حکمتيست ها و فعاليت مشترک و حزبي،  فعاليت اجتماعي و توده اي   

 فعاليت غيراجتماعي

 

بهرام مدرسياسد گلچيني

 

به هر درجه که فعاليت کادرها و فعالين حکمتيست گسترش و ابعاد بزرگتري بخود ميگيرد، به همان درجه نوع کار، روش فعاليت و کلا کاري را که ديگر نبايد انجام داد، را ميشود با ابعاد بهتري ديد. کمونيسم کارگري و حزب حکمتيست ها بخصوص بارها و به بهانه هاي مختلف درباره سبک کار و نوع فعاليت کمونيستي صحبت کرده اند، ميشود از سر همين مباحث سياسي و تﺋوريک روش فعاليتي را که بايد انجام داد و روشي را که بايد از آن پرهيز کرد را نشان داد، اين اما آنجا که ديگر مستقيما با فعاليت بخشي از رفقاي ما و واحد ها و کميته هاي ما برميگردد، ابعادي متنوع تر از اين مباحث سياسي و تﺋوريک را بخود ميگيرند، ميشود به جنبه هاي بروز فعاليت هايي که ما نقدشان کرده ايم در بخشي از فعاليت هاي بخشي از رفقايمان بپردازيم، ميشود نقاط قوت را نشان داد و ميشود گفت که اين خوب و آن ديگري شايد آنطور که بايد و شايد نيست و ميشود مشترکا به آن نوع فعاليت و سبک کاري رسيد که همه سياستا درمورد آن توافق داريم. مهم اما توافق عملي و توجه اين بخش از رفقاا در اين باره است. نکاتي  در همين رابطه:

 

 

جايگاه ايدﺋولوژي در جنبش کمونيسم کارگري و  در ادامه حزب حکمتيست ها بايد ديگر براي همه روشن باشد، حزب ما تنها حزب کمونيستي است که نه تنها امروز بلکه ٢٧ سال است  تلاش کرده است که مارکسيسم ارتدکس،  مارکسيسم دخالترگر،  جنبش کمونيتسي و کارگري که منافعش را نه از شرکتش در جنبش هاي ديگر، بلکه مستقيما از هدفش که لغو کار مزدي و ايجاد جامعه اي سوسياليستي است، ميگيرد را تﺋوريزه کند و راه کسب قدرت سياسي را نشان دهد و مباني محکم تﺋوريکي و ايدﺋولوژيکي را در اين رابطه به جامعه اراﺋه دهد. حجم عظيم آثار تﺋوريک منصور حکمت ، کورش مدرسي و متفکرين و رهبران ديگر جنبش حکمتيست ها همين را نشان ميدهد.

اين حجم عظيم تﺋوري متاسفانه بخشا بعضي از رفقاي ما را بيشتر از اينکه به نوع ديگري از فعاليت سوق دهد، بجاي اين که آنها را با استفاده از اين ابزار سياسي و تﺋوريک، به رهبران مبارزه در محل خود تبديل کند، بجاي اينکه  به کساني تبديل شوند که  هر کسي که ميخواهد "حرف حسابي" را در رابطه با مسايل مختلف اجتماعي و سياسي و مبارزاتي بشنود مجبور باشد که به آنها رجوع کند، به مبنايي براي کشيدن خط و مرزهاي اختلافات "ايدﺋولوژيک" خود با ديگران کرده است.

سياست براي اين برخورد طبيعي است که نه جايگاه اجتماعي، براي جابجا کردن نيرو در جامعه و نشان دادن راه اين جابجايي، بلکه متاسفانه درخود معنايي ايدﺋولوژيکي پيدا ميکند. براي نمونه مباحث مهم" حزب و قدرت سياسي" و "حزب  و جامعه" ما بجاي اينکه ما را به متحد کننده مردم در محل زندگي و کارمان تبديل کند، بجاي اين که به ما بگويد که بعنوان رهبران اعتراض مردم بايد در چه قالب و کاليبري ظاهر شويم؟ به مبنايي براي کشيدن مرزها با بيرون خودمان تبديل ميشود، به درستي اين مباني آنچان "ايدﺋولوژيک" پافشاري ميشود که نتيجه آن انزواي اين رفقا و جدايي شان از مسايل واقعي مبارزاتي محلشان ميشود. روشن است که مسله اين جا نه پافشاري بر درستي اين مباحث بلکه نوع نگرش به اين مباحث و اساسا جايگاه تﺋوري براي ما است. بارها شنيده ايم که "فلاني چپ ليبرال است"، "چيزي بارش نيست"،  "باما اختلاف اساسي دارد" و  وقتي که ميپرسيد که خوب اين فلاني در محل زندگيش چه نقشي دارد؟ مي شنويد که "آدم خوبي است"، "مردم قبولش دارند"، "متحد کننده است" و غيره. ارزيابي از اين "فلاني" نه بر اساس نقش اجتماعي که دارد و کمکي که به ما براي انجام اهدافمان ميتواند بکند، بلکه بر اساس اينکه فلان بحث ما را قبول ندارد است. تلاش براي قانع کردن اين "فلاني" به مباحث سياسي ما هم طبعا بجاي اينکه در جريان همکاري مشترک ما با هم و قدم به قدم نشان دادن سياست درست باشد، مباحث سياسي تندي خواهد بود که بدوا اين "فلاني" را از رفقاي ما و از کل حزب حکمتيست ها دور ميکند و ضمن اينکه نگرش ما به خودمان هم در همين رابطه نه بر اساس جايگاه اجتماعيمان و کاري که بايد بکنيم، بلکه بر اساس اعتقادات ايدﺋولوژيکمان ترسيم ميشود.

 

طرف ديگر مسله اين است که  تلاشي جدي براي رهبر شدن، مردم داري، جمع کردن انسان ها و غيره صورت نميگيرد، هم فکران خود مان را که کاملا با ما هم نظر هستند را جمع ميکنيم ولي کار جدي رو به جامعه صورت نميدهيم. اعضاي حزب حکمتيست ها، کادرهاي آن و فعالين اين جنبش از جمله لايق ترين، کارا ترين و تيزبين ترين کمونيست ها و رهبران مردم هستند. نشناختن اين و پا در ميدان مرزبندي هاي" ايدﺋولوژيکي" گذاشتن متاسفانه اين واقعيت را براي اين دسته از رفقا گم ميکند.

ناراحت کننده تر از اين وقتي است که ما اين برخورد را ميان رفقاي خودمان شاهد هستيم. "فلاني راست شده است!" وقتي که سوال ميکنيد چرا؟ معلوم ميشود که اين "فلاني" باکساني که با ما هم نظر نيستند نشست و برخواست دارد و ظاهرا سياستش را از آن ها ميگيرد! بجاي اين که  "فلاني" را تقويت کنيم و کمکش کنيم که انسان هاي بيشتري را با خود و جنبش ما همراه کند،" ترد" ميشود و مشکلاتي براي فعاليتش ايجاد ميشود. تنافض ميان فعاليت اجتماعي و رهبر شدن با فعاليت محفلي و غير اجتماعي در مرزبندي هاي "سياسي" خود را نشان ميدهند که ربط مستقيمي به خود مباحثات سياسي ندارند، بلکه بيشتر تناقض اين دو نوع فعاليت را نشان ميدهند و در مواقعي مانعي جدي در راه بزرگتر شدن ما و گسترش بيشتر فعاليتمان شده اند.

 

روشن است که چنين فعاليت "ايدﺋوروژيکي" و نه اجتماعي بدوا مانع آن ميشود که رفقاي ما به تعدادشان اضافه شود. جمع اين رفقا همان تعداد چند سال گذشته را دارد، انسان هاي جديد دقيقا بخاطر همين خط و مرز هاي ايدﺋولوژيکي به ما اضافه نميشوند. از آنجا که نگرش در اين جا از فعاليت سياسي به کار اجتماعي ما مربوط نميشود، تلاش براي جذب ديگران هم حداکثر به جلسات کش و قوس دار سياسي تبديل ميشود که در صورت موفقيت پروسه اي چندين و چند ساله خواهد بود، زماني که ما جدا آن را نداريم. خود اين رفقا اما نه از سر توافقات ايدﺋولوژيکشان با حزب حکمتيست ها، بلکه در پروسه فعاليت مبارزاتيشان و اقناع به درستي سياست هاي اين حزب است که آن را بدوا قبول کرده اند و با آن همکاري ميکنند، اين روش فعاليت غير اجتماعي خود اين بخش از رفقا را از آن کاليبر و پتانسيلي که سابقا داشته اند هم دور کرده است. کاليبر و پتانسيلي که از دست نرفته است، بلکه به دليل اين روش فعاليت نادرست فعلا به "خصوصيت" درجه چندم اين رفقا تبديل شده است.

 

يکي ديگر از نتايج طبيعي اين روش فعاليت غير اجتماعي سيال شدن محل فعاليت است. امروز اين جا و فردا آنجا، بسته به اينکه در کدام جمع و محفل هم نظران "ايدﺋولوژيکي" خود مان را پيدا ميکنيم، "سروکله مان" آنجا پيدا ميشود. اين نوع وارد شدن به فعاليت سياسي، محل معيني را براي فعاليت اين رفقا تعريف نميکند و به همين دليل توان کاري ادامه دار و پايه اي را ندارد. اين ضريب امنيتي اين رفقا را هم پاﺋين مياورد. فعاليت سياسي ما مخفي است. مخفي نگاه داشتن کار سياسي مان از پليس سياسي، يک جنبه اش حفظ اسرار سياسي و تشکيلاتي مان است، جنبه ديگرش که درست به همان درجه مهم است، ارتباط فعاليت سياسي ما با محيط مان است. فعال سياسي که مردم را با خود نداشته باشد، فعال سياسي که به خطر افتادنش به معناي به خطر افتادن بخشي از دستاوردهاي مبارزات مردم در محل نباشد "طعمه چربي" براي پليس سياسي است و حفظ امنيتش در محل صرفا به امکانات شخصي او محدود ميشود.