بازگشت به صفحه اول


Worker-communist Party of Iran-Hekmatist

بازگشت به ليست

 

يک تفاوت اساسى کمونيسم کارگرى با چپ سنتى

محمود قزوينى

روش برخورد چپ سنتى به تئورى و جايگاه تئورى نزد اين جريان، خود يک خصلت خودويژه اين جريان ميباشد. جدا از مضمون و محتوى تئورى، خود نحوه برخورد چپ سنتى به تتورى، مانع از آن است تا اين جريان به عنوان يک جريان اجتماعى ظاهر شود و کارگر و مردم به آن نزديک شوند. برخلاف نظراتى که وجود دهها سازمان و گروه چپ سنتى را، نشانه بحران در آنها ميداند، دهها گروه و سازمان چپ سنتى خود از ذات اين «چپ» سرچشمه ميگيرد. چيزى که آنها را از يکديگر جدا ميسازد نه يک مبارزه اجتماعى و جنبشى، بلکه اين و يا آن نظر در اين و يا آن زمينه مهم و يا غيرمهم ميباشد. سرچشمه جدايى ها و جدلهاى اين جريانات براى کارگر و مردم عادى غير قابل فهم و غامض ميباشد.

نزد چپ سنتى اعتقاد و نظر ملاک اصلى است. هر کس در ميان آنها در ايدئولوژى و تئورى با ديگرى اختلاف پيدا ميکند، به زعم ديگرى ناگزير به طبقه ديگرى تعلق پيدا ميکند. اختلاف نظر تتوريک و سياسى براى بورژوا شدن کافى است. تئورى براى اينها يک محک مذهبى براى تشخيص خودى و بيگانه ميباشد. تئورى نزد آنها به احکامى در ميايد تا بتوان به آن سوگند خورد و اين تئوريها ببايد با چنان دقت و ظرافتى تببين شوند که فرق و فاصله يک جريان را با سايرين ترسيم کند. اين يک معضل و واقعيت عينى است. ملاک نظرى نزد چپ سنتى يک ملاک اصلى است. اختلاف در يک نظر و يا تاکتيک نزد چپ سنتى، خود دليل کافى است براى انتساب طرف مقابل به اردوى بورژوازى.

منصور حکمت در باره جايگاه نظر نزد چپ سنتى مينويسد:«مستقل از مضمون و محتوى تئورى، روش برخورد چپ راديکال به تتورى، و جايگاه تئورى براى اين جريانات، بسهم خود مانع ديگرى در برابر کارگران قرار ميدهد. سازمانهاى چپ راديکال عموما بر مبناى اعتقادات شکل گرفته اند و طبعا تئورى و عقيده مهم ترين ملاک ورود به آنها است. ...........اينها از مکان توليدى و طبقاتى خود بريده اند تا چپ شوند. بنابر اين در سنت تشکيلاتى که ايجاد کرده اند، اعتقاد و انديشه ملاک اصلى قرار ميگيرد، چرا که فقط اين ملاک فاصله شان را از طبقه شان نشان ميدهد. بنابر اين همين سرلوحه تشکيلاتى که ميسازند قرار ميگيرد. هر کس در ميان اينها در ايدئولوژى و تئورى با ديگرى اختلاف پيدا ميکند، به زعم ديگرى ناگزير به طبقه اى که پيشتر به آن پشت کرده بود رجوع کرده است. اختلاف نظر تئوريک براى بورژوا شدن کافى است. .......از اين رو براى اين جريانات تئورى نه يک ابزار براى درک جامعه و جهان بيرونى و ترسيم خطوط مبارزه سوسياليستى، نه يک نقد، بلکه يک محک مذهبى براى تشخيص خودى و بيگانه است. تئورى اى که به اين ترتيب جامد شود و به ملاکى براى تعلق طبقاتى تبديل شود، جبرا غامض نيز ميشود. زيرا اولا، بايد به صورت احکامى در آيد که بتوان به آن سوگند خورد و ثانيا، اين احکام بايد با چنان دقت و ظرافتى و در چنان جزئياتى تببين شوند که فرق و فاصله اين جريان را با سايرين ترسيم کند. تئورى به احکامى براى رد و يا قبول تبديل ميشود، فرمولهايى که هر کلمه آن تعيين کننده است چرا که مرزبندى اين فرقه را با چيزى و کسى بيان ميکند. فرمولهايى مقدس که انسان يا به آن ايمان دارد و يا ندارد. اگر دارد عضو فرقه است و اگر ندارد نيست.» (حزب کمونيست و عضويت کارگرى از منصور حکمت(

« وقتى چپ راديکال از پذيرش برنامه يا اعتقادات و اهداف، به عنوان شرط عضويت سخن ميگويد، در واقع به پذيرش يک سيستم فکرى غامض و پيچيده، مجموعه اى از کلمات قصار و کليشه اى و فرقه اى و سازمانى و قابليت تکرار آن توسط فرد اشاره ميکند..... هر عبارت برنامه، که قرار است موجز و غير تکرارى هم باشد، دنيايى از مرزبنديهاى فکرى با ساير گرايشات در کل تاريخ چپ را بيان ميکند.... اگر برنامه اى در کار نباشد، آنوقت مقالات روزنامه ها، پلميک ها و غيره شاخصهاى عقيدتى براى محک زدن نگرش تئوريک فرد را تشکيل ميدهند.» (حزب کمونيست و عضويت کارگرى از منصور حکمت(

البته جدلهايى که گروههاى چپ سنتى نام آن را جدل تئوريک ميگذارند جز جدلهايى خرد و بى محتوى بر سر اين و يا آن تاکتيک سياسى نيست. تئورى ضد رويزيونيستى و ضد خروشچفى برخى از جريانات چپ راديکال در گذشته فقط اختلافشان را در باره تاکتيک معينى در دولت شوروى و حزب کمونيست شوروى بيان ميکرد و انشعابات مائويستى و آلبانيستى و ترتسکيستى نيز چيزى جز بيان تئورى اختلاف تاکتيکها نبوده اند.

برخلاف چپ سنتى، ملاک نظرى، چنين جايگاهى نزد جريانات اجتماعى مانند کمونيسم کارگرى، ليبراليسم و ناسيوناليسم ندارد. تحزب در ميان اين جريانات اجتماعى، تحزب سياسى اى براى اهداف کوتاه مدت و يا بلند مدت تر جنبش سياسى- طبقاتى معينى است. در جريانات چپ سنتى صرف اختلاف بر سر يک تاکتيک و يا يک نظر کافى است تا طرف مقابل به طبقه و جنبش ديگرى تعلق يابد و مکان طبقاتى او عوض شود. اين خود نشان ميدهد که چپ سنتى به جنبش اجتماعى تعلق ندارد. چيزى که نزد چپ سنتى يک امر عادى تلقى ميشود، نزد جريانات اساسى و احزاب آن مهجور مينمايد. در تحزب کمونيسم کارگرى و يا ليبرالى کسى با اتخاذ نظر و تاکتيک کافر نميشود و به طبقه و جنبش ديگرى نمى پيوندد٠ اما در گروههاى چپ سنتى هر روز جن گيرى تتوريک امرى متداول است. در جنبش هاى اجتماعى افراد بر اساس نقشى که در سازماندهى و پيشروى جنبش سياسى- طبقاتى بازى ميکنند، جايگاه خود را در سازمان مييابند، اما در سنت چپ سنتى ملاک و معيار و جايگاه افراد در سازمان تئورى و آنهم در آن شکل مهجورش است. کسى در احزاب اجتماعى ليبرالى و کنسروانيويستى و کمونيستى با اتخاذ اين و يا آن تاکتيک به جنبش و يا طبقه مقابل انتقال نمييابد، اما در گروههاى چپ سنتى هر روز اين نقل و انتقالات به وفور و به صورت ذهنى و اختيارى بر سر کوچکترين اختلافات تاکتيکى صورت ميگيرد و افرادى که تا ديروز کمونيست بودند به سرعت به بورژوا و کافر تبديل ميشوند. در سنت چپ سنتى مبارزه اجتماعى جايگاهى ندارد. در سنت اجتماعى کمونيسم کارگرى افراد بنابر جايگاهشان در مبارزه اجتماعى سنجيده ميشوند. يک مبارز ضد مذهب، يک مبارز ضد ناسيوناليست، يک مبارز حقوق کودک، يک مبارز کارگرى، يک مبارز جنبش برابرى زنان، با اين و يا آن تئورى به جبهه «دشمن»، به جبهه ضديت با حقوق کودک و زن و کارگر.... نميپيوندد. اما در سنت چپ سنتى، اتخاذ يک تاکتيک که به نظر غلط ميايد و يا واقعا غلط باشد کافى است تا يک مبارز جنبش ضد مذهب به صف طرفداران حفظ مذهب انتقال يابد و يا يک مبارز حقوق کارگر به ضد کارگر و يک کمونيست به ضد کمونيست تبديل شود.