-- Logo ---->

ملاحظه ای بر قطعنامه اوضاع سیاسی

محمد فتاحی

بند 6 قطعنامه پیشنهاد شده به کنگره توسط رفقا آذر مدرسی، رحمان حسین زاده، خالد حاج محمدی و اسد گلچینی میگوید که؛

- این اوضاع یکبار دیگر نشان داد که جمهوری اسلامی اصلاح پذیر نیست! نشان داد که هیچ درجه از تغییر به نفع مردم از کانال جرح و تعدیل این رژیم نمیگذرد. "

 این حکم واقعی نیست؛

تز "اصلاح پذیر نیست!" در خوشبینانه ترین حالت متوجه تغییرات در این حکومت نیست؛ این رژیم از روز اول تا حالا چنان تغییر کرده که غیرقابل شناخت از آن دوره است. اینها از دولت دوره انقلابی که هم و غم آن بقای سیاسی بودند و به قدرت بگیر و ببند و بکش روز را به شب میرساندند، تبدیل شده اند به حکومتی که هر جناحش میلیون ها مردم در فقط تهران در خیابانها بسیج میکند، از خانه بیرون میکشانند، در خیابان زیر کنترل به بازی میگیرند و آخر سر به خانه برمیگردانند. به لحاظ سیاسی لایه های قدرت در این حکومت منافع اقشار مختلف بورژوا را نمایندگی میکنند. بویژه امروزه حضور گرایشات سیاسی متنوع طبقه حاکمه شریک در قدرت به روشنی قابل شناسایی اند. اینها نه تئوری که فاکت های غیرقابل انکار اند. کدامین جناح بورژوازی ایران است که امروزه در طیف های مختلف حاکمیت نمایندگی نمی شود؟ اختلافات سیاسی اینها هم نه ساختگی بلکه واقعی است. آنها که در مجلس اسلامی سر و کله همدیگر میزنند و بعضا خونی هم میکنند، احمد بنی احمد دوره رستاخیز شاه نیستند.

به لحاظ قانونی هم مملکت در دست لشکر فتوا دهندگان سابق نیست. امروزه و بویژه به دنبال به قدرت رسیدن احمدی نژاد، به کمک خامنه ای، در جهت تامین امنیت قانونی برای سرمایه، دست جماعت آخوند به کلی از حکومت و فتوا کوتاه شده است. تقریبا مانند عربستان سعودی، صرفنظر از اینکه چگونه سر آدم را طبق قوانین اسلامی از تن جدا میکنند، سرمایه و مالکیت خصوصی با قانون و قدرت تمام محافظت میشود. لذا امروز سرمایه نگران نا امنی از دست فتوا و مصادره در ایران نیست.

جمهوری اسلامی به سرعت مشغول ایجاد تغییرات در خود به نفع تبدیل به یک حکومت مورد قبول بورژوازی است. تا آنجا هم پیش رفته که هیچ لایه سابقا سرنگونی طلب بورژوازی آنرا بیرون جناح های حکومتی باقی نگذاشته است. اگر چنین است، این حاکمیت، رژیم یک عده آخوند و اسلامی بی سر و پا و بدون پایگاه اجتماعی در جامعه نیست. این تغییرات محصول شروع پروسه ای است که از دوره بعداز جنگ، بعداز استحکام قدرت، و بعداز سرکوب تحرکات و توقعات دوران انقلابی، در دوران رفسنجانی و با عنوان دوران سازندگی شروع شد. در دوران خاتمی سرعت گرفت و وقایع بعدی جهان و منطقه و داخل کشور آنرا تا اینجا آورده اند.

 این فاکت ها مورد قبول چپ ضد رژیمی نیست. علت روشن است؛ سنت فعالیت این چپ با کار کمونیستی و سازماندهی طبقاتی کارگر علیه کلیت نظام سرمایه بیگانه است. اگر حکومت فعلی نماینده یک عده اسلامی (از نوع اسلام سیاسی و بدون پایگاه طبقاتی) بود، سرنگونی اینها در هر قدمی ممکن مینمود. در آنصورت کار کمونیستی پایه ای برای سازماندهی یک جنبش مستقل طبقاتی برای سرنگونی لازم نبود. نه فقط این، هر واقعه ای که به هر دلیلی مردم را به خیابان بکشاند، میتواند سرنگونی را به دنبال خود داشته باشد، که برای این نوع چپ همه چیز میتواند باشد؛ قیام، انقلاب یا حداقل حلقه ای در حرکت برای سرنگونی "رژیم". هواداری این نوع از چپ از هر نوع شلوغی در خیابان، (حالا مهم نیست کار ناسیونالیست هاست یا فاشیست های ترک، عرب، بلوچ یا کرد و فارس باشد) به همین دلیل عشق اینها به امر سرنگونی است. فقط سرنگونی. و البته هر نوع سرنگونی، منجمله نوع سناریو سیاهی!

اگر عقلیت این چپ چنین نبود، شاید همه یک روزه از فرط علاقه به سرنگونی هوادار جنبش یک جناح همین حاکمان علیه جناح مقابل نمی شدند.

مضرات این نگرش و تحلیل به حال طبقه کارگر

با این نگرش، چپ سنتی مداوما میتواند رو به کارگر به اصطلاح ثابت کند که تنها با سرنگونی این رژیم میشود بهبودی در زندگی کارگر ایجاد کرد. زبان زمینی این حکم مخالفت با مبارزه اقتصادی روزانه کارگر است. ظاهرا این سنت میتواند با قاطعیت خطاب به کارگر بگوید که ابدا نباید از این رژیم انتظاری داشت، اینها را فقط باید سرنگون کرد. و البته چون زور این رژیم  از نظر این چپ فقط متکی به تعدادی گانگستر جنایتکار است، سرنگونی هم خیلی راحت و امروز و فردا ممکن است. نتیجه اینکه کارگر لازم نیست مطالبات اقتصادی اش را در مقابل حاکمانی طرح و مطالبه کند که اولا بی تاثیر است و ثانیا قرار است همین فردا سرنگون شوند. به جای آن با تمام نیرو فقط مشغول کار و فعالیت "سیاسی" در جهت سرنگونی "باندهای حاکم" باید بود. بخش مهمی از فعالین کارگری که تحت تاثیر سنت این چپ اند، به جای دخالت صمیمانه در مبارزات روزانه طبقه برای خواست هایش، مشغول پیش فنگ پافنگ "سیاسی" در "جنبش سرنگونی" اند. و این جنبش سرنگونی اسم مستعار تمام تقلاهای سیاسی جنبش های بورژوایی از ناسیونالیست تا فاشیست و لیبرال است، که سالهای گذشته در لباس هخا در تهران، الاحواز در خوزستان، فدرالیست های آذربایجان و کردستان و...خودی در خیابان ها نشان داده اند و در غیبت آلترناتیو کارگری قادر به تحمیق توده ها شده اند. در تمام این تحرکات هیچ نهادی و حتی تک نفری از فعالینی که با عنوان کارگری به هر بهانه ای اطلاعیه صادر میکنند، در مقابل این تحرکات ناسیونالیستی و فاشیستی و بورژوایی لب نگشودند. اگر به جز حکمتیست ها تمام چپ علنا وارد این تحرکات شدند و از آن حمایت کردند، برای نهادهای با عنوان کارگری در داخل، به دلیل هزینه بردار بودن اظهار تمایل و حمایت علنی، هر کدام به سبک خود از آن حمایت کرده و در صورت توان در آن شرکت کرده اند. علت ساده است؛ این جنبش ها در جهت سیاسی این نوع چپ و ظاهرا برای تنها امر آن یعنی سرنگونی بودند! ظاهرا هرکدام از این جنبش ها تلنگری بودند که این "چند باند" حاکم را میتوانستند سرنگون کنند! چسباندن عنوان باند برای این حکومتی که بی ریشه و نتیجتا غیر قابل اصلاح است، آسان ترین کار برای قانع کردن کارگر به دست کشیدن از مبارزه اقتصادی روزانه و دست بردن به سیاست مد نظر سرنگونی است.

 سنت این چپ در درون جنبش کارگری، یا بهتر است گفت در میان کارگران، مشغول سربازگیری به نفع جنبش سرنگونی مورد علاقه شان است (که تا امروز در همه حال جنبش های ناسیونالیستی بوده اند)؛ چیزی که کارگر سوسیالیست و فعال کارگری را از کار سازمانگرانه در درون جنبش کارگری منع می کند. بی توجهی نهادها و کمیته و انجمن های متعددی که به اسم کارگران در داخل کشور فعالیت به اصطلاح کارگری دارند و در تمام سالهای گذشته از دخالت در مبارزه اقتصادی کارگر و از این طریق ار دخالت در سوخت و ساز جنبش کارگری دوری جسته و علیرغم تمام ادعاها و تقلاها از سازماندهی یک تشکل توده ای کارگران عاجز بوده اند، ناشی از عملکرد این سنت سیاسی است. اگر رفقای چپ و فعالین کارگری در این نهادها علاقه ای به دخالت صمیمانه در مبارزات اقتصادی روزانه کارگر ندارند و صدور اطلاعیه های خبری در فضای مجازی، تنها سود این اعتراضات به حال آنهاست، از تاثیر مضر همین سنت سیاسی ضد رژیمی این نوع چپ ناشی میشود. نه فقط این تبدیل مراسم اول ماه مه به آکسیون های سیاسی ظاهرا سروصدا دار و با جمعیت اندک و به حال کارگر بی تاثیر، از محصولات جانبی همین سنت ضد رژیمی این نوع چپ است. در غیر اینصورت همین تعداد فعال و نهاد میتوانستند در مراکز کارگری و محل زندگی کارگران مراسم های بسیار با شکوه برگزار کنند...

 

 

اصلاح برای کدام طبقه؟

اینها به کنار، این رژیم برای کدامین طبقه غیرقابل اصلاح یا اصلاح شدنی نیست؟ برای بورژوازی، دیدیم و می بینیم که خیلی هم اصلاح شدنی است. گیرم که برای بورژوازی هم غیر قابل اصلاح است. از نظر این سنت چپ، از آنجا که خود بورژوازی به دلیل ناآگاهی طبقاتی به منافع خود، گوش به حرف دلسوزانه ما نیست، و تمام لایه های نا آگاه آن مشغول اصلاح آن به نفع تغییر به یک حکومت ایدآل خویش اند، انگار که کار ما تا ابد کوبیدن بر طبل اصلاح ناپذیری این رژیم است!! اصلا به ما چه مربوط که این پدیده ضد کارگری در جهت منافع سرمایه اصلاح میشود یا نه؟ مگر در هر دو صورت امر ما سرنگونی هر دو نوع اصلاح شده یا نشده این سیستم نیست؟

نخیر نیست!

در این سنت اگر ثابت شود که این رژیم قابل قبول کل بورژوازی و از این نظر متعارف شدنی است، کار این نوع چپ تمام است. شغل اصلی اینها امر سرنگونی است و کسی که این حکومت را نه یک باند جنایتکار بی ریشه در جامعه، که حکومت مورد قبول سرمایه داران ارزیابی کند، بخشی از مردم را که تمام لایه های بورژازی و تمام طبقه متوسطه را شامل میشود، پشت این رژیم برده و به آن ثبات طبقاتی بخشیده است. نتیجتا سرنگونی از دستور بخشی از جامعه که بورژوازی و اقشار متوسط باشند خارج میشود. از نظر چپ بورژوا که جناح آشتی ناپذیر و حاشیه ای احزاب و جنبش بورژواهاست، این کار، فرمول هواداری از حکومت ارزیابی میشود. نتیجتا این ارزیابی "انقلابی" حکم طلایی "این رژیم اصلاح پذیر نیست" را به عنوان افتخار و برای همیشه نزد اینها باقی میگذارد.

رژیم اسلامی اصلاح شود یا نشود، شده یا نشده، مسئله سرمایه داران و نمایندگان سیاسی آنهاست. نه فقط این رژیم که هیچ رژیمی به نفع کارگر اصلاح شدنی نیست و تمام حکومت های دنیا از باند و غیر باندشان بگیر تا مذهبی و سکولار، همه بدون اما و اگر باید گور خود را گم کنند. تنها تفاوت برای طبقه کارگر شرایط مشخص اوضاع و تناسب قوا و در نتیجه تاکتیک های متفاوت برای رسیدن به این استراتژی انترناسیونالیستی-پرولتری در هر کشوری است.

ضرر دیگرتر این تز امید است به یک جنبش سرنگونی با شرکت همه طبقات اجتماعی!

وقتی نه کارگر و نه بورژوا، یعنی هیچ طبقه اجتماعی این رژیم را نمی خواهد، همه سرنگونی طلب و در نتیجه ظاهرا همه میتوانند یک جنبش مشترک برای سرنگونی را با همراهی همدیگر سازمان دهند. افشاگری های "انقلابی"  چپ ضد رژیم علیه سلطنت طلبان و اقشار دیگر بورژوا به خاطر سازشکاری در امر سرنگونی از همین زاویه دل بستن به شرکت در یک جنبش مشترک همراه آنهاست. همانگونه که دل بستن به نماز جمعه های "سوسیالیستی" آقای رفسنجانی و مراسم "سوسیالیستی" خاکسپاری رهبر معنوی انقلاب سبز هم ناشی از احساس تعلق مشترک به یک جنبش معین است. هر فعال چپی که شهامت اعلام علنی احساس درونی اش را داشته باشد، شهادت میدهد که نه فقط دلش همراه "جنبش اعتراضی" در این دو مراسم "انقلابی" بود بلکه در صورت توان مراسم عاشورا را هم چهار دست و پا میرفت. دل بستن عمیق به حکم "این رژیم اصلاح پذیر نیست" میتواند محصولات جانبی و فجایع باز هم بیشتری برای این سنت سیاسی داشته باشد، که نوشتن در موردش فعلا بس است.

تناقضات بیشتری در این قطعنامه هست از همین جنس؛ مثلا در جاهای مختلف از تقلای رژیم اسلامی برای مقبول واقع شدن در بازار جهانی میگوید بدون اینکه جرات یا صراحت اشاره روشن به معنی این تقلا(تقلا برای اصلاح شدن و تبدیل به حکومت متعارف سرمایه) را به خود بدهد. آخر در سنت چپ ناسیونالیست حتی پذیرش واقعیت متعارف شدن حکومت اسلامی برای یک نوع هواداری از رژیم و یا تقلا برای متعارف کردن!! آن بشمار می آید. فکر میکنم دو سال قبل بود که یکی از همین چپ های ناسیونالیست خطاب به ما نوشته بود که "به شما اجازه نمیدهیم این رژیم را متعارف کنید!"

 

 شخصا پیشنهاد میکنم با حذف این حکم طلایی مورد علاقه چپ ناسیونالیست ضد رژیمی، تنها ستاره سبز موجود در قطعنامه را به نفع کارگر کمونیست جارو کنید، تا شانسی برای تصویب داشته باشد.