کورش مدرسي
حزب
کمونيست
کارگري؛
جريانات
و تناقضات
دروني
به نقل از
نشريه حکمت
شماره ٤
(۴)
توضيح:
اين
متن، بخش
چهارم
سخنراني کورش
مدرسي در انجمن
مارکس – حکمت
لندن در روز
شنبه ٨ مرداد
١٣٨٤ برابر
با ٣٠
ژوئيه ٢٠٠٥
است که تلخيص و
اديت شده است.
فايل صوتي اين
سخنراني در
سايت انجمن
مارکس – حکمت (www.marxhekmatsociety.com) و همچنين
در سايت کورش
مدرسي (koorosh-modaresi.com) در دسترس
است.
در اين دوره
ما شاهد دو
سلسله از وقايع
عظيم هستيم.
اول شروع
فروپاشي کشور
هاي بلوک شرق
و دوم حمله
آمريکا به
عراق و شروع
تلاش آمريکا
براي اعلام
نظم نوين
جهاني خود.
اين رويدادها
همراه با دنيا،
حزب کمونيست
ايران را هم
به لرزه در
آورد و آنرا
از هم گسست.
پيش از اين
گورباچف در
شوروي سر کار
آمده بود و "نسيم"
گلاسنوست و
پروسترويکا
در حال وزيدن
بود. گلاسنوست
همراه با اين
تغييرات خيل
عظيمي از
مارکسيست هاي
اردوگاهي را
علنا به سمت
سوسيال
دمکراسي و ايده
هاي ليبرالي
تر در سنت
بورژوائي سوق
داده بود. اما
سقوط دولت هاي
بلوک شرق و
جايگزين شدن
آنها با دولت
هاي غالبا دست
راستي، که دست
آخر به سقوط
ديوار برلين
رسيد نقطه شروع
واقعي بود که نه
تنها هزيمت
عظيمي را از
مارکسيسم، بلکه
يک فرار عمومي
از هر گونه
ايده برابري
طلبانه را در
ميان
روشنفکران و
ژورناليسم حاکم
را آغاز کرد. همراه
با کمونيسم
اردوگاهي، کل
گوشه و زواياي
جنبش برابري
طلبانه زير
تعرض مستقيم
ايدئولوژيک و
سياسي
بورژوازي هار
دست راستي و
ژورناليسم
نوکر و تازه
به دوران رسيده
قرار گرفت.
فضا طوري شد
که حتي اگر
اعلام
ميکرديد که به
برابري
انسانها، به حقوق
کودک، به بيمه
بيکاري و يا به
خدمات
اجتماعي
اعتقاد داريد
فورا بعنوان
کمونيست شکست
خورده مورد
استقبال قرار
ميگرفتيد و
حقانيت بازار
و ارزش هاي
دست راستي
ترين بورژوازي
به رخ تان
کشيده ميشد. پيش
بيني منصور
حکمت در کنگره
سوم درست در
آمد. آوار
کمونيسم و اينکه که
به ازاء هر
مارکسيست
موجود چند
هزار مارکسيست
سابق پيدا خواهيم
کرد، و اينکه بورژوازي
اين ديوار را
نه تنها بر سر
کمونيسم
اردوگاهي
بلکه بيشتر بر
سر جنبش برابري
طلبانه و
بويژه ايده ها
و اميد
کمونيسم طبقه
کارگر فرود
خواهد آورد،
در ابعاد غير
قابل باوري به
تحقق پيوست.
دنيا شاهد
عروج مجدد
ناسيوناليسم
راست شد. همه
ناسيوناليست
هاي رفرميست
طرفدار بلوک
شرق هم به
سرعت تغيير
جهت دادند و
شروع به تعرض
به معيشت مردم
و يا به
اصطلاح اجراي
"اصلاحات"
اقتصادي و
تغيير
ايدئولوژي
شدند. پاشيدن
يوگسلاوي و
کشورهاي بلوک
شرق ناسيوناليسم
فاشيستي را
مستقيما به
ميدان آورد و در
سطح
ايدئولوژيک به
آن دست بالا
داد. همراه با
مجسمه هاي
استالين،
مجسمه هاي
مارکس، انگلس،
لنين و همه
آزاديخواهان
و برابري
طلبان پايين
کشيده شد، و بجاي
آنها مجسمه
تاچر و ريگان
و علم و کتل
هاي مذهبي و
ناسيوناليستي
بالا رفت.
اين واقعيات
در حزب
کمونيست
ايران هم
بازتاب خود را
داشت. چسبندگي
دروني حزب را
تضعيف کرد. از
يک طرف گرايش
تحت تاثير
سوسيال
دمکراسي و
ليبراليسم
اروپائي هرچه
بيشتر از
کمونيسم و حزب
کمونيست
فاصله ميگرفت
و هر چه کمتر
خود را با ايده
هاي کمونيستي
و حزب کمونيست
تداعي ميکرد و
از طرف ديگر
براي
ناسيوناليسم
کرد لانه کرده
در حزب هم
هرچه بيشتر
تداعي شدن با
کمونيسم و حزب
کمونيست دست و
پا گير تر و کم
جذبه تر ميشد.
ناسيوناليسم
چپ در سطح جهاني
تغيير جبهه
داده بود.
ناسيوناليسم
کرد هم نميتوانست
از اين سير
جدا شود.
تحت تاثير
اين واقعيات و
اين تغييرات
سريع در حزب
کمونيست، ما
کانون کمونيسم
کارگري، که در
اين دوره دفتر
سياسي را
تشکيل
ميداديم، به
ارزيابي مجدد
از تاکتيک
تعيين تکليف
حزب کمونيست
در کنگره
چهارم کشانده
شديم. در اين
دوره مجددا در
ميان ما بحث اين
مطرح شد که
آيا درست تر
نيست که حزب
کمونيست را
ترک کنيم و
حزب خودمان را
بسازيم؟ آيا
ما ميتوانيم
سنت هاي ديگري
که در اين حزب
سهيم هستند را
با مکانيسم
تشکيلاتي
کنار بزنيم؟
آيا اين روش
مقبوليت اجتماعي
دارد[1]؟
آيا دوباره در
اين بازار
مکاره ضد
کمونيستي سنت
هائي که
احيانا در
کنگره بعدي
حزب شکست خواهند
خورد با پرچم اينکه
واي استالين
آمد! کل فضا را
آلوده تر از
اين نخواهند
کرد؟ آيا ما
زور مان ميرسد
و وقتش را
داريم که اين حزب
را تغيير
بدهيم؟ اين
بحث ها
همانگونه که گفتم
چندين بار در
ميان اعضاي
کانون مطرح شد.
بخصوص که در
آن دوره امور
اجرائي حزب را
منصور حکمت و
من
ميگردانديم و اين
بحث تقريبا يک
تم دائم ميان
ما بود.
در اين بحث ها
منصور حکمت،
با ترديد،
طرفدار ادامه
سياست کنوني
بود. من
طرفدار ترک
حزب کمونيست
بودم، اگر
اشتباه نکنم
ايرج آذرين
طرفدار بسيار
محکم ماندن در
حزب و جدال تا
به آخر بود و متاسفانه
موضع رضا مقدم
را بياد
ندارم. تصورم
اين است که
رضا مقدم هم
طرفدار ماندن
در حزب بود.
بهرصورت، جنگ
اول خليج، به
قدرت رسيدن
ناسيوناليسم
کرد در
کردستان عراق،
اعتماد به نفس
جديدي به
ناسيوناليسم
کرد و امکان
تعرض مجدد به
ما در حزب
کمونيست را به
اين سنت داد و
اين تير آخر
به زندگي حزب
کمونيست را
شليک کرد. يکي
از نتايج جنگ
اول خليج،
يعني حمله
دولت آمريکا و
متحدين اش به
عراق در سال
۹۲ احياي ناسيوناليسم
کرد بود که به
نوبه خود اين
ناسيوناليسم
در حزب
کمونيست
ايران را نيز
به يک تعرض
مجدد به
کمونيسم
کارگري سوق داد.
حزب کمونيست
هم شاهد
تلاطمات جدي اي
شد که منجر به
جدائي ما از
اين حزب و
تشکيل حزب کمونيست
کارگري گرديد.
رويداد هاي
کردستان عراق
و قدرت گيري
ناسيوناليسم
کرد در سطح
جامعه تناسب
قواي ميان
کمونيسم
کارگري و
ناسيوناليسم
کرد را بهم زد. اين
تغيير در
تناسب قوا بلاواسطه
و فوري در حزب
کمونيست
ايران منعکس
شد. معلوم شد
که در عراق
ممکن است که با
اتکا به
آمريکا و
ناسيوناليسم
کرد به قدرت خزيد
و يا به آن نزديک
شد و بهر حال
از اين محاق
فراموشي خارج
شد. عبدالله
مهتدي و بخشي
از کادر هاي
حزب ابتدا با
ترديد و دولا
دولا و بعد
صريح و روشن تصميم
گرفتند که بر
اين موج
ناسيوناليستي
سوار شوند که
طبعا مورد نقد
تيز و فوري
منصور حکمت
قرار گرفت. نقد
تبيين هاي
ناسيوناليستي
عبدالله
مهتدي که به
توجيه
ناسيوناليسم
کرد و حمايت
از حمله آمريکا
به عراق
ميرسيد توسط
منصور حکمت[2]
با عکس العمل
مجدد از طرف ناسيوناليسم
کرد در حزب
کمونيست منجر
شد. تعرض
سياسي
ناسيوناليسم
کرد با بازگشت
به مفاهيم و
ارزش ها و متد
پوپوليستي عقب
مانده سال ۵۷
و آغشته به
تحريکات شخصي
عليه منصور
حکمت و اعضاي
کانون
کمونيسم
کارگري همراه بود.
در اين مقطع
منصور حکمت
تصميم گرفت که
حزب کمونيست
ايران را ترک
کند. خواسته
يا ناخواسته
همه ما با اين
تصميم منصور
حکمت روبرو
شديم. من و
ايرج آذرين در
همان وقت
تصميم به تاسي
از منصور حکمت
گرفتيم و رضا
مقدم چندي بعد
در پلنوم ۲۰
کميته مرکزي
در اين مورد
تصميم خود را
گرفت.
قبل
از عروج مجدد
ناسيوناليسم
کرد توجه
کانون
کمونيسم
کارگري
کمابيش به نقد
مارکسيسم
انقلابي يا چپ
سنتي معطوف
ميشد. اما
عروج
ناسيوناليسم
کرد و تعرض
مجدد آن به ما در
حزب کمونيست
بار ديگر صحنه
را به نفع چپ
سنتي تغيير
داد. اين چپ
سنتي مجددا
"قاطي جمعيت شد".
بطور واقعي
صورت مسئله
کمونيسم کارگري
تغيير کرد.
مسئله ما
تماما به تلاش
براي ممانعت
از هزيمت
همگاني از
کمونيسم و
دفاع از سنگر
هاي بدست آمده
در مقابل تعرض
ناسيوناليسم
کرد در حزب
کمونيست
ايران و راست
ترين سنت هاي
بورژوازي در
سطح جهان شد.
مشکل ما اين
بود که حزب
کمونيست
ايران و بخصوص
بدنه مارکسيسم
انقلابي آن نه
تنها ناتوان
از هرگونه مقاومت
در مقابل اين
تعرض جهاني
بود بلکه خود
را بعنوان
نقطه ضعف ما
به ميدان مي
انداخت. چپ سنتي
و مارکسيست
انقلابي که
بدنه اصلي
رهبري حزب
کمونيست
ايران را
تشکيل ميداد و
خود را هم نظر
و موافق
کمونيسم
کارگري اعلام
ميکرد، فاقد
توانائي
سازمان دادن
دفاع در مقابل
اين تعرض
عمومي بود و
راستش مانند
عسل به دست و پاي
همه ميچسبيد.
تعرض
ناسيوناليسم
کرد و بدنبال
آن تصميم به
جدائي ما از
حزب کمونيست
ايران اين بدنه
مارکسيست
انقلابي به
همان دلايلي
که در قسمت
قبل توضيح
دادم تصميم
گرفت که با
کمونيسم کارگري
همراه شود. واقعيت
درک سياسي اين
سنت از تحولات
حزب کمونيست
را بايد در
اسناد و نوشته
ها و فعاليت
هاي مکتوب و
مستند در حزب
کمونيست در
اين دوره ديد.
منصور حکمت در
متن استعفاي
خود که انتشار
علني هم يافت نوشت[3]:
" به
پلنوم بيستم
کميته مرکزي حزب
کمونيست ايران
موقعيت
امروز کمونيسم
در سطح بين
المللي و نيز
مشخصات و روندهاي
دروني حزب
کمونيست ايران
اکنون مرا
متقاعد کرده
است که تلاش
براي شکل
دادن به يک
حزب کمونيستي
کارگري که
معطوف به
پاسخگويي به نيازهاي امروز
کمونيسم
کارگري و
مارکسيسم
باشد در بيرون
حزب کمونيست ايران
مثمر ثمر
تر خواهد بود
و يا لااقل
انرژي و فرصت
محدود من
بعنوان يک
کمونيست از اين
طريق به شيوه
موثر تري در
خدمت اين امر،
که آن را
فلسفه زندگي
خود ميدانم،
قرار خواهد
گرفت.
از اينرو
با کمال
احترام به
اطلاع پلنوم ميرسانم
که در نظر
دارم پس از کنفرانس
فراکسيون
کمونيسم
کارگري و توضيح
تفصيلي ارزيابي ام
از موقعيت
کنوني، از حزب
کمونيست ايران
کناره گيري
کنم و به ايجاد
يک حزب
کمونيستي بر
مبناي نظراتي
که درسالهاي
اخير تحت
عنوان کمونيسم
کارگري بيان
کرده ايم
اقدام کنم.
اين
نوشته به معناي
استعفاي فوري
من از حزب و يا
از کميته مرکزي
نيست. هدف اين
نوشته اينست
که کميته مرکزي
با اطلاع قبلي
بتواند در يک
روند آگاهانه
و سياسي مسائل
عملي احتمالي
ناشي از اين
اقدام را حل و فصل
نمايد و اين
جدائي براي
فعالين حزب و
همه کساني که
تحولات حزب
کمونيست ايران
را دنبال ميکنند
ناگهاني و
ابتدا به ساکن
جلوه نکند.
بعلاوه درست
تر است
که قبل از قطعيت
يافتن اين تصميم
رفقاي فراکسيون
کمونيسم
کارگري فرصت اظهار
نظر درباره آن
را داشته
باشند و با
عمل انجام شده
مواجه نشوند. استعفاي رسمي
خود را پس از
کنفرانس
فراکسيون به
کميته مرکزي
تقديم خواهم کرد.
درباره
علل اين تصميم
در کنفرانس و
در مقطع جدايي
رسمي توضيحات
کافي خواهم
داد. بعلاوه
در هر مورد که
پلنوم لازم بداند
براي ارائه
توضيح آماده
ام
اين
نامه براي
انتشار علني،
و از جمله براي
اطلاع همه فعالين
حزب کمونيست،
نوشته شده
است. خواستار
آنم که در اولين
شماره نشريه کمونيست
بعد از پلنوم
بيستم، و يا
بهر ترتيب که
پلنوم تصميم
بگيرد، منتشر شود.
با
درودهاي کمونيستي،
منصور
حکمت، ١/٨/٩١ "
من به
نوبه خود در
متن استعفا
نامه ام خطاب
به پلنوم ۲۰
کميته مرکزي
حزب کمونيست
ايران به مشکل
"موافقين"
کمونيسم
کارگري که در
آن دوره
معنائي جز
مارکسيسم
انقلابي و چپ
سنتي نداشت
اشاره کردم و
گفتم که مسئله
ما نه ناسيوناليسم
کرد و عقب
ماندگي بلکه
همين چپ سنتي
به اصطلاح
موافق
کمونيسم
کارگري است.
"به
پلنوم بيستم
کميته مرکزي
حزب کمونيست ايران
رفقاي
گرامي،
با
درودهاي گرم،
حتما
تاکنون نامه
رفيق منصور
حکمت داير بر
تصميم او به
کناره گيري از
حزب کمونيست
را خوانده ايد.
لازم
ميدانم به اطلاعتان
برسانم که من
نيز تصميم
دارم از عضويت
در حزب کمونيست
ايران استعفا
بدهم. ضروري ميدانم
که مختصرا دلايل
اين تصميم را
توضيح دهم. در
صورت لزوم
آماده خواهم
بود که شفاها
توضيحاتي عرض
کنم.
دلايل
اين تصميم از
جانب من به
مباحثات اخير
در حزب پيرامون
رويدادهاي
خاورميانه و
کردستان عراق
مربوط نميشود.
فعاليت در
دوره يکساله
اخير در حزب
هرچه بيشتر
مرا متقاعد
کرد که ايده
اوليه کانون
کمونيسم
کارگري و بعدا
دفتر سياسي،
که طبعا من هم
با آنها توافق
کامل داشتم،
داير بر يک بني
کردن حزب تلاشي
کم حاصل براي
فائق آمدن بر
واقعيتي
اجتماعي، سياسي
و تشکيلاتي
است.
حزب
کمونيست رشته
بهم پيوسته اي
از فعاليت سياسي
و جريانات
اجتماعي است
که با هيچ معيار
قابل قبول تشکيلاتي
اي بسادگي تفکيک
پذير نيست.
حزب کمونيست يک
تاريخ، يک
سنت، يک سطح
معين از
انتظارات،
نوع خاصي از
ارتباط ميان
اعضا، الگوهاي
معيني از فعاليت،
سازمان معيني
از کادرها و
اعضا است. مقدرات
حزب کمونيست
را متاسفانه
کارگر شهرهاي
ايران تعيين
نميکند. اين
مقدرات توسط
بدنه اصلي حزب
در خارج کشور،
کردستان و
سازمان مرکزي
آن تعيين ميگردد.
هر تغييري
بنابراين
متوجه تغيير
در اين اسکلت
است. اما اين
تغيير قبل از
هر چيز کنار
گذاشتن آن سنني
است که تاريخا
حزب کمونيست
نام گرفته
است. سنتي که
افق ها و جنبش هاي
مختلف اجتماعي
در آن سهيم
هستند.
سازمان
دادن هر پراتيک
متمايزي
لاجرم بايد از
فيلتر اين تاريخ
و سنت عبور
کند و وزنه ي
مهمي از اين
تاريخ را با خود
يدک بکشد. به
عبارت ديگر هر
تلاشي براي
شکل دادن به يک
فعاليت کمونيستي
کارگري بدوا
در خود حزب
کمونيست بايد
از مراحل
گوناگون
"مبارزه درون
تشکيلاتي" و
کلنجارها و اعصاب
خردکني هاي
متقابل عبور
نمايد. اين
حزب تاريخ خود
را دارد و تاريخ
ديگري را در
متن آن نميتوان
شروع کرد.
اين
پروسه ايست که
فعاليت ما را
به ضد خود تبديل
ميکند. ما را
در يک حصار از
پيش ساخته و
مبارزه اي در
اين حصار و پيرامون
مسائل آن
محصور مينمايد
و نموده است.
اجازه
ميخواهم همينجا
توضيح دهم که
مشکل اصلي جريان
ما بنظر من با
کساني نيست که
علنا مخالفت
ما هستند.
بعکس مشکل
سازمان دادن
فعاليت ديگري
توسط موافقين
ما است.
افق
ها و سنت ها را
به اعتقاد من
با ترويج نميتوان
تغيير داد. اين
افق ها و سنت ها
اجتماعي
هستند و زير
فشار يک پراتيک
اجتماعي ميتوانند
تاثير
بگذارند. اما
سازمان دادن
چنين پراتيکي
در ائتلاف با
نيرو هائي
که گويا قرار
است خود موضوع
کار باشند و در
قالب سنت حزبي
که خود بايد
تغيير کند
معنائي جز تبديل
شدن تشکيلات
از ابزار
مبارزه به
موضوع آن و
مشغول شدن بخود
و دنياي تشکيلاتي
را ندارد.
شخصا مشغول
شدن به اين
کار را براي
افق فعاليتي
که مباحث کمونيسم
کارگري در
مقابل ما
گشوده است
مخرب ميدانم.
درست به همين
دليل است که
معتقدم کنگره
چهارم حزب نيز
چيزي را در اين
ميان حل
نخواهد کرد و
خود يک مرحله
ديگر از سيکل
"مبارزات
دروني" خواهد
بود.
بعلاوه
فعاليت در
چهارچوب کنوني
به اعتقاد من
هم فعاليت ما
را فلج کرده و
هم فعاليتي که
مورد نظر جريانهاي
ديگر است. حتي
گاه بنظر ميرسد
اشتراک در اين
چهارچوب باعث
گرديده که بسياري
حرف هائي که
همين حزب کنوني
نيز قابليت
قبول آنها را
دارد با
برخورد به ديوار
"ارزيابي از
پراتيک" اين يا
آن فرد يا کميته
تشکيلاتي در
اذهان رد شود.
هر بحث سياسي
و نظري بناچار
معني تشکيلاتي
ميابد و اين
از يک طرف
امکان برخورد
مثبت با هر
نظر پيشروي را
سد ميکند و از
طرف ديگر
مبارزه سياسي
را به کلنجار
روزمره باهم
تبديل کرده
است..
به
دلايل فوق
معتقدم فعاليت
سياسي مثمر
ثمرتري را ميتوان
در خارج اين
حزب انجام
داد. و باز به همين
دلايل من قصد
سازماندهي يک
انشعاب از حزب
کمونيست ايران
را، اگر هم
توان آنرا
بعنوان يک فرد
داشته باشم،
ندارم. بعکس
مايلم بعنوان يک
فعال جنبش سوسياليستي
کارگران، يک
مارکسيست آخر
قرن بيست فعاليتم
را نه در
امتداد و
انشعاب يک سنت
سياسي ديگر
بلکه مستقيما
برپايه جنبشي
که خود را
متعلق به آن ميدانم
انجام دهم. ميراث
خوب حزب کمونيست
را نميتوان با
خود برد و ميراث
بد آنرا براي
کس ديگري برجا
گذاشت. بنابراين
من طرفدار بجا
گذاشتن حزب
کمونيست با
همه ميراث خوب
و بد آن هستم.
طرفدار اين
هستم که فعاليت
سياسي ديگري
را در خارج از
چهارچوب حزب
کمونيست و
مستقل از
سنتهاي آن را
شکل داد. چنين
فعاليتي
بعلاوه شانس
تاثير گذاري بيشتري
بر حزب کمونيست
را نيز خواهد
داشت.
شايد
لازم به گفتن
نباشد که ارزيابي
من از حزب
کمونيست تغييري
نکرده است.
کماکان براي
حزب کمونيست
احترام قائلم
و آن را نيروئي
دخيل در جامعه
ايران ميدانم
و بنابراين در
حد توانم
خواهم کوشيد
تا مانع غلبه
ناسيوناليسم
و راست بر حزب
شوم و مايلم
با اين حزب
مادام که از
مواضع دستکم
رسمي کنوني خود
عقب نکشيده
روابطي
دوستانه داشته
باشم.
تصميم
به کناره گيري
از حزب کمونيست،
شايد نه عينا
به دلايل
مشابه، گمان ميکنم
تصميم همه
اعضاي کنوني
دفتر سياسي
باشد. اما
روشن است که
انجام فوري اينکار،
بدون اينکه به
رفقائي که ميخواهند
حزب را تحويل
بگيرند امکان
تلاشي داده
باشد، شيرازه
حزب را از هم ميگسلد
و بيش از همه
به عقب ماندگي
ميدان ميدهد.
اين خلاف آن چيزي
است که ما
خواستار آن
هستيم. لذا
تقديم استعفا نامه
خود را به
پلنوم آينده
کميته مرکزي
موکول ميکنم و
آماده ام تا
در فاصله دو
پلنوم در
چهارچوب سياست
اعلام شده
کانون و فراکسيون
کمونيسم
کارگري مانند
هر عضو ديگر
کميته مرکزي
قبول مسئوليت
کنم تا بتوانيم
دوران تحويل
دادن و تحويل
گرفتن را با
متانت و به شيوه
اي سياسي پيش
بريم، به رفقاي
کميته مرکزي
که ميمانند
امکان تهيه
برنامه کار
خود، ترميم
ارگانهاي حزب
و... داده شود،
تکليف رفقاي
تشکيلات
کردستان حزب
که نخواهند با
حزب بمانند روشن
شود و... اين به
اعتقاد من راه
درست و
مسئولانه اي
خواهد بود.
تقاضا
دارم که اين
نامه بصورت
دروني در اختيار
اعضاي حزب
قرار گيرد و
مضمون آن نيز
بهر نحوي که
پلنوم مناسب
تشخيص دهد
انتشار خارجي
پيدا کند.
با
درود مجدد
کورش
مدرسي
٢٢ اوت
١٩٩١"[4]
در
اين رابطه
مراجعه به
بخشي از صورت
جلسات پلنوم
۲۰ حزب
کمونيست
ايران
براي دادن تصويري
از چگونگي
کناره گيري ها
مفيد است. در متن
پياده شده بحث
جلسات اين
پلنوم در سال
۹۱ چنين آمده
است[5]:
" عبدالله
مهتدي : من يک
نکته دارم که
رفيق منصور هم
بنحوي مطرح
کرد آنهم اين
است که پيشنهاد
ميکنم رفقاي
ديگري که حال
امروز به شکل
نامه کتبي يا
در آينده
نزديکي
ميخواهند تاسي
بکنند و حزب
کمونيست را به
هر منظور، به
اين منظوري که
رفيق
منصورگفت يا
به هر مقصود
سياسي ديگري،
ترک بکنند
مطرح بکنند.
حميد
تقوايي: چون
رفيق عبدالله
اين سوال را
کرد اينجا من
هم لازم
ميدانم اعلام
بکنم که من هم
از حزب استعفا
ميدهم. منتها
علت اينکه
بصورت کتبي به
اين پلنوم
ندادم و
باصطلاح
اعلام نيت
نکردم براي اين
بود که بر
خلاف آن رفقا
در حزب در اين
دوره کار بدست
نبودم و فکر
نميکردم اگر
که مثلا
استعفا بدهم
قرار است خيلي
شلوغ پلوغ
بشود. اين است
که لازم نديدم
نيت اش را بگويم.
خودش را بايد
ميگفتم و
اينجا اعلام
ميکنم، بعد هم
کتبا ميدهم به
خدمت کميته
مرکزي حزب.
بهروز
ميلاني: در
پاسخ سوال
رفيق عبدالله
من هم اعلام
ميکنم که
استعفا خواهم
داد و به آن
چيزي که منصور
اينجا اعلام
کرد تاسي ميکنم.
بعنوان يک آدم
نيمچه کار بدست
فکر ميکنم
دانستن اش
زودتر براي
رفقائي که
ميمانند لازم
باشد. چون
بهرحال تحويل
و تحولات
وظايفي که
الان بعهده من
است يک خورده
زمان ميبرد.
شهلا
دانشفر: من هم
استعفا خواهم
داد. بعدا کتبا
اعلام ميکنم.
ناصر
جاويد: منهم
خواستم بگويم
استعفا ميدهم.
توضيحاتي هم
اگر بخواهم
بدهم شبيه صحبت
رفيق حميد
است. کاري
نداشتم [...] قطعا
استعفا ميدهم.
ابراهيم
عليزاده: جواب
من به رفيق
عبدالله اين
است که من جزو
کساني هستم که
ميخواهم اين
حزب را تا
انتهاي منطقي
اش ببرم که
هنوز نرفته.
فاروق
باباميري: منهم
نظرم مثل رفيق
ابراهيم است.
من در اين حزب
ميمانم.
مجيد
حسيني: منهم
ميخواهم از
اين حزب بروم.
بعدا استعفا ميدهم.
کاظم
نيکخواه: منهم
در جواب رفيق
عبدالله
ميخواهم
بگويم که از
اين حزب
استعفا ميدهم
و درست
نميدانم که در
حزب کمونيست
بمانم.
استعفايم را
رسما بعدا اعلام
ميکنم.
رحمان
سپهري: منهم
تصميم دارم که
استعفا بدهم
دليلش هم که معلوم
است بقول امير [...]
رضا
مقدم : من توي
پلنوم ٢١ حزب
کمونيست از
عضويت در حزب کمونيست
استعفا ميدهم
مظفر
محمدي: من تصميم
دارم از حزب
کمونيست بروم
بعدا کتبا
اعلام ميکنم.
اصغر
کريمي : من هم
تصميم استعفا
از حزب را
دارم که بعدا
کتبا اعلام
ميکنم.
عبدالله
مهتدي: ميخواهم
در حزب
کمونيست
بمانم و تا
آنجا که در
توان دارم در
تبديل آن به
يک حزب
کمونيست کارگري
و دفاع از
سوسياليسم
کارگري تلاش
بکنم.
ابراهيم
شمعي: تا حالا
تصميم نگرفتم
و بعدا تصميمم
را اعلام
ميکنم.
رفيق
حبيب فرزاد
نظري اظهار
نکرد.
منصور
حکمت: رفقا من
اينجا اين
استعفا نامه
ها را نخواندم
چون متن اش
هست. خواهشم
اين است که
بعدا در هر
گزارشي که از
اين پلنوم به
اصطلاح توزيع
شد يا هر چه
متن اين نامه
ها حتما در
اختيار بقيه
قرار بگيرد تا
مساله مفهوم
باشد. کساني
که استعفاي
کتبي داده
اند، کتبا
اعلام نيت
کرده اند که
ميروند، من و
رفيق ايرج
آذرين و رفيق
کورش مدرسي
هستيم. حالا
سئوال اينست
که ترتيبات
آتي حزب
کمونيست به
اين ترتيب چه
ميشود؟ بحثي
که ميتواند
مورد توجه
پلنوم باشد.
اعلام
١٠ دقيقه تنفس."
همانطور که
در متن
استعفاي سال
۱۹۹۱ اشاره کرده
ام
مشکل اصلي
کمونيسم
کارگري در حزب
کمونيست را
ناسيوناليسم
کرد و مخالفين
رسمي کمونيسم
کارگري نمي دانستم.
از نظر من مشکل
ما "موافقين"
کمونيسم
کارگري بود و
اين طيف اساسا
همان سنت
مارکسيسم
انقلابي سنتي
بود. موقعيت ناسيوناليسم
کرد و کساني
مانند
عبدالله مهتدي
و همنظران اش
معلوم بود و
مشکل نبود.
مشکل توده
عظيمي از باقي
ماندگان چپ
سنتي دوران
انقلاب ۵۷ بود
که بدنه اصلي
حزب کمونيست
ايران و بخصوص
رهبري آن را
تشکيل ميداد.
اين بدنه
ظاهرا موافق
بحث هاي
کمونيسم
کارگري بود
ولي همان سنت
ضد پوپوليستي
مارکسيسم
انقلابي که
اوضاع جهاني و
فضاي سياسي
ايران آن را
در يک فريزر تاريخي
قرار داده بود
اما هر جا
ميرفتيم با ما
مي آمد. قبلا
توضيح دادم که
چرا جاي ديگري
نداشت که
برود.
سوالي که در
مقابل ما قرار
گرفت اين بود
که بايد
دوباره با اين
توده "سانتر"
برويم و حزب
کمونيست
کارگري را
تشکيل دهيم؟.
اينجا هم در
کانون کمونيسم
کارگري اتفاق
نظر نبود.
تصور من اين
بود که "سوار
کردن" مجدد اين
سنت ما را به
همين جا که
هستيم
ميرساند و بايد
حزب را بر
مبناي يک
فيلتر جنبشي
تشکيل دهيم. خودمان
انتخاب کنيم
که چه کسي را
دعوت به پيوستن
به حزب
ميکنيم. بحث
منصور حکمت،
به درست، اين
بود که در
فضاي هزيمت از
کمونيسم و
برابري طلبي
که راست و
تاچريسم بر
جهان حاکم
کرده است ما
بايد سر پناه
يا سنگري
بسازيم که
بتوانيم از
کمونيسم در
مقابل تعرض
بورژوازي
دفاع کنيم.
نبايد اين
توده وسيع سانتر
را که خود
قادر به حفظ
خود نيست را
طعمه تعرض راست
کنيم. در هر
حال ما با
منصور حکمت
همراه شديم و
حزب را تشکيل
داديم. تشکيل
حزب در دو
سمينار، يکي
در مالمو سوئد
توسط منصور
حکمت، و يکي
در استکهلم
توسط من،
اعلام شد و در
حزب را به روي
همه کساني که
ميخواستند به
ما به پيوندند
باز گذاشتيم.
بدنه اصلي حزب
کمونيست
کارگري از
همين چپ سنتي
تشکيل شد و ما
از ابتدا نسبت
به اين مسئله
آگاه بوديم.
منصور حکمت در
سمينار
"مباني
کمونيسم
کارگري" در
سال ۲۰۰۰ به
اين موضوع بر
ميگردد و در باره
تشکيل حزب
کمونيست
کارگري در اين
دوره ميگويد:
"ما، يک عده
مخالف ]کمونيسم[
اردوگاهي را
باقي گذاشته
بودند که از
دوران برژنف
دفاع کنيم. ما
ايستاديم،
وقتي راه
کارگر و اکثريت
و فدائي فرار
کردند، ما ايستاديم
و از تجربه
شوروي در
مقابل تاچريسمي
که هجوم برده
بود، دفاع کرديم.
خودشان
نبودند،
رفتند،
دمکرات شدند. يکهو
همه بطور غريبي
دمکرات شدند
مثل حزب کمونيست
ايتاليا که
اسم خودش را
گذاشته است
دمکرات هاي چپ
و توني بلر به
کنگره فعلي
شان پيام داده
است. همه اينطوري
شدند. با خود
آنها هم نميشد
از سوسياليسم
حرف زد. کاري که
ما توانستيم
در آن دوره
بکنيم به نظر
من اين بود که
در آن فضاي ياس
و در آن فضاي
هجوم، يک سنگر
سياسي و يک
سنگر سازماني
و يک سنگر
مکتبي را
نگهداريم،
افراد و ماتريال
انسانيش را
دورش نگهداريم،
روزنامه هايش
را داير
نگهداريم، و
ما بشدت زيادي
در ميان
خودمان انعطاف
ايجاد کرديم
تا اين کار را
کرديم. يعني
اگر آن موقع
ما يک خورده
سفت تر از آن
ميگرفتيم،
خود حزب کمونيست
کارگري هم به يک
مينيمم تبديل
ميشد. ما
مقررات را لغو
کرديم، آزادي
عمل داديم،
پاپي کسي نشديم،
تفتيش عقايد
نکرديم،
گذاشتيم همه
باشند، ولي توي
اين صف باشند تا
اين موج
بگذرد، وقتي اين
موج گذشت،
واقعا
سازماندهي
حزب کمونيست
کارگري تازه
شروع ميشود و
فعاليت سياسي
شروع ميشود."[6]
ميگويد
ما آن روز هر
کس که بود را
جمع کرديم چون
ميبايست يک
سنگر
ميساختيم. بعد
هم به درست در
همين راستا
منصور حکمت
اعلام کرد که کانون
کمونيسم
کارگري منحل
است. چون اگر
اين کار را
نميکرد و
کانون
کمونيسم
کارگري
ميماند
معنائي جز اين
نداشت که
مجددا فيلتر
را گذاشته ايم
و رسما از
همان اول
کساني را از
قلب اين حزب
جديد دور نگاه
داشته ايم.
تنها روشي که
ميشد اطمينان داد
که در اين حزب
واقعا به روي
همه باز است و
يک درجه امنيت
ايدئولوژيک
در حزب جديد
را تضمين کرد
اين بود که
کانون
کمونيسم
کارگري را
منحل ميکرديم
و اعلام ميشد
که همه صاحب اين
حزب اند،
صاحبخانه و
مستاجر در اين
حزب نداريم،
اين سنگر،
سنگر مشترک
همه کساني است
که در تعرض
جهاني
بورژوازي
ميخواهند از
خود دفاع
کنند. اگر اين
کار را
نميکرديم
تعداد زيادي
ميرفتند. اين
موضوع در خود
کانون کمونيسم
کارگري بحث
شد. اگر کار
کانون خاتمه
نمي يافت حزب
کمونيست
کارگري يا
تشکيل نميشد و
يا حزب بسيار
کوچک تري
ميشد. بايد
کانون و مقوله
بنيانگذاران
حزب را از
ميان دست و پا
جمع ميکرديم
تا فضا براي
سهيم شدن
تعداد بيشتري
باز ميشد.
کساني در حزب
جديد بودند که
در پروسه کشمکش
هاي قبلي در
حزب کمونيست
ايران، در کردستان
و در چپ سنتي
مرکز حزب مورد
نقد ما قرار گرفته
بودند و ما
ميبايست به حق
به اينها
امکان و مجال
بازگشت به صف
دفاع از
کمونيسم را
ميداديم.
بحث آن روز ما
اين بود که
اگر کسي در
اوضاع کنوني
دنيا در حزب
ما را ميزند و
به هر تعبيري
ميگويد که من
کمونيسم
کارگري هستم
که در آن نه
تنها به کسي
حقوق نميدهند
بلکه دنياي
بيرون او را
ديوانه مي پندارد،
اگر کسي بهر
دليل، توجيه
يا توضيحي
ميخواهد به
اين حزب کمک
کند و در صف آن
حضور داشته
باشد بايد به
او اجازه ورود
داد و نبايد
ديگر در داخل
حزب خودي و
غير خودي وجود
داشته باشد.
حزب کمونيست
کارگري بر اين
متن و در اين
شرايط و با
شراکت اين سنت
ها تشکيل شد.
تاکيد من اين
است که به عکس
تاريخ سازي
جعلي امروز رهبري
جديد حزب
کمونيست
کارگري و
تاريخ سازي
متکي بر
فتواهاي
سياسي و
تاريخي بي
پشتوانه و
متکي بر
استدلال "به
نظر من اين" يا
"به نظر من آن"
تاريخ سازان
جديد، حزب
کمونيست
کارگري يک
تاريخ مکتوب
دارد. اين حزب از
روزي که تشکيل
شد يک حزب
ائتلافي يک
بستر مشترک
براي خط حکمت
و چپ سنتي بود. حزب
کمونيست
کارگري هيچگاه
بقول آن روزها
يک حزب "تک
بني" نبود. اين
"ازدواج"
مجدد سياسي ميان
دو سنت و آن
بستر مشترک در
شرايط حاد
سياسي ديگري و
با از ميان
رفتن فشار هاي
سياسي و
اجتماعي که دو
سنت را بهم
مزدوج نگاه
ميداشت،
ميتوانست به
جدائي
بيانجامد که
انجاميد.
ادامه
دارد
[1]
- ما همين
سياست و همين
استدلال را در
مقابل رهبري
جديد حزب
کمونيست
کارگري در
دوره بحران قرار
داديم. گفتيم
که اجتماعا نه
ما ميتوانيم شما
را تصفيه کنيم
و نه شما
ميتوانيد اين
کار را بکنيد.
اما آنها نه
در دوره حزب
کمونيست
اصولا متوجه
اين بحث بودند
و نه در اين
دوره آن را
درک کردند.
اگر جامعه و
سنت هاي سياسي
را تصوير
نباشند اين
استدلال پوچ
به نظر ميرسد.
که براي خط
مارکسيسم
انقلابي سنتي
آن در هر دو
مقطع اين بحث
پوچ به نظر
ميرسيد.
[2]
- منصور حکمت،
"ناسيوناليسم
و رويدادهاي
کردستان عراق-
نقدي بر سه
نوشته از رفيق
عبدالله
مهتدي" منتخب
آثار يک جلدي،
انتشارات حزب
حکمتيست،
صفحه ۱۰۱۲
[3]
- منصور حکمت،
منتخب آثار يک
جلدي،
انتشارات حزب
حکمتيست،
صفحه ۱۰۲۹
[4]
- کمونيست، ارگان
حزب کمونيست
ايران،
شماره ٦۳، مهر
۱۳۷۰ - خط
تاکيد ها در
متن اوليه
نيست
[5]-
گمان ميکنم
نوار جلسات
اين پلنوم به
همت خسرو داور
و ابراهيم
عليزاده در
سايت حزب
کمونيست
ايران قابل
دسترس است.
[6]
- ضميمه ۱
منتخب آثار
منصور حکمت،
انتشارات حزب
حکمتيست،
صفحه ۴۰۷، - خط
تاکيد و کلمه
داخل کروشه از
ماست. همچنين
مراجع کنيد به
http://hekmat.public-archive.net/fa/3595fa.html