با حکمتيستها آشنا شويد
مصاحبه ايرج فرزاد با روزنامه ايران استار چاپ تورنتو، کانادا
متني را که ميخوانيد جواب به ۶ سوال از سوالهاي آقاي شهرام بينش مدير مسئول روزنامه ايران استار چاپ کانادا است. جواب به پرسشهاي بعدي را در دست تهيه دارم که بعد از انتشار در ايران استار، بازتکثير خواهند شد.
همينجا لازم ميدانم بابت تلاشهاي بي وقفه براي ترتيب دادن اين مصاحبه از رفيق مينو هميلي صميمانه تشکر کنم.
ايرج فرزاد
سوالهاي طرح شده توسط آقاي شهرام بينش:
با سلام
۱-جناب آقاي فرزاد لطفاً از سابقه ي سياسي و اجتماعي خودتان برايمان بگوئيد
۲- تاريخچه ي تشکيل حزب کمونيست کارگري و تاريخچه ي انشعاب آن چگونه بوده است؟
۳- چرا حکمتيسم؟
۴- تشکيلات شما در صدد تشکيل مليشاي محلي براي مبارزه با اشغالگران است
چگونه اين حرکت را توجيه ميکنيد و بودجه ي اين عمليات عظيم چگونه تامين ميگردد؟
۵-اهداف خود را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
۶- فکر نمي کنيد مسلح کردن مردم يک تيغ دو لبه است که ممکن است به آنارشيسم ختم گردد؟
۷- فعاليت هاي تئوريک شما در خاک ايران چگونه است؟
۸- اگر قدرت را به دست بگيريد آيا در تشکيلات شما جائي براي دگرانديشان وجود دارد؟
۹- اگر حزب شما در يک رفرندام به قدرت برسد با قدرتمداران فعلي حکومت چگونه برخورد مي کنيد؟
۱۰- برنامه هاي اقتصادي شما براي گرداندن يک مملکت ثروتمندي همانند ايران و رابطه ي جهاني شما با بازار چگونه است؟
۱۱- بعد از فروپاشي قطعي سوسياليسم – چگونه مي توان به آرمان هاي شما اعتقاد داشت؟
۱۲- محبوبيت خود را در جمع افکار عمومي و کشور مذهبي ايران را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
۱۳- فعاليت هاي برون مرزي شما مدتي است به شوري سابق نيست . چرا؟
۱۴- جمع بندي بالا در چند جمله کوتاه و ساده.
با تشکر
شهرام بينش
با تشکر از شما آقاي بينش که فرصت انجام اين گفتگو را فراهم کرديد. ذيلا به سوالها به ترتيبي که طرح شده اند، تا سوال شماره ۷ پاسخ ميدهم. اجازه ميخواهم پاسخ به بقيه سوالات را به فرصت ديگري موکول فرمائيد.
ممنون:
ايرج فرزاد
آدرس اي ميل من:
iraj.farzad@gmail.com
پاسخ سوال اول:
من متولد سال ۱۳۲۷ در شهر سنندج هستم، تحصيلات ابتدائي و دوره دبيرستان را در شهر سنندج و تحصيلات دانشگاهي ام را در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران به پايان برده ام. وارد شدن من به فعاليتهاي سياسي و اجتماعي از سال ورودم به دانشگاه، سال ۴۶، آغاز شد. در سال ۴۸ از اعضاي تشکيل دهنده يک محفل چپ بودم که خود را مارکسيست ميدانست. از مشخصات جهت گيري تشکيلات ما از جمله مخالفت با مشي چريکي و اعتقاد به نيروي توده مردم و طبقه کارگر براي تغيير شرايط سياسي و در همان حال مرزبندي با جريان حزب توده و نيز قبول نداشتن اردوگاه شوروي به عنوان سوسياليسم بود. در آن دوره گرچه ما هيچوقت خود را مائوئيست نمي خوانديم، اما به دليل اعتقاد به نقش "توده ها" علي العموم، يک نوع همسوئي با آن نوع کمونيسم "ملي" و "ضدامپرياليستي" در درون محفل و جمع ما ايجاد شده بود. ما اعتقاد داشتيم که بدون حزب انقلابي، انقلاب ممکن نيست. تئوري حزب را اساسا از آثار لنين، مثل چه بايد کرد، يک گام به پس و دو تاکتيک سوسيال دموکراسي او گرفته بوديم. بخش زيادي از فعاليتهاي ما بدست آوردن آثار لنين و بازنويسي آنها به شکل دست نويس و توزيع در ميان جمعها و هسته هائي بود که بوجود مي آورديم. با همه اينها ما هيچگاه يک برنامه مدون و مصوب نداشتيم و اساسنامه و ضوابط دروني را نيز تدوين نکرديم. از اين نظر ميتوان گفت ما فاقد ملزومات اوليه براي شکل دادن به خود به عنوان يک "سازمان" بوديم. در واقع ما يک محفل و شبکه هاي محفلي مخفي را تشکيل داده بوديم.اين محافل اساسا در تهران و در دوره حمله پليس شاه به ما، در سال ۳۵، در ديگر شهرهاي ايران فعاليت خود را متمرکز کرده بود. بخش کوچکي از رفقاي ما در شهرهاي کردستان نيز فعاليت داشتند.
من همراه با تعدادي ديگر از اعضاي آن محفل در سال ۵۳ دستگير و زنداني شدم. من به سه سال زندان محکوم شدم و پس از پايان دوره محکوميت ام در سال ۵۶ آزاد شدم.
با شرکت من و تعدادي از رفقا، سازماني را که به کومه له معروف شده است بنيان گذاشتيم که در بهمن ۵۷ پس از جان باختن محمد حسين کريمي در جريان تعرض مردم به شهرباني شهرسقز، فعاليت علني خود را به نام سازمان انقلابي زحمتکشان کردستان ايران اعلام کرد. اين سازمان پس از پيوستن به مبارزه براي تشکيل حزب کمونيست ايران در سال ۶۲، به عنوان سازمان کردستان حزب کمونيست ايران ( کومه له) به فعاليت خود ادامه داده است.
در جريان تشکيل حزب کمونيست ايران، عضو کنگره موسس آن بودم و پس از تشکيل حزب کمونيست کارگري ايران، از اعضاي رهبري اين حزب بوده ام. از دوران آشنائي با کمونيسم منصور حکمت و ارتباط و آشنائي شخصي با او ، خود را يکي از مدافعان سنت انتقادي و خلاف جرياني او ميدانم. پس از جدائي از حزب کمونيست کارگري، از اعضاي تشکيل دهنده حزب حکمتيست و اکنون عضو کميته مرکزي و دفتر سياسي حزب حکمتيست هستم. در دوره هاي قبلي فعاليت ام، يک سال مسئول راديو صداي انقلاب ايران، راديو کومه له بوده ام. و در حزب کمونيست کارگري سردبير نشريه ايسکرا را برعهده داشته ام. در حزب حکمتيست نيز از مسئولين اوليه نشريه اکتبر و کمونيست و در حال حاضر سردبير نشريه کمونيست ماهانه را بر عهده دارم. من بعلاوه اديتور مجموعه يک جلدي آثار منصور حکمت و ضميمه شماره يک آن که چيزي در حدود سه هزار صفحه است نيز هستم.
پاسخ به سوال دوم:
ضرورت تشکيل حزب کمونيست کارگري، در حقيقت مدتها قبل از تشکيل و اعلام رسمي آن در دستور منصور حکمت قرار داشت. ايده هاي اصلي چنين حزبي در کنگره دوم حزب کمونيست ايران که در اوائل تابستان ۶۵ برگزار شد، توسط منصور حکمت طرح شد. حزب کمونيست کارگري بر مبناي توجه به دو خصوصيت اساسي هر حزب واقعا کمونيستي، يکي اتکا به مارکسيسم و نقد مارکسيستي جهان معاصر و ديگري قدرت گيري از بستر اساسي کمونيسم يعني مبارزه و زندگي طبقه کارگر صنعتي جهان سرمايه داري تشکيل شد. حزب کمونيستي نميتواند جبهه گرايشها و نيروهاي مختلف طبقاتي و يا ائتلاف آنها و تحت هدايت نگرش غيرمارکسيستي، ناسيوناليستي و يا ملقمه اي از اينها باشد. همينجا ميخواهم تاکيد کنم که کمونيسم انتقادي منصور حکمت و آنچه که ما حکمتيسم ناميده ايم، حتي در حزب کمونيست کارگري که تشکيل شد، يک گرايش اقليت و يک گرايش خلاف جرياني باقي ماند. يک دليل مهم اجتماعي براي حمل اين نقطه ضعف در حزب کمونيست کارگري اين بود، که دوران تشکيل حزب کمونيست کارگري مصادف بود با آغاز فروپاشي اردوگاه شوروي و ريزش آنچه که ما کمونيسم بورژوائي ميدانيم. دوراني بود که نه تنها "پايان کمونيسم" را اعلام کردند، بلکه حتي پايان ناريخ را در بوق و کرنا کردند. دوراني بود که سرمايه داري بازار آزاد پيروزي خود را جشن ميگرفت و کمونيسم گريزي روشنفکران "دگر انديش" شده و طرفدار "دمکراسي" واقعا حد و مرزي نداشت. منصور حکمت نميخواست هيچ نيروئي را و هيچ کسي را، مادام و تا زماني که به فعاليت با حزب کمونيست کارگري رضايت داده بودند، تحويل آن دنياي روشنفکران "کمونيست سابقي" بدهد. ميخواهم بگويم که بقاياي چپي که کمونيسم اش را از انقلاب ۵۷ گرفته بود و در حزب کمونيست ايران مهمترين حامي گرايش "سانتر"، يعني حزب داري به قيمت حفظ حزب ائتلافي حزب کمونيست ايران بودند، با تشکيل حزب کمونيست کارگري، همان گرايش را حفظ کردند. اين گرايش چپ ۵۷ي چنان نفوذي در حزب کمونيست کارگري ايران داشت که منصور حکمت در زمان حيات خود اذعان داشت که خط تبليغات حزب، چه در راديو و نشريات از آن پيروي ميکرد. اما منصور حکمت و قدرت نفوذ کلام او، بعنوان پايه گذار حزب کمونيست ايران، به عنوان تدوين کننده اصلي حکمتيسم از همان دوران اتحاد مبارزان کمونيست در سال۵۷، مانع نيرومندي در مقابل آن گرايش بود. ميخواهم بگويم که کمونيسم کارگري در واقع بستري بود که چپ غير اجتماعي و کمونيسم برخاسته از انقلاب ۵۷ در آن به سوخت و ساز و فعاليت خود ادامه ميداد. انتقادي و خلاف جريان بودن کمونيسم منصور حکمت در پلنوم چهاردهم حزب کمونيست کارگري به بارزترين شکل بيان شده است. منصور حکمت در اين پلنوم که در واقع آخرين پلنومي است که قبل از مرگ در آن شرکت دارد، به صراحت ميگويد حزب کمونيست کارگري ايران روي "خط" او در حرکت نيست. او در اين پلنوم نهايت تلاش اش را ميکند تا حزب کمونيست کارگري حداقل به شکل يک "حزب سياسي" به فعاليت خود ادامه دهد. يعني نگراني منصور حکمت تا آنجا بود که حزب کمونيست کارگري تبديل به آنچه که هم اکنون توسط رهبري جديد آن پس از جدائي ما حکمتيستها شده است، دچار نشود. ما حکمتيستها تلاش کرده ايم که نماينده خط و گرايش کمونيسم خلاف جريان و انتقادي باشيم که منصور حکمت طي بيش از ۲۷ سال براي آن تلاش واقعا بي وقفه و بسيار بزرگي کرد. مرگ منصور حکمت، يکي از بزرگترين موانع را در برابر گرايشات ديگر کنار زد. آن گرايش و آن نوع کمونيسم چپ ۵۷ي، مدتها قبل از جدائي ما تلاش هاي ناسالمي، براي قبضه حزب کمونيست کارگري در دست خود، انجام داد. در حقيقت اين طيف در همان کنگره چهارم حزب کمونيست کارگري که اولين کنگره بدون حضور منصور حکمت بود، تصميم به کودتا داشتند که با سد مقاومت ما حکمتيستها برخورد و به شکست کشيده شد. پس از آنکه ديدند از طريق مکانيسمهاي حزبي که هنوز سنگيني کمونيسم منصور حکمت را بر خود حمل ميکرد، نميتوانند گرايش خود را بر حزب کمونيست کارگري مسلط کنند، با تصميم به انحلال حزب و زير پا گذاشتن مه موازين کار و فعاليت و پرنسيپها و ضوابط اساسنامه اي و اصول سازماني، پلنوم بيست و يکم حزب توسط فتواي حميد تقوائي منحل اعلام شد و متعاقب آن رسما حزب کمونيست کارگري را در کنگره اي که ما آنرا "مناسک ۵" ميناميم، "يک بني" کردند. نگراني منصور حکمت از اينکه حزب کمونيست کارگري علاوه بر اينکه روي "خط" کمونيسم او نيست، بلکه به شکل يک سکت و فرقه غير سياسي متحول شود، مطلقا بي مورد و بي زمينه نبود.
پشتوانه اين احکام و نتيجه گيريهاي من يک تاريخ طولاتي و کوهي از ادبيات و سخنراني و نوشته و مقاله و رساله و نشست و جلسه و کنگره و غيره است. کسي که بخواهد کل اين تاريخ و تند پيچها، جدل با ديگر گرايشات و مبارزات سياسي بسيار پيچيده اي که کمونيسم منصور حکمت با ديگر گرايشات غيرکمونيستي داشته است را بداند، ناچار بايد به آن اسناد و آن فاکتهاي تاريخي مراجعه کند. بخش زيادي از اين تاريخ در سايت آرشيو آثار منصور حکمت که به همت خسرو داور راه اندازي شده است، و نيز منتخب آثار يک جلدي و ضميمه يک آن، قابل دسترس اند. بخشهاي ديگر را ميتوان از سايت حزب ما، حزب حکمتيست، چه آنجا که به اختلافاتي که منجربه جدائي ما شد و چه پس از آن، بدست آورد و مطالعه کرد. آدرس سايت آرشيو آثار منصور حکمت و نيز سايت حزب ما براي دستيابي به فاکتها و حقايق اين تاريخ و انشقاقها و جدال گرايشات مختلف چنين اند:
پاسخ به سوال سوم
حکمتيسم، قبل از اينکه شخص معيني را تداعي کند، معرف يک سيستم فکري، يک فلسفه و طرز نگرش به جهان و راه هاي مبارزه براي تغيير آن است. اينکه حزب کمونيستي چگونه حزبي است، اينکه چگونه ميشود از تکرار تجربه شکست انقلاب اکتبر جلوگيري کرد، اينکه جايگاه فرد و آزادي فردي با آزادي و پيشرفت جامعه چه رابطه اي دارد و اينکه چگونه به معني واقعي ميتوان سوسياليسم را در يک کشور به پيروزي رساند بدون اينکه بردگي مزدي را سيستماتيزه کرد و آزادي فردي را محدود کرد، اينکه چگونه ميتوان از بلوکه شدن جهان و ديوار کشيدن بين مردم در صورت پيروزي انقلاب سوسياليستي جلوگيري کرد، اينکه جايگاه خلاقيتهاي هنري شهروندان چگونه است و به چه شيوه اي ميتوان از تقسيم کاذب هنر رسمي و دولتي و هنر غير رسمي و غير دولتي جلوگيري کرد، اينکه چگونه ميتوان يک حزب وسيع کمونيستي را ساخت در عين اينکه غلظت سياسي و شالوده فکري آن رقيق نشود و در يک کلام اينکه چگونه ميتوان مانيفست کمونيست را در دنياي فعلي بازنويسي کرد، همگي از اجزاء کمونيسم منصور حکمت است. من در سوال قبلي به تاريخي بسيار پر پيچ و خم و پر از تلاشهاي فکري و سياسي و حزبي منصور حکمت اشاره مختصري کردم. حکمتيسم براي ما نمايندگي کردن و يا لااقل تلاش براي نمايندگي کردن اين خط فکري و سياسي همواره خلاف جريان و اتنقادي و انقلابي جهان پيرامون است. اين سنتي است که فلسفه مارکس و نقد او در کتاب کاپيتال را با اوضاع فعلي و متغير جهان ما تکامل داده است. حکمتيسم براي ما يعني آن رگه اي از کمونيسم که سنن و طرز تلقي و شيوه و متد دخالتگري يک حزب کمونيستي را نمايندگي ميکند. يعني آن نحوه برخورد سياسي و متد و روش سياسي که اوضاع عيني و ابژکتيو جهان بيرون و فاکتورهاي اجتماعي را ميبيند و راه و روش و شيوه درست مقابله و تغيير آنرا در پيش ميگيرد. حکمتيسم يعني اينکه تاريخ سير اتفاقات اجتناب ناپذير نيست، بلکه عمل و اراده انسانهاي زنده است که ميتواند عامل پيشبرنده و يا باز دارنده جامعه به سوي تعالي يا قهقرا باشد. حکمتيسم اعتقادي به پروسه خود بخودي سير تکامل تاريخ ندارد، برعکس اراده انسانها و نقش دخالتگرانه احزاب واقعا کمونيستي است که ميتواند جهان را به آنسوئي سوق دهد که کمونيستها طالب آن هستند. خيليها هنوز حکمتيسم را با تبعيت از فرد و نوعي فرد پرستي يکي ميبينند. اين را در باره کساني که به شيوه و راه سياسي "گاندي" معتقدند، نميگويند، به مدافعان ژان پل سارتر نميگوند فرد پرست و به معماران نظم نوين و حاکميت مطلق و قدر قدرتي سرمايه و پول نميگويند بوش پرست و ريگان و تاچر پرست. حکمتيسم قبل از اينکه از خصائل و ويژگيهاي اخلاقيات و سلائق شخصي منصور حکمت ناشي شده باشد، اشاره به يک ديدگاه، يک مکتب فلسفي، يک راه و روش تغيير جهان ناعادلانه و نابرابر و متدي براي ساختن ابزارهاي موثر توسط ميليونها برده سيستم استثمار کار مزدي است براي لغو بردگي "مدرن" دنياي سرمايه داري و سلطه سرمايه و سود و پول بر جهان ماست. در عين حال نبايد فراموش کرد که پرتاب کردن شخص پرستي و ساختن "بت" از منصور حکمت، نوعي کمپين ترور شخصيت هم هست. ميدانم که منظور شما از اين سوال اين نبوده است، اما چنين برداشتي از حکمتيسم توسط ديگران انجام شده است. بعلاوه منصور حکمت به عنوان يک فرد هم همواره انساني دوست داشتني بوده است. کسي که هيچ پرده و حائلي بين خود و ديگران نمي کشيد و در روابط فوق العاده برابر رفتار ميکرد.
اما در عين حال ميخواهم به يک وقعيت هم اشاره کنم. متاسفانه در ميان رهبري جديد حزب کمونيست کارگري ايران، اين نوع تنزل دادن منصور حکمت، يعني پائين آوردن او با آثار و نوشته ها و نظراتش در مجامع رسمي و حزبي و اجتماعي، تا حد انساني که گويا چون پيغمبران و امامان اساس نظرات خود را به نزديکان زندگي شخصي اش گفته است، ميدان را براي چنين تفاسير مذهب گونه اي از منصور حکمت باز کرده است. اين نوع بيان منصور حکمت که گويا در ميان رفقاي بسياري که هم رزم او بوده اند، فقط يک عده خواص، آنهم خودگمارده و پس از مرگ او، چون "اصحاب" و محرم راز ناگفته هاي سياسي و تئوريک او جايگاه ويژه و غير قابل دسترس داشته اند، به نظر من به اين تفسير "کيش شخصيت" سازي از منصور حکمت اگر کمک نکرده باشد، حداقل بي تاثير نبوده است. ما حکمتيستها با وجود اينکه از نزديکترين و قابل اتکا ترين رفقاي منصور حکمت بوده ايم و داراي مناسبات بسيار نزديک شخصي با او هم بوده ايم، اما کمونيسم او را از خلال اين روابط شخصي و خصوصي نگرفته ايم. "دنياي بهتر" او و نقد دموکراسي و ناسيوناليسم و بحث دفاع او از مدنيت جامعه در دل اوضاع سناريو سياه و دهها و صدها اثر و رساله او براي ما همان جايگاهي را دارد که کاپيتال مارکس و مانيفست کمونيست او و ايدئولوژي آلماني او و يا نقد فلسفه حقوق هگل و يا هيجدهم برومر لوئي بناپارت. ما رفيق شخصي مارکس نبوده ايم، اما خود را به اعتبار آثار و نوشته هاي او مارکسيست ميدانيم. تفاوت اين است که با منصور حکمت علاوه بر آثارش، شخصا شانس اين را هم داشته ايم که از نزديک رفيق شخصي او هم بشويم. براي ما منصور حکمت به مثابه يک شخص و يک اينديويدوال، انساني بود با خصوصيات ويژه خود که ممکن است با خصائل و سليقه هاي من و ديگران در مورد زندگي و موسيقي و هنر و غذا خوردن و شوخي کردن متفاوت باشد. آنچه که يکي مثل من را حکمتيست ميکند تسليم عارفانه به سجاياي شخصي و يا خصائل "ماورالطبيعه" او نيست که گويا صرفا و فقط شانسي است که نصيب "اصحاب" او ميشود و ديگراني که خارج از آن دايره اند، بيگانه اند. براي ما منصور حکمت خوشبختانه با آثار قابل دسترس او، بازشناسي ميشود. حکمتيسم در يک کلام مشخصه يک نوع کمونيسم انتقادي، خلاف جرياني و هميشه متمرکز و متوجه به جامعه و مسائل جامعه و توده هاي وسيع انساني است. حکمتيسم براي ما پرچمي است براي جدا کردن خود از سکتاريسم و فرقه گرائي و تداعي شدن با جامعه و قلب ميليونها انسان خواهان و مشتاق آزادي و برابري و رفاه.
پاسخ به سوال چهارم:
ابتدا اجازه ميخواهم سوال شما را قدري تصحيح کنم. ما نه تنها تصميم گرفته ايم که واحدهاي "گارد آزادي" را راه اندازي کنيم، بلکه عملا وارد سازماندهي اين گارد شده ايم. اگر اخبار مربوط به فعاليتهاي گارد آزادي را در هفته هاي اخير تعقيب کرده باشيد، گارد آزادي دو بار در شهر مهاباد در ميان مردم حضور علني و مسلح داشته است، در شهر کامياران، شهري واقع در مسير جاده سنندج - کرمانشاه، روستاهاي حومه شهر مريوان و شهر سنندج حضور داشته است و ساعاتي کنترل محلات و روستاهاي حومه شهرها را تحت کنترل گرفته است و با مردم در باره اوضاع سياسي گفتگو کرده است و اسناد حاوي سياستهاي حزب را توزيع کرده است.
تشکيل گارد آزادي از مشاهده واقعيات تلخ جهان امروز ما ناشي شده است. "سناريو سياه" بحثي بود که منصور حکمت با اوضاعي که در رواندا با آن کشتارها و پاکسازيهاي قومي و قبيله اي اتفاق افتاده بود، و در يوگوسلاوي با بر پا کردن گورهاي دسته جمعي و ساختن اقوام و باندهاي مسلح قومي در کشور صنعتي و اروپائي يوگوسلاوي با چشمان نا باور و بهت زده بر صفحه تلويزيونهايمان ديديم، به آن اشاره کرد و تاکيد کرد که احتمال خوابيدن اين شتر پشت در منازل مردم ايران در جريان سقوط و فروپاشي جمهوري اسلامي، يک احتمال واقعي است. گفت که شرط کمونيست بودن يک حزب کمونيستي اين است که اين اوضاع و احتمال وقوع اين سناريو خونين و خوفناک را در جامعه ايران نيز تشخيص بدهد. فکر ميکنم اوضاع عراق پس از اشغال نظامي توسط آمريکا و تشنج و درگيري اروپا و آمريکا با جمهوري اسلامي به بهانه "خطر"مسلح شدن و دستيابي جمهوري اسلامي به انرژي و سلاح اتمي، و راه انداختن و سازمان دادن دستجاتي که از هم اکنون فرياد انتقامجوئي و پاکسازي قومي را سرميدهند، نزديک شدن اين خطر به جامعه ايران را هشدار ميدهند. ما نه از سر عشق به "اسلحه" و "مبارزه مسلحانه" بلکه به منظور در دسترس گذاشتن يک وسيله دفاعي و يک فاکتور بازدارنده (deterrent) براي تقابل با اين اوضاع خطرناک، گارد آزادي را راه اندازي و در دستور کار خود گذاشته ايم. جامعه سقوط کرده به حالت استيصال ميتواند در معرض تهديد ويروس نفرت و انتقام قومي و ملي قرار بگيرد. ما يوگوسلاوي پيشين را ديديم و عراق کنوني را جلو چشمانمان داريم. کشورهاي شاخ آفريقا را ميبينيم که چگونه war lord ها زندگي را بر شهروندان آنجاها به خاک سياه و کابوس قتل وکشتار و پاکسازي قومي و قبيله اي دچار کرده اند. اکنون هم ميبينيم که دولت آمريکا در تشنج خود با جمهوري اسلامي سازمانهاي رسما قوم پرستي که صريح و بي پرده شعارهاي نفرت و پاکسازي قومي سرميدهند، را راه انداخته است، سران آنها را به کنگره آمريکا دعوت کرده است و به آنها امکانات تبليغي و تلويزيون و پول ميدهد. شعارهاي که در تظاهرات اخير تبريز، به تشويق و فراخوان تلويزيون گوناز و سازمانهاي آشکارا پان ترکيست سر داده شدند، براستي هشدار دهنده و خطرناک اند. گفتند "سوگند ميخوريم که تهران را به آتش ميکشيم"، گفتند که "فارسي زبان سگ است" و فارسي زبانان سگ اند، گفتند که داستان کشتار ارمني ها و ژنوسايد کردها در ترکيه و شوروي سابق را در ايران و در تهران ۱۴ ميليوني ميخواهند تکرار کنند. گفتند صحنه هاي شنيع پاکسازي و آواره کردنها و برپائي گورهاي دست جمعي سارايوو را در تهران تکرار خواهند کرد. همه اين وعده هاي خونين را در برابر چشم جماعتي که حتي نام "چپ" برخود گذاشته اند دادند و اين جماعت نامسئول و غير اجتماعي و لاقيد نسبت به، به خطر افتادن مدنيت جامعه ايران، گفتند مقصر کاريکاتوريستي است که جهالت و تعصب و مقدسات قومي را مسخره کرده است. ما با تشکيل گارد آزادي ميخواهيم نگذاريم جامعه سوق داده شده به حالت استيصال، قرباني جهالتها و انتقامجوئيها و نفرتهاي قومي و قبيله اي بشود. طبيعي است که با توجه به مسلح بودن احزاب و نيز مسلح کردن باندها و دستجات قوم پرستي چون سازمان زحمتکشان، گارد آزادي چهره مسلح دارد. بدون اين قدرت بازدارنده، امکان هر مقاومت در برابر نيروهاي سياه قومي موجود نيست. در خارج کردستان اوضاع متفاوت است و اشکال سازماندهي واحدهاي گارد آزادي به صورت سازماندهي مردم در محل کار و زيست شان خواهد بود که در شکل اوليه ممکن است الزاما مسلح نباشند. تقابل با خطري که انگار به جزئي از سرنوشت مردم جهان ما تبديلش کرده اند، و مقابله با سياستي که ميخواهند ما را با تروريسم خو بدهند. دليل و "توجيه" سياست ما در سازمان دادن گارد آزادي است.
اينکه بودجه و هزينه اين کار عظيم و مهم به حال حفظ مدنيت جامعه ايران را از کجا مي آوريم؟ به نظر من با اين توضيحات روشن شده است. مردمي که عراق را بيخ گوش خود ميبينند، مردمي که داستان وحشتناک قوم سازي و مهندسي باندهاي قوم پرستي چون "جبهه آزاديبخش کوسوو" و "جبهه آزاديبخش مقدونيه" را ديدند و عواقب خونين و جنايتکارانه آنرا در راستاي "نظم نوين" مشاهده کرده اند، با نگراني چشم انتظار نيروئي هستند که راه مقابله اي با اين خطر جدي را به آنها نشان بدهد. مردم نميخواهند به شرايطي تسليم شوند که در آن در حالت استيصال و ياس و در شرايط تحرک دستجات نفرت قومي، طعمه بانيان سناريو سياه بشوند. اين مردم براي حفظ مدنيت خود در برابر چنين شرايطي، چنانچه ببينند که نيروئي جدي آماده است آنها را در محل کار و زندگيشان متشکل کند و در مقابل دستجات انتحاري و غير انتحاري قومي و مذهبي، امنيت زندگي و مدنيت آنان را محافظت کند، خود بزرگترين و اصلي ترين محل تامين مالي و پرسنلي گارد آزادي اند. در يک کلام خود مردم و امکانات مالي و تدارکاتي آنان، محل تامين تمامي نيازهاي واحدهاي گارد آزادي اند. ما با گارد آزادي تصميم نداريم واحدهاي جدا از متن زندگي و کار مردم را سازمان بدهيم. ما به برکت وجود کادرهاي شناخنه شده اي که تجربه بسيار غني در سازمان دادن مردم و مقابله سياسي و نظامي با جمهوري اسلامي دارند، ميتونيم و ظرفيت اين را داريم که اعتماد مردم را جلب کنيم.
پاسخ به سوال ۵
فکر کنم پاسخ به اين سوال در بحث قبلي مستتر است. با اينحال ما براي جلوگيري از تخريب و فروپاشي مدنيت جامعه ايران، براي تقابل با وعده پاکسازي و انتقام و نفرت و کشتار قومي و ملي لزومي نمي بينيم که "توجيه"ي داشته باشيم. معمولا "توجيه" را کساني و نيروهائي لازم دارند که کاري برخلاف منافع مردم انجام ميدهند. در هر حال توجيه سازمان دادن گارد آزادي، قبول مسئوليت اجتماعي در برابر حقوق شهروندان جامعه ايران و تعهد کمونيستي ما به حفظ اتحاد و يکپارچگي مردم ايران و جلوگيري از سقوط جامعه ايران به پرتگاه نفرت و انتقامجوئي قومي و ملي و جلوگيري از تفرقه و شکاف بين صفوف مردم بر اساس جعليات و خرافات قومي و مذهبي است.
پاسخ به سوال ۶
اولا، من در پاسخ به سوالهاي قبلي گفتم که نقطه شروع ما براي تشکيل گاردآزادي، راه انداختن "مبارزه مسلحانه" و يا کيش اسلحه و نظامي کردن فضاي جامعه نيست. بحث من اين است که ميگويم، مستقل از نيت من و شما، سازمانهاي قوم پرست که هم اکنون دارند به صراحت و در عين حال با وقاحت وعده به آتش آشيدن تهران ۱۴ ميليوني را ميدهند، مسلح ميکنند، براي آنها در وزارتخارجه آمريکا، کنگره قوميتها و مليتهاي ايران سرهم بندي ميکنند و "رهبر" ميتراشند و آنان را به عنوان رهبران طبيعي مردم ايران پذيرفته اند و مسلح کرده اند. من ميگويم دشمنان مدنيت جامعه ايران زبان اسلحه را انتخاب کرده اند و سازمانها مسلح خود را هم راه انداخته اند. بحث اين است که در برابر نيروهائي که فردا پس فردا و در شرايط حادتر شدن اوضاع سياسي و يا در صورت دخالت آمريکا در ايران، مي آيند و در کردستان ميگويند "فارسها و ترکها بيرون!" و در آذربايجان ميگويند فارسها و کردها بيرون و در خوزستان ميگويند همه "غير عربها" بيرون و سرنيزه تفنگشان را هم بيخ گلوي مردم ميگيرند، چکار خواهيم کرد؟ آيا صرفا تبليغات و افشاگري کافي است يا بايد چنان نيروي مردم را، و حتي از طريق مسلح کردن آنها، سازمان داد که جرات عرض اندام اين جريانات جنايتکار را از آنان گرفت؟
ثانيا، ما يک حزب کمونيستي وفادار به آموزشهاي مارکس و منصور حکمت هستيم که عميقا براي ايجاد يک جامعه عاري از ستم طبقاتي و عاري از هر نوع دولت مبارزه ميکنيم. همراه با سازماندهي و مسلح کردن مردم، يک جزء تعطيل ناپذير فعاليت و تلاش ما آگاه کردن نيروهاي گارد آزادي به اهداف و آرمانهاي انساني و برابري طلبانه و نفي قهر و خشونت است. واحدهاي گارد آزادي صرفا انسانهائي نيستند که به عشق اسلحه و کيش اسلحه، ما حاضر شويم که آنها را مسلح کنيم. يک عضو گارد آزادي در عين حال يک مبارز راه دفاع از برابري حقوق مدني زن و مرد است، مدافع حقوق پامال شده کودک معصومي است که هر نوع قدرت دفاع از خود را فاقد است، رزمنده اي است که رعايت حقوق مدني مردم را از پرنسيپهاي خود ميداند و با زورگوئي و اجحاف و برتري طلبي و مرد سالاري و اعمال خشونت به ديگران مخالف است. يک عضو گارد آزادي با برنامه ما، برنامه يک دنياي بهتر بايد آشنا باشد و اين برنامه را برنامه خود بداند. بنابراين ما اسلحه را همينطوري "کفتري" بين مردم پخش نميکنيم. ميدانيم که اسلحه در دست انسان غير مسئول بقول شما حتما تيغ دو لبه خواهد بود. اسلحه قبل از هر چيز ابزار دافاعي و بازدارنده در دست کساني است که از قبل به دقت انتخاب شده اند و با برنامه ما، با منشور سرنگوني حزب حکمتيست و با سياستهاي انساندوستانه و آزاديخواهانه ما آشنا شده اند. ما ميخواهيم توسط انسانهاي آگاه در برابر نيروهاي سياهي که تصميم دارند به ضرب اسلحه و چاقو و قمه و عمليات انتحاري زندگي را بر مردم حرام کنند، در برابر نيروهائي که اوضاع وحشتناک فعلي عراق را خلق کرده اند و جامعه يوگوسلاوي ديروز را به خاک و خون کشيدند، يک قدرت بازدارنده موثر ايجاد کنيم.
يکشنبه دوم ژوئيه ۲۰۰۶، ۱۱ تير ۱۳۸۵