-- Logo ---->

مصاحبه با فاتح شیخ رئیس دفتر سیاسی حزب حکمتیست

 

تبدیل بحران به پرتگاه سقوط جمهوری اسلامی یک امکان واقعی

 

کمونیست: فاتح شیخ، در مصاحبه قبلی کمونیست در مورد جنبه های مختلف بحران اخیر سرمایه صحبت کردیم. این بحران همچنان ادامه دارد. بعضی از سخنگویان سرمایه داری آن را بزرگترین بحران در تاریخ سرمایه داری می نامند، صندوق بین المللی پول از تعمیق بیشتر این بحران در سال ٢٠٠٩ سخن گفته است، با توجه به گذشت چند ماه از این بحران، شما وضعیت را چگونه می بینید؟

 

فاتح شیخ: اغراق نیست که این بحران بزرگترین بحران تاریخ سرمایه داری است. شاخصهای تعمیق بیشتر آن و گسترش آن به سراسر جهان هم آنقدر عیان و فراوان جلو چشمهاست که نیاز به گفتن ندارد. شش ماه پس از بروز بحران در سپتامبر ٢٠٠۸، به اذعان همه سیاستمداران، مدیران مالی و متفکران اقتصادی بورژوازی، چشم انداز خروج از آن همچنان تاریک است. کنفرانسهای متوالی دولتها: کنفرانس G20 در واشنگتن، مجمع اقتصادی جهانی در داوس و کنفرانس اخیر برلین، به کنترل دامنه بحران کمکی نکرده اند. برعکس، این روزها صحبت از ورود بحران به فاز انهدام اقتصادی و سقوط صنعت، عبور از recession به depression و غیره است. گرچه این اصطلاحات دقیق نیستند اما همه به روند ادامه و تشدید بحران اشاره دارند. رکود شدید در بزرگترین سه اقتصاد دنیا: آمریکا و ژاپن و آلمان، همچنین در بریتانیا، فرانسه، اسپانیا و ایرلند، افت نرخ رشد در چین، هند، روسیه و آفریقای جنوبی، بهم ریختگی اوضاع در کشورهای حوزه کار ارزان و تولید فوق سود، کشورهای اروپای شرقی و کشورهای متکی به پول نفت و مواد خام ازجمله ایران، همگی نشان می دهند که از فروکش بحران خبری نیست. کسی هم تصوری از مسیر آتی آن ندارد. فقط بدتر و بدتر می شود. 

 

دومینیک شتراوس کان رئیس صندوق بین المللی پول، IMF، گفته است بحران حداقل تا ٢٠١٠ طول خواهد کشید. البته این نهاد در اواخر سال ٢٠٠۸ نرخ رشد اقتصاد جهان در سال ٢٠٠٩ را ٢/٢٪، یعنی نصف رقم سال ٢٠٠٧ پیش بینی کرده بود، اما دو ماه نگذشت گفتند به ٥/٠٪ یعنی پائینترین سطح ٦٠ سال گذشته افت خواهد کرد! این میزان نوسان پیش بینی ظرف دو ماه؟! آیا باید منتظر بود دو ماه دیگر برگردند بگویند: بحران حداقل تا ٢٠١١ طول می کشد؟! اینکه اینها "پیش بینی"هایشان را هر از گاه تمدید و تعدیل می کنند، جوک به نظر می رسد. اما جوک نیست. فاکتی است گویای اینکه تحلیلهایشان چقدر با تحولات بحران در زمین واقعی جامعه فاصله دارد. باید فرض گرفت بحران از آنچه سخنگویان بورژوازی می گویند فراتر می رود و فلاکت بیشتر ببار می آورد. تا همینجا میلیونها کارگر بیکار شده اند. طبق محاسبه ILO، امسال آمار اخراجها از ٥٠ میلیون و بیکاری از ٢٢٠ میلیون بالا می زند. دولتها و شرکتها علنا از طبقه کارگر می خواهند که تسلیم کاهش فاحش دستمزد شود! طبقه کارگر بویژه در اروپا در برابر این تعرضات عریان، دست به سنگربندی و تحرک اعتراضی زده است. تحرکات اعتراضی کارگران به اروپا محدود نمی شود. جنگ طبقاتی در میدانی به وسعت کره زمین برپا شده است.   

          

مسئولان دولتها و نهادهای مالی، آگاهانه واقعیات را قسطی تحویل جامعه می دهند. در توجیه می گویند: بگذار پانیک نشود! بگذار اعتماد بازار زودتر برگردد! گویا روانشناسی آکتورهای بازار ایجاب می کند که حقایق بحران بازگو نشود تا پانیک نکنند! اما بحران، خود منبع اصلی پانیک عمومی و میدیا شبکه پخش آن است. روزانه صدها میلیون آکتور از واکنش بورس سهام به این بحران سیگنال می گیرند و مطابق با آن رفتار می کنند. در جریان تصویب بسته ٧۸٧ میلیاردی اوباما در کنگره آمریکا دیدیم که بورس سهام داوجونز مدام واکنش منفی داشت و ١٩ فوریه دو روز پس از امضای اوباما، به پائینترین سطح شش سال گذشته سقوط کرد. ٢٠ فوریه سقوط دومینوئی بورسهای اصلی آسیا ژاپن، کره جنوبی و ... به دنبال آمد و آخر همان روز داوجونز در نیویورک بازهم سقوط کرد. یعنی: یک سیکل نزولی بهای سهام در یک روز و نیم کره زمین را دور زد! سه روز بعد داوجونز به سطح دوازده سال قبل سقوط کرد! واکنشهای منفی بازار به راه حلهای دولتی، بیشتر از پیش نشان می دهد که سرمایه مالی حاکم بر اقتصاد جهان، نه فقط از دولتها مستقل است، بلکه به مراتب قدرتمندتر از آنهاست و بر آنها حکم می راند. دیک چنی روزهای آخر کارش آشکار کرد که دولت بوش از خبر بحران سپتامبر شوکه شده بود. قبل از آن، دولت هیچ گزارشی از احتمال بروز بحران نگرفته بود!  

    

در جریان این بحران، تنش بازار و دولت، این دوقلوی بهم چسبیده نظام سرمایه داری، بسیار حادتر، پیچیده تر و مهارناپذیرتر شده و شکاف جدیدی به شکافهای قبلی نظام افزوده است. یک پایه عینی عجز و سردرگمی همه جناحهای بورژوازی در برابر بحران جاری همین است. واقعیات جدید در رابطه بازار و دولت، کاری کرده که دست مرئی و نامرئی بازار، آنهم بازار جهانی، آنهم بر متن انقلاب عظیم در تکنولوژی ارتباطاتی و اینفو- اینترنتی، تماما روی دست دولت زده است. شاید تا پایان عمر دولت! در واقع سرمایه مالی حاکم بر بازار علیه کمیته اجرائی خود، دولت، سر به شورش زده است. نظام سرمایه داری در برابر بازار جهانیِ مخلوق خود، بیقدرت و فلج است. به موازات سه دهه منع دولت از دخالت در اقتصاد، گسترش جهانی سرمایه طوری بالانس را به نفع بازار و به ضرر دولتها بهم زده که محال است به سادگی به وضعیت قبلی برگردد. در چنین بالانسی، بطور مثال، تاکید دولتها بر شفافیت در بانکها پوچ است. باآنکه بانکها بدهکار دولتند، گوش مدیریت بانکها بدهکار دولت نیست. عملا دولتها ناگزیرند حکم بانکها را اجرا کنند، نه برعکس. به هر رو معضل تنش دولت و بازار، معضل کنترل بحران را برای بورژوازی دشوارتر کرده و این در حالی است که هیچیک از دو حریف، نه توان درک علل بحران، نه قدرت عملی کنترل دامنه آن و نه شهامت اخلاقی شفافیت و راستگوئی درباره ابعاد آن را دارند. 

   

منشا این بحران خاص، البته تنش دولت و بازار نیست. تضاد بنیادی تر پروسه تولید و انباشت، گرایش نرخ سود به کاهش و بالفعل شدن این گرایش است. اینکه بحران از شکاف ورشکستگی بخشی از سرمایه اعتباری و ناتوانی دولت در کمک به آن، بیرون زد تعیین کننده نیست. این عامل تسریع کننده بود و بر شکل و زمان بروز بحران تاثیر داشت. منشا بحران خارج از دایره رقابت مالکیت دولتی و خصوصی است. خود مالکیت علت است، نه دولتی یا خصوصی بودن آن. توان تولیدی عظیم بشر، در منگنه تضاد حاد با مناسبات اقتصادی و ملکی حاکم، یعنی تضاد با مالکیت بورژوایی بر وسائل تولید به شدت محدود شده است. پایه و اساس بحرانها همین تضاد مهلک است که جز با انقلاب اجتماعی رفع نمی شود. طبقه کارگر با آگاهی از موقعیت قدرتمند خود در تولید جهان، با به میدان آوردن صف مستقل و متحد خود، با سازمان دادن تعرضات انقلابی مداوم، می تواند میز را به روی هر دو بخش سرمایه دولتی و خصوصی، به روی رقابتها و جنگها و بحرانهایشان برگرداند. 

 

تئوری مارکسیستی بحران، علاوه بر توضیح علمی منشا بحرانهای دوره ای و مکانیسم بروز آنها، اثبات می کند که پایان هر بحران دوره ای، تنها زمینه را برای ظهور بحران فراگیرتر و مخربتری آماده می کند. نظریه پردازان اقتصاد سیاسی بورژوازی، قانون گرایش نزولی نرخ سود، این کشف بزرگ مارکس را هیچگاه نپذیرفته اند و هرگز نخواهند پذیرفت؛ چراکه این قانون صرفا یک تبیین تئوریک اثباتی از سرچشمه بحرانها و مکانیسم بروز آنها نیست. بلکه مهمتر از آن، یک نقد سلبی پراتیکی انقلابی از مناسبات ملکی سرمایه داری و استثمار حاصل از آن، از زاویه دید و موقعیت طبقه استثمارشونده است. این قانون اعلام می کند که هر بحران دوره ای یک گام نظام سرمایه داری را به پایان عمرش نزدیکتر می کند. از این منظر کشف مارکس، کشف محدودیت تاریخی نظام سرمایه داری و چگونگی سیر عینی آن به سوی نابودی است؛ کشف امکان پیروزی انقلاب کارگری در دوره های بحران است. 

 

کمونیست: از دولتها و سخنگویان و ایدئولوگهای مختلف سرمایه داری بگذریم که مطابق معمول این بحران را در "عدم مدیریت" کافی و یا "عدم کنترل" لازم دولت در مهار قدرتهای "افسارگسیخته" مالی و صاحبان بانکها عنوان کردند، عده ای که خود را سوسیالیست هم می نامند طوری از این بحران صحبت میکنند انگار در سود و زیان آن شریکند. برای مثال میگویند، ما دو تریلیون بدهکار شده ایم یا در قروض نجومی غرق شده ایم، یا بحرانی که ما را فراگرفته است! منظور اینها از اشاره به این "ما" چیست؟

 

فاتح شیخ: مشغله این مدعیان سوسیالیسم، حاصل موقعیت آنها بعنوان بخش ناراضی بورژوازی و جزئی از پیکره همان طبقه است. "ما" گفتن شان، خواه آگاهانه یا از سر "لغزش فرویدی"، بازتاب ذهنی موقعیت اجتماعی آنهاست. امروز جناح چپ بورژوازی هم در برابر بحرانی که پیش آمده، کم و بیش نظیر جناح راست، در اغتشاش و سردرگمی استراتژیک و ایدئولوژیک است. قدیمترها جناح چپ بورژوازی، خود را با سرمایه داری دولتی شوروی یا سوسیال دمکراسی غرب، یا جریانات منتقد آنها مانند چپ نو، یوروکمونیسم، پوپولیسم خلقی و غیره، تداعی می کرد؛ بالاخره یک چارچوب هویتی و ایدئولوژیک جداگانه داشت که خودش را با آن تعریف کند. این چارچوب در تحولات دو دهه پیش فرو ریخت؛ با شکست مدلهای اقتصاد دولتی و نیمه دولتی، شکست خورد و رفت. اینها با "ما" گفتن امروزشان، دارند داد می زنند که آش و لاش تر از آنند که شکست تاچریسم و ریگانیسم را پیروزی ای برای خودشان بدانند. در واقع هم نیست. شکست استراتژی و خط مشی تاچری ریگانی، به معنی برگشت به سرمایه داری دولتی و سوسیال دمکراسی کینزی یا روایات دیگر اقتصاد دولتی و نیمه دولتی نیست. این هم یک پایه دیگر سردرگمی کلی بورژوازی است.  

 

اگر در این شرایط شیرمردی از میان رهبران و متفکران دولتی یا غیردولتی بورژوازی پیدا می شد که با جرات و حرارت و با منطق قوی، از بازگشت به دخالت وسیع دولت در اقتصاد خواه مدل سرمایه داری دولتی شرق یا مدل مختلط کینزی دفاع می کرد، بالاخره نوری در انتهای تونل می شد. عده ای را خیره خودش می کرد. چشم اندازی برای خروج از بحران باز می کرد. راهی نشان می داد. آنوقت شیرمرد و پیروانش می توانستند با تکیه به تمایزشان از دیگر جناحهای بورژوازی، از نو یک دوقطبی "ما" و "آنها" در صفوف بورژوازی خلق کنند. امروز در اردوی بورژوازی چنین شیرمردی نمی بینید. پوپولیسم دولتی نوع هوگو چاوز و احمدی نژاد چنان در برابر بحران حاضر عاجز و ناچیز است که بعید است بورژواهای عاقل زیادی به آن آویزان شوند. امروز هیچ نحله سوسیالیسم غیرکارگری در هیچ جای دنیا هویت متمایز از بقیه بورژوازی ندارد. این نوع سوسیالیستها راهی ندارند جز اینکه بعنوان ناراضیان همان "ما"ی بحرانزده، یا از بدهکار شدن بنالند و یا به سهم کم بورژوازی کشورهای عقبمانده از ثروت جهان، یعنی از انباشت حاصل از استثمار جهانی طبقه کارگر، معترض باشند.

 

در شرایط سرمایه داری قرن ٢١، بر متن بحران کنونی و کاراکتر ویژه آن، تنها یک سوسیالیسم رادیکال پرولتری و مارکسیستی می تواند آلترناتیو متمایزی در برابر بحران جاری و کل نظام سرمایه داری ارائه دهد.     

 

کمونیست: اما در این دوره که همه از تغییر حتی در ساختارهای سرمایه داری صحبت می کنند، هنوز هستند بعضی ها که از بازگشت به اقتصاد "کینزی" سخن می گویند. از دید کمونیسم طبقه کارگر تغییر در این وضعیت به چه معنی است؟ کمونیستها و طبقه کارگر در شرایط کنونی چکار باید بکنند؟ آیا راهش اعتصاباتی نظیر اعتصاب عمومی در فرانسه است؟ راه دیگر کدام است؟ چطور باید با این وضعیت مقابله موثر کرد؟ 

 

فاتح شیخ: بازگشت به اقتصاد کینزی، یا هر نوع دخالت گسترده دولت در اقتصاد، مستلزم شرایط تاریخی و اجتماعی ویژه ای است که در آن دولت با برخورداری از مالکیت و یا داشتن نوعی اختیار و کنترل بر بخش اعظم سرمایه در جریان، بتواند بعنوان نماینده انحصاری کل سرمایه و در همانحال نماینده سیاسی کل طبقه سرمایه دار در بازار داخلی و جهانی عمل کند. دولت باید بتواند از موضع قدرت توامان اقتصادی و سیاسی، هم برتری خود بر سرمایه خصوصی در پیشبرد اقتصاد کشور را اثبات کند، و هم با تامین نرخ رشد اقتصادی بالا، چارچوب مساعد سوداوری را برای سرمایه خصوصی در جوار خود فراهم کند و از این راه آن را زیر هژمونی و رهبری خودش بیاورد. در قرن بیستم در موارد متعددی، ازجمله در روسیه بعد از انقلاب ١٩١٧، در اروپای غربی بعد از جنگ جهانی دوم، در چین بعد از انقلاب مائو و در بعضی دیگر از کشورهای تازه استقلال یافته و در حال توسعه، این شرایط ایجاد شد و استقرار اشکالی از اقتصاد دولتی و نیمه دولتی را ممکن ساخت.

 

در آن شرایط تاریخی، اقتصاد دولتی نقش پیشبرنده و تامین کننده رشد شتابان را داشت و خیر خودش را به پیشرفت سرمایه داری رساند. در اروپای غربی بر ویرانه های جنگ دوم، این اقتصاد کینزی توانست یک رونق ممتد ٢٥ ساله و سطحی از رفاه و اشتغال کامل در فرم "دولت رفاه" را ممکن کند که به "عصر طلائی" شهرت یافت و پشتوانه این افسانه شد که گویا سوسیال دمکراسی و مدل کینزی قادر شده است بر تناقضات سرمایه داری غلبه کند و به این معنی تئوریهای مارکس را از اعتبار انداخته است! این رویا چنانکه دیدیم دوام نداشت.  

 

در دهه ١٩٧٠ به دنبال بروز بحران اقتصادی جهانی بر اثر بالا رفتن ناگهانی قیمت نفت، جناح راست بورژوازی زیر رهبری خط مشی و پلاتفرم تاچری و ریگانی توانست ورق را برگرداند و با باز گذاشتن دست بازار و سرمایه خصوصی، صدارت اقتصادی دولت را کنار بزند. پلاتفرم راست افراطی تاچری و ریگانی به دلایلی که شرح آن خارج از دایره بحث امروز ماست، موفق شد فرش دخالت در اقتصاد را از زیر پای دولت بکشد.

 

امروز بهیچوجه بحث بازگشت به اقتصاد کینزی در میان نیست. برعکس، پروسه ملی کردن بانکها پروسه انداختن باز هم بیشتر بار ورشکستگی سرمایه مالی و اعتباری به دوش خزانه مرکزی دولت به قیمت زدن باز هم بیشتر وظایف خدماتی و رفاهی و بهداشتی و آموزشی دولتهاست. این یک تعرض جدید سرمایه خصوصی به نقش دولت و همچنین  تعرض به دستاوردهای طبقه کارگر و جامعه است. در بریتانیا، مهد کینزیانیسم، دولت لیبر جدید و استراتژیستهای اقتصادی آن گوردن براون و پیتر مندلسن و الستر دارلینگ با گذاشتن بخش اعظم ذخیره پولی دولت در اختیار پروژه های نجات بانکها، با نشان دادن اوج خوشخدمتی دولت به سرمایه مالی و بانکی و سرسپردگی "داونینگ ستریت" به "سیتی"، جای هیچ توهمی به امکان بازگشت به اقتصاد کینزی باقی نگذاشته اند. در آمریکا، آلمان و بقیه اقتصادهای بزرگ هم که پروسه ملی کردن بانکها را شروع کرده اند، داستان از همین قرار است. قرار است دولت از بودجه عمومی، جور ورشکستگی بانکها را بکشد و نگذارد به سرکردگی سرمایه مالی خدشه ای وارد شود. گوردن براون در یک توصیف سوبژکتیو از نقش حیاتی بانکها در اقتصاد، از آنها بعنوان "خط زندگی"- life line، نام برد.      

 

اقتصاد کینزی بعنوان آلترناتیوی به بحران موجود، اصلا مطرح نیست. در تقابل با بحث "بازگشت مارکس" در چند ماه گذشته و در تلاش برای کمرنگ کردن آن، صف کم شماری از روشنفکران ضدمارکسیست به همراه ژورنالیسم همیشه در صحنه، مدتی عبارت "بازگشت کینز" را دم گرفتند. اما این کپی برداری اقبالی پیدا نکرد.

 

آلترناتیو کمونیسم و طبقه کارگر در برابر بحران جاری، فراخوان به برچیدن نظام سرمایه داری است. راه تحقق چنین آلترناتیوی این است که اعتراض اقتصادی طبقه کارگر در برابر تعرضات بورژوازی، به تعرض همه جانبه هم اقتصادی، هم سیاسی برای برانداختن اقتدار سیاسی و اقتصادی بورژوازی ارتقاء پیدا کند. نیروی مبارزه طبقاتی دائمی و دفاع ناگزیر طبقه کارگر از معیشت خود، پایه عینی اجتماعی این آلترناتیو و احزاب کمونیستی طبقه کارگر پرچمدار و سازمانده و رهبری کننده آن هستند. کمونیسم طبقه کارگر در دنیای امروز ناگزیر است یک استراتژی جهانی انقلاب سوسیالیستی را طرحریزی کند و در دستور خود بگذارد که مبانی مشترک آن و حتی چهارچوب مشی عمومی تاکتیکی آن برای همه کشورها قابل پراتیک باشد، در عین حال طبقه کارگر و حزب کمونیستی در هر کشور، مطابق با جایگاه آن کشور در تقسیم جهان، آرایش سیاسی دولت و طبقه بورژوا و اپوزیسیون و غیره، یک برنامه عمل سیاسی مشخص برای کسب قدرت سیاسی طرح کند و برای تحقق آن، هم در مقیاس کشوری نیرو بسیج کند و هم در مقیاس جهانی، پشتیبانی انترناسیونالیستی طبقه کارگر را جلب کند. لازم به تاکید است که در عین حال، بدون درگیر شدن و گسترش دادن عرصه حیاتی مبارزه اقتصادی و دفاع از معیشت، طبقه کارگر نمی تواند نیروی اجتماعی لازم برای کسب قدرت سیاسی و حفظ آن را بسیج و متحد کند.

  

کمونیست: با توجه به وسعت، دامنه و عمق بحران اخیر سرمایه بویژه در شرایط تقسیم مجدد سیاسی اقتصادی جهان و حوزه های اقتصادی تحت کنترل قطب های مختلف بورژوازی، آیا برخوردهای شدید تجاری میان قطبهای قدیم و جدید بر سر منابع و بازارهای قدیم و جدید در انتظار نیست؟ شما این وضعیت و مخاطرات آن را برای بشریت امروز چگونه می بینید؟ 

 

فاتح شیخ: قطعا به دلیل تقارن این بحران اقتصادی با دو تحول بزرگ دیگر در حیات سیاسی و فکری بورژوازی، باید توجه داشت که پیامدهای این بحران، محدود به عرصه های جنگ بورژوازی با طبقه کارگر نیست، بلکه کشمکش قدرتهای بزرگ و کوچک خود طبقه بورژوا را هم تشدید می کند. طلیعه های این تشدید رقابت را هم اکنون به وضوح می توان دید.

 

تحول اول پایان گرفتن سرکردگی اقتصادی و سیاسی آمریکا بر جهان است که هم در پروسه انتخابات ریاست جمهوری و عروج اوباما بویژه از دو ماه آخر آن پروسه تا امروز به وضوح دیده می شود و هم به نظر من در کنفرانس G20 در واشنگتن، ده روز پس از انتخاب اوباما رسمیت یافت. به این معنی که حضور آمریکا در آن کنفرانس چه تلویحی و چه تصریحی، مهر وداع با سرکردگی شصت ساله آن کشور بر اقتصاد و سیاست جهان را بر خود داشت. برشمردن دلائل این تحول در این مجال نمی گنجد، فقط لازم است اشاره کنم افت اقتصادی مزمنی که با این بحران به مرحله تعیین کننده رسید بعلاوه شکست استراتژی میلیتاریستی نئوکانها که با شکست جمهوریخواهان در انتخابات کنگره و پیروزی بارز اوباما به نقطه تعیین کننده رسید، دو رکن افت موقعیت اقتصادی و سیاسی آمریکا بوده اند. 

 

تحول دوم این است که بحران اقتصادی اخیر در عین حال خط شکست استراتژی و پلاتفرم راست افراطی تاچری ریگانی و بازتاب ایدئولوژیک آن یعنی نئولیبرالیسم بود. این شکست، به یک اغتشاش فکری عمومی، یک سردرگمی استراتژیک و ایدئولوژیک در صفوف همه جناحهای بورژوازی در برابر بحران حاضر، میدان داده است. کمونیسم طبقه کارگر در قرن ٢١، در صورتیکه ارزیابی دقیق و سنجیده ای از این شکست و این سردرگمی استراتژیک و ایدئولوژیک بورژوازی معاصر داشته باشد، می تواند شکست هارترین دشمنان طبقاتی اش را به سکوی تعرض انقلابی خود برای برچیدن کل بساط اقتدار و استثمار سرمایه داری بدل کند.

 

مشاهده این اوضاع و این آرایش جهان امروز، ما را به این نتیجه می رساند که بورژوازی در جریان بحران جاری و با توجه به این شیفت قدرت و خلا هژمونی جهانی، ناگزیر به یک دور از رقابتهای ناسیونالیستی کشیده خواهد شد که نشانه های آن از یکی دو سال گذشته آشکار بوده است. پروسه تقسیم مجدد دنیا که در ادبیات سیاسی حزب حکمتیست و ازجمله در همین نشریه کمونیست زیاد راجع به آن صحبت کرده ایم، و نشانه های آن از دو سه سال پیش در رویاروئیهای قدرتهای بزرگ مشهود بود، اکنون به ناگزیر با بحران و مکانیسمهای خروج از بحران هم مسیر شده است. تجربه تاریخی قرن بیستم به ما می گوید که پروسه تجدید تقسیم جهان در میان قدرتهای امپریالیستی، از دو کانال عملی شده است: بحران اقتصادی و جنگ. جهان در دو دهه گذشته، در حالت کم و بیش مستمری از جنگ زندگی کرده است که اساسا توسط امپریالیسم آمریکا و به رغم گسترده ترین ابراز نارصایتی بشریت، بر او تحمیل شده است. در شش ماه گذشته فاکتور غول آسای بحران به معادلات قبلی اضافه شده است. ترکیب بحران اقتصادی با وضعیتی که مهر دو دهه جنگهای مداوم را بر خود دارد، می تواند قابلیت انفجاری جهان را و به بیان دیگر احتمال ارتقای رقابتهای امپریالیستی به جنگهای بزرگ و کوچک، مستقیم یا نیابتی، را بشدت بالا ببرد.

 

در عرصه اقتصاد و برخورد با بحران، نه فقط هیچ هماهنگی قابل اتکائی میان دولتها و بلوکهای بزرگ سرمایه دیده نمی شود، بلکه تعقیب رویکردهای مبتنی بر رقابت ناسیونالیستی کاملا مشهود است. همه این قدرتها در حرف پروتکشنیسم را رد می کنند (و در اقتصاد جهانی شده امروز هم زمینه عینی ندارد) اما در عمل هر قدرتی به دنبال راه حل کشوری خود حرکت میکند. ناسیونالیسم اقتصادی در برنامه اوباما با عبارت "جنس آمرکائی بخر!" بیان شده بود که با اعتراض روسای دولتهای کانادا و فرانسه روبرو شد. شعار شهره گوردن براون: "شغل بریتانیا برای کارگر بریتانیا" هم به رقابت کمپانیها بر سر استثمار کارگر ارزان و هم به شکاف در صف کارگران انگلیس و کارگران ایتالیائی که در انگلستان استثمار می شوند دامن زده است.        

 

در شرایطی که در بحران اقتصادی موجود، رقابت مدلهای اقتصادی مختلف، مثلا اقتصاد دولتی با بازار مطرح نیست، رقابت های ناسیونالیستی اقتصادهای جداگانه به مجرای خروج از بحران و نیز جدال بر سر تقسیم مجدد بدل می شود. این واقعیت، احتمال ارتقای جنگهای تجاری هم اکنون شروع شده را به جنگهای گرم کلاسیک بالا میبرد. در گزارش دو هفته پیش، دنیس بلر به کنگره آمریکا، این شخص که رئیس دستگاه اطلاعات آمریکا شامل ١٦ موسسه اطلاعاتی است بحران اقتصادی جاری را بالاترین خطر امنیتی حتی بالاتر از "تروریسم" برای آمریکا توصیف کرد. او به امکان طغیانهای اجتماعی اشاره کرد، اما با صراحت بیشتر درباره امکان تصادم قدرتهای بزرگ دنیا در پیامد این بحران صحبت کرد. این یعنی خطر جنگ! و این قبل از اینکه برای دولت آمریکا خطر امنیتی ایجاد کند، سرنوشت و امنیت بشریت را به مخاطره می اندازد. خطر اینکه رقابت ناسیونالیستی میان غول شاخ شکسته آمریکا و دیگر غولها و قدرتهای بزرگ و متوسط، بشریت را به نابودی تهدید کند، خطری واقعی است که نه فقط باید در مورد آن هشدار داد – و به موقع آژیر کشید – بلکه باید نیروی طبقه کارگر و بشریت آزادیخواه و ستمدیده را برای مقابله متحد و موثر علیه آن آگاه و آماده کرد. 

 

کمونیست: در مصاحبه قبلی با کمونیست و همچنین در مصاحبه دیگری با تلویزبون پرتو اظهار کرده اید که کمونیسم در تحولات دوره آینده می تواند به قطبی تبدیل شود. مولفه های این امکان از نظر شما کدام ها هستند؟ اگر بحث بر سر امکان است، جمهوری اسلامی هم برای تبدل شدن به قطبی در منطقه تلاش میکند، در اینصورت چرا جمهوری اسلامی نتواند به قطبی تبدیل شود؟ نظر شما در این مورد چیست؟ 

 

فاتح شیخ: بنیادی ترین مولفه، روند مبارزه طبقاتی طبقه کارگر است. می توان واقعبینانه نقاط قوت و ضعف این مبارزه طبقاتی واقعا موجود در لحظه فعلی را ارزیابی کرد، مشکلات آن را شناخت و به چاره جوئی پرداخت. این حتما ضروری است، اما بدون داشتن یک چشم انداز استراتژیک و یک ارزیابی تحلیلی مشخص از معادلات دنیای امروز و دینامیسمهای تحول آن، ارزیابی "واقعبینانه" از نقاط قوت و ضعف مبارزه طبقاتی، می تواند فورا به سراشیبی امکانگرایی و به دایره جدل فرساینده "می شود، "نمی شود"، "می شود، ولی ..." بیفتد و مآلا به دره ناامیدی سقوط کند. تجربه این نوع جدلها را در تاریخ جنبش کمونیستی طبقه کارگر زیاد داریم. داشتن چشم انداز استراتژیک به معنی چشم بستن بر واقعیات امروز نیست، بلکه به معنی دیدن ظرفیتهای واقعی نیروی کمونیسم و طبقه کارگر امروز جهان در پروسه حرکات و تغییرات و تحولات آتی است. از این منظر روند مبارزه طبقاتی آخر دهه اول قرن ٢١ را می توان خیلی قدرتمند دید. موقعیت طبقه کارگر در اقتصاد و تولید جهانی این را حکم می کند. تصویر ایستا از مبارزات ناگزیر پراکنده اقتصادی اینجا و آنجا، در بحث چشم انداز استراتژیک مبنا نیست، درحالیکه برای پیشبرد یک آکسیون معین کارگری، دیدن و رفع گیر کردن از آن حتمی و ضروری است.

 

به نظر من این بحران اقتصادی و شرایط خاص اجتماعی سیاسی جهانی آن حکم می کند که دنیا با نبردهای طبقاتی سنگینی مواجه خواهد شد. اعتصاب میلیونی آخر ژانویه کارگران در فرانسه، که از سارکوزی تا همه بورژوازی فرانسه و جهان، با چشم نگران آن را دنبال می کردند فقط یک پیشدرآمد مصافهای بزرگتر است. طبقه کارگر بخصوص در اروپا و آمریکا مستقیما زیر ضرب است، در حالیکه بخصوص در جائی مثل فرانسه و بقیه اروپا، هم طبقه کارگر سنتهای مبارزاتی قوی و رادیکال دارد و هم بورژوازی برای سرکوب کارگران دستش باز نیست. در نتیجه می توان امیدوار بود که تحرکات اعتراضی و میلیتانت کارگری، جو مبارزاتی را در اروپا و دنیا به نفع رادیکالیسم و آزادیخواهی سوسیالیستی عوض کند. در چنان شرایطی ضرورت تحزب کمونیستی طبقه کارگر برجسته تر می شود و امکان تحول امیدبخش در این زمینه ایجاد می شود. خوشبختانه ورژن کمونیسمی که در سی سال اخیر در ایران و با تلاش پرحجم منصور حکمت و رهروان این راه شکل گرفته، ورژن و جنبش فعال و زنده ای است و می تواند وسیعا در دسترس فعالین و رهبران رادیکال طبقه کارگر در هر جای دنیا قرار گیرد. تکنولوژی ارتباطاتی و امکانات وسیع شبکه سازی دنیای امروز این امکان را می دهد.

 

بعلاوه از نظر سیاسی در تحولات آتی دنیا حلقه های ضعیفی و شکافهایی در صفوف بورژوازی جهانی هستند که طبقه کارگر را فرا می خواند تعرض سیاسی اش را بر آن متمرکز کند و کسب قدرت سیاسی را نشانه برود. یکی از این حلقه های ضعیف و خط شکافها ایران است که عرصه مستقیم فعالیت حزب ماست و جنبش کمونیستی طبقه کارگر در آن جنبش فعالی است و طبقه کارگر آن هم دارای ظرفیت های بالائی برای اتحاد و تشکل و تعرض سیاسی است. به نظر من و با توضیحاتی که بالاتر در جواب سوالات دیگر داده ام، پیروزی انقلاب کارگری در جریان نبردهای طبقاتی ناشی از این بحران، یک امکان واقعی است. در ایران بطور خاص این امکان پیروزی به معنی امکان پیروزی کمونیسم در جدالهای سیاسی آن جامعه است که حزب ما مشخصا بر آن تاکید داشته است. در خلا سرکردگی جهانی و بحران آرایش قدرتها که دنیای امروز و منطقه خاورمیانه با آن روبروست، پیروزی کمونیسم در ایران بلافاصله به معنی تولد یک قطب کمونیستی در برابر قطبها و قدرتهای بورژوائی خواهد بود.

 

در مورد جمهوری اسلامی، حتما می دانید که احمدی نژاد در سخنرانی ٢٢ بهمن امسال گفت: من اعلام می کنم که ایران یک ابرقدرت است!! اگر جامعه ایران یک جامعه سرکوب شده تسلیم شده بود، اگر کمونیسم در آن جامعه جنبش و حزب و قطب سیاسی فعالی نبود، اگر کارگر مبارزه نمی کرد و به بردگی و حقارت و شلاق خوردن تن می داد، اگر زنان رنگ جنبش خود برای رهایی و برابری را به جامعه و حتی به چشم انداز انقلاب آتی جامعه نزده بودند، اگر دانشجوی آزادیخواه و برابری طلب پرچم آزادی و برابری را در سطح جامعه معرفی نکرده بود و پیشرو محبوب مردم تشنه آزادی نشده بود، و اگر ده تا صد تا اگر دیگر جواب منفی می گرفت، آن وقت می شد شانسی قائل شد که خواب و خیال ارتجاعی احمدی نژاد برای ابرقدرت شدن جواب مثبت بگیرد. چنین شانسی برای رژیم اسلامی وجود ندارد. ولی عکس آن را در نظر بگیرید: اگر جنبش انقلابی و سلبی کمونیسم بتواند این رژیم را ساقط کند (که خواهد توانست) آنوقت به حکم آنکه یک رژیم مدعی ابرقدرتی را به زیر کشیده، خود یک قدرت مهم خواهد شد. طبقه کارگر در انقلاب اکتبر قدرت را در کشور بزرگ روسیه بدست گرفت و بلافاصله در دنیا بعنوان یک تحول بزرگ تلقی شد. یک سال قبل از انقلاب اکتبر خیلی ها در اراده بلشویکها و لنین برای ساقط کردن تزاریسم و کسب قدرت شک جدی داشتند، اما لنین و حزبش آن کار را کرد و شد. به نظر من زمینه عینی و ذهنی تحقق چشم انداز امروز ما برای تبدیل کمونیسم به یک قطب در تحولات آتی جهان، خیلی مقدورتر از کسب قدرت توسط لنین و بلشویکهای آن زمان است.       

 

کمونیست: بعنوان آخرین سوال در دل این اوضاع و احوال در حال تحول جهانی و منطقه ای و در ایران، حزب حکمتیست میتواند چه تاثیری بر این روند به نفع کمونیسم و طبقه کارگر بگذارد؟ طبقه کارگر در تحولاتی که در راه است چگونه باید و میتواند ظاهر شود؟

 

فاتح شیخ: حزب ما در آینده نزدیکی کنگره سومش را برگزار می کند. نگاهی به دستورهای پیشنهادی برای کنگره که در نشریه "کنگره" درج شده و همچنین نگاهی به مشغله های رهبری این حزب که در نشریه ویژه کنگره، در پرتو، در همین نشریه (کمونیست) در تلویزیون پرتو و نشریات و سایتهای حزب، نشان می دهد که این حزب مصمم است صفوف خود و فعالین رادیکال طبقه کارگر و توده کارگران و محرومان جامعه را برای رویاروئیهای طبقاتی و سیاسی آتی جهان و ایران آماده کند. ما مثل همه کارگران ایران، مثل همه زنان ایران، مثل همه جوانان ایران به چیزی کمتر از ساقط کردن رژیم اسلامی راضی نیستیم و این را پیشدرآمد به پیروزی رساندن انقلاب کارگری بیوقفه در آن جامعه می دانیم.

 

با توجه به بحران اقتصادی مضاعفی که گریبان رژیم اسلامی سرمایه را گرفته، با توجه به هرچه شفافتر شدن مبارزه طبقاتی و با توجه به بشکه باروت مبارزه طبقاتی کارگران و نفرت عمومی مردم محروم، به نظر من تبدیل بحران اقتصادی جاری به پرتگاه سقوط جمهوری اسلامی یک امکان واقعی است. در یک کلام وظیفه سیاسی مقدم حزب ما ایجاد ملزومات تحقق این امکان است. تبدیل حزب به لولای اتحاد طبقه کارگر در مبارزه حیاتی اقتصادی و در مبارزه به همان درجه حیاتی سیاسی برای کسب قدرت و اجرای برنامه اقتصادی تغییر بنیادی جامعه مهمترین اولویت این دوره ماست. من از این راه، خوانندگان نشریه کمونیست را دعوت می کنم که نتایج کنگره سوم حزب حکمتیست را دنبال کنند و این عزیزان را فرا می خوانم که بیایند برای تحقق اهداف مشترکمان دست در دست هم بگذاریم. حتما موفق می شویم.   

 

کمونیست: با تشکر از شما