام به شیوه ای نقشه سیاسی کشور را خط کشی می کند؛ به عنوان مثال اگر به طرح حسن شریعتمداری یکی از شرکت کنندگان در این نشست دقت کنید، ازکُمیک بودن نقشه اش خنده تان می گیرد؛ تقسیم ایران به 13 ایالت قومی و سه استان خودمختار! و جالب است که در بیشتر این ایالات فرضی، تنوع قومی کنونی دست نخورده باقی مانده است. مثلاً ایالت آذربایجان از آذربایجان شرقی و غربی، اردبیل و زنجان تشکیل می شود یا ایالت کردستان از کردستان و کرمانشاه تشکیل می شود. قصد من در اینجا برجسته کردن تفاوتهای قومی ـــ  دینی در این دو ایالت  فرضی نیست، چیزی که ما برای از بین رفتن آنها تلاش می کنیم بلکه معمایی است که شریعتمداری آن را پیچیده تر کرده است.در بخش دیگری از نوشته، شریعتمداری از عدم پیش بینی مکان جغرافیایی برای قشقایی ها اظهار تأسف می کند و با همین اظهار تأسف قشقاییها را به فیض می رساند!این حقیقت که جامعه ایران امروزی بحدی در هم تنیده و ادغام شده است که جدا کردن موزاییک ها غیر ممکن است ، بر کسی پوشیده نیست وطراحان فدرالیسم را دچار تناقض گویی کرده است. به طور مثال برای حل شهرهای چند فرهنگه مانند ارومیه رفراندوم را ملاک عمل قرار داده اند و طبق قاعده بازی دموکراسی باید حق را به اکثریت داد. اگر این حق برای اکثریت ، امتیازی بالقوه است ، لابد اقلیت ازنوعی حقوق محروم می شوند و حق اعتراض هم ندارند و اگر امتیازی در کار نیست این همه قیچی و متر به چه دردی می خورد؟ تازه در شهرهایی که فدرال چی ها آن را به عنوان شهری بی مشکل با مردمی یک دست می شناسند، در صورت تحریکات قومی و قبیله ای هیچ کجا آرام نخواهد ماند. با پوزش از مردم شریف شهر پاوه آن شهر را مثال می زنم. در این شهر که بنا به تعریف ناسیونالیزم کرد شهری «کُرد و سنی نشین» است باید هیچ تضادی موجود نباشد. در صورتیکه می توان تضاد بزرگی بین جاف و اورامی درست کرد کما اینکه در اوائل انقلاب این تضاد بالا گرفته بود و منشا رقابت تفنگ چی ها ی هر دو طرف برای سرسپردگی و مزدوری شده بود. اکنون در غیاب سناریو نویسان خوشبختانه این گونه مشکلات کم رنگ  شده است. پاوه در اینجا یک مثال فرضی است و به جرأت می توان گفت سرتاسر ایران از تنوع قومی ــ دینی و هر گونه دسته بندی فدرال پسند برخوردار است.تعدادی دیگر از فدرالیست چی ها از فرط بی افقی  وتعیین ناپذیر بودن پروژه فدرالیسم، فدرالیسم را بر مبنای تقسیم قدرت و تمرکز زدایی و الگویی برای مقابله با قدرت دولت مرکزی بیان می کنند و بزعم آنها مسائل قومی ملاک عمل قرار نمی گیرد. در جواب به این عده باید گفت این تقسیم بندی فی الحال وجود دارد و بنا به تعریف قوی تر از الگوی ذهنی شماست. ظاهراً ایران امروزی از چندین استان تشکیل شده که هر استان بودجه خود را از دولت مرکزی می گیرد و صرف بسیج و سپاه و حوزه های علمیه و سایر ارگانهای سرکوبگر می شود. در حال حاضر ملاک برخورداری از نعمات زندگی در ایران بستگی به موضعیت طبقاتی شهروندان و در مورد اقشار کم درآمد که اکثریت عظیم جمعیت ایران را شامل می شود ، نه اختلافات زبانی و قومی ، بلکه میزان سرسپردگی به نظام است و اتفاقاً کردهای مزدور به طور مثال از نعمت بیشتری نسبت به همپالکی های خود برخوردار بوده اند.چیزی که در مورد این فدرالیست چی ها مشترک است ، عدم توجه تمامی آنها به کیفیت زندگی و شیوه معیشت مردم است.البته این جای تعجب ندارد.فدرالیسم الگویی برای تقسیم قدرت از بالا برای تعداد معینی از افراد و به موازات آن اعمال قدرت توسط همین بخش برای سرکوب مردم  و به تاراج بردن سرمایه های آنان است. رفاه ، امنیت ، خوشبختی و آسایش مردم در فرهنگ لغت این آقایان وجود ندارد.

   مشکلات زبانی:

  ظاهراً بزرگترین بهانه برای قسمت اعظم ناسیونالیزم کرد و ترک مسأله زبان مادری است. آموزش زبانهای مادری و محلی قاعدتا باید یک امر بدیهی باشد. اما اساسا دولتهای مرتجع و سرکوبگر مرکزی با منع کردن این حق طبیعی و ساده ، نه تنها محدودیتی را بر بخشی از مردم تحمیل کرده اند، به علاوه به شکاف قومی دامن زده و ناسیونالیسم دو طرف از آن بهره برداری ارتجاعی کرده اند.   در یک جامعه غیر استبدادی و باز همانند کشورهای اسکاندیناوی با به رسمیت شناختن تدریس زبان مادری میتوان این بهانه را از دست ناسیونالیسم دو طرف  در آورد.  اما واقعیتی بزرگتر در کنار اینها هست که چه زبانهای مادری و محلی و چه زبان رسمی کشور همه در مقایسه با زبانهای زنده دنیا ضعیف هستند و حرکت آینده جامعه به سوی زبانی بین المللی مانند زبان انگلیسی اجتناب ناپذیر خواهد بود و وجود جمهوری اسلامی تا حدودی این ضرورت را به تأخیر انداخته است.  از طرف دیگراگر با نگاه علمی به مسأله نگاه کنیم ، امروزه در ایران استفاده از زبان فارسی نه تنها برای افراد بزرگسال محدودیتی در رشد فکری افراد ایجاد نکرده است ، بلکه امکان برخورداری از منابع و امکانات زبان دوم را برای افراد فراهم کرده است و به این لحاظ وجودش مفیدتر از عدم وجودش بوده است.حداقل زبان فارسی برای چند قرن زبان علمی در ایران هم بوده است و دارای غنای بیشتری از لحاظ علمی نسبت به زبانهای دیگر است.بهرحال در یک نظام آموزشی مدرن جایی هم برای آموزش زبان مادری باید وجود داشته باشد و تحقق آن منوط به فدرالیسم نیست.

  دموکراسی وارونه!

در کنفرانس بروکسل که گویا تمام نمایندگان دمکراسی خواه و "بشر دوست " جمع شده اند و سنگ انسان دوستی را بر سینه می زنند ، از بزرگترین قوم ایرانی به تعبیر آنها اثری نیست. یعنی بزرگترین قوم بدون نماینده است.این هم شاید از رموز جدید حقوق بشر باشد.هر چند من با نام گذاری این قبایل و قوم ها مخالفم و از بکار بردن آنها مگر به ضرورت ، ابا دارم ، اما ممکن است آقایان نماینده فارسها را به ما معرفی کنند؟ یا به خیال خودتان فارسها دارای حکومت اند و بی مشکل. اما لطفاً به روزنامه های همین امروز ( هر روزی باشد فرقی ندارد ) ایران نگاهی بیندارید و جرم و جنایاتی را که در ایران روی داده است را منطقه بندی کنید؛ آیا درک این مسأله که مشکل وجود نظامی نابرابر و ضدانسانی است نه زبان و قومیت افراد برای شما مشکل است؟آیا هنوز بر این باورید که مواد مخدر را جمهوری اسلامی برای اعتیاد کردها توزیع می کند؟ آیا می توان برای همیشه نان جهالت و اختلاف در میان مردم را خورد ؟ در همین زمینه نکته دیگری در نشست فدرال خواهان ایران وجود دارد و آن بزرگنمایی قهرمانان وتفنگ چی های ملی ! اقوام است مانند سمکو شکاک که هنوز ناسیونالیزم کرد بر غضب اش در مقابله با عجم هایی که نمی توانستند با لهجه غلیظ کردی بگویند پلاو! و به همین جرم سرشان بر باد می رفت، افتخار می کنند.یکی دیگر از شرکت کنندگان به نام یحیایی، فصلی مفصل درباره پان ــ ترکیسم و ترک گرایی در منطقه صحبت می کند .آقای شاهو حسینی از حزب دمکرات ، شیخ خزعل را برای خوزستانیها زنده می کند! کردهای ناسیونالیست هم با سیاست شترمرغی شان در این جلسه نخواسته اند دل مرکز را برنجانند و از لزوم وحدت ارضی کشور سخن می گویند. ناصر ایران پور هر چه در چنته داشته در قالب فرمول های عجیب تقسیم قدرت و انواع فدرال در جهان ریخته است و آخر سر الگوی خود را برای ایران روشن نمی سازد چرا که بزعم او فدرالیسم حتی در داخل ایران هم دارد توده ای و همه گیر می شود!

راه حل چیست ؟

 جواب این سؤال به بهترین وجهی از سوی کمونیست های کارگری داده شده است. تمام تلاش ما برای برقراری نظام سوسیالیستی است که در آن هویت انسانی و انسان بودن بر همه چیز مقدم است. باید  برای زدودن اختلافات نژادی ، قومی ، جنسی ، مذهبی تلاش کرد که همه بلاواسطه تابعی از اختلاف طبقاتی در جامعه اند. در عین حال تمامیت ارضی ایران را باید رد کرد . در شرایطی که هر جا مسئله ملی حاد و پرکشمکش و جنگ و نزاع دیرینه همچون کردستان وجود دارد و جدایی این کشمکش چاره ناپذیر را حل میکند،  این حق آنها است که جدا شوند.  اما در عین حال با تشکیل شبه جزیره های قومی و رشد فاشیسم و کشیدن حصارهای قومی مخالفم و خود را در سرنوشت اکثریت مطلق مردم که نفعی در این بازیهای سیاسی ندارند سهیم می دانم. حق ویژه ای برای هیچ دسته ، گروه ، قوم و سکتی نباید قائل شد و معیار انسانیت و حقوق انسانی است. انسان همین موجود عینی بدون لحاظ کردن هویت های کاذب قومی ، دینی ، جنسی و ... . جالب است کسانی که در این راه حل انسانی ــ کمونیستی  به مالیخولیای ریاست و تحکم بر زیردستان و رعایا  نمی رسند، تمام پرنسیپ های انسانی را کنار نهاده و رهبران کمونیست را مزوّرانه شوونیست و فاشیست می خوانند! مگر می شود جنبشی را که برای از بین رفتن هویت های کاذب قومی ، مذهبی ، جنسی ، سنی و ... تلاش می کند ، شوونیست نامید؟ آقایان پوپولیسم هم حدی دارد ؛ مطمئن باشید دیگر برای مبارزه با کمونیسم به کسی مدال نمی دهند!

  و نکته آخر ؛  همانگونه که در ابتدای نوشته گفتم این نشست فرصتی دوباره برای قطب کمونیست و برابری طلب در جامعه است. این یکی از مصاف های کمونیسم و ادامه مبارزه طبقاتی در ایران است. مردم آگاه و مبارز، دوستان و دشمنان طبقاتی خود را در چنین مصاف ها و نقطه عطف های تاریخی می شناسند، فرصتی فراهم شده تا مردم رهبران کمونیست خود را بشناسند؛ تا ببینیم عکس العمل مُدعیان کمونیسم چه خواهد بود.

***