کورش
مدرسی
بحران
هسته ای یا بحران به
بهانه هسته ای
نظامی
شدن فضای
خاورمیانه زیر
فشار نظامی
آمریکا بار دیگر
جهان را در
مقابل خطر یک
جنگ خانمان
برانداز و
نابود کننده
قرار داده
است. "بهترین"
و "خوشبین ترین"
استراتژیست
های نظامی آمریکا
صحبت از کشتار
ده ها هزار
نفر از مردم ایران،
ویرانی کامل
بنیاد های
اقتصادی و
صنعتی ایران،
عقب گرد جامعه
ایران و کل
خاور میانه به
عمق ارتجاع
اسلامی و تروریسم
لجام گسیخته
آمریکائی و
اسلامی میکنند.
و مهمتر اینکه،
به عکس توهم
پراکنی اپوزیسیون
راست ایران،
نه از سرنگونی
جمهوری اسلامی،
بلکه از "در
رفتن" آن از زیر
تیغ جنبش
سرنگونی حرف میزنند.
استراتژیست
های "واقع بین"
تر اعداد و
نتایجی به
مراتب بزرگ تر
و مهلک تر را پیش
بینی میکنند.
این
جنگ جامعه ایران،
کل منطقه
خاورمیانه و
جغرافیای سیاسی
جهان دستخوش
تغییرات بنیادی
میکند. فشار
نتایج این جنگ
به دولت ها و
کشورهای
ارتجاعی که
"دوست" دولت
آمریکا نیستند
محدود نمیشود.
این فشاری در
ابعاد بسیار
مرگبار تر به
همه دولت هائی
که نسیمی از
آزادی خواهی
در آنها میوزد
و به همه جنبش
برابری
طلبانه و آزادیخواهانه
جهان،که خود
را در مقابل
منافع و سیاست
دولت آمریکا می
یابند، وارد
خواهد داشت.
به لحاظ سیاسی
و ایدئولوژیک
دیوار برلین دیگری
است که بر سر
آزادیخواهی و
برابری طلبی
در دنیا خراب
خواهد شد.
حمله نظامی
آمریکا به ایران
نتایجی را به
بار خواهد
آورد که چهره
سیاسی،
اقتصادی و ایدئولوژیک
جهان را برای
مدت طولانی تغییر
خواهد داد.
خطر
جنگ فی الحال
فضای سیاسی ایران
را قطبی کرده
است. اما تحقق
آن رابطه تمام
نیروهای سیاسی
ایران را به
شکلی تماما
متفاوت باز
تعریف میکند.
نتایج این جنگ
رابطه طبقات
اجتماعی و
احزاب سیاسی
مختلف را به
شکل غیر قابل
بازشناسی تجدید
تعریف میکند.
همانگونه که
در مقابل
جمهوری اسلامی
رابطه نیروهای
سیاسی چون
اکثریت، حزب
رنجبران و حزب
توده با سایر
نیروهای
مخالف جمهوری
اسلامی، برای
همیشه، تغییر
کرد، همانطور
که در جنگ اول
جهانی رابطه
سوسیال
دمکراسی با
کمونیسم از پایه
تغییر کرد و
دو طرف این
جدال ها در دو
سوی جدال عمیق
طبقاتی و
اجتماعی از هم
فاصله آشتی
ناپذیری
گرفتند، در
جنگ کنونی هم
فاصله احزاب و
جنبش های سیاسی
از هم عمیق،
طولانی،
خصومت آمیز،
آنتاگونیستی
و دائم (permanent)
خواهد شد.
در این
رابطه وظیفه
هر حزب کمونیستی
و وظیفه طبقه
کارگر و جنبش
سوسیالیستی این
است که این
شکاف و این
جدائی را در
جهت منفعت بشریت
و منفعت طبقه
کارگر و
انقلاب سوسیالیستی
آن سوق دهد و
راست ترین و
ارتجاعی ترین
نیروهای
جامعه ایران
را هرچه منفرد
تر و منزوی تر
کند. یک پایه
اساسی وظیفه
کمونیست ها در
این رابطه
آشکار کردن
معنی واقعی این
جنگ و دروغ پردازی
های بورژوازی
و ژورنالیسم و
روشنفکران
نوکر و عبارت
پردازی های
ناسیونالیستی،
اسلامی و
ارتجاعی طرفین
این دعوا و
افشای بیرحمانه
آن است.
ما،
که در دو حمله
اول و دوم آمریکا
به عراق و
اشغال این
کشور موضعی
کاملا متمایز
و
انترناسیونالیستی
داشتیم، ناسیونالیسم
کرد، فارس،
عرب و اسلام سیاسی
را به نقد کشیدیم
و افشا کردیم؛
امروز باید
همان شفافیت و
تیزی منصور
حکمت، بار دیگر
در شرایطی که
خود ما مستقیما
موضوع این سیاست
گذاری هستیم،
منفعت جنبش
سوسیالیستی
طبقه کارگر را
نمایندگی کنیم.
اگر
در دو جنگ
گذشته آمریکا
علیه عراق
مسئله برای بسیاری
از کمونیست های
ایران، مسئله
ای "دور دست" و
"نظری" بود، اینبار
مسئله تماما
عملی است و در
بطن خود رابطه
انقلاب و ضد
انقلاب، رابطه
آزادیخواهی و
ضد آزادیخواهی،
رابطه برابری
طلبی و ضد
برابری طلبی،
رابطه طبقه
کارگر با
بورژوازی و
بالاخره رابطه
ناسیونالیسم
با انترناسیونالیسم
را تعریف
خواهد کرد. باید
به استقبال این
جدال رفت.
۱ –
پایه های
بحران
مقدمه
برای
اینکه تصویر
روشنی از پایه
های این بحران
داشت، قبل از
هر چیز باید
خود بحران را
تعریف کرد.
بحران از دید
جرج بوش تعریفی
دارد، از دید
جمهوری اسلامی
تبیین دیگری و
از دید آقای
رضا پهلوی و
آنتوراژ ناسیونالیسم
پرو آمریکائی
ایشان تعریف دیگری.
و البته
ژورنالیسم
نوکر و
روشنفکران جیره
خور بسته به اینکه
از کدام
"منبع" "تغذیه"
میشوند موضع
همان "منبع"
را در بوق
کرده و ئتوریزه
میکنند.
آنچه
در فضا جاری
است و آنچه
توسط احزاب و
جریانات سیاسی
تکرار میشود
اساسا دو تبیین
اصلی است که
البته هر کدام
شاخه های فرعی
خود را دارند.
اما این شاخه
ها از همان
شاخه اصلی تغذیه
میکنند و افق،
جهان بینی و
تعاریف
درست و غلط
خود را از
آنها میگیرند.
این دو تبیین
مستقیما در
خدمت بورژوازی
دو طرف فعلی
این اردوی جنگی
است. می گوئیم
دو طرف فعلی،
چون امید است
که با تلاش
آگاهانه ما
طرف سومی، طرف
منفعت انسانیت،
طرف آزادیخواهی
و برابری طلبی
و طرف سوسیالیسم
طبقه کارگر،
که فعلا به
عنوان یک طرف
اصلی غایب
است، در این
جدال شکل گیرد.
دو
تبیین اصلی از
بحران حول دو
محور این جدال
یعنی دولت آمریکا
و دولت جمهوری
اسلامی شکل
گرفته است.
تمام شاخه های
تبیین اول صورت
مسئله را از
آمریکا پذیرفته
اند. ظاهرا
مسئله بر سر این
است که جمهوری
اسلامی در کار
دست یافتن به
تکنولوژی
هسته ای (و گاه
میگویند دست یافتن
به سلاح هسته
ای) است و این
برای "جهان
متمدن" و یا
"جامعه بین
المللی" قابل
قبول نیست.
جناح
افراطی این تبیین
خواستار حل
مسئله به زور
است. جناح
کمتر افراطی
آن خواستار حل
این مسئله از
طریق فشار سیاسی
و یا گاه فشار
اقتصادی است.
گفتیم که صورت
مسئله هر دو
جناح یکی
است. راه حل های
متفاوتی برای
رسیدن به این مقصود
واحد را
دنبال میکنند.
این تبیینی
است که امروز
تقریبا همه
رسانه ها نوکر
بدون سوال پذیرفته
اند و این نقشی
است که امروز،
بعد از اشغال
عراق توسط آمریکا،
همه تحلیلگران
و رسانه های جیره
خور بطور طبیعی
برای آمریکا
پذیرفته اند.
وقتی دولت آمریکا
به کسی
"اعتماد
ندارد" میتواند
برود دنبال
"تغییر رژیم "(Regime Change)
و نقش بقیه ایفای
تعیین کننده
"صلح آمیزترین"
و "کم درد ترین"
راه برای تحقق
این بی اعتمادی،
یعنی صورت
مسئله دولت
آمریکا، است!
این تبیین در
طیف بندی سیاسی
جامعه ایران
در مدار های
دور یا نزدیک
ناسیونالیسم
مدرنیست و پرو
غرب ایران،
ناسیونالیسم
کرد و فرقه
هائی چون
مجاهدین و غیره
را با خود به
همراه دارد.
تبیین
دوم
حول خود
جمهوری اسلامی
میگردد. این
تبیین دنیا را
حول همان دو
قطبی اسلام و
شیطان بزرگ،
مثلث آمریکا –
اسرائیل –
اسلام توضیح میدهد.
با عروج احمدی
نژاد و جریانی
که عصاره و
فشرده ارتجاع
جمهوری اسلامی
است، این تبیین
مبنای بسیج نیروی
اسلام سیاسی
در ایران و در
منطقه، تخفیف
کشمکش های
درونی جمهوری
اسلامی، میلیتاریزه
کردن جامعه،
"فرعی کردن"
سرنگونی، و
بالاخره بسیج
ناسیونالیسم
قدیمی تر شرق
زده و "ضد امپریالیستی"
در ایران و چپ
"ضد امپریالیست"
در اروپا است.
در
ادامه این
بحث، هر یک از
این تبیین ها
را مورد
موشکافی قرار
میدهیم، شاخه
های فرعی هر
کدام را زیر
زره بین قرار
میدهیم و
تناقض پایه ای
اینها با
ابتدائي ترین
منفعت آزادیخواهانه
و برابری
طلبانه، با
منفعت طبقه
کارگر و جنبش
سوسیالیستی
در سراسر جهان
نشان میدهیم.
نشان
میدهیم که این
جنگ ادامه سیاستی
است که در
حمله اول آمریکا
به عراق و
شغال متعاقب
عراق توسط آمریکا
تعقیب شده
است. نشان میدهیم
که همانطور که
در حمله اول
آمریکا به خلیج
"اشغال کویت" یک
واقعیت اما یک
بهانه برای
تحقق سیاست
نظم نوین جهانی
آمریکا بود،
همانگونه که
در حمله بعدی
آمریکا به
عراق و اشغال
این کشور
"سلاح های
کشتار جمعی"
حتی واقعیت هم
نداشت و تنها
بهانه پوچی
برای اعمال سیاست
ضربه پیشگیرانه
(PRE-EMPTIVE
STRIKE) دولت آمریکا
بود. در جنگی
که امروز دولت
آمریکا در حال
تدارک آن است،
مسئله دست یابی
به سلاح هسته
ای، اگر هم
"واقعیتی" در
خود داشته
باشد، بهانه
تثبیت سیاست
ضربه پیشگیرانه
دولت آمریکا،
تثبیت
ژاندارمی آمریکا
در جهان است.
ادامه سیاست
ضربه پیشگیرانه
ای است که با
"مشکلات" پیش
آمده در عراق
و به زیر سوال
رفتن آن باید
بار دیگر خود
را تثبیت کند.
نشان خواهیم
داد که این
جنگ طلبی نه
ربطی به
مبارزه مردم
برای آزادی
خواهی دارد و
نه حتی ادامه
جنگ تروریست
های اسلامی و
آمریکائی است.
این جنگ طلبی
ادامه دو جنگ
آمریکا علیه
عراق است. با این
مفروضات به
وظایف کمونیست
ها، طبقه
کارگر، مردم
آزادیخواه و
حزب حکمتیست
در این فضای
جنگی و در جنگی
که ممکن است
به دنبال
داشته باشد
خواهیم
پرداخت.
کسانی که با
ادبیات ما در
دوران حمله
اول آمریکا به
عراق و حمله
دوم و اشغال
عراق توسط آمریکا
آشنا هستند باید
با پایه های این
بحث آشنا
باشند. برای
کسانی که این
آشنائی را
ندارند، کمونیست
ماهانه و سایت
های حزب این
اسناد را قابل
دسترس خواهند
کرد.
–
ادامه دارد.