اولين کنگره حکمتيستها در نگاه عضوي جديد!

زمان زيادي از پيوستنم به حزب حکمتيست نميگذرد. تعداد کمي از فعالين اين حزب را از نزديک ميشناختم و عمده رهبران و شخصيتهاي حزب را از روي مقالات و فعاليتهاي آنها و نقشي که داشته اند از دور ميشناختم. به همين دليل روز به روز نزديکي وهمفکري خودم را با اين حزب بيشتر احساس ميکردم. رفيق ثريا خضري چهره محبوب و عزيزي که در آشنايي من و بسياري از دوستان ديگر در هامبورگ نقش بسيار جدي داشت و هميشه در تمام زمينه ها در نزديک ما بوده است را، شايد تنها کسي از رفقاي بالاي اين حزب بود که از نزديک ميشناختم. به همين دليل ديدن دهها شخصيت خوشنام و مشهور حزب حکمتيست برايم جالب بود و مدتها در انتظارش بودم. لذا کنگره حزب و شرکت در آن برايم فرصتي  بود و از مدتها قبل در انتظار اين روز بودم. سرانجام ٢١ و ٢٢ اکتبر فرا رسيد و  بعنوان يک عضو جديد وارد کنگره اول حزب کمونيست کارگري ـ حکمتيست شدم . هم برايم جالب بود هم ته دلم يه مقدار دلهره  براي حضور در چنين کنگره اي و روبرو شدن با آدم هاي مهمي  که دور و نزديک شاهد کارهاي بزرگشان بودم داشتم. به محض وارد شدن وآشنا شدن با اعضا وکادرها و رهبران حزب، تمام نگراني و دلهره هايم خاتمه يافت. نگاه مهربان و صميمانه اين عزيزان، جسارت و جديت آنها، صميميت و خودماني بودن و زميني بودنشان در دو روز چنان بر من تاثير گذاشت که احساس کردم همه را سالهاست ميشناسم. در دنياي سياهي که در مقابل بشريت گذاشته اند، در اين دو روز احساس کردم پنجره اي رو به حقيقت و انسانيت به کمک اين دوستان باز شده است. پنجره اي که از آن ميشود دنياي ديگر را ديد. ميشود ديد که مقدورات دنيا همين نيست که روزانه با هزاران نيرنگ به خورد ما ميدهند. ميشود ديد که نوري ، اميدي در اين سياهي ميدرخشد و چه افتخار آميز و هيجان آور بودن در اين صف و شرکت در اين تلاش براي شعله ور کردن اين روشنايي و اين نور اميد. به خود مفتخر شدم و احساس کردم من نيز کسي هستم و در اين تلاش انساني سهمي دارم.  در اين کنگره ديدم و با گوشت و استخوانم احساس کردم که اين چند صد نفر که جمع شده اند، درد مشترکي دارند. همه در تلاشند که متقاعد کنند که کدام راه براي رهايي انسان از بردگي و جهالت، مقدورتر و نزديک تر است. همه تلاش ميکردند که ضمن توضيح و برسميت شناختن مشکلات، مناسبترين راه و نقشه پيروزي بر فقر، بر بيکاري، بر آپارتايت جنسي،  بر توحش و بي رحمي و زندان و اعدام و خفقان را به امضاي شرکت کننده گان برسانند. چه بي قرار و چه با اعتماد به نفس و چه صميمانه!  و در فضايي باز و ريلکس و چه روشن بين! عزم جزم رفيق عزيز و گرانقدرم ثريا خضري را، تلاش خستگي ناپذير و شبانه روزي و اميد بزرگ و اعتماد به نفس و خوشبيني و قامت استوار او را اينجا در کنگره ديگر خوب فهميدم. ديدم و فهميدم که اين حزب ثرياها را دارد، ديدم و فهميدم بلند پروازي و آرزوهاي بزرگ آنها از چه سرچشمه حقيقي و واقعي بيرون ميايد. همه فاکتورهاي منفي و موانع سر راه در اين کنگره بر شمرده ميشد و با اراده اي عظيم و نقشه اي روشن گفته ميشد، مي توانيم اين فاکتورها را عوض کنيم! ميتوانيم  با پلاتفرم ها ونقشه عملهاي شفاف وروشنمان دنياي ديگري رابراي بشريت بسازيم.  زنان ومرداني مصمم که با يک درد مشترک وبا تجربه ساليان سال مبارزه عليه هرگونه نابرابري، در شهر کلن آلمان جمع شده بودند و بر سر راه پيروزي بر يک رژيم جنايتکار و براي آزادي و برابري و رهايي انسان بر سر برنامه هايشان توافق ميکردند. همگي با بردباري و متانت خاص و در فضايي آزاد و صميمانه و بسيار جدي بحث ميکردند، نظر ميدادند، اعتراض ميکردند، از تجربيات همديگر استفاده ميکردند،  انتقاد و ملاحظات خود را طرح ميکردند و سرانجام نقشه و برنامه خود را به راي کنگره ميگذاشتند.

جالب اين بود از ايتاليا و فرانسه نيز کمونيستهايي به اين کنگره آمده بودند که سراپا گوش ميکردند و احساسم اين بود که آنها هم مثل من مدرسه اي آموزنده و بزرگ آمده اند. جمع وسيعي از کمونيستهاي عراق در کنگره بودند که به اين تجمع رنگي شيرين داده بودند. همگي آنها از عراق و ايتاليا تا فرانسه و فعالين خود حزب حکمتيست در يک راستا در تلاش بودند و چقدر هيجان انگيز و چقدر قابل ستايش!

اين کنگره موفق درشرايطي برگزارشد که ما روزانه شاهد مرگ فجيع هزاران انسان بي گناه،هزاران زن و مرد، کودک و جوان در کشورهاي عراق ، ايران، افغانستان ، فلسطين و... هستيم. اين کنگره چراغي بود درمقابل اين همه سياهي و تاريکي  و پرچمدارانساني ترين راه حل ها ورهنمودها  براي آزادي و رهايي بشر. براي اثبات اين کافي است هر انسان  منصفي به قطعنامه و قرارهاي مصوب کنگره اين حزب نگاه کند تا عظمت آن را دريابد. تمام مباحثات و تمام مصوبات اين کنگره معطوف به جامعه وبر سرنوشت مردم ايران بود. تلاشي جمعي براي رسيدن به توافق بر سر چگونگي به زير کشيدن جمهوري اسلامي، بر سر ايجاد سد و مانع و به سراب تبديل کردن نقشه جنگ قومي و سناريوي سياه در جامعه ايران بود. تلاشي جمعي براي به ميدان آوردن طبقه کارگر و انسان آزاد و برابري طلب در جامعه ايران براي رهايي بود. تلاشي بود براي يافتن راهي که در پروسه سرنگوني جمهوري اسلامي و بعد از آن سر کارگر، سر زنان و کودکان، سر مردم محروم در ايران بي کلاه نماند.

دوروز کنگره مثل باد گذشت ولي اين دو روز براي من مدرسه اي بزرگ بود. در اين دو روز آموختم و يادگرفتم که به اين صف، به خودم و رفقايم براي اين تلاش عظيم و عميقا انساني ارج بگذارم و به احترام کلاه از سر بردارم.  روز آخر، جدائي از اين انسانهاي بزرگ که زندگيشان و افکار و آرمانشان اميد بخش است،  برايم خيلي سخت بود. با تمام اينها مجبور بودم اين صحنه پر تلاش را ترک و از عزيزانم جدا شوم. در متن اين ماجرا احساس ميکنم خودم نيز عوض شده ام. آرزوهاي ديروزم بعد از کنگره برايم حقيقي تر، دست يافتني تر و نزديکتر شده اند. اين شروع تازه اي براي من بود.

حزب حکمتيست در دنياي سياهي که ميخواهند براي بشريت آن را ابدي کنند، پرچمي در دفاع از حقيقت، در دفاع از برابري انسانها، و در دفاع از حرمت و کرامت آنها و براي ايجاد دنيايي آزاد و برابر بر افراشته است. پيوستن به اين تلاش، رساندن اين صدا، و ايفاي نقش در اين راه و عدم دريغ از کمک به آن افتخار بزرگي است. حزبي جدي و مصمم و روشنبين در کنگره اولش تصميم گرفت براي نابودي جمهوري اسلامي، براي نابودي نقشه هاي شومي که از دولت آمريکا و متحدين آن، از فدارليسم چيها تا انواع باندها و تا خود جمهوري اسلامي در سر دارند، راهي را براي نجات مردم و رهايي واقعي آنها پيش پا بگذارد. اين حزب در کنگره اول خود اعلام کردم که پرچمدار رهايي مردم ايران، پرچمدار دفاع از حرمت و کرامت انسان و پرچمدار دفاع از آسايش و امنيت مردم ايران است. پيوستن به اين حزب يک وظيفه مهم و يک افتخار بزرگ است. به حزب کارگران، به حزب زنان و جوانان برابري طلب، به حزب نجات بشريت بپيونديد.

زنده باد آزادي وبرابري

زنده باد سوسياليسم

زنده باد حزب حکمتيست

سوسن رادمنش- آلمان

٢٨ اکتبر ٢٠٠٦