-- Logo ---->

مقدمه کمونیست در معرفی

پیش شرط تغییر هر پدیده ای شناخت واقعی از آن است. برای آنکه چیزی را بتوان تغییر داد باید آن را شناخت. میلیونها نفر در سراسر جهان، از طبقه کارگر، جوانان پیشرو انقلابی، زنان، محرومین و کسانی که به نظم غیرانسانی موجود عادت نکرده اند، خود را ضد سرمایه و سرمایه داری، "آنتی کاپیتالیست"، ضد فقر و نداری، ضد دیکتاتوری، و آزادیخواهانی میدانند که مخالف بنیادین سرمایه داری اند، و آرزوی محو آن و جایگزینی آن با نظامی انسانی و  سوسیالیسم را دارند.  سرمایه داری که از نظر بسیاری از چپی ها، سوسیالیست ها و "مارکسیست" ها، همه چیز هست جز آنچه که مارکس میگوید. و طبیعتا برای آنها تغییر برای محو سرمایه داری، محو همه آنچیزهایی است که آنها آن را ریشه سرمایه داری بودن نظام میدانند. نقد و تغییری که بر مبنای آن، بنام سوسیالیسم و مارکس و جنبش ضدکاپیتالیستی مارکس، ارتجاعی ترین و ضدکارگری ترین تغییر را، ضدکاپیتالیستی و سوسیالیستی میخوانند. تجربه شکست شوروی، چین و ایران، زنده ترین نمونه های آن است. برخی نظام سرمایه داری را حاکمیت "انحصارات بزرگ و امپریالیستی"، حاکمیت"سرمایه خارجی و واردات"، "شکاف فقیر و غنی"،  فرهنگ "جامعه مصرفی"، "ملیت" کالای تولید شده و اینکه کالا "داخلی است یا وارداتی، "مرغوب" است یا "بنجل"، و مرادف وجود "جامعه طبقاتی" میدانند. نظام سرمایه داری را، پول، کارخانه، سرمایه دار، فقیر و غنی و ... میدانند.

هنگامی که نقد نظام سرمایه، به نقد جلوه هایی از تفاوت ها، بروزات، نتایج و ... تبدیل شود و به این نقد ها رنگ و لعاب "سوسیالیستی" زده شود، هر مرتجع پوپولیستی و از جمله خشن ترین دیکتاتور ها و عقب افتاده ترین گرایشان سیاسی، چون پل پوت و خمینی و احمدی نژاد، خروشچف و برژنف و مائو هم، خود و راه حل هایشان برای "محو سرمایه داری" و از جمله  ”ملی“ و یا دولتی کردن سرمایه، را سوسیالیستی میخوانند.

منصور حکمت در این رابطه جدلی تئوریک – سیاسی با خط غالب بر چپ ایران دارد. چپی که او آن را پوپولیسم و طرفدارن سوسیالیسم خلقی میداند. او ریشه درک نادرست آنها از سرمایه داری را اینطور میگوید:

 

 

از: رزمندگان و راه کارگر

جدال بر سر تحقق سوسياليسم خلقى
بخش اول

بسوى سوسياليسم شماره يک - اول مرداد ١٣٥٩

 

 

مارکسيسم سرمايه را بمثابه يک رابطه اجتماعى درک ميکند، رابطه‌اى که متکى بر جدايى کامل توليد کنندگان از وسائل توليد است، رابطه‌اى که در آن کارگر بى ابزار، نيروى کار خودش را بمثابه يک کالا به بورژوازى صاحب ابزار مبفروشد، رابطه‌اى که به اين اعتبار متضمّن، توليد ارزش اضافه است. سرمايه‌دارى، توليدِ کالائىِ تعميم يافته است و سرمايه، يا "رابطه سرمايه"، رابطه‌اى است که در آن نيروى کار بمثابه کالا، به تملک بورژوازى درميآيد تا توسط وسائل توليد (کالاهاى ديگر تحت تملّک او) به گونه‌اى مولّد مصرف شود. (براى توضيح مفصل اين بحث رجوع کنيد به اسطوره بورژوازى ملى و مترقى، ٢). اما سرمايه‌دارى در ضمن نظامى است که در آن رابطه اجتماعى موجود ميان انسانها به صورت رابطه‌اى ميان اشياء متجلى ميشود (فتيشيسم کالائى)، و اين آخرى دقيقا کل تفکر راه کارگر و رزمندگان را در برخورد با مقوله سرمايه نشان ميدهد. هر دو گروه، چون بخش وسيعى از جنبش کمونيستى، سرمايه را نه بصورت يک رابطه اجتماعى، بلکه بمثابه يک شيئ (و آنهم نه "رابطه‌اى ميان اشياء") مينگرند و درک ميکنند. سرمايه براى اينان "پول" است، "کارخانه" است، "کالا در انبار و در بازار" است، همه جور شيئى هست، اما رابطه توليد ارزش اضافه نيست، بعلاوه اين اشياء مختلف را از آنرو "سرمايه" نام نهاده‌اند که به "سرمايه‌داران" تعلق دارند. نظام سرمايه‌دارى نظام اين سرمايه‌داران، و سرمايه اجتماعى نيز جمع سرمايه‌هاى اين سرمايه‌داران، تلقى ميشود. خوب، اينک واضح است چرا مصادره و ملى کردن "معادل" نابودى سرمايه‌دارى است، کافى است اين "اشياء"، آن کارخانه‌ها، اين حلقه"ها" و آن "کليدها" را از دست "سرمايه‌داران" بگيريم، سرمايه‌داران که بدون اين اشياء سرمايه‌ "دار" نيستند، چيزى "ندارند"، و پرولتاريا و متحدانش با تملک آن به "سرمايه" دار بدل نميشوند! يک جو "قاطعيت" در مصادره تکليف نظام سرمايه‌دارى را يک شبه، حتى در همان چهارچوب انقلاب دمکراتيک، يکسره ميکند و زحمت پيگيرى مبارزه طبقاتى انقلابى بر عليه بورژوازى، تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا را از دوش طبقه کارگر، و زحمت سازماندهى مستقل اين مبارزه و بخصوص تعيين وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر را از دوش کمونيستها برميدارد!

 

مصادره و ملى کردن سرمايه‌دارى را نابود نميکند، چرا که سرمايه يک رابطه اجتماعى است، رابطه‌اى که جامعه بورژوائى زيست اقتصادى خود را از طريق آن، در چهارچوب قوانين درونى آن، سازماندهى ميکند. توليد اجتماعى - اين پيش‌فرض وجود بشريت - در اين نظام بر اساس قوانين حرکت و انباشت سرمايه، بر اساس قانون توليد ارزش و ارزش اضافه - شکل ميگيرد و سازمان مييابد. نابودى سرمايه‌دارى نيز لاجرم به معناى جايگزينى اين سازمان توليد، با سازمانى جديد است. سازمانى که اساس توليد ارزش و ارزش اضافه را نفى کند و بر جاى آن توليد و توزيع برنامه‌ريزى شده متکى بر مالکيت اجتماعى بر وسائل توليد و مبادله (يعنى دقيقا نفى توليد کالائى بطور کلى) را بنشاند. باز نشناختن اين بديهيت مارکسيسم تنها به پوپوليسم (به معناى اخص کلمه) منجر نميشود، بلکه به زنجيرى از انحرافات، در سطوح برنامه و تاکتيک، ولونتاريسم، کودتاگرى، بوروکراتيسم، رفرميسم و... دامن ميزند.

 

خلاصه کلام: اگر مصادره و ملى کردن به معناى نابودى سرمايه‌دارى نيست، بلکه به معناى بسط سرمايه‌دارى انحصارى دولتى است، پس رزمندگان و راه کارگر در واقعيت امر نوعى سرمايه‌دارى را تحت عنوان نابودى سرمايه‌دارى به طبقه کارگر عرضه ميکنند. تأکيد کنيم که بحث ما ابدا بر سر مطلوبيت و يا عدم مطلوبيت مصادره و ملى کردن و بسط سرمايه‌دارى انحصارى دولتى - در شرايط وجود دولت دمکراتيک و انقلابى - نيست. چه گفتيم چنين حالتى ميتواند براى پرولتاريا پس از تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى خويش مناسب‌ترين حالت اقتصادى براى ساختمان سوسياليسم باشد، و اگر رزمندگان و راه کارگر تمرکز سرمايه در دست دولت پرولتاريا و متحدانش در انقلاب دمکراتيک را از چنين زاويه‌اى، و با چنين تعبيرى، طرح ميکردند، بحث ما ديگر نه بر سر انحرافات رفقا، بلکه در چهاچوب تلاش براى تدقيق اين "مناسب‌ترين حالت اقتصادى" شکل ميگرفت. البته بايد تأکيد کرد که در چنين حالتى نفس بحث بر سر "مناسب‌ترين حالت اقتصادى براى ساختمان سوسياليسم"، در مقابل مباحثات مفصلى که جنبش کمونيستى هم اکنون ميبايد در مورد "مناسب‌ترين حالت سياسى" براى بدست‌گيرى قدرت توسط پرولتاريا، دنبال کند، در درجه دوم اهميت قرار ميگرفت. اما همانطور که گفتيم اِشکال کار اينجا است که رزمندگان و راه کارگر "نوعى سرمايه‌دارى" را بجاى "نابودى سرمايه‌دارى" ترويج ميکنند، و اگر بخاطر بياوريم که رفقا در اکثر موارد نه از "نابودى سرمايه‌دارى" بلکه در واقع از "نابودى سرمايه‌دارى وابسته" سخن گفته‌اند، حدس اوليه‌مان به واقعيت نزديکتر ميشود که اين "نوع سرمايه‌دارى" قرار است بر جاى "سرمايه‌دارى وابسته" بنشيند. و بدين سان از پس پرده "سوسياليسم خلقى" و "نفى ديکتاتورى پرولتاريا"، قد و قامت آشناى قديمى ما، "سرمايه‌دارى مستقل" پيدا ميشود و مقولاتى که "اسطوره‌اى بيش نيستند" و" به گذشته تعلق دارند" در پيش چشمان نه چندان ناباور ما، زنده، واقعى و دست نخورده ظاهر ميشوند تا بار ديگر بر بى اعتبارى امپريسم (تجربه گرائى) بمثابه شيوه‌اى براى دستيابى به احکام صحيح تئوريک، تأکيد گذارند. اين شق سوم، يعنى همان ديدگاه‌هاى شبه - سه جهانى تا پس از قيام، است که چنين به سهولت از شق دوم (سوسياليسم خلقى) استنتاج ميشود:

 

٣) شق سوم : انقلاب دمکراتيک ايران وظيفه نابودى سرمايه‌دارى "وابسته" و استقرار سرمايه‌دارى "ملى و مستقل" را دارد. سالها است که جنبش کمونيستى ما از اين تَوهّم در رنج بوده است که اساس محروميتها و عقب‌ماندگى‌هاى اقتصادى و مشقات سياسى طبقه کارگر و ساير زحمتکشان ايران ميبايد نه در سرمايه‌دارى ايران بلکه در وابستگى سرمايه‌دارى ايران جستجو شود. اين ديدگاه بورژوائى که نوع عتيق و صريح آن امروز عمدتا در نزد سه جهانى‌ها يافت ميشود، وظيفه محورى انقلاب ايران را نابودى سرمايه‌دارى وابسته و استقرار سرمايه‌دارى ملى و مستقل ارزيابى کرده و در اين راه "بورژوازى ملى"، که پس از خلع يد دهه ٤٠ به راستى اسطوره‌اى بيش نبود، را متحد طبيعى پرولتارياى ايران در انقلاب دمکراتيک قلمداد مينمود. و اين "بورژوازى ملى" آنگاه که به حکومت ميرسيد دمکراسى، "پيشرفت اقتصادى"، صنايع شکوفا و رفاه عمومى براى تمامى خلق به ارمغان ميآورد. معجزات منتسب به اين موجود افسانه‌اى به تفصيل در متون گذشته بسيارى از گروه‌هاى کمونيستى مورد بحث قرار گرفته است و ما نيازى به ذکر مجدد آن در اين مختصر نميبينيم. مسأله اساسى اين است که "اعتقاد به بورژوازى ملى" تنها يکى از جلوه‌هاى وجود توهمات بورژوائى نسبت به ضرورت، امکان و مطلوبيت استقرار "سرمايه‌دارى ملى و مستقل" در ايران است و تازمانى که اين دومى از ديدگاهى مارکسيستى به نقد کشيده نشود، صرف اعلام اين که "بورژوازى ملى اسطوره‌اى بيش نيست"، "افسانه است"، و يا "متعلق به گذشته است" به معناى طرد منشويسم از دستگاه فکرى بسيارى از نيروهاى کمونيست کشور نيست. سير انقلاب پس از قيام بهمن درسهاى بسيارى براى جنبش کمونيستى، به همراه آورده است. يک تحول انقلابى طولانى ظرفيت واقعى طبقات را برملا ميسازد و انقلاب ايران به قيمت گزاف خون هزاران کارگر و انقلابى، از جمله نشان داد که اعتقاد به بورژوازى ملى توهمّى بيش نيست. اما از دريافتهاى تجربى تا ادراکات تئوريک فاصله بسيار است. جنبش کمونيستى، "بورژوازى ملى" را از ادبيات تئوريک "خط زد"، معتقدين به آن را مستوجب داغ "سه جهانى" دانست، با آن مرزبندى سياسى کرد اما به خود ننگريست تا در بقاياى اعتقادش به "سرمايه‌دارى غير وابسته"، پوچى و سطحى‌گرائى چنين مرزبنديهائى را دريابد. به اين ترتيب است که ميبينيم به جبران "راست‌روى"ها و باورهاى منشويکى به "بورژوازى ملى"، به جبران آوانس دادن‌هاى گذشته به "سرمايه‌دارى ملى"، امروز به پرولتاريا "نابودى سيستم سرمايه‌دارى" در "انقلاب دمکراتيک" را وعده ميدهند، و بار ديگر ميکوشند تا "سرمايه‌دارى ملى و مستقل" را با ظاهرى چپ به خورد جنبش کارگرى بدهند.

 

اما بايد اذعان کرد که انحرافات پخته‌تر شده‌اند. در اين فرمولبندى جديد از "سرمايه‌دارى ملى و مستقل" دو نکته مهم به چشم ميخورد:

 

اولا، پيشرفتى که در فرمولبندى اقتصادى مساله به عمل آمده است اين است که اين "نوع ديگر سرمايه‌دارى" که قرار است جانشين "سرمايه‌دارى وابسته" شود، اين بار متمرکز و انحصارى تعريف ميشود، حال آنکه در تعابير خام قبلى خُرد کردن سرمايه‌ها، به عنوان يک خواست اقتصادى پرولتاريا تئوريزه و مطالبه ميشد، و نکته دوم، و اين بسيار مهم است، افتادن وظايف "بورژوازى ملى سابق" بدوش پرولتاريا است. پرولتاريا در تعابير جديد به عامل اجرائى همان اتوپى "سرمايه‌دارى ملى و مستقل" تبديل شده است.

 

با اين ترتيب انحراف منشويکى جنبش کمونيستى تغيير شکل داده و در ظاهرى کاملا مقابل تجلى پيشين خود بروز يافته است. آنها که سابقا منتقدين مقوله "بورژوازى ملى" را "شبه تروتسکيست" ميخواندند، اينک خود دقيقا به شيوه‌اى منشويکى، يعنى "شبه تروتسکيستى" (تروتسکى هميشه منشويک نيم‌ بندى بود) نابودى سيستم سرمايه‌دارى را در انقلاب دمکراتيک، تئوريزه ميکنند. به همين خاطر است که در "اسطوره بورژوازى ملى و مترقى، ٢" نوشتيم: "نکته اساسى اينجا است که همانطور که در جزوه اول نيز ذکر کرديم مقوله بورژوازى ملى محل تلاقى انحرافات ريشه‌اى‌تر و بنيادى‌ترى است... پس عليرغم اينکه فشار خام تجربه معتقدين به اسطوره بورژوازى ملى و مترقى را به عقب نشينى وادار نموده است، هنوز جنبش کارگرى و کمونيستى ما شکست اين نظريات را تئوريزه و تثبيت نکرده است. مبارزه با اين انحرافات ناگزير ميبايد ادامه يابد. اما آنچه مسلم است اين مبارزه دقيقا به اين اعتبار که اسطوره بورژوازى ملى و مترقى لااقل در اين مقطع کمرنگ شده است ميبايد به گونه‌اى ديگر ادامه يابد و بر طرد و رد جلوه ديگرى از اين انحرافات پايه‌اى متمرکز شود. اين محل تمرکز جديد در تحليل نهائى به نظر ما همانا مسأله تعيين محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک ايران از ديدگاه منافع مستقل پرولتاريا است... از اين نقطه نظر مرز تعيين کننده ميان منشويسم و بلشويسم را در جنبش کمونيستى ما اعتقاد و يا عدم اعتقاد به مکان، ضرورت و مطلوبيت استقرار "سرمايه‌دارى ملى و مستقل ايران" بمثابه محتواى پيروزى انقلاب ترسيم ميکند. اتوپى سرمايه‌دارى ملى و مستقل اينک صرفا عامل اجرائى خود - يعنى "بورژوازى ملى" - را از دست داده است و منشويسم ميرود تا از خود پرولتاريا يک چنين عامل اجرائى‌اى بسازد..."

 

برای دسترسی به تمام مطلب به سایت آرشیو عمومی منصور حکمت در آدرس زیر مراجعه کنید.

www.hekmat.public-archive.net/

www.hekmatist.com/