کورش مدرسی
بحران هسته
ای یا بحران
به بهانه هسته
ای
نظامی شدن
فضای خاورمیانه
زیر فشار
نظامی آمریکا
بار دیگر جهان
را در مقابل
خطر یک جنگ
خانمان
برانداز و
نابود کننده
قرار داده است.
"بهترین" و
"خوشبین
ترین" استراتژیست
های نظامی
آمریکا صحبت
از کشتار ده
ها هزار نفر
از مردم
ایران، ویرانی
کامل بنیاد
های اقتصادی و
صنعتی ایران،
عقب گرد جامعه
ایران و کل خاور
میانه به عمق
ارتجاع اسلامی
و تروریسم لجام
گسیخته آمریکائی
و اسلامی
میکنند. و
مهمتر اینکه،
به عکس توهم پراکنی
اپوزیسیون راست
ایران، نه از
سرنگونی جمهوری
اسلامی، بلکه
از "در رفتن"
آن از زیر تیغ
جنبش سرنگونی
حرف میزنند. استراتژیست
های "واقع
بین" تر اعداد
و نتایجی به
مراتب بزرگ تر
و مهلک تر را
پیش بینی
میکنند.
این جنگ
جامعه ایران،
کل منطقه خاورمیانه
و جغرافیای
سیاسی جهان
دستخوش تغییرات
بنیادی میکند.
فشار نتایج
این جنگ به
دولت ها و کشورهای
ارتجاعی که
"دوست" دولت آمریکا
نیستند محدود
نمیشود. این
فشاری در ابعاد
بسیار مرگبار
تر به همه
دولت هائی که
نسیمی از آزادی
خواهی در آنها
میوزد و به
همه جنبش برابری
طلبانه و
آزادیخواهانه
جهان،که خود
را در مقابل منافع
و سیاست دولت
آمریکا می یابند،
وارد خواهد
داشت. به لحاظ
سیاسی و
ایدئولوژیک دیوار
برلین دیگری
است که بر سر آزادیخواهی
و برابری طلبی
در دنیا خراب
خواهد شد. حمله
نظامی آمریکا
به ایران نتایجی
را به بار
خواهد آورد که
چهره سیاسی، اقتصادی
و ایدئولوژیک جهان
را برای مدت
طولانی تغییر
خواهد داد.
خطر جنگ
فی الحال فضای
سیاسی ایران را
قطبی کرده
است. اما تحقق
آن رابطه تمام
نیروهای
سیاسی ایران
را به شکلی
تماما متفاوت
باز تعریف
میکند. نتایج
این جنگ رابطه
طبقات اجتماعی
و احزاب سیاسی
مختلف را به شکل
غیر قابل بازشناسی
تجدید تعریف
میکند.
همانگونه که
در مقابل جمهوری
اسلامی رابطه
نیروهای سیاسی
چون اکثریت،
حزب رنجبران و
حزب توده با
سایر نیروهای مخالف
جمهوری اسلامی،
برای همیشه،
تغییر کرد،
همانطور که در
جنگ اول جهانی
رابطه سوسیال دمکراسی
با کمونیسم از
پایه تغییر
کرد و دو طرف
این جدال ها
در دو سوی
جدال عمیق طبقاتی
و اجتماعی از
هم فاصله آشتی
ناپذیری
گرفتند، در جنگ
کنونی هم
فاصله احزاب و
جنبش های
سیاسی از هم
عمیق، طولانی،
خصومت آمیز، آنتاگونیستی
و دائم (permanent)
خواهد شد.
در این رابطه
وظیفه هر حزب
کمونیستی و
وظیفه طبقه
کارگر و جنبش سوسیالیستی
این است که
این شکاف و
این جدائی را
در جهت منفعت
بشریت و منفعت
طبقه کارگر و انقلاب
سوسیالیستی
آن سوق دهد و راست
ترین و ارتجاعی
ترین نیروهای جامعه
ایران را هرچه
منفرد تر و
منزوی تر کند.
یک پایه اساسی
وظیفه کمونیست
ها در این
رابطه آشکار
کردن معنی
واقعی این جنگ
و دروغ پردازی
های بورژوازی و
ژورنالیسم و
روشنفکران
نوکر و عبارت پردازی
های ناسیونالیستی،
اسلامی و ارتجاعی
طرفین این
دعوا و افشای
بیرحمانه آن
است.
ما، که
در دو حمله اول
و دوم آمریکا
به عراق و اشغال
این کشور
موضعی کاملا
متمایز و انترناسیونالیستی
داشتیم، ناسیونالیسم
کرد، فارس، عرب
و اسلام سیاسی
را به نقد
کشیدیم و افشا
کردیم؛ امروز
باید همان
شفافیت و تیزی
منصور حکمت،
بار دیگر در
شرایطی که خود
ما مستقیما موضوع
این سیاست گذاری
هستیم، منفعت
جنبش سوسیالیستی
طبقه کارگر را
نمایندگی
کنیم.
اگر در
دو جنگ گذشته
آمریکا علیه
عراق مسئله
برای بسیاری از
کمونیست های ایران،
مسئله ای "دور
دست" و "نظری"
بود، اینبار
مسئله تماما عملی
است و در بطن
خود رابطه
انقلاب و ضد
انقلاب،
رابطه آزادیخواهی
و ضد
آزادیخواهی، رابطه
برابری طلبی و
ضد برابری
طلبی، رابطه
طبقه کارگر با
بورژوازی و بالاخره
رابطه ناسیونالیسم
با
انترناسیونالیسم
را تعریف خواهد
کرد. باید به
استقبال این
جدال رفت.
۱ – پایه
های بحران
مقدمه
برای اینکه
تصویر روشنی
از پایه های
این بحران
داشت، قبل از هر
چیز باید خود
بحران را تعریف
کرد. بحران از
دید جرج بوش
تعریفی دارد،
از دید جمهوری
اسلامی تبیین
دیگری و از
دید آقای رضا
پهلوی و آنتوراژ
ناسیونالیسم پرو
آمریکائی ایشان
تعریف دیگری.
و البته ژورنالیسم
نوکر و روشنفکران
جیره خور بسته
به اینکه از
کدام "منبع"
"تغذیه" میشوند
موضع همان
"منبع" را در
بوق کرده و
ئتوریزه میکنند.
آنچه در
فضا جاری است
و آنچه توسط
احزاب و جریانات
سیاسی تکرار
میشود اساسا
دو تبیین اصلی
است که البته
هر کدام شاخه
های فرعی خود
را دارند. اما
این شاخه ها
از همان شاخه
اصلی تغذیه میکنند
و افق، جهان
بینی و تعاریف
درست و غلط
خود را از آنها
میگیرند. این
دو تبیین مستقیما
در خدمت
بورژوازی دو
طرف فعلی این
اردوی جنگی است.
می گوئیم دو
طرف فعلی، چون
امید است که
با تلاش
آگاهانه ما طرف
سومی، طرف منفعت
انسانیت، طرف
آزادیخواهی و
برابری طلبی و
طرف
سوسیالیسم
طبقه کارگر،
که فعلا به عنوان
یک طرف اصلی
غایب است، در
این جدال شکل
گیرد.
دو تبیین
اصلی از بحران
حول دو محور
این جدال یعنی
دولت آمریکا و
دولت جمهوری اسلامی
شکل گرفته
است. تمام
شاخه های تبیین
اول صورت
مسئله را از آمریکا
پذیرفته اند.
ظاهرا مسئله
بر سر این است
که جمهوری اسلامی
در کار دست
یافتن به تکنولوژی
هسته ای (و گاه میگویند
دست یافتن به
سلاح هسته ای)
است و این برای
"جهان متمدن"
و یا "جامعه
بین المللی"
قابل قبول
نیست.
جناح افراطی
این تبیین
خواستار حل
مسئله به زور
است. جناح کمتر
افراطی آن
خواستار حل این
مسئله از طریق
فشار سیاسی و
یا گاه فشار اقتصادی
است. گفتیم که
صورت مسئله هر
دو جناح یکی است.
راه حل های متفاوتی
برای رسیدن به
این مقصود
واحد را دنبال
میکنند. این
تبیینی است که
امروز تقریبا
همه رسانه ها
نوکر بدون
سوال پذیرفته اند
و این نقشی
است که امروز،
بعد از اشغال عراق
توسط آمریکا، همه
تحلیلگران و رسانه
های جیره خور
بطور طبیعی برای
آمریکا پذیرفته
اند. وقتی
دولت آمریکا به
کسی "اعتماد ندارد"
میتواند برود
دنبال "تغییر
رژیم "(Regime
Change) و نقش
بقیه ایفای تعیین
کننده "صلح
آمیزترین" و
"کم درد ترین" راه
برای تحقق این
بی اعتمادی، یعنی
صورت مسئله
دولت آمریکا،
است! این
تبیین در طیف
بندی سیاسی جامعه
ایران در مدار
های دور یا
نزدیک ناسیونالیسم
مدرنیست و پرو
غرب ایران، ناسیونالیسم
کرد و فرقه هائی
چون مجاهدین و
غیره را با
خود به همراه
دارد.
تبیین
دوم حول خود جمهوری
اسلامی میگردد.
این تبیین
دنیا را حول
همان دو قطبی
اسلام و شیطان
بزرگ، مثلث
آمریکا – اسرائیل
– اسلام توضیح
میدهد. با
عروج احمدی نژاد
و جریانی که
عصاره و فشرده
ارتجاع جمهوری
اسلامی است،
این تبیین مبنای
بسیج نیروی اسلام
سیاسی در
ایران و در منطقه،
تخفیف کشمکش
های درونی
جمهوری اسلامی،
میلیتاریزه
کردن جامعه، "فرعی
کردن" سرنگونی،
و بالاخره بسیج
ناسیونالیسم قدیمی
تر شرق زده و
"ضد
امپریالیستی"
در ایران و چپ "ضد
امپریالیست"
در اروپا است.
در ادامه
این بحث، هر
یک از این
تبیین ها را
مورد موشکافی
قرار میدهیم،
شاخه های فرعی
هر کدام را
زیر زره بین
قرار میدهیم و
تناقض پایه ای
اینها با ابتدائي
ترین منفعت
آزادیخواهانه
و برابری
طلبانه، با
منفعت طبقه
کارگر و جنبش سوسیالیستی
در سراسر جهان
نشان میدهیم.
نشان میدهیم
که این جنگ
ادامه سیاستی
است که در حمله
اول آمریکا به
عراق و شغال
متعاقب عراق
توسط آمریکا تعقیب
شده است. نشان
میدهیم که
همانطور که در
حمله اول آمریکا
به خلیج "اشغال
کویت" یک واقعیت
اما یک بهانه
برای تحقق
سیاست نظم
نوین جهانی آمریکا
بود،
همانگونه که در
حمله بعدی آمریکا
به عراق و
اشغال این
کشور "سلاح
های کشتار
جمعی" حتی
واقعیت هم
نداشت و تنها بهانه
پوچی برای
اعمال سیاست ضربه
پیشگیرانه (PRE-EMPTIVE STRIKE)
دولت آمریکا بود.
در جنگی که
امروز دولت آمریکا
در حال تدارک
آن است، مسئله
دست یابی به
سلاح هسته ای،
اگر هم "واقعیتی"
در خود داشته
باشد، بهانه تثبیت
سیاست ضربه
پیشگیرانه دولت
آمریکا، تثبیت
ژاندارمی
آمریکا در
جهان است. ادامه
سیاست ضربه
پیشگیرانه ای
است که با "مشکلات"
پیش آمده در
عراق و به زیر
سوال رفتن آن
باید بار دیگر
خود را تثبیت
کند. نشان
خواهیم داد که
این جنگ طلبی
نه ربطی به
مبارزه مردم برای
آزادی خواهی
دارد و نه حتی
ادامه جنگ
تروریست های
اسلامی و آمریکائی
است. این جنگ
طلبی ادامه دو
جنگ آمریکا
علیه عراق
است. با این
مفروضات به وظایف
کمونیست ها،
طبقه کارگر،
مردم آزادیخواه
و حزب حکمتیست
در این فضای جنگی
و در جنگی که
ممکن است به
دنبال داشته
باشد خواهیم
پرداخت. کسانی
که با ادبیات
ما در دوران
حمله اول
آمریکا به
عراق و حمله
دوم و اشغال عراق
توسط آمریکا آشنا
هستند باید با
پایه های این
بحث آشنا باشند.
برای کسانی که
این آشنائی را
ندارند،
کمونیست ماهانه
و سایت های
حزب این اسناد
را قابل دسترس
خواهند کرد.
(۲)
۲– ریشه
های جنگ:
محرکه آمریکا
معضل
"جهان متمدن"
آقای پهلوی
وقتی
از بحران و
محرکه آمریکا
و جمهوری
اسلامی صحبت میکنیم
باید دقیقا
روشن کنیم که
منظور از
بحران کدام
است و در مورد
محرکه در چه
فعل و انفعالی
حرف میزنیم.
لغزش میان
پاسخ ها یا
مفروضات
مختلف در مورد
صورت مسئله پایه
چشم بندی
ژورنالیست های
"محترم" و
همچنین سیاسیون
اپورتونیست
است.
مسئله
نفس وجود
اختلاف و
بحران در
روابط دولت آمریکا
با جمهوری
اسلامی نیست.
این بحران همیشه
وجود داشته
است. رابطه
جمهوری اسلامی
با دولت آمریکا
همیشه یک
رابطه کژدار و
مریز بوده
است. صورت
مسئله آن هم
سر راست بوده
است و بارها
در مورد آن
بحث کرده ایم.
جمهوری اسلامی
نظام مورد
علاقه سرمایه
داری نیست.
سال ۵۷ از ترس
انقلابی که ایران
را فرا گرفت و
در مقابل خطر
عروج یک دولت
چپ گرا، مثل سیاستی
که بعدا در
افغانستان
بکار گرفتند،
در ایران خمینی
را زیر درخت سیب
نشاندند و مجریان
محترم رادیو بی
بی سی را به
خدمت ایشان
فرستادند تا
صدایشان را به
همه جا
برساند، صدای
هر آزادی خواهی
چپ را زیر
نعره آنتن های
بی بی سی محو
کند و به همه
به قبولاند که
خمینی رهبر
مردم است و
انقلاب را به
مرض اسلامی
مبتلا کردند.
بعد از سرکوب
انقلاب توسط
جمهوری اسلامی
دولت آمریکا
آلترناتیوی
برای جایگزینی
جمهوری اسلامی
نداشته است و یا
اگر داشته
امکان جایگزین
کردن آن را
نداشته است.
امروز
اما مسئله بر
سر این بحران
و این کشمکش دائمی
میان دولت آمریکا
و جمهوری
اسلامی نیست.
مسئله حمله
نظامی آمریکا
به ایران است.
این موضوع فعل
و این بحران
مورد بحث است.
سوال این است
طی نزدیک به
ربع قرن
گذشته، حتی در
جریان "جنگ
نفتکش ها" در
دهه ۸۰ قرن بیستم
که این بحران
ابعاد نظامی
هم پیدا کرد،
صحبت از حمله
نظامی آمریکا
به ایران
نبود. امروز
چه چیز این
جنگ را برای
دولت آمریکا
مطلوب یا ضروری
کرده است؟
ظاهرا
مسئله بر سر این
است که دولت
آمریکا و
آژانس بین
المللی انرژی
اتمی (IAEA) مشکوک
اند که جمهوری
اسلامی در کار
تلاش برای دست
یابی به سلاح
هسته ای است. این
روایتی است که
دولت آمریکا،
رسانه های جمعی
و ژورنالیسم
نوکر "ادغام
شده" در
پنتاگون و
واحد های نظامی
آمریکا و انگلیس
بدست میدهند.
اگر در مورد
سلاح های
کشتار جمعی
صدام مطمئن
بودند، به
جمهوری اسلامی
فقط شک دارند؟
ظاهرا ترازوی
عدالت جهانی
حساس تر شده
است. در دنیائی
زندگی میکنیم
که دیگر حتی
مراسم مسخره
اثبات اینکه
صدام سلاح شیمیائی
دارد لازم نیست.
کافی است حتی
اگر به دولتی
شک هم داشته
باشند میشود
با بمب توی سر
مردم آن مملکت
بزنند. چرا؟
حتی
اگر ثابت شود
که جمهوری
اسلامی
قرارداد منع
گسترش سلاح های
هسته ای را زیر
پا گذاشته
است، تازه
ثابت میشود که
به سیاق سایر
دولت ها، از
جمله اسرائیل،
پاکستان،
هند، کره جنوبی،
کره شمالی و
مهمتر از همه
خود آمریکا، و
دولت های صاحب
سلاح هسته ای
عمل کرده است.
اگر قرار است
به کسی که شک
ساختن سلاح
هسته ای هست
حمله نظامی
شود، چرا با دولتی
مثل اسرائیل
که اصولا
ماموران
آژانس بین
المللی انرژی
اتمی (IAEA) راه نمیدهد
و همگی اذعان
دارند که سلاح
هسته ای تولید
میکند چنین
رفتاری نمیشود
؟ چرا وقتی که
دولت نژاد
پرست آفریقای
جنوبی سلاح
هسته ای میساخت
کسی نه تهدیدش
کرد و نه حتی
به روی خودش
آورد؟
این "جدیت"
در مورد اجرای
قوانین بین
المللی را
فلسطینیها
هم باید باور
کنند؟ آیا با
اسرائیل، چین،آلمان،
و خود دولت
آمریکا بخاطر
ارعاب بخش وسیعی
از بشریت، طی
پنجاه سال
گذشته، هم همین
رفتار میشود؟
چگونه میشود این
را باور کرد؟
آمریکا تنها
بکار گیرنده
مخرب ترین سلاح
کشتار جمعی یعنی
بمب اتمی علیه
مردم بی دفاع
هیروشیما و
ناکازاکی است.
هنوز عوارض
بمبارانهای
شیمیائی و بیولوژیک
آمریکا در ویتنام
بر مردم مشهود
است. اینها
بکار گیرنده
مهمات اورانیوم
رقیق شده در
عراق هستند که
روزانه دهها
کودک و بزرگسال
قربانی بیماریهای
ناشی از عوارض
آن میشوند.
اگر مساله از
بین بردن
سلاحهای
کشتار جمعی
است اولین هدف
اتفاقا باید
همین دولت هائی
باشد که صاحب
وسیعترین
زرادخانه اتمی
و شیمیائی
هستند و آنها
را بسیار وسیع
بکار گرفتهاند.
واقعیت
این است که
تحلیل های
اعلام شده دول
غربی و رسانههایشان
فاقد ذرهای
انسجام و پیوستگی
است. خودشان
هم میدانند که
این تحلیل نیست.
بخشی از خود این
جنگ
پروپاگاند
جنگی است.
خلع
سلاح جهان از
سلاحهای هسته
ای و ممنوعیت
داشتن و تولید
آنها و همچنین
ممنوعیت تحقیقات
علمی در این
زمینه برای
نجات بشریت از
بربریت اتمی،
شیمیائی و بیولوژیکی
که ممکن است
به آن تحمیل
شود حیاتی
است. اما اگر
قرار است
سلاحهای
کشتار جمعی
ممنوع شود،
اگر داشتن
سلاح کشتار
جمعی بد است
اگر بکارگیری
آن مذموم است
آنوقت باید از
خلع سلاح اتمی،
شیمیائی و بیولوژیک
آمریکا، چین و
روسیه شروع
کرد.
بارها
گفته ایم که
آمریکا تنها
بکار گیرنده
سلاح اتمی علیه
مردم بی دفاع
و بیگناه و
همچنین وسیعترین
بکار گیرنده
سلاحهای شیمیائی
و بیولوژیکی
است. دولتهای
غربی، و مهمتر
از همه آمریکا،
سالیانه میلیارد
ها دلار خرج
ساختن و گسترش
این تسلیحات و
همچنین تحقیقات
علمی در مورد
آن میکنند.
آمریکا هنوز
سالگرد کشتار
هیروشیما و
ناکازاکی را
گرامی میدارد.
هنوز ژنرال هایشان
با افتخار
مدال های جنگ
ویتنام شان را
به سینه میزنند.
روشن
است که مسئله
اینجا بر سر
نفس دست یابی
دولتها یا هر
دولتی به
تکنولوژی
هسته ای نیست.
مسئله بر سر
دسترسی کسانی
به این تکنولوژی
است که دولت
آمریکا دوست
ندارد.
این
را بهتر از هر
کس آقای رضا
پهلوی به رخ
مردم ایران کشیده
است. ایشان
درست میگوید.
در زمان حکومت
پدر تاجدار
شان ایران در
حال دست یابی
به تکنولوژی
هسته ای بود و
امروز هم
اسرائیل، کره
جنوبی،
پاکستان،
هند، و همه
دوستان آمریکا
مشغول این کار
هستند. مسئله
بر سر دست یابی
به تکنولوژی
هسته ای نیست.
مسئله بر سر
دست یابی جمهوری
اسلامی به این
تکنولوژی است
و این را
"دنیای
متمدن" نمیپذیرد.
و البته همه میدانند
که برای آقای
پهلوی "دنیای
متمدن" نام
مستعار دولت
آمریکا است.
همه
شواهد و دلائل
حکم میدهند که
آمریکا در
برخورد به
مسئله دست یابی
جمهوری اسلامی به
تکنولوژی
هسته ای در
حال حل و فصل یک
واقعیت دیگر
است. دست یابی
جمهوری اسلامی
به تکنولوژی
هسته ای، واقعیت
یا ادعا، صورت
مسئله نیست و
نمیتواند
باشد. صورت
مسئله تعیین
تکلیف با دولت
هائی است که میتوانند
منافع آمریکا
را به خطر
اندازند. این
مبنای سیاست
ضربه پیشگیرانه
دولت آمریکا
است که در
مورد عراق
بکار رفت و
امروز در مورد
جمهوری اسلامی
بکار میرود.
مسئله
تکنولوژی
هسته ای و
قرار داد منع
گسترش سلاح های
هسته ای نیست.
همه دولت ها،
آنها که وسع
شان میرسد،
دارند همین
کار را میکنند.
مسئله فعل یا
جرم نیست.
مسئله این است
که چه کسی این
فعل و یا این
جرم را انجام
داده. بعضی را
به خاطر انجام
این کار نوازش
هم میکنند؛
مثل پاکستان،
آمریکا و
اسرائیل،
ظاهرا مردم
جائي را میشود
به خاک و خون
کشید، مثل
عراق یا ایران.
جنگ ایران
ادامه اشغال
عراق است.
حمله
آمریکا به ایران
ناشی از آن
است که با دستیابی
یک رژیم "غیر
دوست" آمریکا
به تکنولوژی
هسته ای و نه
حتی سلاح هسته
ای است. منافع
آمریکا میتواند
به خطر بیفتد.
این مبنای سیاست
آمریکا بعد از
جنگ سرد و بویژه
بعد از سر کار
آمدن محافظه
کاران
جدیدی در آمریکا
است.
این
سیاست ادامه
جنگ اول آمریکا
با عراق در
پوشش دروغین
اشغال کویت،
جنگ دوم آمریکا
و اشغال عراق
در پوشش دروغین
داشتن سلاح های
کشتار جمعی
توسط دولت
عراق است.
مسئله
ای که در این
کشمکش در حال
حل و فصل است
فراتر از دست یابی
جمهوری اسلامی
به تکنولوژی
هسته ای است.
مسئله موقعیت
آمریکا است. طی
چند سال آینده
چین به قدرت
اقتصادی
بزرگتری از
آمریکا تبدیل
میشود. دنیا
سرمایه داری
بحران کمبود
سرمایه دارد و
قابلیت کنترل
منابع طبیعی و
بخصوص نفت
اهرم تعیین
کننده ای در
قابلیت سر
گردنه بگیری بین
المللی دارد.
برای آمریکا این
درگیری مجرایی
برای شکل دادن
به ساختار سیاسی
آتی جهان سرمایهداری
در جهت حفظ
موقعیت آمریکا
بعنوان تنها
ابر قدرت است. عروج چین
و بعد ها هند و
امتزاج سیاسی،
اقتصادی و
نظامی روسیه
با چین، عروج
آلمان و گسترش
اروپای واحد،
همه نه بلقوه،
بلکه بالفعل
موقعیت آمریکا
را تغییر میدهد.
بیست سال آینده
دولت آمریکا
اقتصادی
کوچکتر از
اقتصاد چین
خواهد داشت.
تنها ابزار
امکان و تثبیت
قلدری نظامی
است. این تنها
مکان برای
سرمایه داری
آمریکا برای
حفط موقعیت
ابر قدرتی خود
است.
همانطور که
ده سال گذشته
ده سال افول
موقعیت
اقتصادی آمریکا
در مقابل
اروپا و چین
بوده است، بیست
سال آینده، با
"فعال شدن" کل
نیروی کار در
چین و در کشور
های اروپای
شرقی در متن
واقعیت های
تولیدی جهان
امروز، شاهد
عروج غول های
جدید اقتصاد
سرمایه داری و
افول موقعیت
اقتصادی آمریکا
خواهیم بود.
جنگ
افروزی های ده
سال گذشته آمریکا
تماما معطوف
به تضمین حق
استفاده یک
جانبه دولت
آمریکا از نیروی
نظامی، هر جا
که منفعت اش ایجاب
کند است. این
قلدری ها و
گردنه بگیری
ها فضا و
امکانی برای
ابراز وجود
آمریکا
بعنوان یک
قدرت نظامی
است. بنابراین
ابعاد خود مساله
هسته ای جمهوری
اسلامی هرچه
میبود آمریکا
محتاج تبدیل
آن به یک
بحران جنگ
است. آمریکا
اگر دست یابی
جمهوری اسلامی
به سلاح هسته یا
را تحمل کند،
بیشتر از آنکه
کشوری به خطر
بیفتد، سیاست
ضربه پیشگیرانه
بلوک جرج بوش –
دیک چینی شکست
میخورد.
ژاندارم خود
گمارده دنیا
پشمش میریزد.
صورت مسئله این
جنگ گسترش
سلاح های هسته
ای نیست. اگر
آمریکا جواب
جمهوری اسلامی
را ندهد فردا
چین در خروج
را به دولت
آمریکا نشان میدهد.
مسئله حفظ
موقعیت ابر
قدرت آمریکا
است. مردم
عراق دارند
تاوان این
موقعیت را میدهند،
قرار است فردا
مردم ایران
قربانی این
نظم نوین
شوند.
جمهوری
اسلامی بهانه
است. چین و
اروپا موضوع
طرف اصلی این
کشمکش هستند.
اینکه
جمهوری اسلامی
با یک سابقه
جنایتکارانه،
در حالیکه در
تب نفرت مردم
ایران میسوزد،
محمل این
ماجرا شده است
تنها یک
مناسبت است.
محمل این
بهانه گیری میتوانست
بولیوی،
ونزوئلا،
کوبا و یا هر
کشور دیگری که
آمریکا آن را
"دوست" نمیداند
باشد. این
بهانه جویی از
جمله میتواند یخه
دولت سوسیالیستی
آینده در ایران
یا در هر جای
دنیای را هم
بگیرد. ابعاد
خود واقعه
ابدا این هیاهو
و این میلیتاریسم
را توجیه نمیکند.
برای آمریکا
مساله اصلی
تضمین موقعیت
ابر قدرت یگانه
در دنیائی است
که به سرعت
دارد تغییر میکند. در
قسمت بعد به
محرکه های
جمهوری اسلامی
خواهیم
پرداخت
ادامه
دارد