-- Logo ---->

تناقضات حال و آینده حزب حکمتیست پاسخ میخواهد!

(2)

 

سازماندهی یک حزب کمونیست تمام عیار کارگری در درون صفوف جنبش

این طبقه در داخل کشور یک ضرورت فوری برای حزب حکمتیست است.

 

محمد فتاحی

 درج بخش اول متن معرف این بحث در نشریه کنگره سوالاتی را در دامن زده است؛ این بحث از کجا می آید؟ آیا در درون حزب چنین بحثی در جریان است؟ و اینکه این مسئله تا چه اندازه جدی است؟

از سوال آخر شروع کنم؛ درجه جدیت این مسئله به جدیت مدافعین آن در درون حزب گره خورده است. همین! میشود سالهای بیشتری را پشت سر گذاشت و لنگان لنگان مثل بقیه احزاب چپ زیر خیمه ای در حاشیه ای جنبش اجتماعی کارگر گذران کرد و ماند. میشود سالهای بیشتری شاهد غیبت و بی سر و سامانی جنبش سوسیالیستی کارگر بود و تحمل کرد. این بیان مایه نگرانی رفقایی میتواند باشد که به روشنی کار و نقش این حزب در سیاست ایران را گواه می آورند. میتواند مایه نگرانی رفقایی باشد که تاریخ زندگی سیاسی شان مملو از افتخارات و شایستگی و توانایی های متعدد دارد. در مورد توانایی و ظرفیت های این رده از کادرهای این حزب میشود سراغ مردم رفت و داستان نقش آنها را از شاهدان زنده شنید.

اما حقایق دنیای اطراف به ما میگوید که کمونیست ها در خیلی از نقاط این کره خاکی سرچشمه اعتماد و مظهر شایستگی و نمونه فداکاری های بیدریغ در راه رهایی بوده اند. نه ما نمونه نادری در این ره بوده ایم و نه دیگران دست و زبان بسته هایی که فقط شایسته مرگ بوده اند. مثل ماها ابدا کم نبوده اند. تفاوتی که بین ما و آنها مسیر به نسبت متفاوتی است که ما طی کرده ایم. اسکلت کادری حزب حکمتیست تجربه انقلاب 57 ، جنگ ده ساله در کردستان و بالا بردن پرچم سوسیالیستی در همین چند سال قبل در دانشگاه های شهرهای عمده ایران را پشت سر خود دارد. مهم تر از این، با خط سیاسی متفاوتی در سیاست ایران جلو آمده که هیچگاه به وضع موجود رضایت نداده است. نه فقط این، با پیمودن هر قدمی پشت سر خود را نگاه کرده و ضعف های خود را به تیر زده است. خط سیاسی متفاوت این حزب بخشا  مدیون این بی انصافی در حق کمبودهای خود بوده است.

 

ما امروز میتوانیم سر خود را بالا بگیریم و در مقابل چپ هزیمت کرده ایران به خود ببالیم که خط سیاسی درست در دوره های گذشته از مرکب خودنویس این حزب بیرون آمده است. میتوانیم به خود ببالیم که تنها راه درست آنی است که قطار ما در پیش گرفته است. در پایان همه اینها اما نزد خودمان یک سوال پاسخ نگرفته سر میز همه ما کادرهای این حزب مانده است؛ اگر این سیاست ها درست است، گر سوسیالیسم ما تنها پاسخ زمانه است، اگر مسیر درست را تنها ما تشخیص داده ایم  و خیلی اگر های دیگر... در اینصورت چرا در مقابل سازمان دادن پشت سر هم جنبش های راست بورژوایی توسط بیمایه ترین های سیاست این جامعه، ما از سازماندهی یک جنبش برای جارو کردن اینها ناتوانیم؟ دوره به دوره جانی ترین های سیاست این جامعه نمایش راه می اندازند و به قدرت زور و زر و فریب قدرت می قاپند و کار ما در حاشیه ای، افشاگری از جنایات شان و راه انداختن سر و صدا، که آهای مردم بدانید که اینها جانی اند و از ما میکشند و میگیرند و دار میزنند!  همه ما میتوانیم مانند بقیه چپ اندر مضرات استبداد و موانع پیروزی تئوری ببافیم و دل خود را راضی کنیم که اگر استبداد نبود چنین و چنان میکردیم. میتوانیم خود را مشغول به اصطلاح فعالیت کنیم و برای رهایی کارگر و علیه زندان شدن این و آن انسان شریف کمپین راه اندازیم، بدون اینکه به روی ماه خود بیاریم که قرار بود بانیان این زندان و استبداد را سالهای قبل براندازیم، چه شد؟

 

روزی در درون حزب کمونیست ایران و کومه له به درست به خود گفتیم این مسیر به سازماندهی طبقه کارگر منتهی نمیشود، ما شایسته سازماندهی کارهای بزرگتریم.  حزب کمونیست کارگری را ساختیم و گفتیم جنبش کارگری را صاحب قدرت و اختیار میکنیم. تا به خود آمدیم ده سال گذشت و نه ما صاحب جنبش کارگری شدیم و نه جنبش کارگری صاحب حزب شد. در دهمین سال تشکیل آن حزب، سازمانده آن حزب گفت که محصول بقلاهای تا آن زمان او به بقیه چپ سنتی بیش از رهبر سیاسی اش نزدیک است. منصور حکمت فرصت لازم برای مسیری که در پیش گرفته بود نداشت. هیچ معلوم نیست ادامه این وضع او را به کدامین مسیر رهنمون میشد، اما هدفی که او در مقابل خود گذاشته بود کاملا روشن بود که بعدا به آن اشاره میکنم. ماها، بعدا که حزب حکمتیست را که سازمان دادیم، به خود گفتیم امروز جمع ما بیش از همیشه خودمانی و فرمان ما بیش از همیشه در دستان پر قدرت ماست. امروز بعداز تقریبا هفت سال جدایی از آن حزب، تنها تفاوت در خط سیاسی و نه در نقش اجتماعی ماست. ما هم مانند بقیه چپ بورژوایی هیچکاره جنبش اجتماعی کارگر در ایرانیم. در صفوف ما هم مثل بقیه حضور کارگر و رهبر کارگری کیمیاست. مثل بقیه چپ بورژوایی مشغله مهم ما و کمیته مرکزی و اسکلت کادری ما نه کارگر و جنبش کارگری و دلنگرانی های رهبران کمونیست درون صفوف کارگران که هزار و یک مشغله  دیگر است. خیلی از رفقا در این حزب به درست میتوانند نمونه های متعددی بیاورند که کجا و کجا و چه تعداد افراد و جمع های کارگری سراغ دارند که هوادار این حزب و عضو و کادر آنند. من قادر به انکار این واقعیت نیستم که تمام احزاب و سازمان های سیاسی از چپ تا راست در میان طبقه کارگر هوادارانی و اعضا و کادرهایی دارند. میدانم که هر نیرویی سعی در جذب و جلب این طبقه برای اهداف سیاسی تعریف شده اش دارد. مگر نه این است که قدرت و واقعیت این طبقه و رهبرانش امثال کربی را هم خانه به منصور اسالو نزد همسرش می فرستد. او هم به فکر این است تا از این طبقه برای رسیدن به هدف خود نیرویی بگیرد. اگر رفسنجانی هم دستی در خانه کارگر دارد و اگر احمدی نژاد هم بخشی را و انصافا بخش بسیار بسیار زیادی به نسبت چپ را از این طبقه همراه خود برد، چرا حزب ما و این و آن حزب دگر هم محافلی و جمع هایی به دور خود نداشته باشد؟ اصلا تاریخ بعداز انقلاب اکتبر تماما این طبقه را می بینیم که وسیله این و آن حزب و سازمان و جنبش برای اهداف سیاسی متفاوتی در دوره های متعددی بوده است. همین دوره گذشته تمام گروه های چپ ایران به جز همین حزب حکمتیست تقلای جانانه کردند تا این طبقه را در راه دستیابی طبقه متوسطه ایران به باغ سبز قربانی کنند و همین حتالا هم دست بردار نیستند.

 

خط سیاسی ما به میگوید که این نشد! قرار بود کارگر شاهد جنبش قدرتمند خود برای خود باشد. قرار بود تحزب قدرتمندی در درون طبقه سازمان پیدا کند. قرار بود رهبر کمونیست کارگری حزبش را برای پیشبرد نبردهای سیاسی و اجتماعی روزانه اش در اختیار داشته باشد. قرار بود کارگر از موقعیت مظلوم به موقعیت طبقه صاحب اختیار جامعه ارتقا یابد تا رهایی نهایی را ممکن شود. قرار بود جنبش سوسیالیستی این طبقه تمام جنبش های طبقه دارا را به نفع برقراری عدالت و آزادی جارو کند. قرار بود...

 

امروز نه تنها اینها نشده که کارگر از همیشه ناتوان تر و در مقابل دشمن طبقاتی ضعیف تر است. این وضع سی سال است با حضور ما در جریان است. رهبران این طبقه را روز روشن میگیرند، میزنند، می برندو زندان و خونی و تحقیر میکنند و احدی از این طبقه یارای یک اعتراض جدی نیست. علت روشن است؛ این طبقه ابزار اعتراض و جنگ و رو در رویی با دشمن سرتاپا مسلح و سازمان یافته خود ندارد. ابزار کمک به هم طبقه اش و حتی همسایه اش را ندارد. مانع این کار نه استبداد است، نه خفقان است و نه سرکوب. برای کمونیسم و کارگر در جامعه سرمایه داری وجود اینها فرض است. کسی و کمونیستی که اینها را بهانه ناتوانی کارگر در سازماندهی میداند، مشغول تراشیدن توجیهه برای ناتوانی خود است. قرار نیست بورژوازی فرش آزادی های سیاسی بی قید وشرط برای نیروی انقلاب سوسیالیستی پهن کند. قرار نیست در فراهم نمودن پیش شرط های یک سازماندهی بزرگ در کنار کمونیست ها ناظر بی اختیار ظهور قدرت سوسیالیستی باشد. کمونیسم و کارگر وظیفه دارد جنبش خود برای رهایی را در دل همین شرایط و برای تغییر همین شرایط به نفع خود سازمان دهد. این کار در درون صفوف این طبقه شکل میگیرد و ممکن است. تحزب کارگری از بدنه اش تا رهبری اش، از حوزه و کمیته کمونیستی و تا کمیته مرکزی اش باید در محل حضور داشته و مبارزه طبقاتی خود را در همان زمین سفت رهبری کند.

 

تناقض ما در حزب حکمتیست این است که رهبری ما مانند تمام اپوزیسیون ایران، به دلایلی خارج از اراده خود در خارج کشور مستقر شده است. تفاوت اینجاست که ما به دلیل اهداف سیاسی تعریف شده و بخشا بلندپروازی های سیاسی قادر به ادامه این وضع نیستیم. اگر کل چپ بورژوایی ایران صاحب جنبش رنگینی در داخل شده و از طریق آن به جامعه وصل و به اهداف سیاسی اش نزدیک شده است، برای ما حکمتیست ها که در پی سازماندهی یک جنبش متفاوت سیاسی برای تغییر وضع موجود هستیم، اینها راه نیست. ما باید برای سازماندهی یک حزب در محل آستین بالا بزنیم. حزبی که تماما در داخل کشور سازمان یافته است. نه فقط هواداران این حزب، که اسکلت کادری و رهبری و کمیته مرکزی آن در قلب مراکز صنعتی ایران سازمان یافته است. این کار میتواند یک پروژه حتی زمان بندی شده توسط حکمتیست ها باشد. حزب حکمتیست با تمام توان میتواند نقش بازی کند؛ پرچم آن کمونیسم را در خارج کشور و هر جا که دستش میرسد، در اهتزاز نگهداشته و در گسترش کمونیسم و تحزب کمونیستی در میان فارسی زبانان خارج کشور بکوشد، محصولات فکری در اشکال مختلف (سیاسی، تبلیغی، ترویجی، تحقیقاتی، تئوریک ...) تولید کند، کانون داغ جلب همبستگی بین المللی باشد، در اتخاذ سیاست کلان و ترسیم استراتژی تا تامین افق سیاسی روشن در نقش یک عنصر مهم  ظاهر شود. در این پروژه حزب حکمتیست ابدا تنها نیست؛ شبکه های کارگران کمونیستی که بیش از ما واقف به کمبود و درد خویش اند، کمونیست هایی که تمام آرمان و اهداف شان سر بلند کردن چنین جنبشی است، مارکسیست هایی که همین امروز در داخل و خارج کشور توانایی کمک به این پروژه برای شکل گیری یک سوسیالیسم با افق روشن کارگری را دارند، و هر نیرو و فرد و گروهی که کارگر را نه برای وسیله که به عنوان هدف بنگرد میتواند شریک این پروژه باشد.

 

آیا چنین بحثی در درون حزب در جریان است؟

این بحث مدت هاست که در رهبری حزب در جریان است. بخشا از سر سازماندهی جنبش سوسیالیستی و بخشا از سر آینده این حزب و جنبشی که باید به میدان بیاید. بعلاوه وقایع یک سال و اند گذشته شاید بیش از هر زمان این مسئله را روی میز ما گذاشته باشد. تجارب پشت سر و بویژه صحت سیاست های ما در دوره های گذشته هم این اعتماد به نفس در میان ما را تقویت کرده که این کار از دست ما ساخته است.

ریشه این بحث اما به تناقضات مورد اشاره در درون حزب حکمتیست نیست. مبدا آن هم در این حزب و این تاریخ نیست. اصل آن به مباحثی برمیگردد که منصور حکمت در سمینار اول کمونیسم کارگری در قلب جامعه کاشت. بیخود نبود، بعدها، زمانی که گفت، اگر همه ما از بین برویم این کمونیسم و این جنبش در جامعه صاحب پیدا میکند و سازمان می یابد. بیقراری ما در طول سالیان طولانی و تقلاهای متعدد برای برافراشتن پرچم این جنبش در جامعه، در جهت ایجاد تحزب و سازماندهی یک جنبش قدرتمند سوسیالیستی بوده است. میتوان از این زاویه کل فعالیت و کار ما در ایران را ارزیابی و مرور کرد. میتوان از همین زاویه به خیلی از تحرکات مان ایراد گرفت. با همه اینها و علیرغم هر ایرادی که به گوشه هر کاری وارد باشد، نفس طرح این بحث روی میز رهبری این حزب به همه ما میگوید که علیرغم هر چپ و راست زدنی این قطب نما کماکان در دستان ما بوده است. در مورد این مسئله علاقمندم توجه شما را به دو بخش کوتاه از سخنان منصور حکمت در سمینار اول کمونیسم کارگری در سال 1989 جلب کنم که دقیقا در همین مورد است. اولی بحث رابطه حزب و طبقه است و دومی بحث کمونیسم کارگری و حزب؛

 

"رابطه حزب و طبقه: حزب کمونيستى بايد حزبى کارگرى باشد. حزب کمونيست غير کارگرى بنظر من در بهترين حالت پديده اى است گذرا و در حال گذار و بايد قاعدتا به چيز ديگرى تبديل بشود. منتهى بگذاريد بگويم وقتى من اين حرف را ميزنم، چه منظورى از "کارگرى" در نظر دارم. قطعا منظورم اين نيست که حزب کارگرى به اعتبار اينکه تئورى انقلاب طبقه کارگر را دست گرفته يا درجهت منافع طبقه کارگر پيکار ميکند يا چيزى شبيه اين کارگرى محسوب ميشود. منظورم اينست که کارگران عضو آن باشند. منتهى حزب توده اى کارگران، حزبى که کارگران در مقياس وسيع در آن عضو باشند تنها تحت شرايط معينى بدست ميآيد. تنها تحت شرايط خاصى احزاب کمونيستى امکان پيدا ميکنند حزب توده اى کارگران باشند. پس بهرحال اين حزب حزب بخشى از طبقه کارگر است. اينجا ما ميرسيم به همان مقوله پيشاهنگ و غيره. و من ميخواهم اظهار نظرى راجع به اين بکنم. تعبير سنتى از کلمه پيشاهنگ، پيشاهنگ عقيدتى و تئوريکى است. کسى که از قرار نماينده آگاهى و انقلابيگرى و تئورى و جهان بينى است و قرار است معمولا از بيرون بيايد و جلوى طبقه کارگر بيافتد. من فکر ميکنم حزب کمونيست قرار نيست به اين معنى حزب پيشاهنگ ايدئولوژيکى و تئوريکى باشد. خود حزب، به اعتبار مارکسيسم و برنامه سوسياليستى و سياسى اش، به معناى سياسى و فکرى کلمه، پيشاهنگ طبقه است. اما پيشاهنگ، آنجا که نه از يک سازمان و گرايش، بلکه از افراد حرف ميزنيم، بايد يک پيشاهنگ اجتماعى و سياسى باشد. کسى که در مبارزه کارگر عملا جلوى صف قرار گرفته است. حزب کمونيست بايد حزب متشکل کننده بخش پيشاهنگ سياسى و اجتماعى طبقه باشد. حزب پيشاهنگ سوسياليست طبقه باشد. ولى اينجا تاکيد را ميگذارم روى کلمه طبقه. و در همين رابطه است که در چند سال اخير، مقوله رهبران کارگرى و رهبران عملى را مورد بحث قرار داده ايم. يک مفهوم و برداشت سنتى از کلمه پيشاهنگ اين بوده است که کسانى هستند که ميروند سدها را بشکنند، انسانهاى جان برکفى که به افکار درستى پى برده اند و در يک حزب جمع شده اند و غيره. همچون آدمهائى حتما در حزب کمونيست وجود دارند ولى مساله اساسى اين است که حزب کمونيست خصلت کارگرى اش را بايد از رابطه اش با مبارزه کارگرى گرفته باشد. در مبارزات کارگرى دخيل باشد و يکى از شاخه هاى مبارزه کارگرى باشد. وقتى مارکس و از اين حرف ميزند که کمونيستها چه هستند و چه نيستند، فورا به رابطه کمونيستها با ساير بخشهاى جنبش کارگرى اشاره ميکند. ميگويد کمونيستها آن بخشى از طبقه کارگر هستند که در تمام دقايق اين مبارزه و اعتراض طبقه حضور دارند اما آن بخشى از طبقه کارگرند که افق سراسرى و فراگير طبقه کارگر را گم نميکنند و در همه دقايق و مراحل مبارزه آنرا دنبال و نمايندگى ميکنند. من قبلا راجع به آن افق فراگير و سراسرى قبلا صحبت کردم. راجع به اين بايد بنشينيم بحث کنيم که حزب کمونيستى که در تمام دقايق مبارزه کارگرى حضور دارد کجاست؟ من حزب را اينطور مى فهمم. بنظر من حزب کمونيست از نظر ترکيب انسانى اش بايد حزب رهبران جنبش اعتراضى طبقه کارگر باشد. حزب سوسياليست هاى جنبش اعتراضى طبقه باشد. و بحثهائى که در مقالات "سياست سازماندهى" و "آژيتاتور کمونيست" و "عضويت کارگرى" در مورد مقوله رهبران عملى و غيره در سالهاى اخير کرده ايم، بنظر من درافزوده مهمى در تعريف حزب و رابطه حزب و طبقه است. تعريف حزب بعنوان پيشاهنگ عقيدتى، ايدئولوژيکى، تئوريکى و غيره بنظر من يکى از ابداعاتى است که دقيقا مصادف ميشود با جدا شدن بستر رسمى مدعى مارکسيسم در صحنه جامعه از طبقه کارگر. حزب کمونيستى بايد حزب رهبران و سوسياليست طبقه باشد که مستقيما در مبارزات جارى و اقتصادى در گيرند.

 

کمونيسم کارگرى و حزب

 بگذاريد براى اينکه زياد وقت را نگرفته باشم، فقط تجسمى از نوع حزب و احزابى که ميشود به آنها حزب کمونيست کارگرى اطلاق کرد. بنظر من براى چنين حزبى جنبش اجتماعى، جنبش طبقاتى و مبارزه روزمره و دائمى طبقه کارگر عليه سرمايه دارى در صدر اولويت قرار ميگيرد. به اين معنى که گفتم کانون تشکيل اين حزب، کانون رشد اين حزب، در درون طبقه است. بخش اعظم انرژى اش آنجا صرف ميشود، به تمام مسائل اين مبارزه محيط است. و فعالينش، فعالين اين مبارزه تشکيل ميدهد. رهبرانش، رهبران شناخته شده اين مبارزه اند و هرقدر کوچک يا بزرگ باشد، در پيش و پس رفتن اين مبارزه اجتماعى دخيل است. از نظر بافتش، حزبى است کارگرى. دربرگيرنده عناصرى از طبقه کارگر است. کارگر به معنى عينى و ابژکتيو کلمه. به اين اعتبار براى اينکه يک چنين حزبى وجود داشته باشد، قاعدتا اين حزب، بايد حزبى باشد مناسب براى فعاليت کارگران. و اين يک تفاوت اساسى است که وقتى به احزاب موجود نگاه ميکنيم مى بينيم. حزب ما (حزب کمونيست ايران) و صد حزب مثل ما جاى مناسبى براى فعاليت کارگران نيست. اما حزب کمونيست کارگرى، بايد ظرف طبيعى و مناسبى براى فعاليت سياسى کارگر باشد. و اين يک بحث جدى اساسنامه اى، سبک کارى و روشى است. فقط بحث اخلاقيات نيست.
124
همانطور که گفتم، حزب کمونيست، حزبى است دخيل در مبارزه اقتصادى، در مبارزه براى اصلاحات. اين معنى فورى اش اينست که حزبى است که اين توانايى را بدست آورده است که دخيل باشد. قابليت کار توده اى دارد. حزبى است که قابليت کار علنى دارد. بنظر من حزبى که نتواند کار علنى-توده اى سازمان بدهد نميتواند حزب کارگرى بماند، حتى اگر به اين عنوان شروع شده باشد. ميشود گرايشاتى مثل "محافل فلسفى" در کارگران درست کرد و اين شدنى است. کارگران هم بخشى از کارشان اينست. همان کارگرى که به محافل فلسفى سمپاتى دارد، بالاخره فردا دنبال مسائلش در کارخانه است، دنبال طرح طبقه بندى اش است، دنبال قانون کار است و دنبال قانون اساسى مملکت که بايد راجع به کارگر در آن اظهار نظر بشود هم هست. رابطه اش را هم بايد با ارتش تنظيم کند، رابطه اش با سپاه پاسداران برايش مساله است. حزب کمونيست همانطور که مارکس ميگويد بايد با اين دقايق همراه باشد.
125
به اين اعتبار طبقه کارگر بايد براى حزب کمونيست پديده معلـومى باشد. حزب بايد مکانيسم هاى مبارزه اين طبقه را بشناسد. بنظرمن احزاب کمونيستى فعلى، کارگر را از دريچه نگرش بورژوا در توليد نگاه ميکنند. مکانيسم هاى زيست و سوخت و ساز درونى اين طبقه براى احزاب کمونيست فعلى آشنا و روشن نيست. نه با ذهن کارگر و مشغله ذهنى اش آشناست و نه مشاهدات مشترکى با کارگر دارد که بتواند مبناى تبليغات خود قرار دهد و نه فشارهاى اجتماعى اى که به کارگر در هر مقطع وارد ميايد را حس ميکند. خيلى ها در اين چپ ميدانند بحال مثلا بر دانشجويان در ايران چه گذشته است، يا چه به روز کردها آمده است. اما اينکه بر کارگران در اين شش سال چه گذشته است، حزب کمونيست حتى تلقى درستى از اين مساله ندارد. خانواده کارگرى دارد به چه روزى ميافتد، شرايط کار به چه روزى درآمده، احترام اجتماعى کارگر الان در جامعه چگونه است؟ هزار و يک نکته است که ميشود با کارگر حس کرد و اينها در اين احزاب سياسى محسوس نيست. تبليغاتشان هنوز از روى کتاب درميآيد تا از زندگى واقعى.
126
همانطور که گفتم حزب کمونيست نميتواند به چيزى جز رهبر کارگرى متکى باشد."

 

نکته آخر،

ادامه وضع موجود حضور رهبران کمونیست کارگران را در رهبری این حزب تا ابد غیر ممکن میکند. از طرف دیگر حزب حکمتیست ناتوان از تغییر به یک حزب کمونیستی کارگران است. چنین هدفی علیرغم تمایل قلبی رهبری و بدنه حزب حکمتیست، به دلیل استقرار آن در خارج کشور غیر ممکن است.. رهبری حزب حکمتیست علیرغم هر تقلایی، به دلیل جغرافیایی و کمبود آشنایی از نزدیک با دم و بازدم حرکت طبقاتی، ناتوان از رهبری لحظه به لحظه این جنبش در داخل کشور است. به همین دلایل سازماندهی یک حزب کمونیست کارگری در داخل کشور یک نیاز فوری حزب حکمتیست و کارگران کمونیست است.

 

 

در پایان این بحث مایلم رفقای حزبی و بویژه نمایندگان کنگره را به شرکت در این بحث در نشریه کنگره دعوت کنم.