-- Logo ---->

 

تهدیدات متقابل اسرائیل و ایران؛

خطر جنگ از همیشه جدی تر شده است

مصاحبه کمونیست با فاتح شیخ

 

کمونیست: احتمال حمله نظامی آمریکا به ایران مدتی بود فروکش کرده بود. جمهوری اسلامی هم از تب و تاب قبلی خود برای دامن زدن به فضای جنگی و استقاده از آن برای سرکوب و ارعاب مردم، افتاده بود. با تهدیدات اخیر دولت اسرائیل بویژه مانور صد هواپیمای جنگی اسرائیل بر فراز مدیترانه و پیمودن فاصله اسرائیل تا یونان، که معادل فاصله اش تا نطنز است، بار دیگر احتمال حمله نظامی به ایران، این بار توسط اسرائیل، برجسته شده است. این تهدیدات جنگی و اوضاع فعلی را چگونه ارزیابی میکنید؟  

  

فاتح شیخ: تهدیدها و مانورهای دولت اسرائیل، تهدید متقابل جمهوری اسلامی به بستن تنگه هرمز و شلیک موشکهای دوربرد را در پی آورد که بشدت بر تنش اوضاع افزود. گرچه تبادل تهدیدات بین این دو دولت مساله تازه ای نیست، اما زمانی این جرقه ها زده میشود که اوضاع بسیار انفجاری است. پیام تهدیدهای اخیر اینست که خطر جنگ از همیشه جدی تر شده است. آن لحظه شوم که از این جرقه ها شعله جنگ بلند شود چنان نزدیک احساس میشود که فضا از هراس پر شده است. خارج از هر تحلیلی، با تمرکز میدیا بر حتمیت حمله اسرائیل، این روزها دیگر جای زیادی برای نظربازی در مورد احتمالِ آن باقی نمانده؛ درنتیجه باید بدترین حالت یعنی عملی شدن تهدیدها را فرض گرفت و با تمام نیرو دست بکار ایجاد آمادگی در صف کارگران و مردم برای مقابله همه جانبه با شرایط جنگی شد. یعنی از طرفی مقابله تمام عیار با رژیم، نه فقط مقابله با تعدیات رژیم به بهانه جنگ، بلکه فراتر از آن، ایجاد اتحاد، قدرت و امکانات برای تعرض متشکل و گسترده به رژیم با هدف سرنگونی هرچه سریعتر آن، که تنها راه واقعی و کارساز منتفی کردن این جنگ است. و از طرف دیگر مقابله با جنگ افروزی آمریکا و اسرائیل، افشاء و منزوی کردن طیف هوراکشان طرفدار جنگ: ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی اعم از سلطنت طلب و جمهوریخواه، مجاهدین، حزب دمکرات کردستان، دارودسته های قومپرست و فدرالیست، که چنان به منافع سکتی خود چسبیده اند که از انهدام جامعه و قربانی شدن زندگی دهها میلیون انسان باکی ندارند. 

 

به موازات اقدامات عملی برای مقابله با شرایط جنگی، تحلیل اوضاع هم بسیار ضروری است. و باید توجه داشت که در چنین مواردی وظیفه اول و آخر تحلیل، سبک و سنگین کردن امکان وقوع جنگ نیست. تحلیلی که راهگشای پراتیک باشد، کارش ابتدا تبیین ضرورت این جنگ معین و مطلوبیتش از زاویه دو طرف است؛ آنوقت شرایط کنکرت وقوع جنگ را هم میتواند و باید بررسی و روشن کند. این شیوه کمک میکند که نه فقط ضرورت و مطلوبیت و امکان جنگ معین، بلکه چشم انداز تداوم و گسترش جنگ، شرایط ختم آن و ملزومات مقابله طبقه کارگر و توده مردم با آن به روشنی درک شود. پراتیک کمونیستی تنها با این متد برخورد به جنگ سازگار است. متدی که نه پیشگوئی و حدس و گمان بریده از واقعیات است و نه منتظر وقوع واقعه ماندن و غرق شدن در رویدادهای روز است. داشتن بینش           (vision) درباره روندهای پشت رویدادها و بر آن مبنا درک منطق حرکت آکتورها (دولتها، احزاب، جنبشها و غیره)، شرط لازم رفتن به استقبال تحولات آتی و مخاطرات سر راه و ایجاد آمادگی و اتحاد لازم در صفوف طبقه کارگر و مردم برای روبرو شدن با آنهاست. هرگونه پا سست کردن، ماندن در ایستگاه بهت و انتظار، پشت گوش انداختن آنچه دارد اتفاق میافتد و سپردن علاج واقعه به بعد از وقوع، فقط به معنی دنباله روی محض، رفتن به قربانگاه با پای خود و تیدیل شدن به گوشت دم توپ جنگ بورژواهاست.   

  

با این مقدمه و از این زاویه دید، به هر سه جنبه  مساله نگاه کنیم:

 

اول: ضرورت جنگ آمریکا و اسرائیل علیه ایران، برخلاف ادعاهای رایج درباره بحران هسته ای، از این بحران در نمیآید بلکه اساسا از تلاقی چند مولفه بنیادی اقتصاد سیاسی دنیای امروز در میآید که به آنها کوتاه اشاره میکنم:

١- دوره، دوره تشدید رقابت قدرتهای امپریالیست بر سر “تقسیم مجدد جهان” است. این در شرایط جهانی شدن مناسبات کار و سرمایه (globalization)، یعنی باز شدن یک دوره جدید از مسابقه و رقابت نامحدود و شدید بر سر سهم هر دولت و هر بخش طبقه بورژوا از انباشت حاصل از استثمار جهانی طبقه کارگر. این روند با آشکار شدن شکست استراتژی “نظم نوین” آمریکا و نرفتن دنیای پساجنگ سرد به زیر سرکردگی آمریکا به حرکت در آمده است. آمریکا با تکیه به قدرت و قلدری نظامی اش تلاش زیادی کرد که خود را بعنوان “سرمقسم” انباشت جهانی سود و ثروت، به قدرتهای دیگر دنیا تحمیل کند؛ یعنی علاوه بر تصاحب “سهم شیر” برای خود، “سهم روباه” بقیه بخشهای بورژوازی جهانی از بزرگ تا متوسط و کوچک را هم او تقسیم کند. این تقسیم سهم را هم بر اساس میزان دوری و نزدیکی به خود، تبعیت و عدم تبعیت از خود، دوستی و دشمنی با خود، در یک کلام با متر و معیار یگانه خود و بر محور منافع خود عملی کند. فرض آمریکا در فردای سقوط ابرقدرت رقیبش شوروی این بود که همه قدرتهای ریز و درشت دنیا را گوش به فرمان، پشت سر خود به خط خواهد کرد. ما ازجمله صداهائی بودیم که در همان مقطع جنگ ١٩٩١ خلیج گفتیم چنین نخواهد شد. و چنین نشد. گفتیم اولا پای ابرقدرت دیگری در میان است به نام طبقه کارگر و مردم جهان که بسادگی گردن نمیگذارد. دوم اینکه با سقوط شوروی، بخشهای مختلف بورژوازی و دولتهایشان در غرب “پیروز” هم دیگر نیازی به سرکردگی آمریکا ندارند و زیر بار آن نخواهند رفت. در دنیای خارج از رویای دولتمداران آمریکا، وجود منافع متضاد حاصل از شکافهای تاریخا ایجاد شده بر پیکر بورژوازی جهانی و موقعیت اقتصادی روبه افول آمریکا، شکل دادن به یک امپراتوری واحد جهانی مطابق ایمیج آمریکا و زیر فرماندهی او را ناممکن میکند. یک دهه و نیم طول کشید ولی سرانجام آشکار شد که رویای آمریکائی ابرقدرتی یگانه جهان، با واقعیات قرن ۲١ خوانائی ندارد. مشکل اینست که بخشی از هیات حاکمه آمریکا (نئوکانسرواتیوها) نمیخواهد این واقعیات را برسمیت بشناسد. بخش دیگر هم که برسمیت میشناسد، میخواهد آن را در یک مسیر تاکتیک پروسه کنترل شده اداره و هدایت کند. آلترناتیو نئوکانسرواتیوها اکسپایر شده و دارد میرود. شانس دومیها هم در خریدن وقت کافی برای کنترل بحران استراتژیکشان زیاد نیست. در واقع از جنگ دوم جهانی به اینسو میلیتاریسم رکن اساسی استراتژی آمریکا بوده ولی این میلیتاریسم به نیرومندترین اقتصاد دنیا و سرکردگی سیاسی بلوک غرب (“دنیای آزاد”) متکی بود. آن استراتژی، امروز دیگر هر دو تکیه گاه اقتصادی و سیاسی سابقش را از دست داده است. چاره ناگزیر شیفت کردن به یک استراتژی منطبق بر جهان قرن ۲١ است. این مضمون واقعی بحران استراتژیک هیات حاکمه آمریکا در مقطع حاضر است. محور اصلی رقابت انتخاباتی اوباما و مک کین هم همین است که دو حزب دمکرات و جمهوریخواه چگونه این بحران را اداره میکنند. گزارش یکسال و نیم پیش بیکر- همیلتن هم در همین مایه بود. سوال مشخص در مورد جنگ علیه ایران اینست که آیا نئوکانسرواتیوها، در مدت باقیمانده حکومتشان خواهند توانست اراده جنگ افروزانه شان را بر بقیه هیات حاکمه آمریکا تحمیل کنند؟ انتشار گزارش دستگاههای اطلاعاتی درباره موضوع هسته ای ایران نشانه مخالفت قوی پنتاگون با این جنگ بود. و دست آخر اینکه آیا دولت اسرائیل از سر منافع خاص خود و همگام با “بازها“ی هیات حاکمه آمریکا بعنوان نماینده (proxy) خط میلیتاریستی آنها، حمله خواهد کرد؟ (به این امکان برمیگردم).         

٢- در اقتصاد سیاسی جهان امروز، علاوه بر روند افول اقتصادی آمریکا، که امروز به مرز رکود (recession) آشکار رسیده، شاهد روندهای مهم دیگری هم هستیم: عروج قطبهای جدید اقتصادی (چین، هند، برزیل و غیره)، بحران افزایش قیمت نفت بمراتب حادتر از بحران ١٩٧۳، بروز شکاف در بلوک غرب و بالا گرفتن رقابت اروپا و آمریکا، شکلگیری بلوکهای جدید (پیمان شانگهای در برابر ناتو)، ظهور گروهبندیهای جدید مدعی سهم بیشتر از قدرت و ثروت جهان در سه قاره آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین. آمریکا و به تبع آن اسرائیل برای جستن از موقعیت فروتری که افول اقتصادی و روندهای فوق به آنها تحمیل میکند، به برپائی چنین جنگی نیاز دارند. ویژگی چنین جنگی باید ظرفیت بالای آن در حفظ بالادستی آمریکا در خاورمیانه و مشخصا مناطق نفتخیز باشد.

۳- بر متن این اوضاع عمومی و تغییر بالانس در عراق و کل خاورمیانه به ضرر آمریکا و به نفع رژیم اسلامی ایران، تقابل حاد دولتهای آمریکا و اسرائیل با جمهوری اسلامی، موقعیت انفجاری جدیدی در منطقه آفریده که فاز آتی آن از دو حال خارج نیست: اول کنار آمدن آمریکا و متحدانش با رژیم اسلامی نه فقط بعنوان رژیم حاکم بر کشور مهم ایران بلکه بعنوان یک قدرت فائقه منطقه؛ دوم جنگ آمریکا و اسرائیل علیه ایران با هدف داغان کردن بنیان اقتصادی، تکنولوژیک، نظامی آن بطوریکه نه رژیم اسلامی نه هیچ رژیم دیگری در آن کشور، توان تهدید منافع و موقعیت هژمونیکشان در خاورمیانه و مناطق نفتی را نداشته باشد.

 

دوم: برای آمریکا و اسرائیل مطلوبیت جنگ بیشتر از کنار آمدن با رژیم اسلامی است. چون هدف اصلی شان صرفا غلبه بر آن رژیم نیست بلکه از این راه، نشان دادن عضله به رقبای جهانی بزرگتر است. بعلاوه سازش با رژیم اسلامی میتواند موقعیت آنها را به سراشیب سقوط غیرقابل کنترل براند. حذف جمهوری اسلامی از معادلات خاورمیانه، یا تضعیف شدید آن، شرط مهم تامین منافع درازمدت آنها در پروسه جاری “تقسیم مجدد جهان ” است.

 

متقابلا برای جمهوری اسلامی مطلوبیت جنگ یا دستکم تقابل نظامی، در بهره برداری از آن برای تحمیل فضای نظامی و اختناق و سرکوب بیشتر بر جامعه است. هدف رژیم اسلامی جستن از سرنگونی و تثبیت حاکمیت خود، یورش گسترده تر به معیشت و دستمزد و حقوق طبقه کارگر و راندن آن به موقعیت کار ارزان و خاموش (هدف مشترک همه اقشار بورژوازی و کل سرمایه فعال در ایران)، زدن ضربه قطعی به جریانات اپوزیسیون، جلب توجه و سمپاتی نیروهای اجتماعی و سیاسی مخالف آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه و سایر نقاط جهان است. مانور در شکاف بلوکبندیهای جدید جهانی، قبل از همه شکاف محور روسیه و چین در برابر آمریکا و اروپا، امکان این بهره برداری را به جمهوری اسلامی داده است. در عین حال شکنندگی موقعیت رژیم در برابر مصاف طبقه کارگر و محرومان جامعه، بخشهائی از رژیم را به گزینه تلاش برای سازش با غرب متمایل کرده است.

 

سوم: در ارتباط با امکان وقوع جنگ، اگر بالا پائین رفتنهای تهدیدات نظامی آمریکا و اسرائیل علیه ایران در دو سال و نیم گذشته را نگاه کنیم قبل از هر چیز به آسانی میتوانیم تشخیص دهیم که تهدیدات نظامی و جنگی که احیانا برپا میشود، بر سر پروژه هسته ای ایران نیست، گرچه به بهانه آن است. تارگت نظامی هم نطنز نیست گرچه میتواند نطنز یا هر تاسیسات نظامی، صنعتی، اقتصادی دیگری در جغرافیای ایران باشد. این جنگ بر سر از کار انداختن پروژه “غنی سازی اورانیوم” در ایران نیست؛ بر سر نجات استراتژی از کار افتاده “نظم نوین جهان”، تامین قلدری و ابرقدرتی یگانه آمریکا در جهان و بویژه در خاورمیانه است. و به موازات آن، بر سر تعدیل استراتژی دولت اسرائیل در دوره ای از تغییر و تحول مهم جهان و منطقه، یعنی دوره “تقسیم مجدد جهان” است. برای اسرائیل، مساله حیاتی، کنار گذاشتن استراتژی از کارافتاده و جایگزینی اش با یک استراتژی جدید، باز هم مبتنی بر تجاوزگری و میلیتاریسم است که در این اوضاع تغییر یافته و سریعا در حال تغییر جهان و منطقه بتواند منافع و موجودیتش را تامین کند.

 

دو سال و نیم پیش (بهار ۲٠٠٦)، بوش با گارد افراطی تهدید نظامی ایران جو بسیار خطرناکی آفرید. ما هشدار دادیم که خطر جدی و انتظار مهلک است. اواخر آن سال، اوضاع تغییر کرد: موقعیت وخیم آمریکا در عراق، باخت حزب بوش در انتخابات سنا و کنگره و گزارش بیکر- همیلتن با مضمون اخطارگونه اش خطاب به هر دو حزب هیات حاکمه آمریکا، نشان داد که آمریکا توان درگیری در بحران دیگری را ندارد و حمله به ایران حتی اگر پیامدهای سیاسی غیرقابل کنترل آن را هم نادیده بگیرند، یک ماجراجوئی پرمخاطره است. انتخابات نوامبر ۲٠٠٦ نشان داد که حضور نظامی آمریکا در عراق باعث حضور سیاسی عراق در آمریکا شده است، انتخابات نوامبر ۲٠٠٨ هم از فاکتور کشمکش با ایران باردار است. اشاره گزارش مشترک پنتاگون، سیا و غیره به مساله هسته ای ایران دست دولت بوش از حمله به ایران را بست. پنتاگون و سیا آگاه و نگران از خطر ماجراجوئی گروه بوش و چنی، با انتشار این گزارش عامدانه در راه دست زدن آنها به این ماجراجوئی در مدت باقیمانده ریاستشان مانع ایجاد کردند. اسرائیل هم در این میان جنگ لبنان را باخت و علاوه بر بلندتر شدن آوای کرکری خواندن احمدی نژاد و حزب الله بحران حکومتی عمیقی برای خودش خرید، طوریکه موقعیت اسرائیل امروز با اسرائیل قبل از جنگ لبنان تفاوت منفی فاحشی کرده است. بخشی از این تفاوت فاحش حاصل شکست در جنگ لبنان و بخش بیشتر حاصل تحولات فراگیرتر جهانی و منطقه ای و افول موقعیت حامی شماره یک آن آمریکاست. استراتژی کنونی اسرائیل برای موقعیت جدید کار نمیکند. انتقال به استراتژی جدید یک محور مهم بحران درونی هیات حاکمه اسرائیل و اختلاف جناح راست آن - حزب لیکود و شاس - با انتلاف شکننده اولمرت – باراک است. سرانجام این بحران هرچه باشد، حرکت آتی اسرائیل ناگریز بر این دو پا جلو خواهد رفت: یک پا آرام کردن و صلح آمیز کردن روابط با دنیای عرب و حکومت فلسطین و پای دیگر تکیه بر توان نظامی و شاخ و شانه کشیدن میلیتاریستی در برابر جمهوری اسلامی. حمله احتمالی اسرائیل به ایران نقطه ای بر خط این حرکت است. بر این مبناست که میدیا حدس میزنند زمان حمله بین نوامبر (انتخابات رئیس جمهوری آمریکا) تا ژانویه (دست بکار شدن رئیس جمهور جدید) باشد. حتی صحبت از تشبیه ملاقات ١٩ ژوئیه سولانا و سعید جلیلی با ملاقات جیمز بیکر و طارق عزیز قبل از شروع جنگ ١٩٩١ خلیج میشود! سمتگیری جدید اسرائیل از عروج اوباما به کاندیداتوری حزب دمکرات تاثیر جدی گرفته و در صورت انتخاب او تاثیر بازهم جدیتری خواهد گرفت؛ اوباما انعطاف بیشتری نسبت به جمهوری اسلامی دارد. این، میدان عمل اسرائیل را برای حمله به ایران محدود میکند. درنتیجه از زاویه منطق حرکت دولت اسرائیل در این مقطع، قابل درک است که بخواهد دیر یا زود با حمله به ایران، آمریکا را با “عمل انجام شده” روبرو کند و به موقعیت رویاروئی نظامی ناگزیر با ایران براند.            

              

کمونیست: دولت اسرائیل با دولت سوریه وارد گفتگو برای پس دادن بلندیهای جولان شده است. با حماس آتش بس کرده است و همزمان آمادگی خود را برای آزادی زندانیان حزب الله در ازای آزادی سربازان خود اعلام کرده است. آیا اینها را نمیشود جزو آمادگی دولت اسرائیل برای خنثی کردن متحدین جمهوری اسلامی در منطقه به منظور تدارک چنین حمله ای به ایران ارزیابی کرد یا اینکه این ها را باید جزو اقدامات معمولی دولت اسرائیل در چهارچوب منافع و مصالح فعلی کشور اسرائیل به حساب آورد؟ 

 

فاتح شیخ: دقیقا این بخشی از سمتگیری تاکتیکی جدید دولت اسرائیل است. آمادگی اسرائیل برای صلح با سوریه و میانجیگری موفق ترکیه میان آنها، بخشهایی از تحولات جدید اوضاع منطقه و جهان است که قبلا اشاره کردم. تلاش اسرائیل برای آرام کردن جبهه روابطش با دنیای عرب بخشی از تلاش ناگزیر آن برای تامین ملزومات مقابله با جمهوری اسلامی است. کلا تلاش مشترکی در منطقه برای ایجاد یک محور و یا دستکم یک سنگربندی در برابر جمهوری اسلامی در جریان است که در آن اسرائیل، ترکیه، دولتهای عرب متحد آمریکا و غرب شرکت دارند. علاوه بر  آمریکا، اروپا و مشخصا فرانسه از این تلاش حمایت میکنند. فرانسه که در حال حاضر ریاست دوره ای اتحادیه اروپا را دارد، فعالانه از این موقعیت برای احیای نقش و دخالت خود و اروپا در صحنه سیاست خاورمیانه استفاده میکند. کنفرانس اخیر “اتحاد مدیترانه” که با ابتکار فرانسه برگزار شد فرصت پرباری برای ایفای نقش فعال فرانسه و اتحادیه اروپا در خاورمیانه بود. آتش بس اسرائیل با حماس و تبادل زندانی میان اسرائیل و حزب الله در پی اجرای توافق دوحه در لبنان، در همین جهت است. دو سال پس از پایان جنگ لبنان، تازگیها اسرائیل تمایل نشان داده که “مزارع شبعه” و چند نقطه دیگر هنوز در اشغال را در جنوب لبنان پس بدهد. صلح با فلسطین و تن دادن به تشکیل دولت، سخت ترین و تلخترین بخش سمتگیری جدید اسرائیل است که به دلیل مخالفت جناح راست هیات حاکمه اسرائیل و ضعف موقعیت دولت اولمرت - باراک هنوز معلوم نیست در موعد مقرر کنفرانس آناپولیس یعنی تا پایان سال به نتیجه برسد. اما فشار امریکا و اروپا و بیش از همه فرانسه پشت این مساله شدید است. مجموعه این اقدامات ناشی از موقعیت نامساعد اسرائیل و در چهارچوب استراتژی ناگزیر اوست که مهمترین بعد آن در حال حاضر ایجاد شرایط مناسب برای مقابله نظامی با جمهوری اسلامی است.

 

کمونیست: خود جمهوری اسلامی به عنوان طرف دیگر این ماجرا چه اندازه امکان دارد با ماجراجوئی های نظامی خود چنین فاجعه ای را به مردم و جامعه ایران تحمیل کند؟ دو طرف در کشتار مردم و تحمیل فلاکت بر مردم دست کمی از همدیگر ندارند!

 

فاتح شیخ: جمهوری اسلامی قطعا از فضای جنگی سود میبرد و از آن برای تحمیل اختناق بیشتر به طبقه کارگر و مردم بهره برداری میکند. ولی از خود جنگ سود نمیبرد. همه سران رژیم این را میدانند. درنتیجه بحث ماجراجوئی و اینکه خط قرمز ماجراجوئی در این شرایط کجاست بحث داغ همه خطوط داخل رژیم است. به نظر میرسد اختلاف آراء در بالای رژیم بر سر اجتناب از خود جنگ نیست، بلکه بر سر میزان و نحوه استفاده و بهره برداری از فضای جنگی برای تثبیت حاکمیت رژیم است. یک بعد اختلاف، به نحوه استفاده از این “فرصت” برای سازش با غرب و بعد دیگر به نحوه تحمیل اختناق بر مردم برمیگردد. همه خطوط و جریانات درون رژیم بر دولبه بودن اوضاع کنونی (“تهدید و فرصت”) واقف هستند و هدف مشترکشان هم تثبیت حاکمیت رژیم از راه تحمیل بیحقوقی و فلاکت بر طبقه کارگر و توده مردم و تلاش مشترکشان باجگیری تا حد امکان از غرب برای تامین همین هدف است. در هر صورت نفس وجود جمهوری اسلامی منشا فلاکت و فاجعه بیحقوقی و همچنین منشا ماجراجوئی و خطر همیشگی برای مردم ایران است. جنگ آمریکا و یا اسرائیل علیه ایران هم بطور قطع ابعاد فلاکت و فاجعه و بیحقوقی مردم را چندبرابر و شرایط مبارزه آنان را سختتر و پیچیده تر خواهد کرد.        

 

کمونیست: جمهوری اسلامی مطابق معمول از این تبلیغات جنگی به منظور سرکوب و ارعاب کارگران، زنان، جوانان و بی جواب گذاشتن مطالبات مردم بویژه در شرایط بیکاری و گرانی سرسام آور فعلی استفاده میکند. هم اکنون آن را شروع کرده است. مردم ایران در این وضعیت چکار باید بکنند؟ چه اقداماتی، چه رقم کارهایی مردم ایران را از مصیبتی که دو طرف جنایتکار این جنگ میخواهند بر آنان تحمیل کنند، میتواند نجات دهد؟

 

فاتح شیخ: هزینه جنگ دولتهای بورژوائی و کلا همه کشمکشها و رقابتهای بخشهای گوناگون طبقه سرمایه دار را همیشه طبقه کارگر و اقشار محروم و بیحقوق پائین جامعه می پردازند. در این مورد هم شاهدیم که هنوز جنگ در نگرفته جمهوری اسلامی از فضای جنگی برای تعرض به کارگران و مردم وسیعا بهره برداری کرده است. شکی نیست که این تعرض را باید با تعرض متحدانه و سازمانیافته پاسخ داد. در این مورد حزب حکمتیست علاوه بر هشدارها و روشنگریهای سیاسی، بنا به مورد خطاب به کارگران و مردم رهنمودهای مبارزاتی مشخص خود را هم پیش رو گذاشته است. واضح است که در شرایط جنگی چه دولت، چه سرمایه داران و تاجران جنگ، میکوشند مواد و ارزاق مورد نیاز مردم را از بازار خارج کنند و به قصد فروش گرانتر احتکار کنند. در چنان شرایطی یک رکن دفاع مردم از معیشت خود و از حقوق ابتدائی خود، تعرض سازمانیافته و مصادره انبارهای دولت و محتکران است. این نوع “عمل مستقیم” تعرضی را باید فعالین کمونیست متشکل در کمیته های کمونیستی و رهبران و پیشروان در محل تدارک ببینند و سازمان بدهند. علاوه بر این، مهمترین مساله سیاسی و تاکتیکی در شرایط جنگی، بالا بردن تپش مبارزه و گسترش آن در جهت سرنگون کردن هرچه سریعتر رژیم است. سرنگونی رژیم هم اکنون از دستور بخشهایی از بورژوازی و خرده بورژوازی و نمایندگان سیاسی شان در اپوزیسیون خارج شده و باید انتظار داشت که خواه در شرایط وقوع جنگ و خواه در صورت سازش و کنار آمدن آمریکا و اروپا با رژیم، سیاست سرنگونی از دستور بخشهای بیشتری از طبقات دارا خارج خواهد شد. اما سرنگونی جمهوری اسلامی هرگز از دستور طبقه کارگر و توده های محروم و بیحقوق جامعه خارج نمیشود. با تشدید فضای جنگ و شرایط جنگی، تلاش برای تسریع سرنگونی رژیم به عنوان یک تاکتیک تعرضی و انقلابی برای مقابله با جنگ سرمایه داران برجستگی بیش از پیش پیدا میکند.

 

کمونیست: با تشکر از شما