سخني با فعالين و مبارزان رهايي زن!

جنبش و اعتراض زنان امري  عمومي، سراسري و  با هم است.

آپارتايد جنسي در ايران حتي يك زن را از كارگر و بورژوا، شهري و روستايي، بيسواد و با سواد... مستثني نكرده است.

عليرغم روشهاي متفاوت در اعتراض به بيحقوقي زن، عليرغم محدودنگريها و توقعات كم يا زياده خواهي و  برابري طلبي تمام و كمال در جنبش رهايي زن در ايران، اين جنبشي عمومي، سراسري و همه با هم است.

جنبش زنان جنبش طبقاتي كارگران عليه سرمايه داران نيست، اعتراض تهيدستان به صاحبان ثروت و يا مبارزه عليه بيكاري نيست... جنبش زنان در ايران حركتي با زدن بر ته ديگهاي خالي و عليه فلاكت هم نيست.

 زنان ميتوانند به عنوان شهروند اين جامعه، به عنوان كارگر، كارمند، پرستار و غيره در ميان هم صنفي ها و هم طبقه اي ها و همكاران خود دست به اعتصاب بزنند و يا در دانشگاهها و مدارس و در جنبش جوانان براي رهايي اخلاقي و فرهنگي شركت كنند و خواهان  حقوق صنفي و اقتصادي و آزاديهاي فردي و مدني و اجتماعي شوند. آزادي بيان و تشكل و غيره بخواهند. در اينگونه اعتراضات و جنبشها كه روزمره درجريان هستند مردم معترض و ناراضي و مبارز به زن و مرد تقسيم نميشوند و چه زن و چه مرد منافع مشتركي را تعقيب ميكنند.

اما  اعتراض و جنبش زنان در ايران تحت حاكميت اسلام، جنبشي است صرفا بر سر بيحقوقي زن. بايد زن بود تا اين را درك كرد. بايد زن بود تا با همه وجود اين  درد را لمس كرد. دردي كه دامنگير همه زنان است از زناني كه دستشان به دهنشان ميرسد تا زنان كارگر و خانه دار، همه و همه.

در اين تبعيض و ستم جنسي عريان بر زنان، همه  قرباني اند. زناني كه چماق دستشان داده اند و عليه زنان و در واقع عليه وجود و حرمت و شخصيت انساني خودشان به خدمتشان گرفته اند، زناني كه با چادر و چارقد سياه و سنگين بر كرسي مجلس اسلامي نشسته و حكم نهي از منكر و سنگسار زن را امضا ميكنند در واقع حكم مرگ موجوديت و مسخ شخصيت وكرامت انساني خود را ميدهند. حتي ظاهر همين انسانهاي مجلس نشين، استيصال و درجه دو بودنشان را فرياد ميزند. در اين سيستم اسلامي، زن قرباني است. به حكم زن بودن قرباني است نه چيز ديگر.  

حتي  جايزه نوبل هم به گيرنده آن كه زن است مصونيت نميدهد. زن روشنفكري كه جايزه نوبل ميگيرد وعليرغم اينكه اسلام را تقديس ميكند كه گويا با حقوق زن در تناقض نيست، درمملكتش او را زن، يعني درجه دو و حقير و فاقد حتي حقوق فردي مينامند. حتي فاقد حق دخالت در تعيين لباس خود است. و اين حقارت را به قانون زندگي همه آن كساني كه  جنسيتشان زن است تبديل كرده اند.   

با اينوصف هيچ دليلي وجود ندارد كه جنبش زنان  پراكنده و متفرق باشد و به صفي بهم فشرده و يك تن واحد تبديل نشود. آپارتايد جنسي و ستم بر زنان، تحقير روزمره زنان، حجاب اجباري، بيحقوقي محض  و خشونت  دايمي و سيستماتيك بر زنان در خانواده و جامعه با پشتوانه قوانين شرعي واسلامي و مردسالار، تا جنايتي چون سنگسار انسان،  همه وهمه، صف ميليوني و عظيم زنان را نشانه رفته و تحت تاثير قرار داده است. بايد زن بود تا اين درد را احساس كرد. حالا خواه اين زن از طبقات دارا و بالاي شهر باشد يا زن كارگر و يا خانه دار و از خيل محرومان جامعه. كافيست زن باشي، دختر باشي، چوان يا پير،  بورژوا يا كارگر، تا حجاب و مقنعه سرت كنند، تا شامل قانون درجه دوم بودن شوي، تا بسيج و پاسدار و خواهر زينب و نهي از منكرات و لباس شخصي و كنترلچي آخوند مسجد محله با كتاب شرع و قانون اسلامي  سراغت بيايند و مدام يادآوري كنند كه فراموش نكني زني. تا تحقيرت كنند، مورد توهين و آزارت قرار بدهند و در خصوصي ترين زواياي زندگيت از لباس تا ارايش و راه رفتن و معاشرت و دوستي با جنس مخالف دخالت كنند.

از قرون وسطي و دوران سياه تاريخ بشر تا كنون اينچنين زن بودن جرم نبوده و مورد تحقير وآزار قرار نگرفته است.

 زن بودن انسانهاي جامعه ما را نميتوان با پديده هايي چون شاغل و بيكار، ماهر و غير ماهر، فقير و غني،‌ وابسته به اين وآن گروه قومي و عشيرتي و مذهبي از هم تفكيك كرد،‌ تقسيمشان  كرد، تفرقه بينشان انداخت و  به بخشي امتياز داد و بخش ديگر را محروم كرد. نميتوانند بخشي از زنان، اين نصف انسانهاي جامعه را مشمول  آپارتايد جنسي و بخش ديگر را از درجه دو بودن و حقارت و بيحقوقي معاف كنند. بخشي را حجاب اجباري بپوشانند و به بخش ديگر به هر دليل  آزادي پوشش بدهند.  

رژيم اسلامي نخواسته و نتوانسته است بخشي از زنان جامعه ما را  به هر بهانه اي از زن بودن به معناي اسلاميش معاف كند، مشمول حقوق شهروندي برابرشان كند، حجاب و تحقير و درجه دو بودن را از سرشان بردارد.

ميگويند بالا شهريها كمتر تحقير ميشوند و آزادترند، دخترانشان دوچرخه سواري ميكنند و زنها سيگار ميكشند و روسريهايشان رنگي و عقبتر و آرايششان غليظ تر است. اما آيا  همين زنان و دختران به لحاظي خوشبخت، هيچوقت و در هيچ كجاي اين جامعه و قوانينش از زن بودن و درجه بودن معاف شده اند؟  زندگي همه زنان بخاطر جنسيتشان تحت بيحقوقي محض و تحقير ناشي از قوانين و فرهنگ پوسيده اسلامي وشريعت و همه بي حرمتيهاي رژيم اسلامي قرار دارد. ثروت و موقعيت بهتر زندگي، نميتواند جنسيت زنان را و درجه دوم بودنشان را تغيير دهد. از نظر جمهوري اسلامي و پاسدار و بسيج و قوانين شرع و مذهبش زن، زن است و به اعتبار جنسيت، درجه دو است و به اين اعتبار بايد با قوانين و شرع و سنگسار كنترلش كرد و زندگيش را رقم زد.

 اگر  اين حقيقت آشكار و بي برو برگرد را به رسميت بشناسيم، بايد بپذيريم كه زن بودن  در جامعه اسلام زده ايران يعني درد و زجر و تحقير سيستماتيك را متحمل شدن حال گيريم زن كارگر باشد يا بور‍ژوا و داراي اين و آن مليت و مذهب و يا از اهالي جنوب و يا شمال و شرق كشور..

در نتيجه اين شرايط غير  انساني ما با نفرت عظيمي از جانب نيمي از انسانهاي جامعه مان نسبت به رژيم اسلامي مواجهيم كه قبل از هر چيز زن بودن آن را توضيح ميدهد. متنفرم چون زنم و تحقير ميشوم. متنفرم چون آزار ميبينم، چون درجه دو ناميده ميشوم، چون لباسم را نه خودم بلكه شرع و آخوند و مجلس اسلامي و دولت تعيين ميكند، چون آزاد نيستم، چون  انسان بودنم زير سوال است. چون من را نه انساني مستقل و شخصيتي صاحب اراده بلكه ناموس مرد تعريف ميكنند و بالاخره چون زنم. معترضم چون زنم. ما همسرنوشتيم و همه باهم، چون زنيم....

همين نفرت و درد مند بودن و همدرد بودن و همسرنوشتي عميق اجتماعي و رواني و شخصيتي كافي است وهمين نقطه شروع  و رجوع  فعالين و پيشروان رهايي زن براي  سازماندهي و متحد كردن و به حركت در آوردن اين آتشفشان عظيم  اجتماعي است.

ميگويند جنبش زنان و مبارزه براي رهايي زن سخنگويان گوناگون دارد. از دوم خرداديهاي سابق و طيف شيرين عباديها تا ليبرالهايي چون شادي صدرها و تا فمنيستهاي درون و بيرون مركز فرهنگي زنان و تا برابري طلبان در محافل و گروهها و نهادهاي غير دولتي ...   به اصطلاح از چپ تا  راست. و به همين اندازه هم روشهاي گوناگون از استغاثه و خواهش و دادخواهي تا اعتراض  جمعي و توده اي و  مبارزه  راديكال و حق طلبي و برابري طلبي وجود دارد.

از من بپرسند ميگويم،  من از خيل زنان و مرداني هستم كه  تمامي حقوق برابر و انساني زن را ميطلبند و خواهان لغو تمام و كمال تبعيض جنسي اند. در همانحال حاضرم با هر زن و مردي كه حقوقي ولو كوچك از زنان را ميخواهد، خواهان لغو گوشه ولو كوچكي از آپارتايد جنسي است، صدايي ولو ضعيف براي حقخواهي زن است، كار و همكاري كنم. به جلسات و محافلشان بروم، به جلسات و محافل خودم دعوتشان كنم، با هم به خيابان برويم. با هم نهاد و سازمان و محفل درست كنيم و با همه  طرح دوستي بريزم. تنها با شركت در اين حركت وسيع و گوناگون تلاش و مبارزه عليه بيحقوقي زنان است كه ميتوانم  همزمان روشهاي غير موثر را زير سوال ببرم، و روشهاي درست و موثر را پيش پا بگذارم.

مشكل و معضل امروز ما در رابطه با جنبش عظيم حقخواهي زنان نصف جامعه تحت حاكميت زن ستيز  اسلامي، مرزبندي و رقابت با اين و آن گروه و دسته و محفل و نهاد زنان نيست. كسي كه براي لغو سنگسار به  شاهرودي  نامه مينويسد، بنويسد. كسي كه فكر ميكند ميتواند به تنهايي به جنگ فلان گوشه قانون ضد زن اسلامي برود، برود. كساني هم هستند كه سراغ جامعه و مردم و سازماندهي اعتراض و نارضايتي عميق و عظيم زنان ميروند. 

همه اينها اجزا و عرصه هاي نبرد اجتماعي زنان اند كه بايد ديد و شناخت. مشكل اين نيست كه كسي به كم قانع  و ديگري زياده خواه است. كسي جراتش كم و ديگري جسارتش زياد است. يكي از ان ديگري محافظه كار تر است. همه اين تفاوتها هست. بايد آن را برسميت شناخت و با چشمان باز به آن نگريست. قانونگرايي يكي و راديكاليسم ديگري در حق طلبي و دفاع از حقوق زن و براي برابري زن و مرد  الزاما در تناقض و يا در مقابل هم قرار ندارند.

براي مثال سخن من با خانم عبادي  از سر دو خردادي بودن يا نبودنش نيست، اگر او به عنوان زن در جامعه اسلام زده ميگويد  اسلام با حقوق زن در تناقض نيست، من از او ميپرسم كه اين خودفريبي آشكار براي چيست؟ آيا ميتواني فراموش كني كه در سيستمي زندگي ميكني كه تو را به عنوان زن، نصف مرد و ناموس كسي كه ميتواند كتكت بزند به حساب مياورد؟ زجه و ناله فريادهاي زنان از قتلهاي  ناموسي و سنگسار به گوشت نخورده و تكانت نداده است،  صيغه  و چند زني را قانون زندگي نيمي از انسانهاي جامعه ات كرده اند، زن ملك  مرد است و بسياري ديگر قوانين و عرف وسنت پوسيده و تهوع آور موجود را نسبت به زن وخودت چه مينامي؟ آيا ميتواني زن بودن و درجه دو بودنت را تحت آيات و قوانين و شرع اسلامي بپوشاني؟ آيا حق دارم بگويم كه برنده جايزه نوبل ناجي زن نيست بلكه خود به ناجي احتياج دارد؟!

عبادي را نه به عنوان سياستمدار و جايزه بگير، بلكه به عنوان زن تحت ستم و حقارت و تبعيض جنسي در ايران تحت حاكميت رژيم اسلامي، بايد نجات داد تا از حجاب اجباري و اسلامي و از درجه دو بودن و تحقير به خاطر زن بودن رها گردد. عبادي را بايد از تناقض آشتي بين  اسلام و حقوق زن به عنوان انسان نجات داد... جنبش رهايي زن در ايران رهايي عبادي ها را به عنوان زن نيز در بر دارد.

گفتم، ‌ستمكشي زن و آپارتايد جنسي در ايران نه تنها دامن كساني كه ميخواهند رذالت اسلام نسبت به زن را لاپوشاني كنند و خود را فريب دهند، بلكه دامن همه زناني را كه به نوعي  رژيم آنها را عليه هويت انساني خود و عليه زنان بر انگيخته و بسيج ميكند، ميگيرد. مشاهده زنان با مقنعه و چادرهاي سياه و گشاد و بلند كه چماق حمله به زنان را دستشان داده اند، تصويري به شدت غم انگيز و دردناك است. اين چماق حمله به خود به عنوان زن است. اين تحقير مضاعف خود است. نشستن زنان چادر و چارقد پوش مجلس در كنار مردان اسلامي هم به همان اندازه رقت انگيز است. آنها را در شرايطي قرار داده اند كه حكم آيات و شريعت اسلامي را در مورد خود پذيرفته اند. پذيرفته اند كه درجه دو باشند. خود را مستحق اين لباس و اين نگرش به خود و به زندگي ميدانند و مستحق تبعيض و نابرابري ... اين  اعتراف به درجه دو بودن و حقارت، دردناك است. يك تراژدي است. اين الگوي زشتي براي توده زناني است كه اسير اين احكام و باورهاي عقب مانده هستند.

تنها راه خاتمه دادن به اين سناريوي دردناك تبعيض جنسي، دامن زدن به  يك طوفان عظيم اجتماعي است كه عليه مسخ انسانها و تبعيض و اپارتايد جنسي ميتواند بر پا شود. نسيم  اين جنبش انساني هر روزه در گوشه و كنار در وزيدن است.

هيچ قشر و طبقه و گروه اجتماعي ديگر را نميتوان با اين درد عميق مشترك كه زنان به خاطر جنسيتشان دارند، شناخت و بهم بافت. اين درد مشترك، منافع مشترك و همدردي مشترك، تلاش مشترك براي رهايي ميخواهد.

اگر در ايران جنبش زنان داراي صد شاخه و شعبه و گرايش بشود باز يك چيز غير قابل انكار است و انهم نفرت مشترك و عظيم  اجتماعي همه زناني است كه اين تقسيم بنديها در مقابلش تاب نمي آورند. هنر رهبر و فعال و دلسوز رهايي و برابري زن، اين است كه از همه ظرفيتهاي موجود اجتماعي استفاده كند و به استقبالش برود، يك كاسه اش كند و يك قافله عظيم اجتماعي راه بيندازد كه شامل همه زنان از كساني كه فقط لغو سنگسار را ميخواهند يا فقط حق حضانت و طلاق را ميطلبند،‌ تا كساني كه خواهان برابري كامل زن و مرداند را در بر ميگيرد.

كسي نميتواند خودش را قانع كند، باور كند يا ديگران را به اين باور متقاعد كند كه زناني هستند از حجاب اجباري خوششان مي آيد، زناني هستند كه از آپارتايد جنسي لذت ميبرند، به درجه دو بودن خود افتخار ميكنند،  تحقير و آزار و مردسالاري را مي پسندند و خواهان دخالت شرع  و قوانين اسلامي در زندگي خصوصي خويش اند. خواهان محدود كردن حق انتخاب، خواهان بي حرمتي و آزار و شكنجه و سنگسار و قتل به بهانه ناموس پرستي اند. يك زن را نميتوان سراغ داشت كه سرشارنفرت از اين بيحقوقي و نابرابري  نباشد. حتي اگر خودش را مامور اجراي اين بيحقوقي در مجلس و يا در خيابانها كرده باشند خود قرباني اول است.

اين يك شوخي و طنزتلخ است كه زن از برابري بترسد، يا فكر كند برابري زن و مرد براي جامعه ما زود است، يا زنان آن را نميفهمند و اول بايد يك نهضت سواد آموزي يا روشنگري راه انداخت و به زنان گفت كه برابري خوب است. اين عقل بالايي نميخواهد و لازم نيست دانشگاه رفت تا فهميد زن و مرد ميتوانند و بايد برابر باشند. انسان اجتماعي به غريزه هم از تبعيض و ستم جنسي و نابرابري و تحقير متنفر است. اين همان داستان است كه گويا كارگر از بردگي مزدي خوشش مي آيد و سوسياليسم و برابري را نميفهمد. اگر دست زور و اسلحه و پليس و زندان و اعدام از سر كارگر و جامعه  بردارشته شود، سوسياليسم و برابري طلبي مثل آتشفشان از عمق جامعه انساني بيرون ميجهد.

جنبش زنان يك جنبش عظيم اجتماعي است. درد زنان دردي عميق و اجتماعي است و همدردي و همسرنوشتي زنان امري به شدت اجتماعي است. اين درد را ميتوان و بايد سازمان داد.

دعواي زنان جامعه ما دعواي گرايشات درون اعتراض و مبارزه و جنبش زنان نيست. جهت حركت زنان به سوي رهايي است. رهايي از تحقير و بي حرمتي و بيحقوقي و تلاشي براي نجات انسانيت شان.

اين جنبشي همه با هم است. همه زنان از بالا تا پايين شهر، از مدارس و دانشگاهها و كارخانه ها و  محلات شهرها تا دورترين روستاهاي كشور. اين پديده هيچ تقسيم بندي و مرزبندي و هيچ ايسم و انگ ديگر برنميدارد. زن بودن در آن جامعه كافي است تا از حقارت و هتك حرمت سازمانيافته و به قانون زندگي تبديل شده رنج برد از فمينيست، ليبرال، دمكرات، طرفدار اين و آن جريان سياسي و فرهنگي و غيره و تا سوسياليست و برابري طلب ...

اين نيروي نفرت عظيم اجتماعي و اين نيروي اعتراض و نارضايتي عميقا انساني را ميتوان و بايد به حركت در آورد. فعالين حقوق زن ميتوانند به اين درد مشترك و عظيم و عميق اجتماعي فكر كنند. از كسي كه فقط يك حق را ميخواهد تا كسي كه حقوق تمام و  كمال را ميخواهد هر روزه و در هرجا تنه شان به تنه همديگر ميخورد. نيرويشان را به ميدان بياورند و جامعه شان را به حركت در آورند. "زن" بودن را به تعبير اسلامي،‌ چاره اي نيست! به همين اعتبار با هميم و هم سرنوشتيم و رهاييمان در گرو همين است.

مهم اين است كه اين موج به حركت در بيايد. طول و عرض اين نهضت عظيم اجتماعي همه  را در بر ميگيرد. كسي كه باورش نميشود، ميشود حقوق زنان را يكجا خواست و فكر ميكند نميتوان از اين رژيم انتظار داشت كه برابري زن و مرد را برسميت بشناسد، حق دارد اينگونه فكركند و يا كسي كه فكر ميكند زنان به حقوقشا ن آشنا نيستند و بنا بر اين بايد كار فرهنگي و آگاهگرانه كرد و يا كسي كه به كم قانع است و آرزويش  لغو يك حكم و يك قانون است تا همه آن زياده خواهاني كه فكر ميكنند اگر جنبش زنان به حركت در بيايد نصف انسانهاي جامعه رها ميشوند... همه و همه سر و ته اين جنبش و صف و كاروان عظيم اجتماعي براي رهايي اند.

بايد  اين تلاشها را ارج نهاد. بايد  دست هر زن مبارز كه حقي ولو كوچك را  براي زنان و براي خود ميخواهد و يا لغو يك بيحقوقي را، فشرد. در اين مسير تفاوتها و ظرفيتهاي مبارزه را ميتوان ديد و برسميت شناخت. روشهاي مبارزه را يكي پس  از ديگري به بوته ازمايش گذاشت و در عين حال هيچكس را به خاطر اينكه نميخواهد قدم بعدي را بردارد سرزنش نكرد. ما در يك مسير قرار گرفته ايم. مقصد همه ما رهايي است. چه آن كس كه ميخواهد دردي را كم  كند و آنكه ميخواهد ريشه دردها را بكند. هدف يكي است. تفاوتهاي ما در ميشود و نميشودها است. اما آرزوهاي زنان همه يكي است. اينكه جامعه، انسانيت شان را محترم بشمارد، برابري شان را برسميت بشناسد، حقوق شهروندي متساويشان را بپذيرد، براي زندگيشان قيم وكيل نگذارد، ازادي و حرمت انسانيشان را پايمال نكند. هيچ زني از اين خواست و ارزو كوتاه نميايد. هيچ زني خودش را از مردي كمتر نميشمارد. هيچ زني در انسان برابر بودنش با ديگران شك نميكند... اين مبناي اتحاد و يك حركت همه باهم اجتماعي عليه تبعيض و اپارتايد جنسي در ايران است. نميتوان كسي را به خاطر اينكه كم ميخواهد و راديكال نيست و يا ليبرال است و يا فمنيست است و يا شعارش برابري كامل زن و مرد نيست  از اين صف عظيم اجتماعي بيرون دانست.

تنها ضامن تحقق به حركت در اوردن اين نيروي نفرت واعتراض ميليوني و اجتماعي زنان اين است كه رهبران و فعالين جنبش زنان براي رهايي، دستشان را به دست همديگر بدهند. با اين روش انساني و اجتماعي ميتوان بر تنگ نظري گرايشات راست و ليبرال و كم توقع فايق آمد. ميتوان موانع و محدوديتهاي روش مبارزه شان را دور زد و جلوتر رفت. تنها بايد جلو رفت تا به ناپيگيرها و كم باورها به رهايي تمام و كمال زن باور را قبولاند.

با سلاح انتقاد و سرزنش و طرد و رقابت و حساب خود را جدا كردن نميتوان به پراكندگي و محدودنگري و تنگ نظري صفوف فعالين زن از راست و چپ فايق آمد. بايد جلوتر رفت . بايد الگوهاي جديدي از تحرك اجتماعي و مبارزه پيگير و راديكال و موثر به دست داد. هيچ فعال زني را نميتوان سراغ داشت كه از پيشرفت جنبش زنان و ابراز وجود اجتماعي توده زنان نشكفد و دل خوش نشود حتي اگر خودش جرات پيوستن به آن را هنوز نداشته باشد.

بايد دست هر انسان حق خواه و آزاديخواهي در جنبش زنان را فشرد. در عين حال اميد به جنبشي چپ و راديكال است كه ميتواند و بايد نيروي عظيم اجتماعي جنبش برابري طلبي در ميان زنان را سخنگو باشد و نمايندگي كند.

تحركات موجود در عرصه زنان از نظر من نه در تقابل با هم بلكه در مسير همديگر هستند. من نميتوانم موافق كسي باشم كه مبارزه اش را از سرزنش فعاليني كه به حكومت و دولتيها  نامه نوشته اند شروع ميكند. گويا اين مانع راه است و اول بايد اين را افشا كرد تا جلورفت.

بايد جلو رفت. اما راه پيشروي در نمايندگي كردن  درد زنان و سازماندهي نفرت شان و به حركت در اوردن زنان و دختراني است كه روزمره براي كم درد كردن اين فجايع ميكوشند.

رهبران اجتماعي و سخنگويان درد زن با اتكا به شبكه هاي محافل زنان و دختران جواني كه به كمتر از برابري كامل زن و مرد و رهايي كامل زن از تحقير و بي حرمتي راضي نيستند ميتوانند الگوهاي اجتماعي و توده اي از مبارزه زنان را به دست بدهند و پيشاروي جامعه زنان و گرايشات بينابيني در صفوف اين مبارزه قرار دهند.اين براترين سلاح نقد هم هست. بايد راه نشان داد. بايد الگويي از رهبري اجتماعي نشان داد.

يك نداي اجتماعي، يك حركت عظيم و عميق انساني و فريادهاي  در گلو خفته در خيابان و منازل و محلات و مدارس و دانشگاهها  ما را فراميخواند.

زنان و دختران و مردان آزاديخواه، راديكال و برابري طلب، ناجي خود و جامعه زنان و ناجي همه كساني اند كه آهسته آهسته و نگران و با گامهاي ناباور به اين نيروي نهفته نگاه ميكنند و ناجي همه قربانيان اين سيستم جهنمي  ضد زن هستند.

مظفر محمدي  ١۴ ابان ٨۵ (٧ نوامبر ٢۰۰٦)