چپ پوپولیست در دو دوره :  زیر پرچم سیاه خمینی، زیر پرچم سبز موسوی

ادعانامه  کمونیستی علیه کمونیسم بورژوایی

رحمان حسین زاده

 

توضیح  نویسنده: نوشته زیر متن پياده شده سخنرانی است که یک ماه بعد از "انتخابات" جمهوری اسلامی و عروج جنبش سبز ارائه شده است. تمرکز بحث نقد کمونیسم بورژوایی و پوپولیست در رابطه با این تحولات است. اذعان میکنم پیوستن چپ بورژوایی و خرده بورژوایی مورد نقد من در این سخنرانی به بستر جنبش سبز بسیارسریعتر از آن اتفاق افتاد که موقع ارائه این سخنرانی تصور میکردم. فکر نمی کردم تحت نام "کمونیسم و چپ" بخشی از سران جنایتکار اسلامی امثال موسوی و کروبی و ... را جزو "مردم و اپوزیسیون"  حساب کنند. به "نماز جمعه" رفسنجانی و روز "قدس" به عنوان روز "تعیین تکلیف با جمهوری اسلامی و روز به لرزه درآمدن ارکان جمهوری اسلامی" امید ببندند. البته از جناح چپ جنبش سبز حاصلی بهتر از این عاید نمی شود. متن کتبی کنونی مهر زمان ارائه مبحث را بر خود دارد و فاکتورها ی متاخرتر سه ماهه اخیر تحولات را در بر ندارد. با این وصف نوشته زیر کاراکتر سیاست بورژوایی چپ پوپولیست را در دو دوره،  در مقطع انقلاب ۵۷ و در مقطع کنونی به نقد کشیده است.

 

مقدمه :

در یکماهه اخیر شاهد تحولات سیاسی تعیین کننده ای درفضای سیاسی ایران بوده ایم. در اینجا بحث بر سر بررسی همه مؤلفه های آن نیست. این تحولات تا کنون تأثیر  خود را بر روندهای سیاسی جاری بر جای گذاشته است. از نظر من جمهوری اسلامی به عنوان یک پدیده محوری در این ماجرا تضعیف شده و تناقضات درونی آن در ابعاد وسیعتری سر بر آورده است. جدالهای بین جناحی در ابعاد وسیعترو عمیقتر ادامه پیدا میکند. هر کدام با استراتژی، سیاستها و نیروهای خاص خود و با متحدان داخلی، منطقه ای و جهانی خود در مقابل هم صف آرایی می کنند. مناسبات جمهوری اسلامی با مردم دستخوش تحول شده است. یکبار دیگر قدرقدرتی این رژیم در چشم مردم شکسته شده است. ابراز تنفر برحق مردم از جمهوری اسلامی گسترش یافته است. اما مادام این تنفر برحق زیر یک پرچم انقلابی و آزادیخواهانه کانالیزه نشود، مانند موقعیت کنونی به نیروی ذخیره این یا آن جناح از جمهوری اسلامی و یا جناحهای مختلف بورژوازی تبدیل خواهد شد.

محور بحث من در این راستا است که چطور می توان در دل این تحولات و تحولات آتی، اعتراض برحق مردم را به زیر پرچم کارگری و سوسیالیستی آورد و ورق را برگرداند.

 

جنبشها و احزاب سیاسی در بوته آزمایش

در بطن این ماجرا جنبشهای اجتماعی و احزاب نیز دستخوش تحول شده اند. کل جنبشهای بورژوایی از ناسیونالیسم عظمت طلب تا ناسیونالیسم قومی و محلی و فدرالیسم تا ملی مذهبی ها و بویژه آنهایی که در اپوزیسیون قرار گرفته اند، حتی ناسیونالیسم چپ ـ چیزی که ما به عنوان پوپولیسم می شناسیم- بعد از ناامید شدن از سرنگونی در دوره قبل (سرنگونی از طریق گزینه نظامی به رهبری آمریکا)، دوباره امید گرفته و فعال شده اند و هر کدام از آنها می توانند امتیازاتی را که در این دوره بدست آورده اند، و توهماتی را که بدان امید بسته اند، برشمارند. به این اعتبار جنبشها و احزاب سیاسی دوباره محک خورده و در بوته آزمایش اند.

 

کجا ایستاده ایم ؟

بنظر من سؤالی که در مقابل هر فعال کارگری، چپ و کمونیستی قرار میگیرد این است که آیا طبقه کارگر و کمونیسم ایران از شکاف ایجاد شده در میان دشمنان طبقاتیمان توانسته است به نفع خود استفاده کند؟ هر فعال چپ و کمونیستی  با مشاهده  این اوضاع لازمست از خود بپرسد كه کجا ایستاده ایم؟  مشکلات و راه حل ها کدامند؟  و ...

در اولین مشاهده، بدنبال رویدادها و تحولات یکماهه اخیر، شاهد ظهور یک پرچم اجتماعی کمونیستی و کارگری (نه به معنی  سازمانی، تشکیلاتی، گروهی و حزبی آن) بلکه در ابعاد توده ای در جامعه و در شهرهای بزرگی از جمله تهران و شیراز و اصفهان و در سایر شهرها که این تحرکات بوجود آمد، نبودیم. آن جنبش کارگری و کمونیستی، حزب کارگری و کمونیستی که متکی بر جنبش توده ای پرچمش را برافرازد، صف متمایزش را به جامعه نشان دهد، " نه " مردم به کلیت جمهوری اسلامی را بطور علنی نمایندگی کند، جنبش متمایزی را نمایندگی کرده و از مردم بخواهد به آن بپیوندند، متاسفانه وجود نداشت و این حاکی از موقعیت ضعیف جنبش و تحزب ما است.

 

 ضرورت شکل دادن به پرچم سیاسی و صف متمایز

 در تقابل با این موج در بعد اجتماعی ( گفتم که منظور من بعد سیاسی و حزبی نیست. دربعد سیاسی و حزبی از جمله ما در حزب حکمتیست خط متمایزی را بنیاد گذاشتیم و توضيح خواهم داد که جریانات دیگر هر کدام کجا ایستادند)  بطور مثال ما شاهد تحرکاتی در مراکز کلیدی کارگری، محلات کارگری و زحمتکش نشین و شاهد رشد رادیکالیسم  بطوری که با یک پرچم رادیکال و انقلابی درمقابل دیگر پرچم ها خود را نشان دهند، نبودیم. شاهد به میدان آمدن  یک حزب کمونیستی که در مقابل پرچم سیاه و سبز، مردم را در ابعاد توده ای به صفی دیگر هدایت کند نبودیم. در غیاب چنین حزب کمونیستی قوی، ما شاهد قرار گرفتن بخشی از نیروی انسانهای آزادیخواه و حق طلب از سر تنفر بر حق از جمهوری اسلامی در صف جنبش سبز بودیم. میبینیم که این بخش یا ساکت و منتظر است یا همسوی این وضعیت است. ما و هر انسان چپ و کمونیستی که تجربه  انقلاب ٥٧ را پشت سر خود داریم با چشمان خود صحنه های تلخ همسویی  و دنباله روی چپ، کارگران و کمونیستها را از ارتجاع  و پرچم سیاه خمینی دیدیم و تکرار تلخ تر آن را زیر پرچم سبز می بینیم.

این یکی از خطرات مهمی است که طبقه کارگر، جنبش کمونیستی و رادیکالیسم و انسانیت را در آن جامعه تهدید می کند. باید این واقعیت را دید و ما کمونیستها باید برای آن راه حل و راه چاره پیدا کنیم. وظیفه جریانات کمونیستي،  انسانهای فعال و متحد و کارگران و آزادیخواهان است که این واقعیت تلخ را ببینند و در فکر چاره جویی باشند. در این رابطه حزب حکمتیست می خواهد پرچمی دیگر و صفی دیگر بنیاد گذارد، تا فجایع انقلاب ٥٧ دوباره برطبقه کارگروکمونیستها تکرار نگردد. نسل امروزکارگران و فعالین کمونیست و یا سازمانهای جدید باید بپرسند چرا تجربيات كارگران و كمونيستها از انقلاب ٥٧ پس از سی سال هنوز درجامعه جایگاهی ندارد و ناشناخته مانده است؟ چرا حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی به عنوان جناح هار بورژوازی به جامعه ایران تحمیل شد؟ باید برگشت و آن تجربه را یک بار دیگر مرور کرد و درسهای آن را بکار گرفت. باید با تکیه بر تجارب آن دوران چه باید و چه نباید کردها را در مقابل جنبش طبقه کارگر و آزادیخواهانه قرار داد.  

حزب حکمتیست موضعي كاملا روشن دارد. اما متأسفانه بخش عمده ای از چپ به دلایل سیاسی، که بدان خواهم پرداخت، نه با این سؤالات روبروست و نه جوابگویی به آنها را امر خود می داند. البته منصفانه است اشاره کنم که علاوه بر حزب حکمتیست، بعضاً جریانات و فعالین چپ دیگری بوده اند که چشمشان به این واقعیت تلخ باز بوده وموضع مثبت گرفته اند. در این رابطه اگر آنچه من از مصاحبه دبیر اول کومه له شنیده ام که تاکید دارد "نیرویی که پشت سر موسوی جمع شده است با آن شعارها، با روشها و با مسیری که دارند نشان می دهند، تکرار کُمیک همان فاجعه انقلاب ٥٧ است"، موضع مثبتی است که مطمئن نیستم چه اندازه محکم کل جریان آنها به آن متعهد خواهند بود. در این میان موضع "یدالله خسروشاهی" شفاف و روشن است.  جا دارد به پاراگرافی از نوشته او در رابطه با تحولات اخیر اشاره ای داشته باشم. خسرو شاهی به عنوان یک فعال کارگری مقطع انقلاب ٥٧ نوشته است "اشتباه بزرگی که ما فعالین کارگری ( گرچه با خلوص نیت کامل) به خاطر عدم شناخت واقعی نسبت به منافع طبقاتی خود در آن مقطع مرتکب شدیم، باعث فلاکت امروزی ماست." در ادامه می گوید " آیا این خطای فاحش را بایستی دوباره تکرار کرد؟ آیا نباید از آن اقدامات درسی آموخت و حلق آویز گوش کرد؟ آیا باز هم همچون سی سال پیش بایستي با نفی بخشی از سرمایه داران دنبالچه و نردبان  ترقی بخش دیگری از این زالوصفتان شویم؟"

 

چپ و درسهایی از انقلاب ٥٧

طبعاً تحولات ماههای اخیر، به هیچ عنوان با آنچه در انقلاب ٥٧ گذشت قابل مقایسه نیست. اما عده ای اتفاقات اخیر را در آن سطح می بینند. بر خلاف اتفاقات اخیر که از انتخابات ریاست جمهوری شروع شده است، برای نسل جدیدی که خاطره ای از انقلاب ٥٧ ندارد، باید گفت که آن انقلاب از مناطق زحمتکش نشین، از محلات خارج از محدوده و از اعتراض کارگران و زحمتکشان آن جامعه شروع شد. کسانی که با آن تاریخ آشنايي دارند ميدانند که سال ٥٦ بی مسکنان خارج از محدوده تهران با كمك همديگر شبانه خانه های خود را می ساختند و فردای همان شب مأموران رژیم شاه خانه ها را روی سرشان خراب می کردند و این به نطفه شروع اعتراضات بدل شد. در آن اعتراضات با ترکیب انسانهاي کارگر، زحمتکش و دردمند اولین مشاهده این بود که چپ در میانشان فعال بود. در حاليكه از اسلام و جریانات اسلامی خبری نبود. موازی با همین رویدادها از سال ٥٦ ببعد دانشگاهها دو بار به کانون جدی و گرم مبارزات تبدیل شدند و اين  انسانهاي راديكال و نيروهاي چپ آن زمان از جمله سازمان  چریکهای فدایی و پیکار و محافل مختلف چپ بودند که در آن کانون مبارزاتی، فضا را در دست داشتند. اين مبارزات و حركات انقلابي رفته رفته از حمايت مردم نيز برخوردار شد. طبعاً در این فضا و جریانات اسلامی، بویژه جریانی که به خمینی سمپاتی، ريشه در خرداد ٤٢ داشت و اسم و رسمی پيدا كرده بود، قاطی این مبارزات شدند.

آزادی، تأمین معیشت، مسکن، رفاه، برچیدن اختناق و استبداد و آزادی زندانیان سیاسی جزو خواسته های اولیه مردم بود.

در کردستان که یک کانون گرم مبارزه بود، شبکه کمونیستها، رادیکالها و چپ هایی که بعدا ستون اصلی کومه له را تشکیل دادند، صحنه سیاست را می چرخاندند. در این وضعیت و در این فضای جنبش همگانی، اسلامی ها هم بتدریج با شعارها و برنامه های خود حضور پيدا كردند. اينها وقتی شروع بكار كردند از امكانات وسيعي چون شبکه مساجد، آخوند، پول و امکان سازمانیابی برخوردار بودند. جريان اسلامي نوع خميني برخلاف جريانات چپ، در اهداف ارتجاعي خود بی ابهام بود؛ به چیزی کمتر از رفتن شاه و تأسیس جمهوری اسلامی رضايت نميداد. متاسفانه رادیکالیسم جامعه آن شفافيت و روشني  ارتجاع اسلامی را نداشت. زمانی که خمینی مرتجع هنوز در عراق و به پاریس منتقل نشده بود، رو به جنبش اسلامی خود مي گفت: "مارکسیستها نباید میداندار شوند، چپ ها نباید میداندار شوند، مواظب کمونیست ها باشید". او از همان زمان داشت صف خود را متمایز می کرد. چپ که در آن دوران وزنه و اعتباري داشت، این واقعیت تلخ  وارد شدن تدریجی اسلامیها را با شعار الله اکبر و لا الا هه الله، در آن جنبش همگانی مي ديد اما دقیقاً بخاطر پوپولیسم حاکم ( من اینجا منظورم  چپ رادیکال آن دوره است و الا چپ ضد امپریالیستی امثال توده هرضدیتی  که در حق مردم کردند به جای خود) و به بهانه اینکه "صف جنبش شکاف برندارد! و انشقاق در صف اعتراضمان علیه رژیم سلطنتی بوجود نیاید!"، در مقابل این ارتجاع محض صف بندی مشخصي نداشت و همچنان سرگرم شعار" اتحاد، مبارزه، پیروزی" خود بود.

نه معلوم بود اتحادش با کیست، نه معلوم بود مبارزه اش برای چیست و نه معلوم بود پیروزی اش در چیست. در حاليكه براي اسلامي ها همه اينها روشن بود.

چپ در آن دوره نظاره گر این پروسه بود. این اولین درس است.

انقلاب ٥٧ یک انقلاب همگانی بود با خواسته های بسیار برحق، با ترکیب انسانی بسیار قابل حمایت، با مبارزات خارج از محدوده، با ترکیبي از کارگران و مردم زحمتکش آن جامعه. تا اواسط سال ٥٧ چپ سازمان، نیرو و اعتبار داشت. چپ آن دوره تجسم اصلی اش سازمان چریکهای فدایی خلق بود. شاخه ها و سازمانهای مختلف موسوم به خط ٣ از جمله پیکار و رزمندگان وجریانات دیگری هم بودند. در کردستان شبکه پرنفوذ کمونیستهای عمدتا متصل به کومه له وجود داشت. با این تركيب نیرو و موقعیت می شد به گونه اي دیگر كار کرد. اما متاسفانه جز در کردستان در هيچ جاي ديگري چپ به قدرت تبديل نشد.   

بهر حال، در قدم بعدی شعار مرگ بر شاه شروع  و به یک شعار همگانی تبديل شد.  اين بار هم چپ به بهانه "فعلاً صف پشت این شعار را برهم نزنیم" استدلال به خورد صف خود می داد. قرار شد چپ پشت سر هر كس كه شعار مرگ بر شاه ميدهد بايستد تا صف جنبش همگاني دچار انشقاق نشود.

امروز هم اگر به تحرکات و تعرضات عمومی اخير نگاه كنيد، چپ های ذوق زده و درس نگرفته از آن تجربه می گویند "اعتراض است، اعتراض عمومی  مردم است، مردم به میدان آمده اند" و همسو با پلاتفرم و رهبري ارتجاعي اين جنبش به نیروی ذخیره آن تبديل شده اند.  

شعار مرگ بر شاه آن دوره را مقایسه کنید با مرگ بر ديكتاتور شايد قاطعترین شعار این دوره بوده است. جريانات چپ پوپوليست میگویند "مگر نمی بینید مردم مرگ بر ديكتاتور می گویند"؟ اما انگيزه هاي پشت اين شعارتوجهي ندارند. مجاهدین خلق بیست سال است می گوید مرگ بر جمهوری اسلامی، آيا مردم بايد با جنبش آنها بروند؟ دو هفته قبل در پاریس مریم رجوی ده هزار نفر را با همین شعار جمع کرد، آيا بايد با به صف آنها پيوست؟ من به شعارهای ارتجاعی دیگر بطور کنکرت بر می گردم. می خواهم بگویم مقایسه کنید. چپها در آن دوران تحت شعار مرگ بر شاه صف جنبش همگانی را حفظ می کردند و قربانی ارتجاع اسلامی حاکم شدند، این بار با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی، مرگ بر خامنه ای، مرگ بر دیکتاتور می خواهند دوباره طبقه کارگر و حرکت بر حق مردم را به همان چاه سیاهی که در انقلاب ٥٧  افتاد، بیاندازند. متوجه نیستند كه پشت شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ برديكتاتور، چه شعارهاي فاشيستي کثيفي خوابیده است.

 اگر درسهای انقلاب ٥٧ را دنبال کنیم، در قدم بعدی خمینی به پاریس رفته و حمايت غرب را با خود دارد. جریانات مختلف بورژوایی از جبهه ملی گرفته تا حزب توده و حزب دمکرات کردستان، چنانكه در کتاب خاطرات سرانشان آمده، همه به بیعت خمینی در پاریس رفتند و او را به عنوان رهبر انقلاب قبول کردند. من یادم نیست آن دوران سازمانهاي چپ از جمله چریکهای فدایی خلق، پیکار و ... چه گفتند. اما مطمئنم چپ آن دوره به مردم نگفت خميني رهبر انقلاب مردم ایران نیست و نبايد اجازه داد ارتجاع را به مردم تحمیل کنند. یک اعلامیه از چپ آن دوره علیه خمینی و علیه ارتجاع نمی بینیم چون در مقابلش مقاومتي صورت نگرفت. غرب و بورژوازی داخلی آن را به عنوان یک جريان ارتجاعي به انقلابی که می توانست آینده آزادیخواهانه ای داشته باشد، تحميل كردند. این را مقایسه کنید با جریان ارتجاعی اي که امروز بعد از انتخابات به راه افتاده است. ببینید که چطور غرب با همه امکاناتش پشت سر جنبش سبز و شخصيت هايش قرار گرفته است. همه جا ازمیر حسین موسوی نخست وزیر هشت سال جنایت عليه مردم به نام "رهبر اپوزیسیون" سخن ميگويند و بخش عمده اپوزیسیون ظاهرا تاکتیکی قبول کرده اند که موسوي رهبرشان است. اگر توجیه این مسئله برای داخل کشور این است که اختناق است و نمی شود چیز دیگری گفت، در خارج از کشور كه اينگونه نيست. با وجود اين به صف سبزهایی و جریانات مختلف بورژوایی و خرده بورژوایی كه اخيرا درخارج از کشورفعال شده اند و فضا را به نفع جنبش سبز می چرخانند، نگاه کنید. دوباره پروسه "رهبر تراشی" و  تحمیل ارتجاع به تحولات پیش رو در جريان است. چپ پوپوليست امروز مانند چپ ٥٧ كه ادعانامه اي عليه ارتجاع نداشت، كه یک بیانیه و یک " نه " گفتن به ارتجاع و خميني بازگشته از قرون وسطي نداشت، فعلا نوک تیز حمله اش متوجه احمدی نژاد ـ خامنه ای است. با هر توجیهی که دارد این دوره را گذرا مي بيند. همچنانكه سال ٥٧ هم می گفتند خمینی گذراست، بگذار فعلاً بیاید... بگذارفعلاً شاه برود...  

در واقع اين دوره شاید هم گذرا باشد؛ اما قدم بعدی چيست؟ چه کسی قرار است جای موسوی بياید؟  نتیجه اين سياست تكرارهمان تجربه تلخ  ٥٧ است.

اگر نگاهي به صف اعتراضات و تظاهرات دوران انقلاب ٥٧ داشته باشيم و آن را با امروز مقایسه کنیم؛ مثلا آخرین تاسوعا-عاشورای قبل از انقلاب که فکرکنم در پاییز ٥٧ بود، اسلامیها رسماً نقشه کشیدند آلترناتیو خود را بر جامعه ایران تحمیل کنند. به بهانه تاسوعا و عاشورا و فقط با یک شعار و یک رهبری، با شعار الله اکبر و لا الاهه الله و رهبر فقط روح الله توانستند یک میلیون نفر را به خیابان بكشانند. در آن روز حتي اجازه سر دادن شعار "مرگ بر شاه" را نميداند. چپ پوپولیست عقب مانده و دنباله رو آن دوره هم كه ظاهراً با "صف مستقل و باندرول سرخ و داس و چکشش"  قاطی توده ها بود، به آن ماجرا پيوست وآن را عملا  تایید کرد. در حالیکه اگر در دل آن تحولات يك نيروي چپ رادیکال مارکسیستي وجود داشت، دست كم می توانست صفي دیگر، صحنه اي دیگر، تظاهراتهايی دیگر و رهبران دیگری را به جامعه معرفي كند. اینطور نبود که نمی توانست؛ ميتوانست اگر افق متفاوت و سیاست متفاوتی میداشت؛ اگر دورنگری متفاوتی میداشت و اگر جنبش طبقه کارگر مسأله اش می بود نه ذوب شدن در جنبش همگانی. جنبشی که ملغمه اي بود از جريانات ملي و اسلامی و...

بنظر من چپ ها آنزمان می توانستند صف دیگری داشته باشند. به طور مثال چریک فدایی اگر به درجه قابل قبولی مارکسیست بود، اعتبار و قدرت سازمانی و اجتماعی شکل دادن به صفي متفاوت را داشت؛ به  شهادت اولین ماه مه بعد از انقلاب كه توانست در میدان آزادی دویست هزار نفر را جمع کند. ديديم كه در بطن انقلاب، کارگر به میدان آمد و کمر رژیم شاه را شکست؛ "کارگر نفت ما  رهبر سرسخت ما" به میدان آمد. اما همانطور که یدی خسروشاهی هم اشاره کرده است، طبقه کارگر و پیشروانش با تمام قدرتي كه داشت، به دلیل عدم آگاهی و ندیدن منافع طبقاتی خود اجازه داد تا حاصل انقلاب  و مبارزه اش که کمر رژیم شاه را شکسته بود به جیب اسلامی ها رود. حال دوباره و در دل تحولات عمومی کنونی چپ هایی هستند که از کارگر می خواهند قاطی این ماجرا شود؛ به سیاهی لشکر جنبش سبز تبدیل شود و آن تجارب تلخ را دوباره تکرار کند!

 در مراحل بعدی انقلاب ٥٧ بخشی از چپ از سر ضد امپریالیست بودن خمینی، از حزب توده تا بخش مهمی از چریکهای فدایی (اکثریت)  و سازمانهای دیگر بسهم خود تلاش کردند پشت سر این ارتجاع نیرو جمع کنند. اما ماجرا در کردستان به گونه ديگري پیش رفت. در جامعه کردستان شبکه انسانهای چپ و کمونیست از این فضا فاصله گرفتند. رژيم مركزي هنوز كنترلي بر کردستان نداشت و وجود نيروهاي اجتماعي و نهادها و سازمانهاي راديكال و چپ- كه البته محصول كمونيسمي ناب و خالص نبودند- مجال پیدا کردند تا مسير اتفاقات را به سوي ديگري هدايت كنند. چپ در كردستان به ارتجاع اسلامی تمکین نکرد . "نه" به ارتجاع اسلامی در کردستان را پرچم خود کرد. "مفتی زاده" و طرفدارانش كه به "مکتب قرآني" شهرت داشته و طرفدار خمینی بودند از سوي چپ جامعه ایزوله شدند. همین درس و همین تجربه  را می بینیم که چه اثر خوبی داشت و کردستان را به سنگر انقلاب و تداوم انقلاب تبدیل کرد. این هم جزو درسها و تجاربی است که در آن دوره روی داد. یعنی دو تجربه متفاوت؛ در بخش سراسری چپ جنبش خود را نساخت و به میدان نیاورد و در یک بخش دیگر جامعه، چپ و رادیکالیسم صف خود را جدا کرد و جنبش خود را ساخت. دیدیم كه انقلاب آزادیخواهانه کارگران و مردم از این رویداد نفع برد. جالب است در همین جدلهای اخیری که ما با حزب کمونیست کارگری ایران داشتیم، حسين مرداد بيگي (حمه سور)، از رهبران آن دوره چپ و کومه له در کردستان، در مطلبی می نویسد: "اگر در دوره انقلاب ٥٧ چپی وجود داشت ( از جمله از سازمان چریکهای فدایی اسم می برد) و پرچم "نه" علیه ارتجاع اسلامی را بر می داشت و به مردم می گفت صف دیگري تشكيل دهند، امروز همه با افتخار از آن یاد می کردیم". در مقابل اين کسی مثل کاظم نیکخواه عضو دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری خطاب به كساني چون ما می گوید "خوب شد چپ آن دوره حرف شما را گوش نکرد چون منزوی و ایزوله می شد!" (جهت اطلاع خوانندگان، کاظم نیکخواه از کادرهای نزدیک به رهبری آن وقت چریکهای فدایی بود).

می بینید همان تجربه و همان سیاست سازمان چریکهای فدایی سال ٥٧ را کاظم نیکخواه امروز در حزب کمونیست کارگری ایران دارد پیاده می کند  و حسين مراد بيگي هم همان تجربه " نه" گفتن چپ به ارتجاع اسلامی و جنبش همگانی را که آن زمان در کردستان تجربه کرده است، امروز دارد در حزب حکمتیست و در رهبری آن پراتیک می کند. دقیقاً بطور سمبلیک هم این واقعه و جدل بین این دو انسان نشان می دهد که امروز چپ پوپولیست بخشاً در قالب حزب کمونیست کارگری ایران چه تجربه ای را دارد تکرار میکند و به کدام تجربه از انقلاب ٥٧ وصل است و حزب حکمتیست و "حمه سور" با "نه" گفتن به این ارتجاع سبز، کدام تجربه را!

ببینید بعد از اتفاقات انقلاب ٥٧ و بعد از اینکه جمهوری اسلامی سر کار آمد، در دوره ای که انقلاب مردم توسط ضد انقلاب اسلامی سرکوب شد، از سال شصت به بعد کل چپ، حتی آنهایی که بعضاً پوپولیست ماندند، یک جمعبندی از دوره انقلاب  داشتند. از پیکار و راه کارگر و شاخه های مختلف چریکهای فدایی ( اقلیت و ... ) حتی بعدا اکثریت تا سازمانهای دیگری مانند وحدت کمونیستی و رزمندگان و غیره، که اسامی همه ی آنها را به یاد ندارم، اگر به ادبیات بعد از سال شصت آنها نگاه کنیم می بینیم که همه یک چیزگفته اند. همه گفته اند اشتباه کرديم كه در یک "جنبش همگانی ضد سلطنتی حل شديم". اما امروز بخشاً یادشان رفته است. همه آن  وقت نوشتند اشتباه بود با بهانه مرگ بر شاه رفتیم پشت سر یک صف. اما اینبار دوباره به بهانه "مرگ بر ديكتاتور" و "مرگ بر خامنه ای"، يادشان رفته است و پشت سر موسوی و جنبش سبز قرار گرفتند. خیلی ها آن دوران نوشتند که به "مبارزه عمومی زیاد اهمیت دادیم اما به مبارزه طبقاتی کم!". همه می گفتند یکی از درسهایی که بدست آوردیم این بود که سازمان نداشتیم، حزب نداشتیم، پرچم متفاوت نداشتیم... اما امروز دوباره به محض اينكه یک جنبش و تحرك همگانی راه افتاده، روز از نو روزی از نو، همین چپ ناسیونالیست پوپولیست، از شالگونی و راه کارگر گرفته تا اشرف دهقان و متأسفانه از همه دو آتشه تر پوپولیست های نوین حزب کمونیست کارگری ایران، به همان ماجرا رجعت كرده اند.  در اين فضاي تحرک همگانی و" انقلاب، انقلاب" همه آن نتيجه گيري ها و  جمع بندی ها از انقلاب ٥٧ یادشان رفته است.

 ما کمونیست هایی هستیم که به جمع بندی اي كه از آن دوره داشتيم متعهدیم. جمع بندی ای که آن وقت نيروهايي چون اتحاد مبارزان کمونیست و کومه له داشتند. در دل اتفاقات عظیم انقلاب ٥٧ یک محفل کوچک به اسم اتحاد مبارزان کمونیست وجود داشت. اين جريان قاطعانه علیه ماجرای راهپیمایی تاسوعا ـ عاشورا  و عليه كل ارتجاع اسلامی بود. اما نيروي کوچکي بود كه در آن اوايل صدایش به جایی نمی رسید. از زمان همراهي اتحاد مبارزان كمونيست با کومه له که بعداً حزب کمونیست ایران از آن حاصل شد، درسها وتجارب انقلاب ٥٧ جمعبندي گرديد.

ما به آن تجارب و درسها و به آن جمعبندی کمونیستی از انقلاب ٥٧ متکی هستیم.

 

جناح چپ جنبش ضد دیکتاتوری، ضد سلطنتی

اينكه چرا چپ مقطع انقلاب ٥٧ به زیر پرچم سیاه خمینی خزید، دليل معرفتی نداشت و صرفا با اين ديد نميتوان پوپولیست و ناسیونالیست بودن آن چپ را  کاملا تشريح نمود. به معنای دیگر فقط در حوزه انحراف ایئولوژیک و سیاسی نباید علت مسئله را توضیح داد. وجه مهم و تعیین کننده این بود که این چپ خود جزو همان جنبش ضد دیکتاتوری و ضد سلطنتی بود. تمایز طبقاتی- جنبشی با ارتجاع اسلامی ضد سلطنتی نداشت و یا قادر به ترسیم این مرز سیاسی و طبقاتی نبود. تمام درایتش این بود که جناح چپِ همان جنبش را اشغال کند. لذا در همان بستر و در همان جنبش و با فرض گرفتن رهبری خمینی داعیه رادیکاليسم داشت. این علت واقعی رفتن چپ مقطع انقلاب ٥٧ به زیر پرچم سیاه خمینی بود.

 

چپ تحت پرچم سبز موسوی 

باردیگر تحرک وسیعی راه افتاده است سؤال این است كه اين ادامه کدام روند است و از کجا شروع شده است؟ سابقه آن چیست؟

این چشم اسفندیار چپ پوپولیست ماست که با یک گسست اپورتونیستی مصلحتی میخواهند روز قبل از این تحولات را به فراموشی بسپارند. روز ٢٢ خرداد در ابعاد وسیعی "انتخابات" ریاست جمهوری برگزار شد. فردا و پس فردای آن روز در ابعادی وسیعي همان مردمی که در انتخابات شرکت کردند، به خیابان آمدند.  چپ های اپورتونیست می خواهند این دو رویداد را از هم منفصل کنند. نمی شود. اگر روز ٢٢ خرداد شرکت در انتخابات غلط بود، و کل چپ پوپولیست هم مردم را به تحريم  آن فرا ميخواند، قاعدتا شركت در اعتراض جناح ناراضي جمهوري اسلامي از نتايج انتخابات در فرداي آن روز هم بايد غلط باشد. این اولین فاز مصلحت گرایی پوپولیستهای اپورتونیست است. اينها حتی در مواضع خود انسجام ندارند. روز قبل چیزی می گفتند و روز بعد چیز دیگری. از نظر من همان انگیزه ها،همان ترکیب وهمان نیروها که روز قبل در انتخابات شرکت کرده بودند روز بعد در تظاهرات شرکت کردند. خیلی از كساني كه در انتخابات شرکت کردند، نمی خواهند سر به تن جمهوری اسلامی باشد، از جمهوری اسلامی نفرت دارند، اما راه اشتباه را رفتند؛ در انتخابات شرکت کردند تا باصطلاح بین بد و بدتر یکی را برگزينند. اگر تسلیم شدن در مقابل گزينه "بد و بدتر" اشتباه است، فردایش هم شرکت در تظاهرات فراخون داده شده وسازماندهی شده توسط "بدها" در مقابل " بدترها" اشتباهتر و غیر قابل توجیه تر است. پوپولیست های ما با این مصلحت گرایی دقیقاً در کنار جنبش اعتراضی رنگ آمیزی شده سبز قرار مي گيرند و این را به رخ ما می کشند که گویا ما متوجه نیستیم "بخش عمده شرکت کنندگان از جمهوری اسلامی متنفر و اعتراض شان بر حق است".  ما هم این را در اطلاعیه دفتر سیاسی و هم در کل تبلیغات مان گفته ایم. گفته ایم مردم حق دارند اعتراض کنند؛ حق دارند دادشان را بزنند؛ اعتراضات شان برحق است؛ اما اين را هم خطاب به مردم گفته ایم كه صف سبز مکان واقعی اعتراضات آنان نیست؛ اصلاً جای اعتراضاتآنان نیست.

 

بگذارید قدم بقدم به ديگر استدلالات پوپولیست ها  بپردازيم.

 یک استدلال دیگر این است "توده ها بیرون آمده اند، مردم  به خیابان ریخته اند" نفس این نیز هنوز حقانیت هیچ جنبشی را نشان نمی دهد. كورش مدرسي این را به تفصيل در سخنراني "انقلاب يا ضد انقلاب" توضيح داده است و من دراينجا خیلی کوتاه به آن اشاره می کنم. در قرن بیستم در كنار رخ دادن انقلاب كمونيستي و عظيمي چون انقلاب اكتبر، متاسفانه بخش عمده ای از جنبش های ارتجاعی و ضدمردمی دقیقاً با حضور وسیع توده های مردم شکل گرفته است. نمی توان تحرکی را جنبش نامید كه مردم عادي در آن حضور نداشته باشند. توده ها در هر جنبش با نفوذ اجتماعی هستند. پوپولیست های "ابژکتیو" ما وقتی که حرف بر سر جنبش های ملی لیتونی، استونی، اوکرایین و کشورهای اروپای شرقی و انقلابات مخملي و غير مخملي است، با وجود اينكه توده ها هم در آن شركت دارند تردیدی ندارند در گفتن اينكه این پرچمها، این سیاستها و رهبري حاكم بر آنها ارتجاعی است. اما وقتی نوبت به "کشور خودمان" می رسد و واقعه در ایران دارد اتفاق مي افتد، توده ها تقدس از پیشی پیدا می کنند و گویا چون بیرون آمده اند حتماً باید مورد حمایت قرار گيرند. این دقیقاً از سرناسیونالیسم شان است. پوپولیسم چیزی غیر از ناسیونالیسم نيست. چیزی نیست غیر از ناسیونالیسم با داعیه طرفداري از توده ها و ادعاهای چپ. در نتیجه اینجا دم خروس ناسیونالیستی شان بیرون می زند.

وقتي ما می گوییم این جنبش سبز در ادامه انتخابات است؛ برایش کار کرده اند؛ معماری شده است؛ پرچم و پلاتفرم دارد و برایش رهبری تراشید ه اند،  می گویند این جنبش اعتراضی است و باید از آن حمایت کرد. به ما میگویند مگر نمی بینید مرگ بر جمهوری اسلامی، مرگ بر خامنه ای و مرگ بر احمدی نژاد می گویند؟ و شعارهای ارتجاعی را بطور مصلحتی حذف می کنند. چنانچه گفتم حقانيت یک حرکت توده ای را فقط شعارهایش تعیین نمی کند. کاراکتر، رهبری، هدف، تصویر و سیمایی که بخود گرفته است، تعیین کننده است. جنبش سبز هدف معینی برای خود گذاشته است و آن هم ابطال انتخابات است. لذا اگر اين هدف محقق شود همه، از آن كس كه از سر تنفرمرگ بر جمهوری اسلامی مي گويد تا آن کسی که دنبال ابطال انتخابات است، به خانه می روند. آیا این جنبشی است که کمونیستها و کارگران و آزادیخواهان بايد به آن بپيوندند؟ ابطال انتخابات؟! این مسئله کیست و هدف چه کسی است؟

این جنبش معماری شده است. با این هدف رهبر برایش درست شده است؛ با این هدف آرم و پرچم برایش ساخته اند؛ با این هدف اجازه می گیرند وتاریخ و ساعت تظاهراتشان را تعیین می کنند.

من قبلاً دربحث مقایسه امروز با انقلاب ٥٧ گفتم كه شعار مرگ بر جمهوری اسلامی معادل مرگ بر شاه آن دوره است و در خود چیزی را تعیین نمی کند. وقتي حرکتي توده ای  راه می افتد باید دقت کرد که در كنار شعار مرگ بر جمهوری اسلامی چه چیز دیگری دارد اتفاق می افتد و کاراکترش چیست. در همین رابطه پوپولیست های "حزب کمونیست کارگری"  در جواب ما، این دوره را با دوره خاتمی مقایسه می کنند. در این رابطه توضیحی را لازم مي دانم. این دو دوره علیرغم فصل مشترک ها بطور كامل قابل مقایسه نیستند. دوازده سال از دوره اول رياست خاتمی گذشته است. بعد از اختناق دوره رفسنجانی مردم تشخیص شان این بود كه کاندید ديگري هست بقول منصورحکمت "لپ قرمزی" که مورد تأیید دستگاه نیست و به جای ناطق نوری بهتر است به او رأی بدهند. به این امید ايجاد گشايشي در فضای موجود. ضمنان منصور حكمت معتقد بود كه مردم تاکتیکی این کار را کردند. حال حزب كمونيست كارگري از حرکت تاکتیکی و مقطعی آن دوره مردم، یک استراتژی دایمی ساخته اند. گویا هر چهار سال یکبار مردم برای اینکه شکاف را بیشتر کنند به انتخابات می روند و زندگی را اینطور ادامه می دهند و گويا هر بار كاربرد همان تاکتیک درست است. اگر این سطحی گری را از آنها قبول کنیم، باید قبول کنیم كه این دیگر تاکتیک نیست بلكه استراتژی است. از یک حرکت تاکتیکی در یک مقطع معین و برای یک دوره مشخص نمی توان استراتژی ساخت. خود منصور حکمت دراوایل دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی آن دوره را تمام شده اعلام کرد. اگر اين تاكتيك مردم همیشه درست بود، قاعدتا همان زمان در دور دوم انتخابات خاتمی خطاب به مردم می گفتیم كه دوباره در انتخابات شرکت و شکافها را بیشتر کنند! منصور حكمت در همين زمان مصاحبه اي دارد با نشریه هفتگی حزب کمونیست کارگری با عنوان "ما نماینده اکثریتیم"، كه خواندن آن را به همه دوستان و علاقه مندان توصيه ميكنم. وي در پاسخ به این سئوال که " مردم در انتخابات ٢ خرداد ٧٦ وسیعاً شرکت کردند. چه فاکتورهایی در اوضاع سیاسی و نظر مردم تغيير كرده است که اینبار در دور دوم اين اتفاق نيفتاد؟" منصور حکمت می گوید: "در دو کلمه: ناطق نوری! در پایان دوره رفسنجانی دورنمای یک دوره چهار تا هشت ساله صدارت یک آخوند قشری دیگر و حکومت بلامنازع، یک چهره خشکه مذهبی را جلوی مردم گذاشتند. اما دوران تمکین مردم به پایان رسیده بود و نسل جدیدی پا به میدان مبارزه سیاسی و اجتماعی گذاشته بود؛ نافرمانی و اعتراض شروع شده بود؛ مردم متوجه شدند که در لیست کاندیداهایی که از فیلتر گذشته اند یک آخوند لپ قرمزی خوش خنده وجود دارد که کاندید دستگاه نیست. ناگهان شرکت در انتخابات و نقش برآب کردن سناریوی انتخاباتی حکومت و جلوگیری ازانتخاب ناطق نوری به یک قلمرو ابراز وجود سیاسی مؤثر مردم تبدیل شد. بنظر من خاتمی و خاتمیسم بر عمر حکومت اسلامی افزود. حرکت چهار سال قبل مردم هم همانطور که در این چهارسال بسیاری فهمیدند نادرست بود. نمی بایست در نمایش انتخاباتی حکومت شرکت کرد و حتی از سر مصالح تاکتیکی و دوره ای مهر مشروعیت را بر هیچ جناح و شخصیتی از این رژیم زد. دود این به چشم خود مردم می رود و مبارزه واقعی برای آزادی رهایی را کند می کند که کرد. می بایستی در مقابل کل حاکمیت به طور مستقل توده ای و رادیکال قدم علم کرد".

منصور حكمت اين سخنان را در پایان چهارسال صدارت خاتمی بيان كرده است.  متأسفانه حزب كمونيست كارگري، منصور حکمت را نفهمیده اند. دهها نوشته و مطلب منصور حکمت در رابطه با انقلاب، مبارزات، جنبش همگانی و... وجود دارد که در تقابل با نگرش و سیاستهای رهبري كنوني اين حزب است.  اين نوشته ها نه بر روی سایتشان هست و نه به آن مراجعه ای میکنند چون به نفعشان نیست.  

بنابراين آن حركت تاكتيكي مردم در انتخاب خاتمي با اوضاع كنوني اصلاً قابل مقایسه نیستند.

یک ادعای دیگر آنها این است که می گویند اين دوره مانند دوره ١٨ تیر ٧٨ است. كه به نظر من تحرکي که امروز به نفع جنبش سبز راه افتاده است  با هیجده تیر نيز قابل مقایسه نیست. جنبش هجده تیر ٧٨ جنبشی سرنگوني طلبانه بود. هدف شعار مرگ بر استبداد و دیکتاتور، كل جمهوری اسلامی بود. منظورش یک جناح از آن نبود. منظور از شعار"مردم قیام شروع شده، دوره سکوت تمام شده"،   قیام علیه جمهوری اسلامی بود نه قیام علیه یک جناح آن؛ چيزي که امروز جنبش سبز می خواهد آن را کانالیزه کند. هدف جنبش سبز آنطور كه واضح است چه در داخل و چه در خارج از ايران، سرنگوني طلبانه نیست. حتي به فرض اينكه شرکت کنندگان درآن کارگرو زحمتکش باشند، حقانيت داشته باشند، علیه جمهوری اسلامی باشند، سرنگونی رژيم را بخواهند و...، پلاتفرم و رهبري اين حركت از درون خود نظام و برای حفظ نظام است. بازگشت به الله اکبر و اسلام ناب محمدی و به قول موسوی "جمهوری اسلامی نه یک کلمه كمتر و يا بيشتر" است. همه رهبرانش پيروان خط امام اند.

مقايسه این دوره  با هجده تیر ٧٨ ناشي از سطحی نگري است.

در ١٨ تير كه نيروها و جناح هاي چپ و راست جنبش دانشجويي در آن حضور داشتند، راست ترين شعاری که مطرح بود "رفراندوم برای قانون اساسی" بود. در حاليكه امروز موسوی، کروبی و خاتمی قانون اساسی را قبول دارند و هيچكدام قصد دست بردن در آن را ندارند.

استدلال دیگر اين است  که حال كه این جنبش راه افتاده است و توده ها در آن حضور دارند ما هم می رویم  رادیکاليزه اش می کنیم.

چگونه ميتوان جنبشي ساخته و پرداخته را که رهبری و پلاتفرم  مشخص خود را دارد به چیز دیگری تبدیل کرد؟ این دیگر جزو الفبای مبارزه سیاسی است. جنبش ناسیونالیستی را نمی توان به جنبش کمونیستی تبدیل کرد. جنبش سبز اسلامی موسوی را نمی توان به جنبش سکولاریستی و حتی خلاصی فرهنگی و ... تبدیل کرد. اما مي توان كار ديگري كرد. مي توان مردم حق طلب و کارگران و زحمتکشاني را كه با سبزها رفته اند، رادیکال کرد اما  قدم اول رادیکال کردنشان این است که از آنها بخواهيم صف ارتجاع را ترك كنند. به کسی که به امید سرنگونی و يا تضعيف رژيم به آن جنبش پيوسته است باید گفت آنجا جای سلاخی کردن جنبش اوست؛ بايد گفت رهبران و پيشروان اين جنبش از "خودیهای نظام اند"، حاميان قانون اساسي اند، خط امامی اند و... چپ باید اين راه را به مردم نشان دهد.

حال فرض کنیم که اين جريانات نهایتاً اوضاع را رادیکال کردند و بنا به گفته آنان موسوی گذرا از كار درآمد. فرض کنیم این جنبش بحدی تغییر ماهیت داد که سرنگوني طلب شد و جمهوری اسلامی را سرنگون کرد. جنبشی که بدنه اصلی آن را ملی ـ مذهبی ها تشكيل ميدهند و كساني كه امروز چهره عوض كرده و سكولار شده اند، فردا كساني مانند گنجی با آن سیاست اقتصادی تاچریستی اش را سر كار مي آورند، يا عطالله مهاجرانی و يا حتي شیرین عبادی را. در این ماجرای پیچیده همه ی این سناریوها محتمل است. اگر آنها را سر كار آورند چه؟ دوباره چپ  از جنبش ملی ـ مذهبی به رهبری گنجی و مهاجرانی و عبادی و غیره حمايت كند؟

چرا؟  بلاخره طبقه کارگر اين کشور صنعتی شده، انقلاب ٥٧ دیده، با داشتن تجربه کارگر نفتي كه كمر رژيم شاه را شكسته، با کمونیسمي که از آن دوران با خود آورده، چه وقت با اعتماد بنفس و روی پای خود جنبشی را پایه می گذارد که همسوی این یا آن جناح بورژوازی نباشد؟ چرا یکبار این اتفاق نیفتاده که جنبش های بورژوایی دنباله رو جنبش ما باشند؟ چرا یکبار اتفاق نیفتاده كه جريانات ملی مذهبی، ملي- فدرالیست محلی و سراسری، ناسیونالیسم ایرانی و... در میتینگ چپ ها شركت كنند؟ چرا آنها بايد تا اين اندازه از خودآگاهي طبقاتی و جنبشی بالايي برخوردار باشند که حتي تصورش را هم نتوانند بكنند كه در مقطعي به نیروی ذخیره جنبش ما تبديل شوند؟  چرا و تا چه وقت کارگر کمونیست و جنبش او قرار است در لابلاي اين شکافها بگردد؟

كمونیسم و رادیکالیسم بايد یک جایی بند نافش را با این دنباله روی و همسویی قطع کرده و کارگر و کمونیست آن جامعه را فراخوان دهد تا جنبش خود را بسازد؛ روی پای خود و با ابتکار خود آن را بسازد.

از همه جالب توجه تر اينكه مشخصا" حزب كمونيست كارگري اسم این رویدادها را انقلاب گذاشته است. من متأسفم که امروز حزبی به این فاز از پوپولیسم محض عقب مانده افتاده است. حزبي كه زمانی تحت رهبری منصور حکمت چراغ  روشن رادیکالیسم آن جامعه بود. آنها اسم این را انقلاب گذاشته اند در حاليكه حتی محافل پوپولیست دور و بر خود شان را نتواسته اند متقاعد کنند. اين تحرك همچنانكه اشاره كردم بنا به ماهيتش نه سرنگونی طلبانه است و نه انقلابي. تازه گيريم كه راست ميگويند، بايد از آنها پرسيد کدام انقلاب؟ باید جواب این سؤال را بدهند. کارگر و کمونیست جامعه فقط به دنبال یک نوع انقلاب است؛ انقلاب کارگری و سوسیالیستی. حال اگر اين انقلابي كه اين جريان مدعي است سوسیالیستی است بايد توضيح دهند چگونه و با كدام مكانيزمها؛ اگر نیست چه نوع انقلابي است، نامش چيست؟ آيا انقلابي دمکراتیک است؟

خود اين جريان زمانی برسر منشور سرنگوني حزب، عليه ما فضايي آكنده از شانتاژ و كذب محض  براه انداخته بودند كه گويا حزب حکمتیست و در رأس آن کورش مدرسی، انقلاب را مرحله بندی می کند. امروز باید ازآنان پرسید این "انقلابی" که براه افتاده است چه نوع انقلابي است؟ طبقه کارگر دو نوع انقلاب دارد؟ انقلاب دوباره مرحله بندی شده است؟ آن ده فرمانی را که بالای سایتشان گذاشته اند پلاتفرم کدام انقلاب است؟ بنظر من اینها  فعلا سوسیالیسم شان را کنار گذاشته اند. دقیقاً به این دلیل که ناسیونالیست اند و کمونیسم بورژوایی را نمايندگي ميكنند.

پوپولیستها به ما می گویند شما سياست خانه نشين كردن مردم را پيش گرفته ايد. در پاسخ به آنها ما گفته ايم چه باید کرد برای کدام جنبش؟ برای جنبش سبز؟ ما کمونیست ها مجبور نیستیم برای جنبش سبز نسخه چه باید کرد بدهیم. این جنبش ما نیست. آنهایی که معماری اش کرده اند و کسانی که بدان دل بسته اند خود برای جنبششان چه باید کرد دارند. در نتیجه خطاب به  مردم گفتیم كه این جنبش آنها نيست. اگر ما کمونیست ها قدرت و موقعيت سياسي- اجتماعي بالايي داشتيم می توانستیم همزمان با آنها كه در میدان ولی عصر سیصد هزار نفر را جمع كردند، در محل ديگري سیصد هزار نفر را جمع كنيم. آنوقت می توانستيم به مردم بگوييم آن صف را ترك و به صف ما بپيوندند. اما حال كه چنين توازن قوايي موجود نيست و ما و جنبش مان از چنين موقعیتي برخوردار نيستيم، راه دیگری هست و ما این راه را نشان دادیم. به کارگران، چپها، فعالين كمونيست و راديكال و شهروندان جامعه گفتيم كه در محل كار و زندگي و در محیط اجتماعی شان صف خود را متحد کنند، دستشان را در دست هم بگذارند، متحد شوند و همبستگی ایجاد کنند، تشکل بسازند، بیانیه صادر كنند، "نه" به سبز و سیاه را نمايندگي كنند. گفتيم كه مي توان اتحاد هزاران نفره ایجاد کرد؛ می توان در کارگاها و کارخانه ها مجمع عمومی ها را بنیاد گذاشت و بیانیه های خود را صادر كرد. اگر امروز و در این فضا چنين اتفاقاتي مي افتاد؛ اگر عليه مضحكه انتخابات و جنگ جناحهاي رژيم دهها بیانیه کارگری تیز و روشن در می آمد وطبقه كارگر ادعانامه ی سیاسی خود را رو به جامعه صادر ميكرد، این ميداني بود که پایه های جنبش را می ساخت. همانطور كه لنین در آوریل سال ١٩١٧ زماني که به پترزبورگ بازگشت،  کامنف، استالین و بقیه رهبری حزب بلشویک کفش و کلاه کرده بودند که  در كنفرانس وحدت با منشويك ها و دولت ائتلافی شركت كنند. لنين آنان را از اين كار بازداشت، گفت صف مان را جدا کنیم و جنبشمان را بسازیم. به او گفتند دیوانه و مریخی اما عاقبت حرف اودرست درآمد.  گفت برگردیم در همان منطقه وایبورگ و مر اکز کارگری خود را متحد و متشکل کنیم. پادگان پترواگراد را بلشویک کنیم،  محلات را در دست بگیریم و همین کار را هم کردند و نیرو جمع كردند، حزب ساختند و جنبش شان را سازمان دادند. شش ماه بعد دولت موقت بورژوایی را از قدرت ساقط كردند.

اين جريانات اهمییت تحزب كارگري- كمونيستي را يك بار ديگر آشكار كرد. طبقه کارگر ایران باید متوجه شده باشد كه در چنين تحولاتي اگر حزب نداشته باشد و اگر سازمان خودش را درست نکرده باشد سرش بی کلاه خواهد ماند.

 

جناح چپ جنبش سبز

چپ این دوره به همان دلیلی به زیر پرچم جنبش سبز رفت  که در مقطع انقلاب ٥٧ به زیر پرچم جنبش سیاه خمینی رفت. باز هم تاکید میکنم که علت مسئله معرفتی نیست و صرفا پوپولیست و ناسیونالیست بودن چپ پیوستن آنها را به جنبش سبز توضیح کامل نمی دهد. وجه مهم و تعیین کننده این است که اینبار بخش عمده چپ موجود جزو همان جنبش " تعدیل وضع موجود و طالب گشایش فرهنگی" است که اساس جنبش سبز بر آن استوار است. چپ تر بودن آنها آنجا است که ضد اسلامی و صرفا خواستار خلاصی فرهنگی از قوانين اسلامی هستند. به همین دلیل جناح چپ جنبش سبز را تشکیل میدهند. تمایز طبقاتی- جنبشی با جنبش سبز ندارند و یا قادر به ترسیم این مرز سیاسی و طبقاتی نیستند.  

در این بستر متأسفانه چپ ناسیونالیست ایران، چپ بورژوایی و پوپولیست از انقلاب ٥٧ درس نگرفته و چشم بسته به دنبال سبزها افتاد. به دليل ماهیت بورژوایی اش افق متفاوت و سياست متمايزي با آن نداشت وعلیه کمونیست ها و حکمتیست ها و انسانهای رادیکال که در برابر این فضا افتخار آميز سنگربندی کردند، وارد ميدان شدند.

 

ادعا نامه ای علیه کمونیسم  رادیکال و کارگری

بحث من ادعانامه ای است علیه کمونیسم بورژوایی و پوپولیستی که دوباره می خواهد هم خود و هم اگر احیاناً بخشی از جامعه بدان توجه کرد را، قربانی کند. کمونیست ها مؤظف اند جلو قربانی شدن یکبار دیگر کارگران و کمونیست ها را بگیرند و جنبش خودشان را بسازند. اما این ادعانامه از یک زاویه در مقابل کمونیستهای کارگری و رادیکال و حزبی که خود من به آن تعلق دارم هم قرار دارد. درست است که حکمتیست ها و کمونیستهای دیگری می توانند افتخار کنند كه مواضع صریح و شفافی را در این دوره اتخاذ كرده اند؛ اما این هنوز کافی نیست. سی سال از انقلاب ٥٧ گذشته است. ما کمونیست هاي آن جامعه بودیم. این سؤال روی میز ماست؛ چرا بعد از سی سال موقعیت جنبش مان، موقعیت طبقه کارگر و موقعیت کمونیسم  و تحزبمان در جامعه، در تهران و تبريز و ... آنقدر قوی نیست  تا در تقابل با صف ارتجاع، صف قوی کارگران و مردم زحمتکش را به میدان بیاورد؟  تا در جواب پوپولیستهايی كه به بهانه اينكه راه ديگري نيست مردم را به قاطي شدن با صف ارتجاع تشويق مي كنند، بگوید "نه"، در آنطرف خیابان در آن میدان و در جایي و روز دیگري صف جنبش کارگری- کمونیستی و رادیکال را به مردم نشان دهد. ما کمونیستهای رادیکال و ما حکمتیست ها و کمونیست های متعلق به طبقه کارگر، مادام که نتوانسته ایم جنبش، حزب و سازماني قوي بسازيم، صرفا حرف خوب زده ايم. از این ببعد چیزی که روی میز حزب حکمتیست و همه کمونیستهای آن جامعه لازم است باشد، ساختن یک جنبش شفاف و روشن و وسیع اجتماعی و در راس آن یک حزب سیاسی قوي است همانند حزب بلشویک تحت رهبری لنین.

اگر نتوانيم این را بسازیم،  طبقه کارگر ایران بار ديگر قربانی خواهد شد و ما کمونیست ها مسئول آن هستیم.

***

با تشکر فراوان از سیف خدایاری که این سخنرانی را پیاده کرده است.                                                                                                

 

از: کمونیست 160، نوامبر 2009