کورش مدرسی

حزب کمونیست کارگری؛

جریانات و تناقضات درونی

به نقل از نشریه حکمت شماره ٤

(۵)

توضیح:

این متن، بخش پنجم سخنرانی کورش مدرسی در انجمن مارکس – حکمت لندن در روز شنبه ٨ مرداد ١٣٨٤ برابر با   ٣٠ ژوئیه ٢٠٠٥ است که تلخیص و ادیت شده است. فایل صوتی این سخنرانی در سایت انجمن مارکس – حکمت (www.marxhekmatsociety.com) و همچنین در سایت کورش مدرسی (koorosh-modaresi.com) در دسترس است.

 

 

فصل پنجم – حزب کمونیست کارگری

 

دوره اول فعالیت حزب کمونیست کارگری که از تاسیس آن در نوامبر ۹۱ (آذر ۱۳۷۰) تا حوالی کنگره دوم آن یعنی حدود سال ۱۹۹۷ (۱۳۷۷) دوره خاصی در حیات حزب است. این دوره از نظر کمونیسم منصور حکمت در واقع دوره تدقیق و تبیین رویکرد مارکسیستی به بسیاری از مسائل جدید و یا مسائلی است که نیازمند بازنگری بودند.

 

اوضاع سیاسی ایران در این دوره، بعد از خاتمه جنگ ایران و عراق، کما بیش آرام و غیر انقلابی بود. این دوره، دوره ای بود که هم جامعه و هم احزاب سیاسی تجدید قوا و تجدید آرایش میکردند. در این سالها بود که بتدریج نسل جوانی که به تجربه انقلاب ۵۷ و تاریخ قبل از آن احساس بدهی نمیکرد و تجربه کشتار های سالهای شصت را از سر نگذرانده بود، و مقهور دستگاه کشتار جمهوری اسلامی نبود قدم به میدان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه گذارد. در حزب کمونیست کارگری هم این دوره، دوره ای کمابیش آرام بود. نشریه انترناسیونال با فرکانس نه چندان زیاد منتشر میشد. حزب کمونیست کارگری در این دوره با بحث های تئوریک منصور حکمت باز شناخته میشد. این دوره سنگر بندی تعرض عمومی به کمونیسم و هجوم میلیونی روشنفکران، هنرمندان و ژورنالیست های سابقاً چپ و مارکسیست به هر و همه گونه ایده برابری طلبانه بود.

در این فاصله علاوه بر جنبه فکری و تئوریک مباحثات منصور حکمت در عرصه سیاسی حزب کمونیست کارگری عراق نیز ساخته شد و بخشی از انرژی ما در رهبری حزب  و همچنین در تشکیلات کردستان حزب معطوف به کمک در شکل دادن به این حزب و فعالیت آن بود.

 

در صحنه سیاسی،  حزب کمونیست کارگری ایران اساسا بدنبال گرفتن حمایت برای مبارزات کارگران در ایران بود و پاشنه در همه اتحادیه های کارگری اروپا و آمریکا را از جا در می آورد و انصافا حمایت خوبی را برای مبارزات کارگران گرفت. اوج این فعالیت که مضمون فعالیت بدنه اصلی حزب را در بر میگرفت مبارزه برای جلب حمایت از اعتصاب کارگران نفت بود. بیشترین خاصیت حزب در این دوره این بود که کمونیسم را بعنوان یک حزب سیاسی زنده نگاه میداشت و اجازه نمیداد که تعرض ضد کمونیستی بورژوازی هار بعد از جنگ سرد بازمانده کمونیست های ایران را هم به قربانی بگیرد. حزب کمونیست کارگری در این دوره ماتریال انسانی فعالیت سیاسی در اوضاع جدیدی که به گمان همه دیر یا زود فرا میرسید را حفظ کرد و در میدان نگاه داشت.  

 

دوره دوم در حیات سیاسی حزب دوره ای بود که تحرک سیاسی در جامعه ایران مجددا بالا گرفت و همراه با آن تمام احزاب سیاسی و از جمله حزب کمونیست کارگری ایران مجددا خود را در وسط صحنه سیاست فعال ایران باز یافتند. اما بتدریج فضای سیاسی ایران در ابعاد سراسری و اجتماعی، بویژه زیر فشار نسل جوانی که پیشتر از آن صحبت کردیم، به حرکت در آمد. گرمای شعله تحرک اجتماعی و امکان شکل گیری یک بحران انقلابی و یا سرنگونی جمهوری اسلامی کل احزاب و جریانات سیاسی را هم از خواب زمستانی بیدار کرد. صحنه سیاست ایران مجددا به میدان برخورد فعال احزاب اپوزیسیون به رژیم و رقابت آنها با یکدیگر برای تاثیر گزاری بر جهت تحرکات آتی جامعه تبدیل شد. همراه با شروع بی قراری در صحنه سیاسی ایران مثل همه جریانات سیاسی در مقابل حزب کمونیست کارگری نیز مجددا سوال "چه باید کرد؟" قرار گرفت. بحث های درونی و بیرونی حزب کمونیست کارگری از موضوعات تئوریک و برنامه ای به مضامین سیاسی و روز و اینکه چگونه باید در سیاست دخالت کرد چرخید. زیر این فشار دنیای بیرون و زیر فشار انتخاب راه های متنوعی که در مقابل حزب کمونیست کارگری ایران قرار گرفت، سنت های مختلف درون حزب جهت های مختلفی را نشان دادند. چپ سنتی و مارکسیسم انقلابی که هر شلوغی را فی نفسه یک انقلاب میداند، مجددا به میدان کشیده شد. حزب کمونیست کارگری مجددا زیر فشار این سنت و این عادت و راههائی که بطور خود بخودی در مقابل حزب قرار میداد قرار گرفت.

 

بحث های کنگره دوم حزب کمونیست کارگری که بعدا تحت عناوین "حزب و قدرت سیاسی" و "حزب و جامعه" از جانب منصور حکمت فرموله شد در واقع رفتن به استقبال این شرایط سیاسی جدید بود. منصور حکمت تلاش داشت که خط خود را از تبیین ها و داده های سنتی چپ که حزب کمونیست کارگری بطور اتوماتیک روی آن به حرکت در آمده بود جدا کند. حکمت این بحث ها را "کفر آلود" اعلام کرد. اما اگر به مباحث کنگره دوم حزب کمونیست ایران و کنگره پنجم و ششم کومه له بر گردید استخوان بندی کل این مباحث را بسادگی در آنجا میبینید. در بخش های قبل اشاره کردم که بحث هائی از جنس بحث های "حزب و جامعه" و "حزب و قدرت سیاسی" قبلا توسط منصور حکمت در کنگره پنجم کومه له و کنگره دوم حزب کمونیست ایران(سال ۱۳٦۴) با عناوین "حزب اجتماعی" و "دخالتگری کمونیستی" مطرح شده بود. در نتیجه برای ما که در آن تاریخ شریک بودیم طرح مجدد این ایده در شکل بسیار شسته و رفته تری در کنگره دوم حزب کمونیست کارگری ایران، تجدید دیدار با مباحث قدیمی در اوضاع جدید بود. ریشه قدیمی تر این ایده ها به کنگره اول اتحاد مبارزان و سخنرانی منصور حکمت در کنگره سوم کومه له بازمیگشت. از جمله میتوانید به برخورد ما به مقوله دولت، حاکمیت، قدرت،  شورا و حزب در نوشته "تزهائی درباره مسئله حاکمیت" در سال ۱۳٦۲[1] و همینطور جمعبندی مباحث کنگره پنجم کومه له[2] مراجعه کنید.  

 

همانطور که در بخش های قبل توضیح دادم واقعیت اینست که بخش اعظم بدنه چپ و "مارکسیست انقلابی" در حزب کمونیست ایران و در حزب کمونیست کارگری هیچگاه این بحث ها را جذب نکرد. بدنه اصلی حزب کمونیست کارگری علیرغم اصرار منصور حکمت بر این واقعیت که کمونیسم کارگری نه تنها ادامه مارکسیسم انقلابی نیست بلکه یک نقد بنیادی بر آن است،  کمونیسم کارگری را ادامه تکمیل شده مارکسیسم انقلابی میدانست و هیچ کس بهتر از حمید تقوائی این برداشت را نمایندگی نمیکرد. در همان حال باید اذعان کرد که برداشت بستر اصلی کمونیسم کارگری در حزب کمونیست کارگری ایران از کمونیسم کارگری با افت و خیز هائی در مجموع همین برداشت مارکسیسم انقلابی از کمونیسم کارگری بود. این واقعیتی بود که منصور حکمت بارها و بارها مورد تاکید قرار داده بود. این به اصطلاح برداشت های متفاوت از کمونیسم کارگری زیر فشار تحرک اوضاع سیاسی از همه جهات از حزب کمونیست کارگری ایران  بیرون زد.

 

 

فصل ششم – جنبش سرنگونی و پوپولیسم وارونه – دوره اول

 

عروج دو خرداد عکس العمل "سیستم" جمهوری اسلامی به خطر عروج سرنگونی طلبی در میان مردم بود. قرار بود فضای باز سیاسی، گفتگوی تمدن ها و اسلام خوش خیم جمهوری اسلامی را نجات دهد.  عروج دو خرداد کل فضای سیاسی اپوزیسیون ایران را نیز پلاریزه کرد و بلاواسطه بر حزب کمونیست کارگری هم تاثیر گذاشت. تاثیر این رویداد ها  بر حزب کمونیست کارگری چند جانبه بود. از یک طرف کمونیسم ارتدکس منصور حکمت را برای اولین بار با سازمان دادن یک حرکت کمونیستی اجتماعی قائم به ذات روبرو کرد که انتهای آن میبایست تصرف قدرت سیاسی و سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی باشد. اما علاوه بر پاسخ حکمت به تحرک سیاسی جامعه دو پاسخ دیگر نیز در حزب کمونیست کارگری مطرح شد. یک پاسخ از موضع  اکونومیستی هراسان از سیاست بود که کار را عملا به موعظه تسلیم به دو خرداد میکشاند و دیگری از موضع انقلابیگری ضد رژیمی چپ سنتی که تمام انقلابی گری اش به ضدیت با دو خرداد محدود میماند و ضرورت سوسیالیسم را از همین اوضاع متحول و در واقع از تحرک برای سرنگونی جمهوری اسلامی نتیجه میگرفت.

 

پرچم اول، یعنی پرچم اکونومیسم هراسان از سیاست برای توجیه این محدود ماندن به مبارزه اقتصادی و تبلیغ و ترویج در درون طبقه ناچار به توجیه دو خرداد گردید. این راست روی آشکار با فراخوان ترک همگانی حزب کمونیست کارگری با بلند کردن پرچم علیه حزب و حزبیت بطور همراه گردید. رضا مقدم و ایرج آذرین در صف مقدم این واکنش و این سیاست بودند.  اینها، مستقل از توجیهات تئوریک، از نظر عملی در مقابل نفس ضرورت تحزب، و نه در مقابل یک حزب خاص، ایستادند و به کرنش تئوریک و سیاسی به  وضع موجود یعنی به جریان دو خرداد و پیچیدن نسخه ترک صف مبارزه سیاسی رسیدند.

 

اما تحرک فضای سیاسی ایران و طرح مجدد امکان سرنگونی جمهوری اسلامی، مارکسیسم انقلابی موجود در حزب کمونیست کارگری را هم دوباره به میدان فعالیت اکتیو سیاسی کشاند. این جریان مثل تمام پیشینیان خود نماینده یک جنبش ضد رژیمی بود و با جذر و مد این جنبش بالا و پائین میرفت. گفتیم که سوسیالیسم برای این جریان در واقع همان سرنگونی است. اما اثبات اینکه جنبش سرنگونی ( که در آن از سوسیالیست تا ناسیونالیست عظمت طلب حضور دارند) همان سوسیالیسم است با روش و ایده های مارکسیستی عملی نیست.  اینجاست که چپ محتاج ایده ها و تئوری های پوپولیستی میشود. مجبور است مارکسیسم را کنار بگذارد و به پوپولیسمی که همه با هم بودن در جنبش سرنگونی را توجیه میکند روی بیاورد. یکسان بودن جنبش سرنگونی با جنبش سوسیالیستی از طریق کاربست مارکسیسم ارتدکس قابل توضیح نیست. منفعت جنبش و اعتراضی که چپ سنتی نمایندگی میکند پوپولیسم را ضروری مینماید. بهر صورت، برای حزب کمونیست کارگری تولد دو خرداد، آنتی تز خود یعنی چپ سنتی را هم (که هویت خود را با ضد رژیمی و آنتی دو خردادی بودن تعریف میکرد) به میدان کشید.

 

کنگره سوم حزب کمونیست کارگری در سال ۲۰۰۰ نقطه ای مهم در تقابل خط مارکسیستی حکمت با چپ سنتی بود. بحث های این کنگره، قطعنامه های آن، خطابیه های حکمت در این کنگره و بالاخره بحثی که بعدا با عنوان "جنبش سلبی، جنبش اثباتی" معروف شد، همه در این متن قابل درک هستند.

 

قبل از کنگره سوم حزب هم این رو در روئی در جدال با حمید تقوائی بر سر شعار جمهوری سوسیالیستی[3] و بر سر نفس جنبش سرنگونی در حزب کمونیست کارگری دقیقا همین جدال را نمایندگی میکرد که بعدا به همه وجوه دیگر بحث های حکمت کشیده شد.

 

استدلالات حمید تقوائی در مورد شعار جمهوری سوسیالیستی بسیار گویا است. این استدلال ها دو پایه دارد. یک پایه در واقع نقد گذشته حزب است که گویا به اندازه کافی سوسیالیستی نبوده است و ظاهرا این شعار قرار است سوسیالیسم حزب را تقویت کند و این نقد مشترک تمام چپ سنتی به جریان ما بوده است. و پایه دوم که بسیار تیپیک تر است این است که میگوید همه آلترناتیو های طبقات دیگر خاصیت خود را از دست داده اند و آنچه در جامعه در جریان است (یعنی در واقع همان جنبش سرنگونی) چیزی جز طلیعه های جنبش سوسیالیستی نیست و شعار زنده باد جمهوری سوسیالیستی قرار است این جنبش را رهبری کند. تقوایی شعار جمهوری سوسیالیستی را از سر جنبش سرنگونی درک میکند. بخش مهمی از مباحثات پلنوم ۹ کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری اساسا به نقد این برداشت و نقد توضیحات شعار زنده باد جمهوری سوسیالیستی معطوف شد. بحث حمید تقوائی یک چرخش ۱۸۰ درجه ای رسمی به مارکسیسم انقلابی و ادراکات چپ سنتی بود.

 

منصور حکمت در پلنوم ۹ در بحث مربوط به شعار پیشنهادی حمید تقوائی در اشاره به همین عقب گرد نظری به عقاید عتیق است که میگوید:

 

الآن این مسأله با خود بحثهائی را آورده است. به نظرم این بحثها نميبایست مشغله حزب میشد، و هنوز هم نباید مشغله حزب بشود. به نظرم حزب با مسائلی که با آن روبروست، دقیقا باید از قلمرو این نوع مباحث فاصله بگیرد. اما الآن این بحثها شده است و این جلسه باید به آنها بپردازد.

 

و بعد در اشاره به اینکه اگر قرار پیشنهادی حمید تقوائی تصویب میشود حمید تقوائی چه توضیحی میداد میگوید:

]اگر[ حمید مصاحبه میکرد و علل انتخاب این شعار را، با بحثهايی که آن موقع میکرد، توضیح میداد و به نظر من بشدت اغتشاش و موضع غیر منصفانه‌ای نسبت به ماهیت حزب کمونیست کارگری بیرون میرفت. از دو سو به نظر من؛ یکی به این معنی که نان عمده است، آلترناتیو طبقات دیگر تمام شده است، فقط ما در صحنه سرنگونی‌طلبی مانده‌ایم، که البته رد کردن هر کدام از اینها سه دقیقه طول میکشد. چرا فقط ما مانده‌ایم؟ مجاهد با همه یال و کوپالش در صحنه سرنگونی‌طلبی است، خود فرخ نگهدار در موضع سرنگونی‌طلبی است. بین کسانی که گز کرده پاره میکنند با کسانی که میخواهند جمهوری اسلامی را نگهدارند، باید فرق گذاشت. مثل این است که بگويیم حزب توده طرفدار سلطنت بود، چون تا یک روز قبل از قیام حاضر نشد به قیام بگوید قیام، و حاضر نشد بگوید انقلاب، و تا آخرش طرفدار شورای سلطنت بود. آیا من و شما میگفتیم که حزب توده از شعار سرنگونی رژیم شاه دست کشیده است؟ من و شما میدانیم که اینها آرزو داشتند که رژیم شاه بالأخره یک روز ساقط بشود. طرف در این مملکت سرنگونی‌طلب است، اِشکال سرنگونی ‌اى است که اینها دارند بر سرش با هم کلنجار میروند. همه جامعه مدنی‌چی‌ها سرنگونی طلبهايی هستند که فکر میکنند آهسته آهسته آنقدر آخوند رقیق جای آخوند غلیظ را بگیرد که یک روزی بيمعنی بشوند و بگذارند بروند. اینها گوشه‌های تئوریکی دارند که در نوبت بعدی به آن میپردازم. ...

 

از نظر من این بحث ]بحث پلنوم[ باید به اینجا منجر بشود که این آشفتگی تئوریکی که به دنبال این بحثها مطرح شده است لااقل جواب بگیرند. من نمیگویم حل بشوند، چون این مواضع واقعی آدمهاست، بالاخره مواضعشان است. ولی باید روش بشود که روش جلسه یا لااقل روش رهبری حزب ما در مقابل بحثهای تئوریکی‌ای که این بحث همراه خود آورد، چیست؟ نه در رابطه با خود شعار. خود شعار به نظر من یک زخمی شده است که یا باید ترمیم پیدا کند، یا لااقل باید وقتی به سراغ این شعار رفت که این یال و کوپال را همراه نداشته نباشد. من شخصا احساس راحتی با این شعار نمیکنم.

 

رفیق حمید بعینه دید که این شعار تبدیل شده است به اینکه شعار جمهوری سوسیالیستی، بار دیگر پس از یک دوره سرگشتگی، یک دوره چپ و راست زدن، یک دوره تبدیل شدن به یک حزب آکسیونیستی، بعد از یک دوره حزب جنبشها شدن، حزب کمونيست کارگری فوکوس خود را بازیافت، و رفت روی مسأله سوسیالیسم! یعنی طیاره‌ای که پرواز کرده بود و وارد قلمرو سیاست در جامعه شده بود، دوباره نشست و پارک کرد و سویچش را دادند دست تفکر فرقه‌ای و آمدند بیرون.

در یک جمعبندی از این مباحثات  در همان جلسه حکمت میگوید:

 

فکر کردم آخرین جمعبندی خودم را در یک چند دقیقه‌ای بگویم. وقتی من نوشته رفیق حمید را خواندم و همه رفقا گفتند همگی خوشحال شدند، اما من که همان وقت نوشته رفیق حمید را خواندم بشدت ناراحت شدم. خیلی هم ناراحت شدم، بخاطر اینکه قبلا تلفنی نیّتش را به من گفته بود، خیلی خوشحال شدم، فکر کردم رفیق حمید دارد میگوید که حزب وارد فازی میشود که برای قدرت‌گیری در ایران قد عَلَم کُند و این با گفتن یک حرف مشخص راجع به قدرت سیاسی ممکن است. حکومت کارگری که برنامه عمل جنبش ماست، اما حزبی که میخواهد قدرت را بگیرد بگوید ما میخواهیم بیايیم جمهوری سوسیاليستی را تشکیل بدهیم. من گفتم این ایده خیلی خوبی است. اوضاع ایران دارد باز میشود و این خیلی خوب است. اما نوشته حمید که آمد، بحث را بُرد روی شرایط ذهنی و عینی و انقلابیگری طبقات دیگر. این متدولوژی‌ای بود که من بیست سال پیش پشت سر گذاشته بودم و اصلا راجع به این مقولات اینطوری فکر نمیکردم. بیست سال است که لااقل اینطوری فکر نمیکنم که گویا باید نشان داد انقلاب شدنی است تا انقلاب را بخواهم. یا اینکه ( گویا) باید بدانم که برابری شدنی است تا آنرا بخواهم. یا اینکه چون وقت آن رسیده است، آنرا میخواهم. من همیشه معتقد بوده‌ام که اهدافی داریم که میگويیم، تا شدنی بشوند. به همین دلیل بشدت ناراحت شدم. این بحث رفیق حمید یک دنبالچه رو به عقب دارد. راستش در مکالمه تلفنی هم این در بحث رفیق حمید بود که همه ما را با سکولاریسم و مدرنیسم میشناسند نه با سوسیالیسم و یک چنین بحثی ما را میگذارد جای درست آن. من با چنین بحثی اصلا موافق نیستم. این یک دلیل ناراحتی من بود.

 

به یک معنی این بحث داشت به حزب یک نسبتی میداد که عقب‌تر از آنچیزی است که خود حزب هست. داری میگويی که حزب ما در شرایط فکری سال ٥٧ است، آنهم نه در موضع اتحاد مبارزان کمونیست، بلکه موضع رزمندگان. که حزب باید شرایط عینی و ذهنی و مرحله انقلاب ترسیم کند تا بتواند در این جنبش که در حرکت است، چه میخواهد بگوید و چه تصمیمی بگیرد. من اصلا این را قبول ندارم. بنابراین نوشته رفیق حمید به نظر من غلط بود. .... من خیلی وقت است حزب را اینطوری نميبینم، جامعه را اینطوری نميبینم، ما رابطه خود را با جامعه خیلی وقت است اینطوری نميبینیم. رابطه خودمان را با احزاب دیگر خیلی وقت است اینطوری نميبینیم. اگر همه‌شان هم انقلابی باشند، انقلابیگری خودمان را ترجیح میدهیم. لازم نیست ثابت کنیم دیگران درمانده‌اند تا بگويیم نوبت ما رسیده است.

 

در نتیجه من بحث محتوايی و بحث متدولوژی با آن شعار داشتم. داشتیم فکر میکردیم که حزب را به جلو میبریم، در حالی که حزب داشت به خودش تردید میکرد. و آیا شما فکر نمیکنید حزبی که به خودش تردید میکند هرکس دیگری هم که تردید دارد، به عنوان یک پرچم آن وسط نميآید؟ [4]

 

در نامه شماره ۷ در مورد همین استدلال های حمید تقوائی میگوید:

 

٭ به نظر من آلترناتيوهاى طبقات ديگر باطل نشده‌اند. هر رژيم غير اسلامى که پروسه صلح خاورميانه را قبول کند، تروريسم اسلامى را محکوم کند، به طور يکجانبه و بدون قيد و شرط خواهان رابطه با آمريکا بشود و بتواند ايران را از نظر اقتصادى و سياسى به جامعه بين‌المللى متصل کند، در صورتى که ثبات سياسى داشته باشد، که اين آخرى شرطى است که براى همه آلترناتيوها از جمله جمهورى سوسياليستى صادق است، ميتواند چندين سال رشد سريع اقتصادى را ببار بياورد. چرا؟ اولا، اينکه اقتصاد ايران زير ظرفيت کار ميکند و اين ظرفيت عاطل با نفس شروع مناسبات تجارى و سرمايه‌گذارى عادى‌تر ميتواند سريعا بکار بيفتد. ثانيا، شادابى عمومى ناشى از سرنگونى رژيم اسلامى و احساس پيروزى در بين بخشهاى وسيعى از مردم، يک فاکتور تعيين کننده اقتصادى است. ثالثا، ورود سرمايه‌هاى خارجى و از آن مهمتر سرمايه خارج شده "ايرانى".

 

٭ به نظر من درست نيست که احزاب و نيروهاى سياسى طبقات ديگر از هر نوع انقلابيگرى دست شسته‌اند و کنار رژيم و مقابل مردمند. حتى اگر باشند، نفس پروسه سرنگونى اين تصوير را مجددا عوض ميکند. نه فقط همين الان بخش زيادى از احزاب غير کارگرى و ضد کارگرى سرنگون طلبند، بلکه همين خاتمى‌چى‌هاى امروزى به موقع تماما سرنگونى طلب خواهند شد. به نظر من خاتمى‌چى‌گرى اغلب اينها اتفاقا از سر "سرنگونى طلبى مسالمت‌آميز" اينهاست. بخش اعظم اين احزاب را در روزهاى سقوط رژيم در کنار رژيم نخواهيد يافت. اتفاقا بايد مواظب بود در جريان خلع سلاح رژيم از ما بيشتر تفنگ نگيرند. در مورد انقلابيگرى هم به نظر من ابهام هست. به معنى "تاريخى طبقاتى" که اينها حتى اگر سرنگونى‌طلب بودند هم انقلابى نبودند، به معنى سياسى- عملى، يعنى خواست دگرگونى اساسى نظامى که هست، يعنى نظام جمهورى اسلامى و ولايت فقيه، خيلى‌ها "انقلابيگرى‌شان" دست نخورده است و حتى تقويت شده است....

 

آيا اين ملاحظات من را کمتر "سوسياليست فورى" و کمتر معتقد به ضرورت "جايگزينى" گذاشتن جمهورى سوسياليستى بجاى رژيم اسلامى ميکند؟ به نظر من خير. چون قبل از اين درجه کنکرت شدن و بدون ارجاع به حال و هواى طبقات ديگر، ما اين فوريت را در برنامه حزب، برنامه عمل حزب عليه رژيم گنجانده بوديم. و اين ما را به مسأله متد ميرساند:

 

به نظر من، عليرغم اطمينان خاطرى که حميد ميدهد، اگر شما داريد شعارتان را بر مبناى مقدمات نظرى و مشاهدات تاريخى معينى طرح ميکنيد، آنوقت صدق نکردن آن مقدمات و مشاهدات قطعا از نظر منطقى بايد پايه آن شعار را سست کند. اينجاست که من ميگويم اين مقدمه چينى، زائد و نادرست است. فوريت سوسياليسم ما نه از مشاهداتى از اوضاع کنونى ايران، بلکه از مشاهده حاکميت سرمايه و عصر ما درآمده است."[5]

 

منصور حکمت در نامه ای که در مورد مصاحبه حمید تقوائی با نشریه انترناسیونال در مورد شعار انقلاب سوسیالیستی نوشت همین التقاط  نظری حمید تقوائی میان سرنگونی، انقلاب و انقلاب سوسیالیستی را مورد نقد قرار داد[6].

 

جدال میان کمونیسم و چپ سنتی، جدال میان خط حکمت و مارکسیسم انقلابی در حزب کمونیست کارگری از همین مقطع به شدت حاد شد. تمام جلسات دفتر سیاسی و کمیته مرکزی و جلسات اجرائی در رهبری حزب مملو از درگیری میان این دو سنت و این دو خط است. جای تاسف است که با مرگ منصور حکمت از نظر تاریخ نگاران رهبری جدید حزب کمونیست کارگری آن دعوا "ناگهان" تمام شد و دعوای کاذب میان "چپ" و "راست" به موضوعی تبدیل شد که حزب را دو شقه کرد. گفتیم که این توضیح رهبری حزب کمونیست کارگری مخالف ابتدائی ترین حکم مارکسیسم است. این حکم ماتریالیسم تاریخی میگوید تاریخ پدیده ای پیوسته است که ناگهان شروع و ناگهان تمام نمیشود و تاریخ مبارزه سیاسی، تاریخ مبارزه عقاید نیست، تاریخ رو در روئی طبقات است که از کانال جنبش های مختلف اجتماعی در مقابل هم می ایستند. همه اینها در تاریخ نگاری رهبری جدید حزب کمونیست کارگری کنار گذاشته شد. به عکس تصویری که چپ سنتی میدهد آنچه که در واقعیت در حزب کمونیست کارگری اتفاق افتاد این بود که در حزب کمونیست کارگری همان کشمکش میان خط حکمت و چپ سنتی ادامه یافت با این تفاوت که چپ سنتی در غیاب حکمت به خط او عنوان راست را داد. در این تاریخ بازنویسی شده و سفارشی جدال میان خط حکمت با چپ سنتی و مارکسیسم انقلابی انکار میشود و یا به زیر فرش روبیده میشود و از آن هم بدتر کمونیسم کارگری حکمت ادامه "طبیعی" مارکسیسم انقلابی نمایانده میشود. موضوعی که بارها و بارها مورد اعتراض منصور حکمت بود. بخش اعظم کتاب "تفاوت های ما" به توضیح تمایز بنیادین میان مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری اختصاص دارد و ما قبلا نسبتا به تفصیل به آن اشاره کردیم. تاریخ نگاران رهبری جدید حزب کمونیست کارگری در واقع دارند تاریخ گذشته این حزب را که در آن چپ سنتی و مارکسیسم انقلابی زیر فشار دائم خط حکمت بود را عوض میکنند.

 

همه شواهد نشان میدهد که حزب کمونیست کارگری از روز اول ایجاد آن، خصلت ائتلافی و چند خطی داشت. یک خط آن کمونیسم منصور حکمت بود و خط دیگر مارکسیسم انقلابی و چپ سنتی. این حکم به شهادت تاریخ این حزب، به شهادت آنچه که خود منصور حکمت بارها و بارها اظهار کرده است،  به شهادت آنچه که اتفاق افتاد، به شهادت اسناد، به شهادت همه جلسات پلنوم های کمیته مرکزی، جلسات دفتر سیاسی و هیات دبیران آن، در همه لحظات این حزب و در همه جزئیات آن از سیاست تا مقررات اداری حزب قابل مشاهده است. عرصه این کشمکش تنها سیاست بلاواسطه نبوده است، مدرنیسم حزبی، ساختن حزب در خارج کشور و بحث خانه های حزب،  بحث ساختار حزب در داخل کشور، اهمیت مقررات و موازین سازمانی، قرار های پلنوم ۱۰، و مقاومت و سنگینی حزب در مقابل این تلاش ها منطق واقعی دینامیسم درونی حزب کمونیسم کارگری بود. خط چپ سنتی مستمر در مقابل این تغییرات مقاومت میکرد. یک پایه لایتجزای لنینیسم و خط حکمت تحزب کمونیستی و اهمیت ساختن یک ماشین مدرن رزمنده با دیسیپلین حزبی در مقابل سازماندهی جنبشی است.

 

جای دیگری توضیح داده ام که یک مشخصه منشویک ها و منشویسم سازمان دادن جنبشی در مقابل سازماندهی حزبی است[7]. رهبری و بدنه حزب کمونیست کارگری بطرز عجیبی در مقابل نیاز به سازمان، دیسیپلین، مقررات، روتین ها، استاندارد کردن نهاد ها و روش های حزب مقاومت میکرد. در حزب کمونیست کارگری تب آکسیونیسم و سازماندهی جنبشی، استاندارد های سازمان حزب را حتی تا دوره پیش از حزب کمونیست ایران عقب برد. در حزب کمونیست کارگری ایران، علیرغم همه دوره های آموزشی، همه مقررات، همه نقد ها و فشارهای خط حکمت درست به دلیل وجود همین سنت چپ ما صاحب یک حزب سیاسی و با دیسپلین نشدیم. و این نشان دهنده قدرت چپ سنتی و عادات و نرم های این سنت در حزب کمونیست کارگری ایران است. بحث من بر سر افراد نیست. بحث بر سر یک سنت، یک استاندارد و یک توقع و یک افق از کار حزبی است که مطلقا ربطی به کمونیسم لنین و یا خط حکمت ندارد، و به شهادت اسناد هم لنین و هم حکمت تا آنجا که قدرت داشتند با این نوع تلقی از تحزب در افتادند. این تلقی از تحزب سیاسی بستر عمومی در حزب کمونیست کارگری ایران بود و متاسفانه هنوزهم  ما نود درصد این سنت ها و این  عادات را در حزب حکمتیست با خود حمل میکنیم.

 

روی دیگر این سنت چپ را در نوشته های انشائی صرفا فقط برای اعلام نظر و نه تغییر نظر دیگران، برای دق دلی خالی کردن و نه برای جلب توجه جامعه هم میتوان دید. در این سنت آکسیون موضوع است و نه تغییر جامعه، سازمان دادن، قدرتمند کردن طبقه. در این سنت است که مبارزه سیاسی عبارت از حضور در جنگ های خاص اجتماعی و در جدل های فکری جامعه  و تامین پیروزی برای کمونیسم نیست. این سننتی است که جامعه برایش مکان محوری را ندارد، دخالت کردن و تغییر دادن اصل نیست. اصل بر اعلام موضع و صدور فتواهای تئوریک است.

برای این سنت ضروری نیست که طبقه کارگر را متوجه کند که علیرغم تمام منفعتی که این طبقه در برابری زن و مرد، در جدائی مذهب از دولت، در تامین بیمه بیکاری و غیره دارد، اگر همه اینها هم متحقق شوند باز کارگر و سرمایه دار در جامعه باقی میماند. ضروری نمی بیند که به کارگر بگوید که به انقلاب یک انقلاب سوسیالیستی احتیاج هست  در نتیجه  باید تحول کنونی را به تخته پرش به آن انقلاب تبدیل کنیم. اینها در سیستم چپ سنتی لازم نیستند. جدال این دو سنت در تمام لحظات زندگی سیاسی و تشکیلاتی حزب کمونیست کارگری وجود دارد. و بلاواسطه ترین معنی از دست دادن منصور حکمت تغییر تناسب قوا در این جدال سیاسی جاری در حزب بود.

 

بر این متن است که میگوئیم از دست رفتن منصور حکمت برای حزب کمونیست کارگری و برای سیاست کمونیستی در ایران، بیش از یک رویداد عاطفی و تشکیلاتی یک اتفاق سیاسی است. خود منصور حکمت در دوران بیماری به آذر مدرسی (رئیس هیات دبیران وقت در حزب) مینویسد:

 

از نظر سیاسی به نظر من کمیته مرکزی حزب، علیرغم همه ابراز نگرانی‌های جدی، هنوز صورت مسأله سرنوشت حزب در غیاب نادر را هم بدرستی برای خود طرح نکرده است. همه دارند تشکیلاتی فکر میکنند. اینکه کدام فرد یا ترکیب افراد میتواند پست لیدر را تحویل بگیرد. سؤال اما اینست که در غیاب نادر چه کاری و چه مشخصات و ابعادی از وجود حزب و جنبش ما لطمه میخورد و به خطر میافتد و چطور میشود این حفره‌ها را پُر کرد. کسی، تا آنجا من میفهمم، هنوز در یک بُعد سیاسی و در قامت رهبر یک حزب و یک جنبش به نقطه عطف مهمی که حزب ممکن است با حذف نادر در آن قرار بگیرد فکر نکرده و در جستجوی پاسخی نیست.

 

میگوید رهبری حزب هنوز به عوارض سیاسی از دست دادن نادر فکر نکرده است. بحث ما با رهبری جدید حزب کمونیست کارگری این بود که عوارض سیاسی از دست دادن منصور حکمت را باید دید. و این معنی سیاسی باید با گذشته و تاریخ کشمکش های این حزب پیوسته باشد، در ادامه آنچه باشد که جریان داشته است و نه یک "داستان تازه" کپی شده از روی نسخه های پوسیده چپ سنتی و اردوگاهی.

 

به نوبه خود من در سخنرانی در پلنوم ۱٦ حزب کمونیست کارگری تحت عنوان "حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت"  تلاش کردم توجه را به معنی سیاسی از دست دادن منصور حکمت در متن آن حزبی که داشتیم و آن مبارزه ای که در زمان خود حکمت در جریان بود جلب کنم. آنجا از جمله گفتم:

 

سوالات جدی از ما میکنند. حزب بعد از منصور حکمت کجا میرود؟ میخواهد قدرت سیاسی را بگیرد؟ اشتهای آنرا دارد؟ شتاب و جسارت دوره منصور حکمت را از خود نشان میدهد؟ تیز بینی و ژرف اندیشی منصور حکمت را از خود نشان خواهد داد؟ میپرسند انسجام درونی حزب چه میشود؟ چند پارچه نمیشوید؟ انسجام درونی حزب کمونیست کارگری مساله درونی ما نیست. مساله یک جنبش و مساله‌ای اجتماعی است. حتی مساله مخالفینش است.

 

از ما میپرسند مارکسیسم ‌تان کو؟ چه کسانی از مارکسیسم دفاع خواهند کرد؟ میپرسند حزب کمونیست کارگری به حزبی منتظر فرصت تبدیل خواهد شد یا حزبی خواهد ماند که مثل دوره منصور حکمت فرصت‌ها را میساخت؟ آیا تبدیل به یک حزب متوسط‌الحالی نخواهید شد که منتظر فرج است؟ رادیکال است تظاهرات میکند، انسانی است، ضد ناسیونالیسم و ضد مذهب است و کمونیسم را میخواهد. اما این تنها یک وجه حزب منصور حکمت بود. منصور حکمت و حزب اش حال را تغییر میدادند و آینده را شکل میدادند. منصور حکمت قبل از هر چیز سازنده فرصت‌ها بود. آیا حزب کمونیست کارگری چنین حزبی باقی خواهد ماند؟ حزب کمونیست کارگری آیا کماکان فرصت ها را میسازد؟ این حزبی بود که کنفرانس برلین را خلق کرد؛ بدون حزب کمونیست کارگری کنفرانس برلین نبود.

 

حزب کمونیست کارگری با بحث حزب و جامعه، حزب و قدرت سیاسی، حزب و شخصیت‌ها فرصت ایفای نقش برای کمونیسم در جامعه را خلق کرد. منتظر باز شدن فضا نماند. با طیف وسیعی از کادرهای کمونیست این فرصت را برای کمونیسم خلق کرد. اینها نقاط قدرت این حزب است اما با نبود منصور حکمت ادامه آنها در هاله‌ای از ابهام قرار میگیرند. این سوالات تنها از یک جمع کوچک بالای حزب نیست. رهبری حزب کمونیست کارگری امروز در اینجا نشسته است و جامعه این سوالات را در مقابل آن قرار داده است. باید به آنها پاسخ دهد.

...

جامعه را باید قانع کرد که این حزب از آن تئوری، از آن سیاست، از آن اشتها، از آن آرمان، از آن تصویر، از آن بزرگ بینی، از آن تلاش و از آن نقش قدم عقب نگذاشته است. پاسخ اینها از بیرون روشن نیست هرچند که در درون خود ابهامی نسبت به اینها نداشته باشیم. این مصافی است که امروز در مقابل رهبری حزب کمونیست کارگری و کادرهایش باز شده است، باید از آن پیروز بیرون بیاید. فرصت زیادی هم برای این کار نداریم که نشان دهیم همان حزبی هستیم که قبلا بودیم. با از دست دادن این فرصت تلاش به مراتب بزرگتری برای برگرداندن حزب کمونیست کارگری به موقعیت کنونی آن لازم خواهد بود"[8]

 

ما به حفره هائی که در مقابل حزب در فقدان حکمت دهان باز کرده بود پرداختیم و آن پلنوم در این مورد حرف نزد، توجه کسان زیادی را جلب نکرد یا اصلا چنین حفره هائی را نمیدیدند. اما قدرت بینائی سیاسی ما  را بیش از هر چیز سنت و افقی که صاحب آن هستیم تعیین میکند نه بدفهمی های نظری.

 

 

فصل هفتم – جنبش سرنگونی و پوپولیسم وارونه – دوره دوم

 

از دست دادن منصور حکمت برای حزب کمونیست کارگری یک زلزله به تمام معنی بود. گذشته از ابعاد عاطفی قضیه که همه را بلا استثنا در برگرفته بود، این زلزله ویرانی های سیاسی زیادی را برجای گذاشت. این زلزله با یک اتفاق سیاسی و اجتماعی دیگر همراه شد که حزب را نیازمند اتخاذ تاکتیک های جدید در مقابل مسائل جدید میکرد. اگر این رویداد های سیاسی نبود و اگر اوضاع سیاسی جامعه همان بود که قبلا بود شاید روال اتفاقات درون حزب هم این شکل حاد را بخود نمی گرفت.

 

وضع جدید قطعی شدن شکست دو خرداد بمثابه یک پدیده اجتماعی و تبدیل شدن سرنگونی طلبی به بستر اصلی مبارزه با جمهوری اسلامی بود. این تغییر را در جای دیگری مفصل توضیح داده ایم اما اینجا همین قدر بگویم که با بی خاصیت شدن دو خرداد، ضدیت با دو خرداد هم بی خاصیت میشود. جامعه انتخاب سیاسی اش به انتخاب یکی از دو صف اصلی در درون جنبش سرنگونی، یعنی پرچم چپ یا پرچم راست تبدیل میشود. ضدیت با دو خرداد دیگر هویت متمایز کننده ای نیست. خصوصیت عمومی جنبش در حال جریان است. حزب کمونیست کارگری میبایست معنی خود از سرنگونی را بدست میداد و سعی میکرد جامعه را حول آن پلاریزه کند. منصور حکمت خود در استقبال از این شرایط مکررا در بحث های شفاهی به وجود یک خلا در تاکتیک حزب اشاره میکرد. میگفت طرف مقابل ما با شعار رفراندم  به این جنبش موجود یک معنی پیروزی و یا راه پیروزی نشان میدهد.  راهی را در مقابل جامعه قرار میدهد  که حرکت برای سرنگونی جمهوری اسلامی میتواند پیروزی خود را با آن تداعی کند و با تحقق آن خود را پیروز احساس کند. هسته بحث "جنبش سلبی و جنبش اثباتی" که توسط منصور حکمت در حاشیه کنگره سوم حزب که در نقد حمید تقوائی ارائه شد همین بود[9]. از جمله منصور حکمت در این سخنرانی میگوید:

 

مجاهد نمیگوید مرگ بر جمهوری اسلامی، میگوید مرگ بر حکومت آخوندی. بقول معروف در خیلی موارد در سلب، اثباتی نهفته است. اینکه شما تا کجا را میخواهی نفی کنی نشان میدهد چه چیزی را میخواهی عوض کنی. واضح است که تصویر اثباتی تو باید بالای سر جامعه باشد. من میخواهم بگویم که شعار روز جنگ، آن شعار هَل مَن مبارز طلبیدن و برویم به سمت پادگانها، بزنید و بگیرید، نمیخواهیم، رضایت نمیدهیم و یا مثلا بگویند طبرزدی نوکر بی اختیار از این در نمیآید که من آلترناتیوم را گفته‌ام. این شعارها از این در میآیند که آنها میخواهند سازش کنند تو نمیخواهی، فقط از این. یکی یکی سیاستمدارهای طبقات دیگر میخواهند سازش کنند ولی تو نمیخواهی. یکی یکی در حفظ وضع موجود آن روز ذینفع میشوند ولی تو ذینفع نیستی. و اگر مردم هم ذینفع نباشند و حس کنند که ذینفع نیستند با تو میآیند. یا تو باید کاری بکنی که حس کنند که ذینفع نیستند. به این معنی قبول میکنم که هرچه جلوتر میرویم و اوضاع آشفته‌تر باشد، دوز بیشتری از اینکه آلترناتیو چی هست را باید وارد کنیم. بالاخره بین دو نیرو که هر دو طرفدار سرنگونی است مردم باید انتخاب کنند.

 

تا وقتیکه دو خرداد هنوز در میدان بود این خلا در تاکتیک های حزب زیاد نمایان نبود. اما با از میان رفتن دوم خرداد جواب ندادن به ضرورت ارائه یک تعریف روشن از سرنگونی جمهوری اسلامی برای حزب مهلک بود. استنکاف از این کار ما را به دنباله روی از بخش دیگر همین جنبش سرنگونی یعنی ناسیونالیسم پرو غرب میکشاند. اتفاقی که امروز برای حزب کمونیست کارگری افتاده است. با از میدان به در رفتن دو خرداد و با توجه به صف بندی های موجود در جامعه میبایست در مورد ابعاد این جنبش سرنگونی و خصوصیات انقلابی که میتواند حول آن شکل بگیرد قضاوت کرد و در مورد آن حکم داد. جنبش سرنگونی واقعا موجود مشخصات، نقاط قوت و بویژه محدودیت های خود را نشان داده بود و میبایست پیروزی آن را از زاویه منفعت طبقه کارگر و بعنوان تخته پرش به انقلاب سوسیالیستی تعریف کرد.

 

جلسه قبل توضیح دادم که در دوران های غیر انقلابی یا در دوره هائی که تحرک انقلابی در جامعه نیست حکم دادن در مورد خصوصیت انقلاب آتی مرحله بندی کردن انقلاب است. اما از طرف دیگر وقتی اوضاع انقلابی میشود و یا تحرک انقلابی بالا میگیرد دیگر نداشتن چشم بصیرت تشخیص خصوصیت و دامنه برد این تحرک انقلابی ما را  تماما دنباله رو اوضاع خواهد کرد. همین تشخیص و عدم تشخیص بخش مهمی از فاصله عظیم میان متد لنینیسم و تروتسکیسم است. حرف زدن از خصوصیات و دامنه برد یک انقلاب بعد از آن انقلاب هنر نیست. هنر این است که از قبل بتوانیم به استقبال آن برویم.

 

در بحث قبل توضیح دادم که چرا در برنامه دنیای بهتر بحثی از جمهوری دمکراتیک انقلابی نیست. جمهوری دمکراتیک انقلابی جوابی بود به انقلاب ۵۷. یک تاکتیک است و نه یک مرحله بندی انقلاب. هنگام نگارش برنامه دنیای بهتر چنین انقلابی در جریان نبود. اما وقتی انقلاب دیگری در حال شکل گیری است، وقتی این انقلاب جنسیت خود را نشان داده است ندیدن خصلت آن نابینایی سیاسی یا تله ایسم و دنباله روی از اوضاع است. در جلسه قبل در اینمورد صحبت کردیم. همانطور که در انقلاب ۱۳۵۷ ایران وحدت کمونیستی به دنباله روی از اوضاع افتاد و منشویک ها در انقلاب ۱۹۰۵ و مارس ۱۹۱۷ به دنباله روی افتادند.

 

مشکل این بود که این سوال در موقعیت نامناسبی در مقابل حزب کمونیست کارگری قرار گرفت. این سوال وقتی در مقابل ما قرار گرفت که متاسفانه منصور حکمت را نداشتیم. تلاش ما در پلنوم ۱٦(اولین پلنوم بعد از منصور حکمت) هم مطرح کردن همین سوال و تلاش برای جواب دادن به همین سوال بود. 

 

گفتم که نفس تحرک سیاسی و عروج جنبش سرنگونی در جامعه ایران چپ سنتی را دوباره به حرکت در آورد. شکست دو خرداد تنها قطب نمای این چپ یعنی ضدیت با دو خرداد را هم بی خاصیت کرد. و کشتی سرگردان این چپ هر روز باد جدیدی را به بادبان انقلاب سردرگم خود انداخت.

 

از این شاخ به آن شاخ جستن ها و هیچ بحثی را به انتها نرساندن یکی از خصوصیات این چپ بود و هست. بحث "حزب و انقلاب" برای کنار زدن بحث حزب و قدرت سیاسی از جانب حمید تقوائی و هم نظرانش مطرح شد، و این بحث با اولین برخورد انتقادی بایگانی شد. شعار "زنده باد شورا" درست با همان استدلال های بحث "جمهوری سوسیالیستی" مطرح شد و با نقد ما ظاهرا بایگانی شد. اعلام شد که "انقلاب ما را فرامیخواند" و کنگره چهارم کنگره انقلاب است و وقتی پرسیدیم  کدام انقلاب؟ شما خواستار چه انقلابی هستید؟ این که در جریان است انقلاب ما نیست، انگار کل فلسفه وجودی آنها به زیر سوال رفت و با فریاد "وا انقلابا" با اتکا به یک پوپولیسم عقب مانده در سطح سیاسی و سنت های فرقه ای ترین چپ ممکن در سطح فکری و تشکیلاتی و بالاخره با یک انقلاب ایدئولوژیک به جنگ ما آمدند. سوسیالیسمِ برای این سنت مثل همیشه سرنگونی است و وقتی ما با نقد این جنبش سرنگونی و گذاشتن انگشت روی تمایز آن با انقلاب سوسیالیستی به میدان آمدیم دنیا زیر و رو شد. مداحان و کرنش کنندگان به جنش سرنگونی چپ شدند و ما منتقدین همین جنبش ظاهرا راست!!!  باید هم همین طور میبود. لابد برای کسی که تمام فلسفه زندگی سیاسی اش در جنبش سرنگونی خلاصه میشود سوسیالیست ها راست به نظر میرسند. همانطور که برای مجاهدین هم همه چیز جنبش سرنگونی است و بقیه که به هر اعتبار با این داده مجاهد موافق نباشند راست هستند. اما این دنیای پشت رو شده، دنیای وارونه شده  پوپولیسم سال ۲۰۰۲ است.

 

پوپولیسم چپ سنتی در سال ۵۷ در حول جنبش سرنگونی رژیم شاه شکل گرفته بود. در این پوپولیسم سرنگونی رژیم که بخشی از بورژوازی در آن شریک بود مساوی سوسیالیسم گرفته میشد. قرار بود با یک انقلاب همگانی (انقلاب خلقی) حکومت سرمایه داری سرنگون شود[10]  سنت بورژوائی که آن دوره افق این جنبش را تامین میکرد ضد غربی بود و پوپولیسم ۵۷ هم به تبع آن ضد غربی، آل احمدیست و ضد امپریالیست بود. پوپولیسم امروز هم در اساس همان رابطه را با جنبش سرنگونی دارد. اما افق بورژوائی در این جنبش غرب گرا است. پوپولیسم ما هم امروز غرب گرا و مدرنیست است  و به این دلیل سر از حمایت از فرخوان های جریان هخا، و یا دیدن جنبه مثبت در تحرکات ناسیونالیست های ترک و کرد (که آنها هم ضد رژیمی و سرنگونی طلب هستند) و بالاخره تزلزل و اغتشاش فکری در مقابل سیاست های آمریکا (که آنها سرنگونی طلب است) سر در می آورد.

 

برای اینکه مشخصات این پوپولیسم را بشناسید باید به جامعه نگاه کنید. وارونگی یا سر و ته بودن پوپولیسم ۲۰۰۲ محصول جابجائی سنت ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی با سنت ناسیونالیسم جهان سومی ضد امپریالیست در فضای سیاسی و اجتماعی ایران است.

 

اجازه بدهید کمی روی این نکته مکث کنیم. در ایران جنبش یا یک حرکتی در حال تپش است. همه تپش این جنبش را احساس میکنند. به عنوان کمونیست فورا باید از خود پرسید که این جنبش چه میخواهد و پرچم مطالبه ماگزیمال آن در شرایط کنونی چیست؟ متوجه میشویم که جنبشی است که خواستار برابری حقوق زن و مرد است، جنبشی است که خواستار خلاصی فرهنگی است، جنبشی است که میخواهد ایران مدرن و غربی بشود، جنبشی است که میخواهد دست آخوند را از حکومت کوتاه کند،  جنبشی است که میخواهد جوان راحت تر زندگی کند و قید و بند فرهنگی و دخالت در زندگی خصوصی کم شود، جنبشی است که در بهترین حالت میخواهد ساعت کار کارگر کم شود و بیمه بیکاری هم بگیرد. کمونیست ها و طبقه کارگر باید رابطه خود را با این جنبش تعریف کنند. به اعتقاد ما باید گفت با همه منفعتی که ما در این جنبش داریم این جنبش تمام خواست های ما را منعکس نمیکند در نتیجه در تمایز از سایر سنت ها و نیروهائی که این جنبش تمام آرمان شان را نمایندگی میکند، برای ما این جنبش نقطه شروع انقلاب خودمان، انقلاب سوسیالیستی است. از نظر ما اگر کمونیست ها و طبقه کارگر تلاش نکنند که رهبری این جنبش را بدست بگیرند بزرگترین خطا ی سیاسی را کرده اند. تحقق این خواست ها بیش از هر کس به نفع طبقه کارگر است. سندیکالیست و آکادمیستی که کارگر و کمونیست را از انجام این امر باز میدارد و به هر دلیل میگوید کارگران و کمونیست ها نباید رهبری این جنبش را بدست بگیرند، آینده طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی را پیش فروش کرده اند. این برخورد تیپیکی است که به نام منشویسم شناخته شده است[11].   

 

از طرف دیگر اما، اگر شما یک کارگر یا فعال کمونیست باشید موظف هستید که به طبقه خود و به جامعه بگوید و توضیح دهید که اگر این جنبش به همه اهداف خود هم برسد باز سرمایه داری سر جای خود هست، باز کارگر استثمار میشود باز هم بیکاری و فقر وجود خواهد داشت بازهم دیکتاتوری بورژوازی بجای خود باقی است و در نتیجه باز هم جنبش سوسیالیستی ما باید علیه وضع موجود انقلاب کند. در نتیجه برای ما این جنبش بیش از هر چیز تخته پرش بلاواسطه به یک انقلاب سوسیالیستی است.  در نتیجه بحث برای ما این خواهد شد که این جنبش موجود باید به چه نوعی از پیروزی برسد که انقلاب بعدی را برای ما ساده تر و سر راست تر و بی درد تر و سریع تر بکند. اگر ما این پیروزی را تعریف نکنیم، اگر خصلت گذرای این پیروزی را نشناسیم و اگر طبقه کارگر را برای گذار بلاواسطه به یک انقلاب سوسیالیستی به لحاظ  فکری و عملی آماده نکنیم به سرنوشت سال ۵۷ دچار میشویم. باید طبقه کارگر را برای انقلاب واقعی بعد از سرنگونی آماده کرد. عدم انجام این کار عملا طبقه کارگر را در محدوده یک افق بورژوائی، گیرم رادیکال، محدود میکند. خصلت بورژوائی پوپولیسم هم دقیقا در همین محدودیت است. شرط پیروزی انقلاب سوسیالیستی اینست که طبقه کارگر عمیقا و قاطعانه تمایز خود  از این رادیکالیسم خرده بورژوائی را درک کند.

 

تشخیص این دو برخورد به جنبش موجود فاصله میان یک انقلابی کمونیست و یک رادیکال خرده بورژوا را نشان میدهد. تشخیص فاصله میان یک کمونیست و یک ناسیونالیست میلیتانت است. تشخیص فاصله جنبش کمونیستی با جنبش سرنگونی است. کسی که این تفاوت ها را تشخیص ندهد در واقع متوجه فرق سوسیالیسم با سرنگونی نیست و بنا به تعریف باید برای توضیح این اغتشاش جنبشی به اغتشاش تئوریک احتیاج پیدا میکند و ایده های پوپولیستی که عوضی گرفتن یک جنبش همگانی با یک جنبش طبقاتی کارگری را توجیه میکند لازم میشوند. این بینش بجای اینکه جنبش موجود را به زیر پرچم کمونیسم طبقه کارگر بکشاند، طبقه کارگر را در یک فضای مه آلود فکری و در یک اغتشاش تئوریک به زیر پرچم جنبش موجود میبرد.

 

رابطه میان این پوپولیسم، که امروز حزب کمونیست کارگری نماینده آن است، با ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی درست مثل رابطه پوپولیسم شرق زده سال ۵۷ است با جبهه ملی، با "الهیات رهائی بخش" و با آل احمد و شرکایش. چریک فدائی - خط احمدزاده ترکش میلیتانت جبهه ملی بود، چریک فدائی - خط جزنی ترکش میلیتانت حزب توده و مجاهدین خلق جناح میلیتانت نهضت آزادی. پوپولیسم امروز حزب کمونیست کارگری هم همین نوع رابطه را با ناسیونالیسم عظمت طلب پرو غرب ایرانی دارد.

 

 سال ۵۷ جنبش انتقادی بورژوائی ضد امپریالیست، شرق زده، آل احمدیست و نیمه مذهبی بود و پوپولیسم ۵۷ هم همین خاصیت ها را داشت، امروز، بعد از پیروزی بازار و شکست سوسیالیسم اردوگاهی، بعد از شکست مدل های توسعه سنتی ناسیونالیسم ضد امپریالیستی و بعد از تجربه جمهوری اسلامی ضد امپریالیست، جنبش اعتراضی بورژوازی مدرنیست، غیر مذهبی، و پرو غرب است. سال ۵۷ جنبشی که جبهه ملی و نهضت آزادی نماینده آن بودند اپوزیسیون بود و جنبشی که سلطنت پهلوی نماینده آن بود در اپوزیسیون. امروز وضع برعکس شده است. رضا پهلوی در اپوزیسیون و مخلوط ناسیونالیسم ضد امپریالیستی و "الهیات رهائی بخش" در اپوزیسیون. پوپولیسم هم که همیشه انعکاس میلیتانت اعتراض بورژوائی در جامعه است به طبع این وضع پشت و رو شده است. حزب کمونیست کارگری و رهبری جدید آن امروز همین وارونگی را نمایندگی میکنند. همانطور که این نقش را پیکار و رزمندگان و مارکسیسم انقلابی، با  انگیزه های خوب و با همه رزمندگی و به کرات قهرمانی خود در مقابل جمهوری اسلامی ایفا کردند. تفاوت میان پیکار، رزمندگان و راه کارگر با رهبری جدید حزب کمونیست کارگری ناشی از تفاوت میان خصوصیات اعتراض بورژوائی در سال ۵۷ و دوره کنونی است. اما وجه مشترکشان اینست که همگی این جریانات میخواستند یا میخواهند انقلاب سوسیالیستی و رابطه کار و سرمایه را از خلال یک جنبش همگانی حل و فصل کنند که در بحث کمونیست ها و انقلاب مفصل در این باره صحبت کردیم.

 

در یک بحث در جلسه دفتر سیاسی وقتی که ما توضیح دادیم  که در تمایز از حرکت برای سرنگونی جمهوری اسلامی در تحرک سوسیالیستی بورژوازی و بخش های مهمی از خرده بورژوازی دنبال پرچم سوسیالیسم نمی آید علیه آن اسلحه بدست میگیرند و از انقلاب سوسیالیستی رم میکنند، مخالفین ما شروع به دفاع از همراهی تا به آخر همه مردم با انقلاب سوسیالیستی کردند و این دفاع در واقع عمق پوپولیسم آنها را نشان میداد. ادعای همراهی همه مردم با انقلاب سوسیالیستی فریب آشکار طبقه کارگر است. این سنت بجای اینکه کمونیست ها و طبقه کارگر را برای انقلاب بعدی که در آن بورژوا و خرده بورژوا علیه اش اسلحه  بر میدارند آماده کند، از مداحی قابلیت همراهی عمومی مردم و از جمله بورژوازی با انقلاب سوسیالیستی سر در می آورد. پشت کل کمپین کورش مدرسی گفته "سوسیالیسم رم میدهد" مغشوش کردن همین واقعیت ساده کمونیستی است. و تذکری که در جلسه دفتر سیاسی به این پوپولیست های جدید داده شد.   

 

وقتی با این دید به رهبری حزب کمونیست کارگری نگاه کنید، نقطه لغزش های تیپیک را میبینید. در مقابل مضرات حمله آمریکا به ایران متزلزل است. ادعا میکند ضمن محکوم کردن این حمله، از این حمله برای سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی استفاده میکند. اعلام میکند که پایه اسلام سیاسی بورژوازی عرب است و مستقیما ضدیت با اسلام را به ضد عرب بودن وصل میکند.اعلام میکند  عراق توسط آمریکا اشغال نشده است. اشغالی اعلام کردن عراق و سازمان دادن و تشویق مقاومت در مقابل اشغال همکاری با اسلامی ها است. این سنت کمونیست های عراق را در انتظار نیروهای بین المللی بی وظیفه میکند و بزرگترین خدمت را به اسلام سیاسی و آمریکا میکند. و تلاش ما و کمونیست های عراق و فعالیت کنگره آزادی عراق را محکوم میکند.

 

لغزش دیگر برخورد این خط به انتخاب احمدی نژاد بود. فورا اعلام کردند که تقلب شده است، کودتا کردند و غیره و رفتند پشت تئوری دفاع از هاشمی رفسنجانی در مقابل احمدی نژاد. این موضع مشترک کل اپوزیسیون ناسیونالیست طرفدار غرب از رضا پهلوی تا مهدی خانبابا بود. همه همین موضع را گرفتند. ظاهرا اگر کس دیگری از دو خرداد یا رفسنجانی سر از صندوق ها در می آوردند کودتا یا تقلب نبود! دیدن همین لغزش ها باید به اندازه کافی در رابطه با شباهت شان به مواضع اپوزیسیون ناسیونالیست پرو غرب گویا باشد. بحث بر سر انگیزه یا عقاید نیست. بحث بر سر افق های جنبشی است. فراخوان هخا به تظاهرات علیه جمهوری اسلامی با یک پرچم اولترا راست ناسیونالیستی در سال گذشته با  فراخوان هادی غفاری به تظاهرات با پرچم اسلامی در سال ۵۷ تفاوتی ندارد. آن زمان چپ سنتی به هادی غفاری سمپاتی داشت و در تظاهرات او شرکت میکرد امروز چپ سنتی به هخا سمپاتی دارد و در تظاهرات اش شرکت میکند. در واقع آلرژی لازم به این نیروی ارتجاعی را ندارد.

 

اگر لازم نباشد که انقلاب دیگری را سازمان دهید و اگر لازم نباشد از انقلاب در حال جریان بعنوان تخته پرش به انقلاب دیگری استفاده کنید و اگر انقلاب جاری همان کاری را بکند که شما میخواهید دیگر به حزب سازمانده و رهبر احتیاجی نیست. و میشود لاقیدانه حزب کمونیست کارگری را متلاشی کرد. رهبری جدید حزب کمونیست کارگری در آنزمان تمام تلاش و سازش های ما برای حفظ حزب را عقب نشینی و برخورد ما از موضع ضعف گرفت. همانطور که گفته اند؛ امروز هم بدون آن حزب کمونیست کارگری، بدون ما، واقعا راحت تر هستند واقعا احساس قدرت بیشتری میکنند، آرام تر میخوابند. چون انتقادات خط حکمت به چپ سنتی به بیرون از حزب رانده شد و  فشار ما برای تامین پراتیک کمونیستی و ایجاد یک سازمان حزبی را از سر خود کم کردند. در جلسه به اصطلاح کنگره پنجم این شادی و آسودگی را در گفتار و رفتار رهبران جدید این حزب میبینید. واقعا فکر میکنند انقلاب سوسیالیستی همین است که آنها مشغول آن هستند. نقد منصور حکمت از حزب کمونیست کارگری حذف شد و جریان مورد نقد دست بالا پیدا کرد. این مضمون رویداد درونی حزب کمونیست کارگری بر متن تاریخ واقعا موجود آن است.

 

آیا جدائی در حزب کمونیست کارگری سرنوشت محتوم بود. به اعتقاد من نه. خط و سنت ما به یک حزب سیاسی محتاج است و ما تمام تلاش ممکن را برای نگاه داشتن آن حزب کردیم. جدائی در حزب کمونیست کارگری اجتناب ناپذیر نبود. تجربه حزب کمونیست کارگری نشان میدهد که در یک حزب کمونیستی مادام که هژمونی سیاسی با خط ما باشد امکان کنار هم ماندن و با هم کار کردن طیف وسیعی از نیروها و جریانات کمونیست هست. ما به حزب سیاسی، حزبی که تعدد نظرات را تحمل کند و وحدت اراده را تضمین کند باور داریم و به آن نیاز داریم. تجربه حزب کمونیست کارگری بار دیگر نشان میدهد که تا وقتی ما، چه در دوره حکمت و چه بعد از آن دست بالا را داشتیم حزب را نگاه داشتیم و وقتی چپ سنتی دست بالا پیدا کرد حفظ وحدت تشکیلاتی و سیاسی حزب بی اهمیت شد. از نظر من آنچه که دست بالا پیدا کردن چپ سنتی را تحمیل کرد در نهایت ضعف خود آگاهی خط ما در حزب کمونیست کارگری بود که منصور حکمت خود در آخرین پلنومی که در آن شرکت داشت برای چندمین بار بر این ضعف انگشت گذاشت. نا روشنی بخش عمده رهبری و بدنه این حزب نسبت به خصوصیات جنبشی این چپ سنتی و تشخیص تمایز های خط حکمت با این جریان به این چپ امکان داد که کنترل را در حزب بدست بگیرد. امروز هم ضمانت پیشرفت ما تعمیق این خود آگاهی و واقعا حکمتیست کردن حزب حکمتیست است. نقد امروز ما را هم باید دوباره در متن این گفته مارکس قرار داد:

"... انقلابهای پرولتری ... مدام از خود انتقاد میکنند، پی در پی حرکت خود را متوقف میسازند و به آنچه که انجام یافته بنظر میرسد باز میگردند تا بار دیگر آنرا از سر بگیرند، خصلت نیم بند و جوانب ضعف و فقر تلاشهای اولیه خود را بیرحمانه به باد استهزا میگیرند، دشمن خود را گویی فقط برای آن بزمین میکوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد، در برابر هیولای مبهم هدفهای خویش آنقدر پس مینشینند تا سرانجام وضعی پدید آید که هرگونه راه بازگشت آنها را قطع کند و خود زندگی با بانگ صولتمند اعلام دارد: گل همینجاست، همینجا برقص!" (مارکس هجدهم برومر لوئی بناپارت)    

 

 



[1]  - کورش مدرسی، تزهائی درباره مسئله حاکمیت، نشریه مشعل، انتشارات داخلی کومه له، ۱۳٦۲، همینطور ر ک http://206.220.209.205/Hekmatist/Koorosh/hakemyat.htm  

[2]  - جعفر شفیعی – کورش مدرسی جمعبندی مباحث کنگره ۵ کومه له - ۱۳۶۵، همینطور ر ک  http://206.220.209.205/Hekmatist/Koorosh/kongereh5komale.htm

[3]  - مثلا مراجعه کنید به نامه منصور حکمت در باره شعار جمهوری سوسیالیستی در منتخب آثار منصور حکمت و همچنین در http://hekmat.public-archive.net/fa/3832fa.html

[4]  - منصور حکمت، بحث درباره شعار "جمهورى سوسياليستى ايران"، منتخب آثار منصور حکمت، ضميمه ١، انتشارات حزب کمونيست کارگرى - حکمتيست، ژوئيه ٢٠٠٦ - صفحات ٢٧٩ و ٢٩٤ – همینطور:

 http://hekmat.public-archive.net/fa/3941fa.html

[5]  - منصور حکمت، باز هم در باره شعار جمهورى سوسياليستى ايران، منتخب آثار (چاپ اول - ژوئن ٢٠٠٥) - صفحات ١٤٨٢ تا ١٤٨٤، همینطور http://hekmat.public-archive.net/fa/3832fa.html

[6]  - منصور حکمت، نامه به فاتح و حمید http://hekmat.public-archive.net/fa/3887fa.html

[7]  - کورش مدرسی، "منشویسم، بلشویسم و لنینیسم - بررسی تاریخ انقلاب روسیه، نشریه حکمت شماره  ۳   

[8]  - کورش مدرسی، "حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت، خلاصه سخنرانى در پلنوم ١٦ کمیته مرکزی حزب، ١٦ اوت ٢٠٠٢، انترناسیونال هفتگى شماره ١٢١ - ٨ شهریور ١٣٨١ - ٣٠ اوت ٢٠٠٢، همینطور در نشریه حکمت شماره ۱ و http://www.hekmat.cc/No01/Unicode/H1-asnad_2.htm 

[9]  - منصور حکمت، جنبش سلبی - جنبش اثباتی، منتخب آثار یک جلدی، صفحات ١٥٧٩ تا ١٥٨٦ ، همچنین http://hekmat.public-archive.net/fa/3520fa.html

[10]  - منصور حکمت، رزمندگان و راه کارگر، جدال بر سر تحقق سوسیالیسم خلقی

[11]  - ر ک کورش مدرسی، بلشویسم، منشویسم و لنینیسم در انقلاب روسیه