-- Logo ---->

اوضاع سیاسی و موقعیت حزب ـ خطوط بحث

ثریا شهابی

 

مقدمه

ضرورت بحث در مورد اوضاع سیاسی، از نیاز ما به تبینی تازه تر از استراتژی حزب، سیاست های تاکتیکی و ملزومات سیاسی کار نقشه مند حزب، استخراج شده است. من از سر این نیاز، یعنی تدقیق استراتژی و سیاست های تاکتیکی حزب، ناچار شدم که برروی اوضاع سیاسی ایران بعنوان زمینه مادی تعیین استراتژی و سیاست های تاکتیکی حزب، تمرکز کنم انتظار میرود که این بحث، همفکری در مورد محتوای آن، تدقیق و تصحیح آن، بتواند ماتریال لازم برای تدوین و تدقیق سیاست های این دوره حزب را فراهم کند.  

سوال این است که استراتژی ما کجای تاریخ معاصر است. این نمی تواند پدیده ای ایرانی، محلی باشد. فقط با فاکتور ایران تعیین نمی شود، سرنخ ها را منصور حکمت بدست داده است، با این وجود ما باید خود پاسخ های امروز را بدست آوریم

اوضاع سیاسی ایران، هم فاکتورهای داخلی و هم بین المللی، فاکتور تعیین کننده، و پیش درآمد تعیین استراتژی و سیاست های تاکتیکی برای هر حزبی است که بخواهد در ایران منشا اثری باشد

هیچ استراتژی مستقل از اوضاع سیاسی، اوضاع اقتصادی و اجتماعی روز خود، اگر بخواهد احکام عمومی و اعلام تعلق ایدئولوژیک نباشد، تعیین نمی شود. به این اعتبار همفکری برروی شرایط و داده های مادی فعالیت سیاسی، یعنی بحث اوضاع سیاسی (در سطح ماکرو)، به اعتقاد من پیش شرط تعیین هر استراتژی برای حزب، است در این راستا لازم است در مورد مولفه ها و سوال های زیر بحث کرد.

1- رابطه استراتژی و اوضاع سیاسی روز

فاکتور بین المللی، اوضاع جهانی:

انقلاب کارگری، استراتژی هر حزب کمونیستی، در تمام طول تاریخ کمونیسم پرولتری و کمونیسم مارکس است. این استراتژی اما در دورانهای مختلف ویژگی های مختلفی دارد و تحت تاثیر مسائل دوران خود است. انقلاب کارگری در چه مقطعی از تاریخ، پس از تجربه کمون، انقلاب کارگری زمان مارکس و  دوران  تولد و عروج بورژوازی و گورکن آن پرولتاریا، انقلاب کارگری عصر امپریالیسم و جنگهای امپریالیستی و انقلابات پرولتری عصر لنین، انقلاب کارگری پس از شوروی و دوران جنگ سرد و در دوران جهان دو قطبی، انقلاب کارگری پس از فروپاشی اردوگاه شرق و دیوار برلین، دوران پیروزی اقتصاد بازار و نظم نوین جهانی و ...

یک استرتژی پرولتری از نظر تئوریک و پراتیک انقلابی، نمی تواند مهر دوران خود را چهره نداشته باشد جایگاه دوران در تعیین استراتژی انقلاب کارگری، غیر قابل انکار است و تدوین تئوری "جهان ما" یا "دوره ما":، از ملزومات دستیابی به یک تئوری انقلابی برای هر انقلاب کارگری است. مثلا عصر امپریالیسم و انقلابات کارگری، عصر امپریالیسم و جنگ های امپریالیستی، دوران جنگ سرد، پایان جهان دوقطبی و دوره  نظم نوین جهانی و ... امروز دوران ما!

سوال این است که مشخصات دوران ما چی است؟ بقول منصور حکمت "براى هر ناظر هوشيار مسلم بود که دنياى پس از جنگ سرد مملو از تقابل‌ها و تنش‌هاى جدى اقتصادى، سياسى و ايدئولوژيکى خواهد بود". سوال این است که این تقابل ها و تنش ها  و ... کدام ها است؟ و یک سیاست فعال کمونیستی برای یک انقلاب کارگری در دنیای امروز، در جهان و در ایران، نیازمند پیشروی در چه سنگرهای است؟  و مناسب ترین شرایط برای پیشروی طبقه کارگر چی است؟ 

به اعتقاد من دوران ما، را میتوان با مولفه های زیر تعریف کرد، بسیاری از این مولفه ها به مناسبت های مختلف مورد اشاره منصور حکمت هم قرار گرفته است:

الف: دوران اغتشاش و سرباز کردن تناقضات در غرب و در بلوک پیروز در جنگ سرد است. دوره بن بست اقتصاد بازار آزاد و تمام روبنای سیاسی، ایدئولوژیک، فکری و فرهنگی آن است. روبنایی که اساسا در تقابل با قطب مقابل، شرق و شوروی، شکل گرفته بود. دوران آشفتگی، بن بست ایدئولوژیک، مبریمت تجدید سازمان سیاسی جامعه، یافتن الگوهای جدید اقتصاد توسعه، و تجدید سازمان اقتصادی - سیاسی جهان است. تحولاتی که مهر خود را بر اقتصاد و سیاست در جهان، در کشورهای متروپل و کشورهای "جهان سوم میزند. کانون این تحولات امروز به خود غرب منتقل شده  است

ب: دوران پسا "پایان جنگ سرد" و "نظم  نوین جهانی" و خاتمه "پایان کمونیسم"، و "پایان تاریخ" است. دکترین نظم  نوین جهانی همراه متفکرینش برای خود تئوریسن های غرب هم به بایگانی سپرده شده است. دوران رجوع به مارکس است، حتی اگر در محیط های آکادمیک باشد.

ب: دوران پسا مشروعیت بازار و دمکراسی است. پسا بوشیسم و تاچریسم و نسخه های نجات بخش سیاست خصوصی سازیها و سپردن مقتضیات اقتصاد اساسا به قوانین بازار داخلی، است. تاکید کنم که خصوصی سازیها نه بعنوان سیاست مقطعی این و آن دولت در مقابله با بحران بلکه بعنوان دکترین های ناجی بورژوازی در شرایط بحران، که اساسا در مقابل ناتوانی سرمایه دولتی مکان ویژه ای یافته بود. تاچریسم و ریگانیسم حتی بعنوان ترندهای ماندگار تر در سیاست های بورژوازی بایگانی شده اند. این الگوها حتی بعنوان دکترین های ماندگاری چون مکارتیسم به ترند های پایداری در سیاست بورژوازی جهانی تبدیل نشدند

پ: دوران دو قطبی "دمکراسی و دول توتالیتر"، نسخه های نجات بخش "رژیم چینج" به زور میلیتاریسم و برتری اقتصاد بازار در مقابل اقتصاد دولتی، به پایان رسیده است. این به معنی منتفی شدن امکان این و آن سیاست میلیتاریستی و این و آن عمل  ایذایی نظامی در جغرافیاهای حاشیه ای تر و یا حیاط خلوت های سنتی غرب نیست. بلکه این تقابل بعنوان یک ترند اصلی در سیاست های بورژوازی غرب، به بن بست رسیده است.

پ: معضلات دوران جنگ سرد، به جز خاورمیانه، از نظر هضم بلوک شرق در غرب تماما حل شده است. به یک بیان مسئله شرق وغرب در اروپا پایان یافته است. تعدادی از کشورهای اصلی اروپای شرقی امروز بعنوان اعضا اتحادیه اروپا پذیرفته شده اند، و در مقابل پیوستن سایر کشور ها هم هیچ معضل ایدئولوژیک و سیاسی جدی وجود ندارد. تنها خاورمیانه، این بازمانده معضل حل نشده بعد از جنگ سرد، مانده است که اهمیت سابق خود را ندارد، و امروز "روی دست" غرب مانده است. وجود اسرائیل، که بدون حمایت غرب قادر به بقا نیست، و مسئله فلسطین و ناسیونالیسم عرب که امروز حماس نماینده میلیتانت آن است، مانع دست شستن کامل غرب از خاورمیانه و رها کردن آن به حال خود، بعنوان یک منطقه حاشیه ای پرتنش است

در خاورمیانه، بعلاوه و با فاصله زیادی، مسئله ایران، هم به دلیل  بحران عمیق سیاسی حکومت،  خطر عروج یک تحرک انقلابی، چپ و کارگری در سیر سرنگونی رژیم، باز بودن مسئله نوع حکومت بعدی و قدرت سیاسی پس از جمهوری اسلامی، و هم به خاطر استفاده حکومت ایران از مسئله فلسطین و مزاحمت هایش برای غرب،  مسئله خاورمیانه و سرنوشت آن را در هاله ای از ابهام باقی گذاشته است.

ت: دوران پس از ۱۱ سپتامبر، پایان عراق و افغانستان بعنوان حیاط خلوت های بورژوازی غرب برای سرپوش گذاشتن بر معضلات پایه ای خود پس از پایان جنگ سرد و "حل" تناقضات بورژوازی غرب و اقتصاد بازار آزاد، است. خروج کم دردسر از این دو منطقه سیاست دوفاکتو غرب است. دوران پسا "جنگ تروریست ها" (جنگ اسلام سیاسی و تروریسم دولتی غرب) است. دوران پس از اشغال عراق و آغاز خروج از عراق و افغانستان و سازش غرب با اسلام سیاسی است

ت: بحران سرمایه و ناتوانی دول غربی در "مدیریت بحران"، رابطه دولت با مردم و طبقه کارگر،  و با خود بورژوازی درغرب، را شکننده و پرتنش کرده است. مشروعیت دول غربی در کنترل تمام و کمال اوضاع و فراهم کردن مناسب ترین شرایط برای تجدید سازمان تولید، "به موثرترین" و "کم هزینه ترین" شیوه  برای بورژوازی، زیر سوال رفته است. در غرب، دوران تنش های سیاسی، اعتصابات، اعتراضات، شورش و تقابل های ایدئولوژیک، در اعتراض به سیاست های دول غربی در "مدیریت بحران" و  تعرض به معیشت مردم و طبقه کارگر  و بیکارسازیهای وسیع، است. ابزار های سنتی  بورژوازی غرب در اداره اقتصاد  جامعه، تماما به بن بست رسیده است. نیاز بورژوازی به ابزارها و مدل های جدید  "کنترل بحران"، و سازماندهی دول و احزاب جدید، دول غربی و بورژازی غرب را دچار روزمرگی و پراگماتیسم در سیاست های حتی ماکرو کرده  است.

ث: برای غرب تنها نسخه نجات بخش فی الحال موجود اقتصادی و راه خروج از بحران، نه خصوصی سازی و تاچریسم و ریگانیسم، که از یک طرف عقب راندن سطح و استاندار کار و زندگی طبقه کارگر در غرب و رساندن آن  به سطح معیشت و زندگی طبقه کارگر در چین، به ضرب و زور دولت و سرکوب دولتی است. و از طرف دیگر امکان جلب سرمایه چین برای استفاده از نیروی کار غربی، برای سازماندهی از نقطه نظر منافع بورژوازی موثرتر و سودآور تر تولید در غرب است

عقب راندن طبقه کارگر بریتانیا و فرانسه به موقعیت طبقه کارگر در چین اگر غیر ممکن نباشد، بسیار سخت است. برای تحمیل شرایط طبقه  کارگر چین به کارگر اروپایی و آمریکایی، کاری چون تحمیل یک "انقلاب اسلامی" و عقب گردی به مراتب عظیم تر از آن، لازم است. امری که تقریبا غیرممکن است

دوران تحرک طبقه کارگر و یافتن آلترناتیوی برای اتحادیه های موجودی است، که دور قبل تاچریسم و ریگانیسم دست شان را از سیاست جامعه قطع کرد. در مقابل طبقه کارگر در غرب که دور قبل عقب نشیتی های عظیمی به آن تحمیل شد، راه حل های دیگر، اشکال رادیکال تر تشکل و اعتراض قرار میگیرد. اگر نیروی کمونیستی در غرب با حداقلی از نفوذ، در کشورهایی چون انگلیس و فرانسه و آلمان بود، امروز میتوانست از این شرایط بیشترین استفاده را برای اتحاد و تشکل طبقه کارگر و به میدان آوردن آن  در ابعاد دیگری نقش بازی کند. در غیاب چنین نیرویی، مناسب ترین شرایط  مجددا برای احزاب سوسیال دمکرات و "لیبر" برای چرخش و اتخاذ سیاست های "رادیکال تر" و عطف توجه به اتحادیه های موجود برای مهار اعتراضات طبقه کارگر،  فراهم خواهد شد طبقه کارگر در غرب نیازمند احزاب سیاسی برای مقابله با شرایط بحرانی جاری است و در فقدان وجود این احزاب، شرایط برای چرخش به "چپ" احزاب سوسیال دمکرات بیش از پیش فراهم است.

ج: دوران قبول غرب برای دخالت دادن و سهیم کردن شرکای جدید، چین و هند و روسیه، و در حاشیه اسلام سیاسی، در تقسیم جهان است. این روند آغاز شده است. روندی که در سیر خود سازش ها و تخاصمات و تقابلات و تنش ها و پیچیدگی هایی  غیر قابل پیش بینی خواهد داشت. که وظیفه ما نه پیش بینی آنها، که تشخیص روندهای آن است قدرت اقتصادی چین هنوز قادر به تصرف سیطره سیاسی و ایدئولوژیک غرب نیست. روبنای سیاسی و فرهنگی جهان تماما در اختیار غرب، به رهبری آمریکا است و این روبنا امروز در بن بست و آشفتگی است. برتری اقتصادی چین در مقابل سیطره کامل سیاسی و فرهنگی و ایدئولوژیک غرب بر جهان سرمایه، شکافی عمیق در میان قطب های اصلی سرمایه در جهان ایجاد کرده است و تناقضات و رقابت در صفوف بورژوازی جهانی را پیچیده تر میکند شکاف و تقابلی که شکاف در روبنای نظام در شوروی و غرب در مقابل آن، همچون قطره ای در مقابل دریا است. در آستانه هیچکدام از دو جنگ جهانی، شکاف در روبنای نظام اقتصادی جامعه، چنین ابعادی نداشت.

چ: از نظر فرهنگی و روبنای ایدئولوژیکی دوران پسا "پست مدرنیسم" است. "پست مدرنیسم" تئوری است که امروز توسط خود آکادمیسن های غربی با ریشخند بدرقه میشود. معلوم شده است که دنیای واقعی، دنیای ابژکتیو و مادی و دنیای طبقات و تقابل طبقات است. معلوم شد که بحرانی که مارکس آن را بعنوان پدده ذاتی سرمایه، کشف کرده بود، واقعی است و آنچه که ذهنی و توهم است، انواع تئوریهای بورژوایی است که تلاش کرد پایان شوروی را "پایان تاریخ" و پایان توان انسان در درک و فهم جهان معاصر و تشخص درست و نادرست، قلمداد کند.   

 ح: دوران اغتشاش، سردرگمی، استیصال بورژوازی و ظغیان بردگان مدرن، طبقه کارگر و مردم است. اما نه فقط در کشورهای "جهان سوم" که در خود کشورهای متروپل. دوران سرباز کردن تناقضات پایه ای غرب در خود غرب و منتقل شدنش به اروپا و آمریکا است. بحران اقتصادی این روند را تشدید میکند. نه فقط طبقه کارگر و مردم در غرب که بورژوازی غرب به دولتهای خود در یافتن راه برون رفت از بن بست بی اعتماد است.

خ: شرایط برای عروج کمونیسم بار دیگر فراهم است. اما شکاف تاریخی بین کمونیسم و طبقه کارگر، بطور واقعی این امکان را فقط در حد امکان باقی میگذارد. ایران، این جغرافیای "حاشیه ای" (حاشیه ای از نقطه نظر مکان آن در تولید و بازتولید سرمایه جهانی و حاشیه ای از نقطه نظر ناتوانی بورژوازی آن در دخالت در حل تناقضات درونی سرمایه)، وجود طبقه کارگری در ایران که تجربه به میدان آمدن در انقلاب 57 را دارد، اعتبار چپ و کمونیسم، و وجود حزب کمونیتسی چون حزب ما، فاکتوری است که میتواند این امکان را در ایران به واقعیت تبدیل کند.

فاکتور داخلی: اوضاع داخلی ایران

بقول منصور حکمت، سياست در ايران از اين تحولات بشدت تاثير ميپذيرد. سوال این است که جایگاه ایران در "جهان امروز" ما چی است؟ 

به اعتقاد من حکومت ایران یک قطب آن سازشی در صفوف بورژوازی است که در این شرایط غرب در دستورش گذاشته است. ایران در سیاست سازش غرب با اسلام سیاسی در خاورمیانه، جایگاه کلیدی دارد. نشانه های آن را پیش از عروج جنبش اصلاح رژیم، جنبش سبز، می شد دید. عروج اوباما و پیام نورزی و تبریک طرفین و عروج سبز محصول مستقیم این سیاست است. ایران رسما برای عضویت در تولید و باز تولید سرمایه دارانه جهانی و پیوستن به بازار جهانی بعنوان پارتنر بی دردسر، دعوت شد. دعوای سبز و سیاه دعوا بر سر چگونگی این پیوستن بود و هست سازش جمهوری اسلامی و غرب، امر ساده و بسهولت قابل دسترسی برای بورژوازی نیست. پیچیدگی مسئله اساسا به خاطر فاکتور داخلی، رابطه مردم با حکومت، و خطر سرنگونی رژیم توسط مردم است. جمهوری اسلامی به شکلی که هست،  قادر به هضم در اقتصاد جهانی بعنوان یک شریک پایدار و بی مشکل، نیست.

در ایران فاکتور نفرت عمومی مردم و بحران سیاسی و اقتصادی و جنبش سرنگونی یک داده عمیق است. این فاکتور دعوای بخش های مختلف بورژوازی برای سازش با غرب را به یک انفجار اجتماعی تبدیل کرد و میتواند باز هم تبدیل کند. عروج سبز به شکلی که عروج کرد، بر متن این واقعیت بود.

ضرورت تغییر جمهوری اسلامی برای سازش با غرب و تبدیل شدن به یک عضو "معقول" و "بی دردسر" بورژوازی جهانی، یا "جامعه جهانی" ، علاوه بر بحران سیاسی و اقتصادی رژیم، جنبش اسلام سیاسی که جمهوری اسلامی در راس آن است را به یک بن بست عمیق ایدئولوژیک  دچار کرد. یک خصلت تخاصم جناحهای رژیم در این مقطع، از طرف هر دو جناج تعرض  بی مهابا به تمام آرمانهای انقلاب اسلامی و "دستآورهای" سی ساله جنبش اسلام سیاسی است، به منظور تجدید آرایش سیاسی – ایدئولوژیک  در صفوف جنبش اسلامی. تلاش برای تبدیل کردن جنبش اسلامی به پرچم سیاسی و استراتژیک (ونه تاکتیکی) ناسیونالیسم ایرانی، محصول این بن بست ایدئولوژیک است.

تحولات جهانی، پایان جنگ تروریست ها، پایان جنگ سرد و خصلت ابزاری اسلام سیاسی و ویژگی کمونیست ستیزی آن، اسلام سیاسی را هم بعنوان یک جنبش از نظر ایدئولوژیک و سیاسی به بن بست رساند و بی خاصیت کرد. تاکید کنم حماس نه بر پان اسلامیست و مذهب که اساسا بعنوان یک جریان مذهبی  بر ناسیونالیسم عرب در مسئله فلسطین تکیه زده است. جمهوری اسلامی، هر دو جناح تلاش میکنند که بعنوان سخنگویان استراتژیکی، و نه تاکتیکی ناسیونالیسم ایرانی، خود را در صحنه نگاه دارند. موقعیتی که در اسلامیت رژیم از درون شکافی عمیق ایجاد کرده است.  

مسئله اتمی، تحریم و دامن زدن به فضای جنگی، ادامه جنگ غرب با اسلام سیاسی نیست، بلکه سیاستی در راستای سازش و کنار آمدن و پیدا کردن نقطه تعادل و توازن قدرتی است بین غرب و جنبش اسلام سیاسی. بعنوان یک نمونه غرب و آمریکا حتی امکان مذاکره با طالبان  را بررسی میکند و در این مورد کمترین مشکل ایدئولوژیکی ندارد.

جمهوری اسلامی، جناح حاکم، در این شرایط تلاش میکند که با گرفتن بیشترین امتیاز،  و در موقعیتی برای جنبش اسلام سیاسی قابل قبول تر، به کمپ بورژوازی جهانی بپیوندد، به این امید که سرمایه جهانی اقتصاد ایران را نجات دهد در حالیکه توسعه اقتصاد ایران و صدور سرمایه به ایران و استفاده از بازار ارزان کار در ایران، امروز با توجه به بازار کار اروپای شرقی، برای غرب آخرین اولویت است جناح اصلاح طلب، سبز تلاش میکند با تحمیل تغییرات و رفرمهایی به حکومت، خود را بعنوان آلترناتیو از نظر روبنایی مقبول تر غرب، تحمیل کند. این وضعیت موقعیت رژیم را از درون بشدت در معرض تلاشی قرار میدهد.

جمهوری اسلامی بعلاوه تلاش میکند که با دامن زدن به تخاصم با غرب، بحران حکومتی خود و خطر تعرض مردم برای سرنگون کردن آن را، تخفیف دهد. از این زاویه تداوم وضع موجود، یعنی حفظ خصومت با غرب، نه از نقطه نظر اقتصادی که از نقطه نظر سیاسی و کمک به عمر جمهوری اسلامی، برای رژیم مفید است.

اقتصاد بحران زده ایران، با تحریم اقتصادی و بیکاری وسیع طبقه کارگر، فقر و فلاکتی عنان گسیخته را بر اکثر مردم و طبقه کارگر، تحیمل کرده است. هیولای بیکاری نه تنها گریبان تنها طبقه کارگر که بخش عظیمی از  جوانان فارغ التحصل دانشگاهی را هم میفشارد

جامعه ایران تحت فشار اعتراض و نفرت عمومی مردم از جمهوری اسلامی و فقر و فلاکت و بیکاری طبقه کارگر، در آستانه انفجارهای اعتراضی است. جمهوری اسلامی در بحرانی ترین، آشفته ترین و پرتشتت ترین شرایط بسر میبرد. اگر یک حزب سیاسی کمونیستی امروز با درجه نفوذ معینی در جامعه که بتواند اعتراضات مردم را رهبری و به پیروزی برساند، وجود داشت، جمهوری اسلامی را میشد سرنگون کرد.

سرنگونی جمهوری اسلامی، پیش شرط هر نوع تحول جدی در زندگی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی مردم، طبقه کارگر، زنان، جوانان و کارکنان جامعه است. در این شرایط هر سازمان و حزبی که بخواهد در صحنه سیاست جامعه نقشی بازی کند و از جمله حزب ما، باید سخنگوی این اعتراض و تحرک باشد.

بی تردید برای فراهم کردن مناسب ترین شرایط برای پیشروی طبقه کارگر ایران، ایجاد اتحاد در صفوف آن، جلب حمایت بین المللی، سازماندهی و به میدان آوردن طبقه کارگر، باید از تشتت، بن بست، و اغتشاش در صفوف بورژوازی بیشترین بهربرداری را کرد و با قاطعیت عواقب زیانبار جدال در صفوف بورژوازی، بحران اقتصادی، فضای جنگی، اختناق، دیپلماسی بین دول مرتجع، را خنثی و به حداقل رساند.

در این شرایط رئوس یک سیاست کمونیستی  چه باید باشد. دستور کار یک دخالت بر مبنای یک دستور کار فعال و اثباتی چی است؟ 

به اعتقاد من رئوس کلی یک سیاست کمونیستی میتواند ازاین قرار باشد:

۱- لازم است اين روندها و واقعيات سياسى را از زير آوار تبليغات مسئله اتمی و تحریم و دامن زدنها به فضای جنگى بيرون بکشيم.

۲- تاکید بر ضرورت دخالت توده وسيع مردم، هم در اروپا و آمريکا و هم در خاورميانه و در کشورهاى به اصطلاح جهان سوم، در روندهاى سياسى که در پس اين رويدادها قرار دارد.

۳ - کمپین اتمی و تحریم ایران و دامن زدن به فضای جنگی، بر سر تجديد تعريف رابطه غرب با اسلام سياسى و در راس آن ایران است. ما بايد اين چهارچوب و اين سازش جديد را بشکنيم و سياست مستقل خود را براى خلاصى منطقه از اين نيروى ارتجاعى را در اين شرايط جديد فعالانه تر دنبال کنيم.  

۴- به تحریم اقتصادی ایران باید بلافاصله پایان داد. ما علیه هر تعرض نظامی به ایران و تحریم اقتصادی آن هستیم

۵ - مساله فلسطين، اين معضل تاريخى باید بلافاصله حل بشود. مردم فلسطين بايد کشور مستقل خود را داشته باشند. بايد آمريکا و دولتهاى غربى را ناگزير کرد از حمايت يکجانبه خود از اسرائيل دست بردارند. بايد اسرائيل را وادار کنند صلح و استقلال فلسطين را بپذيرد. حل مساله فلسطين مهم ترين رکن و جزء اصلى يک دستور کار پيشرو و فعال در قبال اوضاع کنونى است. .

۶- نیروهای نظامی غرب و کشورهای منطقه، از جمله ایران، باید از عراق خارج شوند.

۷- غرب بايد از حمايت ارتجاعى اش از دولتهاى واپسگرا در خاورمیانه، دست بردارد.

بقول منصور حکمت، بدون حمايت غرب رژيم اسلامى ايران سرکار نميامد و سر کار نميماند. بدون حمايت غرب نظامهاى برده دارى و شيوخ متفرقه در عربستان و اميرنشين هاى ريز و درشت سر کار نميماندند. بدون حمايت غرب نه فقط طالبان، بلکه دستجات قبلى مجاهدين مسلمان، نميتوانستند افغانستان را به صحنه يک تراژدى انسانى عظيم تبديل کنند. همين امروز نيز در صورت قطع اين حمايت سياسى و نظامى و ديپلوماتيک غرب از دول و جنبشهای ارتجاعی در خاورمیانه، مردم منطقه بسرعت اين حکومتها را بزير ميکشند.

۸ - باید علیه سازش غرب و اسلام سیاسی که عمر این نکبت را بر سرمردم ایران زیاد میکند، بود.   خواست سرنگونى جمهوری اسلامی و جلوگيرى از بند و بست آمريکا و دولتهاى غربى با ایران و اسرائیل و سایر دول مرتجع در خاورمیانه، بايد يک جزء مهم ديگر در پلاتفرم جنبش ما باشد.

۹- بايد فعالانه به دفاع از سکولاريسم در ایران، دفاع از حقوق زن، حقوق جوانان، و آزادی تشکل های کارگری درایران و سایر کشورهاى منطقه پرداخت، و خواهان وسیع ترین آزادیهای سیاسی، فضای باز سیاسی، و فعالیت آزانه سیاسی در ایران بود.  

۱۰ – باید عیله فلاکت و فقر و تعرض به سطح معیشت طبقه کارگر، بود و پلاتفرم دوره ای مبارزات کارگری در این عرصه را تدوین و طبقه کارگر را حول آن متشکل کرد.

۱۱- و بلاخره حزب لازم است در این راستا، پلاتفرمهای دخالت در این عرصه ها، نحوه سازماندهی و پیشروی در هریک از این عرصه ها و اولویت های خود را تدوین کرد.