-- Logo ---->

 

در مورد حمله به کشتی کمک رسانی به مردم غزه

مصاحبه کمونیست با فاتح شیخ

 

کمونیست: حمله به کاروان کمکرسانی به مردم غزه، که خبر آن در اطلاعیه حزب در این شماره کمونیست هم آمده، انعکاس وسیعی در سطح جهان داشته است و شورای امنیت سازمان ملل هم آن را محکوم کرده است. این تعرض کجای سیاست دولت اسرائیل قرار میگیرد؟ چرا تعرضی این چنین در خارج از خاورمیانه علیه حامیان مردم غزه، صورت میگیرد؟ جایی که حامیان دولت اسرائیل هم علیه آن صحبت کرده اند.

فاتح شیخ: تعرض تفنگداران اسرائیلی به کشتی حامل کمک به مردم غزه و قتل نه نفر از سرنشینان آن در ٣١ مه، عملیاتی حساب شده، طبق نقشه و با برنامه قبلی بود. دولت اسرائیل یک سال است از نقشه حرکت آن باخبر است و قبل از حمله هم از هویت سرنشینانش، نوع محمولاتش و ماموریت انساندوستانه اش اطلاع داشته، پس میتوانسته بجای تعرض نظامی و کشتار، با اقدامات دیگری واکنش نشان دهد. بنابراین تعرض به کشتی حامل کمک در آبهای بین المللی، مطابق سیاست و تصمیم بالاترین مقامات دولت و ارتش اسرائیل انجام شده است. یک جنایت جنگی تمام عیار علیه شهروندان غیرنظامی دیگر کشورها، علیه انسانهای صلحدوست و نوعدوستی که هیچ کار و قصدی جز کمک به مردم غزه نداشتند.

اشتباه نشود: تعرض اخیر اسرائیل از سر افراطیگری و اشتباه محاسبه نبود. سیاستی آگاهانه با توجیه جلوگیری از شکسته شدن محاصره غزه بود. این توجیه اما واقعی نیست. میتوانستند کشتی را به آبهای ساحلی راه دهند، بازرسی کنند و با مشاهده عادی بودن محمولات به آن اجازه دهند، بی آنکه به سیاست محاصره شان خدشه وارد شود. تعرض به کشتی در آبهای بین المللی با دستور تیراندازی به سرنشینانش، پاسخی بی تناسب و فراتر از محاصره بود. هدف آن نمایش علنی قلدری نظامی و تجدید فضای جنگی در منطقه بود. همچنین این صرفا سیاست نتانیاهو و لیبرمن و دولت سر کار نبود، بلکه محصول کاراکتر مشترک کل هیات حاکمه (establishment) اسرائیل از احزاب راست تا راست میانه نظیر کادمه و کارگر و بقیه شرکای حاکمیت قومی مذهبی اسرائیل بود. پایه این سیاست وابسته کردن موجودیت، امنیت و استراتژی اسرائیل به جنگ و قلدری نظامی دائم و تجدید فضای جنگی علیه اعراب و بالاخص فلسطینیان است. محاصره غزه تنها انگشت کوچک این قلدری نظامی است. نیروهای سوسیالیست در اسرائیل و منطقه و جهان باید همراه با افشای بیشتر سیاست و کاراکتر خروس جنگی مآب هیات حاکمه اسرائیل، علل جانسختی تاکنونی آن و مشخصات بحران استراتژیک جاری پشت آن را روشن کنند و نهایتا راه مقابله موثر با آن تا به شکست کشاندن کاملش را نشان دهند.    

محاصره غزه و تعرض به کشتی کمکرسانی، یک جبهه فرعی جنگ و اشغالگری دولت اسرائیل علیه مردم فلسطین است. باریکه غزه را دولت اولمرت از سال ٢٠٠٧ به بهانه حاکمیت حماس بر آن، به حلقه محاصره دریائی زمینی تنگاتنگی درآورد و راه رسیدن نیازهای اولیه زندگی به دست یک و نیم میلیون انسان ساکن غزه را بست. از طرف دیگر با سه هفته جنگ و بمباران وحشیانه در روزهای آخر ٢٠٠۸ و اول ٢٠٠٩، اهالی غزه را به همه چیز - از نان شب و شیر بچه تا مصالح ساختمانی و غیره - محتاج کرد. جایگاه تعرض اخیر در سیاست اسرائیل همان است که جنگ یک سال و نیم پیش غزه داشت: حفظ وضعیت جنگی علیه مردم فلسطین در ادامه چندین دهه اشغال و اشغال مجدد و کشتار هرروزه و تخریب زیربنای اقتصادی، بقصد نمایش گستاخی افسارگسیخته در تن ندادن به استقلال فلسطین و با هدف وادار کردن آمریکا و غرب به ادامه حمایت نامشروط از قلدری منطقه ایش. محاصره غزه بکارگیری یک سلاح کشتار جمعی با قدرت تخریب بی انتهاست و تفاوت آن با جنگ و بمباران، در دائمی بودن کاربرد آن است. این کارکرد نسل کشی مداوم، انهدام مداوم اقتصاد و تخریب مداوم محیط زیست اهالی غزه است.

تا جایی که به افکار عمومی آزادیخواه و صلحدوست جهان برگردد تعرض جدید دولت اسرائیل وسیعترین محکومیت و اعتراض و نفرت را برانگیخت؛ طوریکه اکنون این دولت اسرائیل است که در محاصره خشم و اعتراض جهانیان است حال آنکه مردم غزه از گرمترین احساسات همدردی و حمایت جهانی برخوردارند. به همین دلیل محاصره غزه به رغم قلدرمآبی اسرائیل محکوم به شکست است و به زودی ولو بطور دوفاکتو شکسته خواهد شد (دولت اسرائیل بیست ژوئن اعلام کرد که ورود مواد غذائی و مصالح ساختمانی را آزاد کرده و فقط جلو "تسلیحات و مواد جنگی" را میگیرد).   

اما آنجاکه به واکنش "جامعه بین المللی" یعنی شورای امنیت و قدرتهای غربی، و همچنین دولتهای عرب، رژیم اسلامی ایران و دولت ترکیه برمیگردد، بوی زننده ریاکاری و رقابتهای ناسیونالیستی زیر پرده "همدردی" با مردم غزه بار دیگر مشام بشریت را آزار داد. از روز اول پیدا بود که بیانیه شورای امنیت و درخواست انجام تحقیق، هدف عملی دیگری جز مهلت دادن بیشتر به دولت نتانیاهو ندارد. تعرض به کشتی و کشتار سرنشینان آن ناموجه تر از آن بود که نیازمند تحقیق باشد. شورای امنیت پای قطعنامه لازم الاجرا در محکومیت اسرائیل نرفت (چون به دیوار وتوی آمریکا میخورد)، تنها بیانیه ای به نام رئیس آن صادر کرد که الزام و پیامد اجرائی نداشت.  دولت اسرائیل هم به درخواست تحقیق شورای امنیت وقعی نگذاشت. همین شورای امنیت سال گذشته گزارش غیرقابل انکار گلدستون در مورد جنگ غزه را هم زیر فرش کرد؛ و علت چیزی نبود جز آنکه گزارش به دولت اسرائیل (و در سطح محدودی حماس) جنایت جنگی نسبت داده بود! جهان چندین دهه شاهد صدور دهها قطعنامه سازمان ملل علیه اسرائیل بوده که هیچ نتیجه ای از آن حاصل نشده است.  

کمونیست: بازتاب این تعرض در خاورمیانه، بین  دول عرب، جمهوری اسلامی و دولت ترکیه، چگونه بوده است؟ بازتاب آن در خود اسرائیل، در حاکیمت و در میان مردم اسرائیل را چطور ارزیابی میکنید؟ آیا دولت اسرائیل با بحران مشخصی روبروست؟   

فاتح شیخ: البته؛ هیات حاکمه اسرائیل با یک بحران بنیادی روبروست که تعرض اخیر و جنگ یکسال و نیم پیش غزه بر متن آن اتفاق افتاده است. دستکم اشاره ای به این بحران استراتژیک اسرائیل و روندهای پشت آن لازم است تا بتوان منطق واکنشهای دولتهای مختلف منطقه به تعرض اخیر را  توضیح داد. بخصوص واکنش تند و ظاهرا غیرمنتظره دولت ترکیه که در طول حیات اسرائیل مناسباتی نزدیک و دوستانه با آن داشته است، بی درنظرگرفتن تغییرات مهم در اوضاع دنیا و در استراتژی قدرتهای جهانی و منطقه ای، فاکتورهایی که پشت بحران هیات حاکمه اسرائیل اند، قابل توضیح نیست.     

مهمترین فاکتورهای پشت بحران استراتژیک و ایدئولوژیک هیات حاکمه اسرائیل اینهاست: 

-         تغییر جدی در تناسب قوای قدرتهای بزرگ جهان به زیان دولت آمریکا، حامی شماره یک دولت اسرائیل.

-         شکست استراتژی میلیتاریستی آمریکا و افت موقعیت برتر آن در معادلات بین المللی و در سیاست خاورمیانه.

-         باز شدن پروسه تجدید تقسیم جهان بر اثر فاکتورهای بالا و جدیتر شدن آن در پی بحران اقتصادی جهان.

-         افت شدید موقعیت اسرائیل در خاورمیانه بر اثر تغییر تناسب قوا به زیان قلدری نظامی این دولت کوچک منطقه.

-         تبدیل تحقق دولت فلسطین به ضرورتی فوری در سیاست منطقه که اسرائیل قادر به سد کردن راه آن نیست.

-         نیاز جامعه اسرائیل به تغییر استراتژی دولت همیشه در حال جنگ و متکی بر آماده باش جنگی.

-         در هفتمین دهه تشکیل کشور اسرائیل، نیاز جامعه به عبور از ایدئولوژی قومی مذهبی زایونیزم (Zionism).

-         نیاز جامعه اسرائیل به صلح و مناسبات عادی پایدار با دولتهای منطقه، بویژه دولتهای عرب همجوار. 

 

از یک طرف تغییر شرایط "بیرونی" جهان و منطقه به زیان قلدری نظامی یک دولت همیشه در جنگ، و از طرف دیگر تحولات درونی جامعه اسرائیل در هفتمین دهه تشکیل آن کشور، این مساله را در دستور بورژوازی حاکم و از این کانال در دستور جامعه گذاشته که: چگونه کشور اسرائیل با مشخصات ژئوپولیتیک منحصر به فرد خود در منطقه پیچیده و پرمساله و بحرانی خاورمیانه، میتواند از لحاظ اقتصادی و سیاسی و نظامی، بقاء موجودیت خود، قابلیت اتکا به خود و ظرفیت پیریزی صلح و مناسبات عادی با دیگر دولتهای منطقه را تضمین کند، درحالیکه سیاست و کاراکتر هیات حاکمه قومی مذهبی آن از گذشته دور تا امروز سرچشمه بخشی از پیچیدگیها و مسائل و بحرانهای این منطقه بوده است؟

قدر مسلم آنکه بورژوازی اسرائیل از این پس نمیتواند با ساختارهای اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک سابق خود، با هویت قومی مذهبی زایونیستی تاکنونی و با استراتژی آلرت جنگی دائم، طبقه کارگر و توده های محروم پائین جامعه را در انقیاد نگهدارد. نمیتواند شهروندان عرب زبان کشور را همچنان زیر یوغ بیحقوقی سیاسی و مدنی نگهدارد، نمیتواند مانند سابق "افکار عمومی" جامعه را در ادامه ضدیت با تشکیل دولت فلسطین، در کنار و همراه خود داشته باشد. فرمت کردن ساختار حکومت بر مبنای موازین سیاسی و مدنی سکولار و تساوی حقوق شهروندان، دارد به مثابه یک نیاز حاد زمانه بر بورژوازی اسرائیل فشار وارد میآورد. ناخوانائی یک جامعه سرمایه داری مدرن پیشرفته دارای معیارهای زندگی غربی با ساختار سیاسی قومی مذهبی مبتنی بر معیارهای عهد عتیق، برای هیات حاکمه اسرائیل به یک تناقض خردکننده بدل شده است. اگر بورژوازی اسرائیل از پس بحران ناشی از افت موقعیت خود در معادلات خاورمیانه بر نیاید و اگر به تناقض ساختاری جامعه اسرائیل راه حل نشان ندهد، وخامت اوضاع میتواند ابعاد بزرگتری پیدا کند و تا مرز جنگ جدید در خاورمیانه و حتی تهدید جدی موجودیت اسرائیل فراتر برود.  

هدف جنبش زایونیزم با همه جناحهای راست و چپ آن، تامین کشور (میهن) برای یهودیان در "سرزمین موعود" فلسطین بود. این هدف که سال ١٩١٧ سمپاتی رسمی دولت امپریالیست بریتانیا را کسب کرده بود (بیانیه بالفور- دوم نوامبر ١٩١٧)، در سال ١٩٤۸ تحقق رسمی یافت. رسمیت کشور اسرائیل را سازمان ملل اعطا کرد؛ اما موجودیت عملی آن قبلا از کانال جنگ و قتل عام و آواره کردن بخش بزرگی از اهالی فلسطین، در "سرزمین موعود" امپریالیسم انگلیس تامین شده بود. تولد کشور اسرائیل مُهر جنگ علیه مردم فلسطین و کشورهای عرب منطقه و مُهر حمایت قدرتهای امپریالیست غرب از کاراکتر جنگ افروز دولت حاکم بر آن کشور را بر خود داشت. هویت قومی مذهبی تحمیل شده توسط هیات حاکمه اسرائیل بر یک و نیم ملیون مهاجر امواج اولیه "اکسودوس" و سپس بر دیگر اهالی آن کشور که طی چند دهه بعد به آنجا مهاجرت کردند، از همین سرچشمه جنگ و بسیج جنگی دائم شهروندان و حمایت دولتهای بزرگ غرب از آن تولید و تغذیه میشد و با تداوم جنگ و وضعیت جنگی بازتولید میشد. این مسیر ویژه "ملت سازی" در کشور اسرائیل بود که زیر هژمونی جنبش ناسیونالیسم زایونیستی و با حمایت قدرتهای غرب پیش برده شد.  

بعلاوه دولت اسرائیل در باد دوران جنگ سرد، در ظرفیت مباشر عزیز کرده بلوک غرب در رقابت دو بلوک شرق و غرب بر سر نفوذ در خاورمیانه، به یک موقعیت منحصر به فرد و نامتعارف دست یافت. این موقعیت عینی در طول چندین دهه منشا غرور و خودبزرگبینی ناسیونالیستی بیجا و غیرواقعی در صفوف بورژوازی حاکم بر اسرائیل گشت که با افسانه "ملت برگزیده" تغذیه و بازتولید میشد. تعبیر مشهور بن گوریون اولین نخست وزیر اسرائیل در این مورد گویاست: "مهم نیست دیگران چه میگویند، مهم اینست یهودیان چه میکنند"! اسحاق رابین نخست وزیر ترور شده اسرائیل هم زمانی اقرار کرده بود که سالها آرزو داشته که باریکه غزه در دریای مدیترانه غرق شود! 

اما اوضاع از بعد از جنگ سرد به تدریج به زیان این خودسری و قلدری افسارگسیخته دولت اسرائیل تغییر کرد و در سالهای اخیر بخصوص بر اثر افت موقعیت قدرقدرتی آمریکا دچار تغییرات اساسی شده و موجبات بحران استراتژیک و ایدئولوژیک سرنوشت سازی را فراهم آورده است. دولت اسرائیل از مقطع جنگ خلیج (١٩٩١) تا به امروز در ارتباط با پروسه صلح و برسمیت شناختن تشکیل دولت فلسطین بر مبنای اصل دو دولت، مسیر زیگزاگی عمدتا صلح ستیزی را پیموده است. از کنفرانس مادرید (اکتبر ١٩٩١ متعاقب جنگ خلیج) تا قرارداد اسلو، از این پیشرفت مهم تا ترور اسحاق رابین و عقبگرد پروسه صلح، تا عروج نتانیاهو و خفه کردن و دفن قرارداد اسلو ، تا بحران آفرینی شارون، بازگشت مجددش به صحنه و کشتار مردم فلسطین در انتفاضه دوم، تا "نقشه راه" ریاکارانه جرج بوش و پشت گوش انداختن آشکار و عامدانه آن، تا جنگ لبنان و شکست اسرائیل در آن، تا کنفرانس آناپولیس و رفت و برگشت های "مذاکرات" بعد از آن با ژست توخالی تمایل به صلح، تا جنگ غزه و قطع مذاکرات، تا بازگشت دوباره نتانیاهو زمانی که اوباما زمام عقب نشینی منظم دولت آمریکا را بدست گرفته بود، تا مخالفت و سرسختی نشان دادن نتانیاهو با اصل دو دولت و ازسرگیری شهرک سازی در زمینهای فلسطینی و اخیرا هم تعرض به کشتی کمکرسانی در ادامه محاصره غزه. خطی که در سراسر این مسیر کج و معوج میتوان تعقیب کرد این است که جناحهای مختلف هیات حاکمه اسرائیل در برابر ضرورت صلح و برسمیت شناختن دولت فلسطین، بین سیاست قبول ناگزیر واقعیت و ادامه جانسختانه مخالفت و خودسری و قلدری نظامی، مرتبا به سوی گرایش دومی چرخیده اند.

مسیری که دولت و هیات حاکمه اسرائیل در منطقه طی کرده با مسیر استراتژی میلیتاریستی نئوکانها در دولت آمریکا در دوره بعد از جنگ سرد انطباق و همبستگی کامل داشته است. بحران کنونی هیات حاکمه اسرائیل حاصل فاکتورهای سیاسی و اجتماعی پایدارتری است که در بالا اشاره شد. اما بر اثر فاکتور سیاسی جدیدی حادتر شده و آن ناهماهنگی خط مشی دولت اسرائیل با خط مشی دولت آمریکا پس از روی کار آمدن اوباما و نتانیاهو است. سیاست اوباما و کابینه اش، اداره کردن موقعیت افت کرده آمریکا در جهان و در خاورمیانه بطور خاص است. در این مسیر، اتحاد دیرین آمریکا و اسرائیل دچار دست اندازها و موانع جدی شده است. در پروسه جاری تجدید تقسیم جهان بر متن بحران اقتصادی بزرگی که جهان را فراگرفته، اسرائیل جایگاه سابقش برای آمریکا و غرب را از دست داده است. حتی به عکس، دولت اسرائیل که در کل دوران جنگ سرد یک مباشر عزیز کرده بلوک غرب در منطقه بود در شرایط امروز به یک مشکل دست و پاگیر غرب در خاورمیانه بدل شده است. ظهور ناگهانی ترکیه در صف مخالفت با سیاستهای اسرائیل از مقطع جنگ غزه به اینسو و بویژه در قبال تعرض اخیر اسرائیل، بر متن اوضاع ژئوپولیتیک جهان و منطقه در دوره عقب نشینی آمریکا به زمامداری اوباما قابل توضیح است.

دولت ترکیه از دو سال پیش سیاست آکتیوتری در خاورمیانه در پیش گرفته است تا بتواند با حضور فعالتر خود سهم بیشتری در پر کردن خلا ناشی از افت موقعیت آمریکا در این منطقه بدست آورد. در این عرصه ترکیه مشخصا با رژیم اسلامی ایران وارد یک رقابت جدی شده است. موقعیت و منافع ترکیه ایجاب میکند که این رقابت را تا آنجا که میتواند به شیوه ای نرم و کمتر مشکل ساز پیش ببرد. اما دقیقا بر متن همین رقابت با رژیم اسلامی ایران است که دولت ترکیه تصمیم گرفته است سیاست تندی در برابر دولت اسرائیل اتخاذ کند و از این راه پرچم حمایت از فلسطینیان را از دست جمهوری اسلامی درآورد و خود بدست بگیرد. واکنش تند دولت ترکیه در قبال تعرض اخیر اسرائیل و قتل و جرح  شهروندانش در کشتی "مرمره ماوی" نه از سر دفاع از حیات شهروندانش و نه از سر دفاع از حقوق مردم غزه و مردم ستمدیده فلسطین، بلکه اساسا از سر تعقیب منافع فراتر سیاسی و اقتصادی خود در منطقه خاورمیانه است. فقط برای مثال میتوان اشاره کرد که هم اکنون اقتصاد ترکیه بخش اعظم بازار لبنان را تصرف کرده است. در ماجرای اخیر، هم جناح سعد حریری و هم حزب الله لبنان هر دو پرچمهای ترکیه را در تظاهراتهای خود به حرکت در میآوردند. حزب الله لبنان که از حمایتهای گسترده جمهوری اسلامی ایران برخوردار است به سیاست ترکیه گرایش بیشتری دارد. دولت ترکیه بعلاوه با برانگیختن احساسات ناسیونالیستی و مذهبی در کشور خود در جریان تعرض اخیر اسرائیل (و پیشتر در جنگ غزه) قصد دارد مبارزه طبقاتی در ترکیه و مسیر مشکلات سیاسی داخلی را به نفع خود بچرخاند. در اول مه امسال اتحادیه های کارگری ترکیه پس از چند دهه سرکوب دست به قدرتنمائی چشمگیری زدند. این تحرک زنگ خطری برای کل بورژوازی ترکیه به صدا در آورد. دولت ترکیه در درگیری با مساله کرد و در نزاع داخلی حزب حاکم با جناحهای دیگر بورژوازی آن کشور از مخالفت خود با اسرائیل بهره برداری میکند. در کل ترکیه موقعیت استراتژیک و ژئوپولیتیک بسیار مناسبی برای بهره برداری از مساله فلسطین و حضور فعالتر در سیاست خاورمیانه دارد و مورد حمایت آمریکا و غرب هم هست. بنابراین به آسانی میتواند مناسبات تاریخی نزدیکش با اسرائیل را به گذشته بسپارد و از این پس بمثابه حریف نیرومندی در برابر قلدری آن بایستد و از این راه وجهه و موقعیت مناسبتری برای خود کسب کند. آمریکا و غرب هم با توجه به اینکه وزنه دولت اسرائیل در سیاست منطقه ایشان بسیار کم شده است، به آسانی میتوانند حمایت از حضور فعال ترکیه را جایگزین حمایت نامشروط سابق خود از اسرائیل کنند.

جمهوری اسلامی برعکس دولت ترکیه از موقعیت مساعد برای بهره برداری از فضای ناشی از تعرض اخیر اسرائیل برخوردار نیست و عملا در این ماجرا در حاشیه قرار گرفت. به تعویق افتادن سفر کشتی کمکرسانی رژیم اسلامی به غزه، بخشی با این موقعیت نامساعد جمهوری اسلامی و بخشی با تصمیم اسرائیل به تخفیف محاصره غزه ارتباط دارد. کلا سیر اوضاع در منطقه خاورمیانه و مشخصا در فلسطین و غزه و لبنان و حتی عراق در جهتی پیش میرود که نقش دولت ترکیه بتدریج بیشتر و بیشتر و نقش جمهوری اسلامی محدود و محدودتر میشود.

دولتهای عرب هم در مقایسه با دولت ترکیه نقش پاسیوی داشتند و عملا دارند رهبری دولت ترکیه در سیاست خاورمیانه و ازجمله در قبال مساله فلسطین و قلدری دولت اسرائیل را میپذیرند و از آن حمایت میکنند.

در اسرائیل واکنش جناحهای مختلف هیات حاکمه به این مساله کم و بیش مشابه و مدافع سیاست دولت بود. ابراز نارضایتی از شیوه های اجرایی دولت در این تعرض و ازجمله قتل سرنشینان کشتی از حد غرولندهای فرعی و توجیه گرایانه فراتر نرفت. اما در صفوف افکار عمومی و بویژه ترند صلحدوست جامعه اسرائیل جنب و جوش جدیدی در مخالفت با تعرض دولت اسرائیل براه افتاد. جنبش "صلح هم اکنون" که سالها زیر فشار فضای جنگ افروزی جناحهای هیات حاکمه، از تک و تا افتاده بود، تحرک جدیدی گرفته و امید احیاء در آن تقویت شده است. تاثیر مهمتر قلدری اخیر دولت اسرائیل در سطح افکار عمومی جامعه، هراس بیشتر از انزوا و "از دست دادن آخرین دوستان" است. این روانشناسی توده ای بخشی از بازتاب بحران درونی جامعه اسرائیل است. بخشی از نیاز آن جامعه به عبور از استراتژی جنگ افروزی و صلح ستیزی و از ایدئولوژی زایونیزم و هویت قومی مذهبی تحمیل شده بر حیات شهروندان اسرائیل است که در بالا به آن اشاره شد. برای کمک به درک این بحران، نگاه کوتاهی به تاریخ اسرائیل بی مناسبت نیست.                               

جنگ جهانی اول، شکست و فروپاشی دولت عثمانی، تبدیل سرزمین فلسطین به منطقه تحت الحمایه انگلیس و ابراز سمپاتی دولت انگلیس به استقرار یک دولت یهود در آن سرزمین (بیانیه بالفور- ١٩١٧)، از نظر شرایط جهانی و سیاست بین ملل، موقعیت مناسبی برای جنبش زایونیزم فراهم ساخت که طی سه دهه، تا پایان جنگ جهانی دوم، به بهای قتل عام و آواره کردن اهالی فلسطین ملزومات ایجاد یک کشور یهودی بر منطقه تحت الحمایه فلسطین را تامین کند. آن سه دهه، در تاریخ قرن بیستم، دوران فاجعه و جنگ مداوم بود و جنبش قومی مذهبی زایونیزم در چنان منجلابی فرصت نشو و نما پیدا کرد. سرانجام در نوامبر سال ١٩٤٧ سازمان ملل اصل تشکیل دو دولت فلسطین و اسرائیل در سرزمین فلسطین را اعلام کرد و در ماه مه ١٩٤۸ کشور اسرائیل را برسمیت شناخت. در طول تاریخ شصت و دو ساله ای که از آن زمان میگذرد، دولت اسرائیل به چند میلیون شهروند منتسب به قومیت یهود که از کشورهای مختلف به آن کشور مهاجرت کرده اند وعده امنیت و زندگی مرفه داده است. اما آنچه این مردم از دولت "خودی" و "یهودی" اسرائیل دریافت کرده اند، بجای زندگی مرفه و امنیت، فضای جنگی، ترس و ناامنی پایدار، کشمکش و جنگ دائم با دولتهای همسایه و دشمنی با مردم ستمدیده فلسطین بوده است.

 

جناح چپ جنبش زایونیزم از بدو استقلال با پلاتفرم "سوسیالیسم" خرده بورژوائی- کیبوتصی، وعده نوعی دولت رفاه مدل سوسیال دمکراسی اروپای غربی را به جامعه میداد؛ پابپای آن ساختار نظامی و جنگی مورد نظر خود را مستقر میکرد؛ در چندین جنگ بر دولتهای همسایه عرب پیروز شد و با تکیه به آن اشاعه ناسیونالیسم قومی مذهبی در صفوف مردم را پشتوانه دامن زدن بیشتر به توسعه طلبی بورژوائی خود کرد. جنگ شش روزه ژوئن ١٩٦٧ اوج پیروزی توسعه طلبی بورژوازی اسرائیل بود. اما شکست در جنگ "یوم کیپور" ١٩٧٣ و متعاقب آن بحران اقتصادی جهانی، نقطه پایانی بر عصر طلائی سوسیالیسم کیبوتصی گذاشت. سرانجام در سال ١٩٧٧ دولت اسرائیل پس از سی سال از دست جناح چپ زایونیزم به دست جناح راست آن افتاد (تقریبا همزمان با عروج نئولیبرالیسم و تاچریسم و ریگانیسم). از آن مقطع تا به امروز کشمکش جناحهای مختلف زایونیزم بر سر ارائه راه حل به مساله اقتصاد و سیاست و جنگ و امنیت، نتیجه قاطعی نداشته و هیچیک نتوانسته اند راه حل پایداری به مسائل واقعی جامعه اسرائیل و مناسبات آن کشور با همسایگانش ارائه دهند.

در این میان تحولات جهانی و تغییر سیاستهای مختلف دولت آمریکا در منطقه در دو دهه اخیر، مشخصا شیفت از سیاست کنترل دو رژیم عراق و ایران (دوال کانتینمنت) به سیاست محاصره اقتصادی ایران و رژیم چنج در عراق، متعاقبا جنگ عراق و انداختن رژیم بعث، بجای اینکه محیط مناسبتری برای دولت اسرائیل ایجاد کند، به شرایط نامساعدتر و نهایتا به افت موقعیت سابق دولت اسرائیل منتهی گشت. به این ترتیب اکنون برای آمریکا ترکیه بجای اسرائیل در ردیف متحد شماره یک منطقه قرار گرفته است، چراکه از هر نظر برای استراتژی جدید آمریکا مزایای بیشتری دارد. این بحران استراتژیک به شیوه های گوناگون بصورت بحران ایدئولوژیک در ترندهای مختلف زایونیزم بازتاب یافته است. ازجمله جریانات پوست-زایونیزم بر این پا میفشارند که دوره "دولت مردم یهود" بسر آمده و باید برای "دولت همه شهروندان" تلاش کرد.

طبقه کارگر اسرائیل که منافع طبقاتی اش در طول تاریخ این کشور زیر فشار سموم ناسیونال مذهبی زایونیزم و بسیج دائم جنگی و سلطه فضای ناامنی پایمال شده است، دارد پا به یک دوره بیداری طبقاتی میگذارد. اگر این حکم درست است که طبقه کارگر نمیتواند به رهایی دست یابد مگر اینکه جامعه و بشریت را همراه خود رها سازد، یک نتیجه آن در وضعیت مشخص طبقه کارگر اسرائیل آن است که: شرط مهم خارج شدن آن از قید اسارت و انقیاد قومی مذهبی حاکم بر جامعه، تلاش برای رهایی کل جامعه از زنجیرهای این انقیاد است. حل مساله فلسطین و رهایی جامعه از حاکمیت قومی مذهبی شاخه های مختلف زایونیزم، گام مهمی در مسیر پیشروی طبقه کارگر اسرائیل بسوی سیوسیالیسم و رهائی است. بورژوازی اسرائیل قادر نیست به بحران استراتژیک و ایدئولوژیکی که گلویش را گرفته راه حل نشان دهد. این وظیفه طبقه کارگر و پیشروان سوسیالیست این طبقه است که جامعه را از چنگال بحرانی که بورژوازی اسرائیل و ناسیونالیسم قومی مذهبی عهد عتیقی بر آن تحمیل کرده اند نجات دهد.    

 

کمونیست: این تعرض، تحریم اقتصادی مردم غزه و حملات قبلی به مردم غزه، به بهانه حاکیمت حماس صورت میگیرد. حاکمیت حماس و کلا جریان اسلامی بر غزه، چه جایی در سیاست حمله اسرائیل به مردم غیرنظامی غزه دارد؟

فاتح شیخ:حاکمیت حماس و کلا جریان اسلامی بر غزه یکی از پیامدهای صلح ستیزی دولت اسرائیل و مخالفت جانسختانه آن با تشکیل دولت فلسطین است. بعلاوه از حاکمیت حماس با هیچ چسب توجیهی محاصره غزه و محروم کردن مردم غزه از کمکهای غذائی و داروئی و سایر مایحتاج زندگی استنتاج نمیشود. دولت اسرائیل حاکمیت حماس بر غزه را برای ادامه سیاست صلح ستیزی، دشمنی با مردم فلسطین و انکار حق آنها به داشتن دولت مستقل بهانه کرده است.

 

کمونیست: آینده مسئله فلسطین را چگونه می بینید؟

فاتح شیخ: آینده مسئله فلسطین در حال حاضر در ابهام است. این از یک طرف حاصل ابرهای تیره ابهامی است که در نتیجه روند افت موقعیت آمریکا، پروسه تجدید تقسیم جهان و بحران اقتصادی، بر کل جهان و بویژه بر خاورمیانه سایه انداخته است؛ از طرف دیگر حاصل شکاف و ناهماهنگی شدید بین سیاستهای دولت حاضر آمریکا به رهبری اوباما و دولت حاضر اسرائیل به رهبری نتانیاهو است. برای سیاست آمریکا حل مساله فلسطین و تشکیل دولت فلسطین از بسیاری جهات و مخصوصا در مسیر مقابله اش با رژیم اسلامی ایران تا حد زیادی مشکل گشاست و دولت آمریکا حتی از آخرین سال دوره بوش بعنوان یک تاکتیک ضروری به آن نگاه میکند. کنفرانس آناپولیس حاکی از درک این ضرورت از سوی دولت بوش بود و اوباما هم ظاهرا دارد این مساله را با عزم . مبرمیت بیشتری پیگیری میکند. این در حالی است که برای نتانیاهو، این عزیزکرده نئوکانهای آمریکا، و دولت دست راستی اش، ادامه سیاست تاکنونی قطع مذاکره و قطع پروسه صلح اولویت بیسابقه ای پیدا کرده است.

حل مساله فلسطین از راه تشکیل دولت فلسطین امروز بیش از هر زمانی در گذشته به یک ضرورت و اولویت مبرم در سیاستهای جهانی و منطقه ای قدرتهای بزرگ بدل شده است. بنابراین جانسختی دولت اسرائیل، که محصول یک بحران بنیادی و در عین حال تشدید کننده آن بحران است، قابلیت دوام زیادی ندارد. ناهماهنگی سیاستهای آمریکا و اسرائیل با دخالت و حضور فعال ترکیه در سیاست خاورمیانه و در قبال مساله فلسطین، بیشتر به زیان اسرائیل چرخیده است. با اینحال آنچه امروز درباره مساله فلسطین میتوان گفت اینست که برای چندمین بار در دو دهه گذشته، فعلا زیر ابر ابهام رفته است. انزوای اسرائیل در افکار عمومی جهان پس از تعرض اخیر، گرچه در خود یک عامل مثبت است اما آنقدر نیرومند نیست که اوضاع را تغییر دهد. خوشباوری نیروهای صلحدوست به اینکه این ماجرا نقطه عطفی در سرنوشت مساله فلسطین ایجاد کرده است، بیشتر یک توهم پاسیفیستی است تا یک امید واقعی.

 

 کمونیست: در خاتمه اگر نکته دیگری هست که باید روی آن تاکید کرد؟

فاتح شیخ: نکته ای که برای طبقه کارگر و کمونیستها در ایران و دیگر جوامع خاورمیانه شایسته توجه دقیق و عمیق است این است که پیامدهای مثبت نابودی جمهوری اسلامی تنها به رهایی مردم ایران از شر آن محدود نمیشود، بلکه دریچه ای به روی حل تخاصمات دیرینه خاورمیانه هم باز میکند. و با یقین بیشتری میتوان گفت که پیروزی سوسیالیسم در ایران بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی، باعث چنان تغییر تناسب قوائی در منطقه خواهد شد که نه تنها به حل سریع و عادلانه مساله فلسطین منتهی میگردد بلکه به طبقه کارگر و مردم اسرائیل هم در مبارزه برای گسستن از گذشته، کنار گذاشتن حاکمیت قومی مذهبی و برپائی جامعه ای سکولار، فارغ از ارتجاع قومی و مذهبی در مسیر آزادی و برابری و سوسیالیسم یاری خواهد رساند. این وظیفه انترناسیونالیستی باید هرچه بیشتر در صفوف رهبران و پیشروان طبقه کارگر و کمونیسم در ایران اشاعه یابد.