فاتح شيخ

fateh_sh@yahoo.com

4 اوت 2005  

 

پايان دادن به تروريسم! کدام پاسخ؟

(1)

 

براي پايان دادن به تروريسم چه بايد کرد؟ کدام نيرو قادر به اين کار است؟ با کدام پاسخ؟

انفجارهاي انتحاري لندن مجددا و بيشتر از هر مورد ديگر ترور اسلامي، اين رشته سوال را در اذهان عموم برجسته کرده است. در چهار هفته بعد از انفجارات هفت ژوئيه لندن، انفجارهاي ديگري در مصر و ترکيه و قبلتر از آن در مادريد، بالي و جاهاي ديگر اتفاق افتاد. در عراق ترور، ناامني، جنگ داخلي ناشي از روياروئي دو قطب تروريستي، زندگي مردم را جهنم کرده است. تروريسم اسلامي در فلسطين، در جو مقابله با اشغالگري دولت اسرائيل، هرازگاه جان شهروندان عادي اسرائيل را ميگيرد. ولي در دوران پس از 11 سپتامبر هيچيک از اينها به اندازه آنچه در لندن اتفاق افتاد وحشت، توجه و سوالات بنيادي برنيانگيخته است. چرا؟ به سادگي به اين خاطر که لندن به يک نقطه اشتعال (فلش پوينت) اصلي در تقابل تروريسم دولتي قدرتهاي غربي با تروريسم اسلامي بدل شده است. ميتوانست نشود. شده است. جنگ و اشغال عراق، بيشک در تبديل انگلستان به چنين نقطه انفجاري تعيين کننده بوده است.

    فاجعه 11 سپتامبر، و ارتقاء قلدري نظامي به اولويت استراتژيک دولت آمريکا بدنبال آن، جهان را بمراتب ناامن تر از گذشته کرد. بمباران هيروشيما و ناکازاکي، همچون صحنه هولناکي از تروريسم دولتي امريکا، هرگز از ذهن بشر فراموش نميشود. و نبايد گذاشت که فراموش شود. جنگهاي جهاني اول و دوم و جنگ ويتنام همينطور. تاريخ، يک پروسه مادي و واقعي بهمپيوسته است. حال را نميتوان از گذشته منفصل کرد. درنتيجه هيچ ماده شوينده اي براي زدودن تاريخ از ذهن نوع بشر وجود ندارد. تلاش پست مدرنيستي نفي تاريخ که مکمل "فلسفي" و آکادميک استراتژي راست افراطي ريگان و تاچر بود، به همين دليل به صخره خورد و تکه تکه شد. تاريخ تروريسم دولتي قدرتهاي امپرياليستي که مادر همه شاخه هاي تروريسم معاصر است را نميشود شست و به فراموشي سپرد. 11 سپتامبر و پيامدهاي آن بويژه جنگ آمريکا و انگلستان عليه عراق هم در رديف همين زلزله هاي تاريخي است که پس لرزه هايش هنوز هرازگاه پشت بشريت را ميلرزاند. اين واقعيتي تاريخي است که دنيا پس از 11 سپتامبر و بويژه پس از جنگ و اشغال عراق بشدت ناامن تر شده است. تقابل دو قطب جهاني تروريسم: تروريسم دولتي آمريکا و متحدانش از سوئي و تروريسم اسلامي از آن سو، يک ناامني گلوبال بر زندگي بشر تحميل کرده که هيچکس هيچ جا از آن در امان نيست. رهبر و متفکر بزرگ کمونيسم معاصر منصور حکمت، خطوط پاسخ بشريت متمدن به اين معضل را در تحليل درخشانش از "دنيا پس از 11 سپتامبر" بدست داده است. اين نقطه روشن را با بکاربستن فعالانه و مبتکرانه آن بايد ارج گذاشت.

تروريسم يک فاجعه طبيعي، يک تسونامي و آتشفشان و زلزله نيست. پديده اي سياسي و اجتماعي است. پديده اي کثيف و فاجعه بار و ضدانساني که زاده دست انسان است و به دست انسان هم حل خواهد شد. دولت و دستگاه حاکمه انگلستان شامل ميدياي مزدور و مزانتروپ آن با مرکزيت بي بي سي، در پاسخ اين رويداد، به روال هر دولت ارتجاعي، در کنار پليسي کردن فضاي جامعه و محدود کردن آزاديها و حقوق مدني شهروندان، با تمام نيرو ميکوشد اذهان شهروندان را با "آگاهي بحران" پوشش دهد تا زير پرده دود آن، همان سياستهائي را دنبال کند که حاکميت طبقاتي و قدرت  امپرياليستي اش را بر آن استوار کرده است.

نگاه تاريخي و اجتماعي

اسلام سياسي که يک سر و يک محور تروريسم امروز است، محصول سياست امپرياليستي معروف به "کمربند سبز" است. بر مبناي آن سياست قدرتهاي غربي مرزهاي جنوبي شوروي را با زنجيره اي از دولتها و جنبش هاي اسلامي محاصره کرده و هر تلاش اجتماعي و پيشروي را براي کنار زدن اسلام از دولت و جامعه سرکوب ميکردند. اما خاصيت "کمربند سبز" براي غرب تنها مقابله با شوروي نبود، کمااينکه شوروي هم خود را به درجاتي با آن همساز ميکرد، بلکه عليه هر تحرکي از جانب طبقه کارگر و چپ و آزاديخواهي در جوامع خاورميانه و ساير کشورهايي بود که اسلام در آن هنوز از نفوذ و تاثير ايدئولوژيک برخوردار بود. استفاده دولت انگليس از اسلام بعنوان يک ايدئولوژي براي ساختن دولت "پاکستان" و جدا کردنش از شبه قاره هند در جريان جنبش استقلال اين مستعمره بزرگ، يک پشتوانه قوي قدرت سياسي به جنبش اسلامي معاصر داد که امروز توسط اسلام سياسي از آن بهره برداري ميشود.  اما تا آنجا که به موضوع اين نوشته مربوط است، استفاده از اسلام توسط قدرتهاي غربي حتي به اين حوزه ها هم محدود نبوده و نيست. بويژه در دوران پس از استقلال مستعمرات و در شرايطي که جمعيت وسيعي از نيروي کار ارزان از مناطق اسلامزده به اروپا و آمريکاي شمالي، به حوزه هاي پيشرفته تر سرمايه داري، سرازير شدند، استخدام اسلام براي در انقياد نگهداشتن اين جمعيت وسيع، يک قلمرو مهم استفاده از اين ايدئولوژي ازتجاعي و از جنبش ها و جريانات اسلامي بود. هدف تحکيم يوغ اسارت کار مزدي بر گرده بخش پائيني طبقه کارگر جوامع غربي بود. مبناي اقتصادي تز و سياست ارتجاعي "نسبيت فرهنگي" و "چندفرهنگي" جز استخدام ايدئولوژي ها و فرهنگ هاي ارتجاعي جوامع عقبمانده و بويژه اسلام، براي عقبمانده نگهداشتن جمعيت وسيع کارگران ارزان سرازير شده از مناطق ديگر جهان در جوامع غربي نيست.

در انگلستان اين سياست به شکلگيري جريانات اسلامي با ترندهاي گوناگون و تسلط آنان  بر نسل دوم و سوم مهاجران جوامع اسلامزده بويژه پاکستان ميدان داده است. دولت انگلستان با دادن بودجه و اختيارات فراوان به شاخه هاي صنعت مذهب "براند" اسلامي در انگلستان، به اسلام و جريانات اسلامي ماموريت ميدهد که نسل جوان نيروي کار ارزان را در انقياد فکري و ايدئولوژيک نگهدارد. "فرهنگ" در اين عرصه چيزي جز تعيين کدهاي رفتاري کنکرت بر مبناي ايدئولوژي و سياست حاکم شده و تحميل آن بر فلان بخش از جمعيت حامل کار ارزان نيست. بخشي که تاريخا پائين ترين قشر طبقه کارگر در انگلستان را تشکيل داده است. امروز در نتيجه  انتقال صنايع محل زيست و کار اين جمعيت در ليدز و برادفورد و بيرمنگام و غيره، به کشورهاي "مادر" کار ارزان، نسل جوان اين لايه طبقاتي در بحران لاينحل بيکاري غرق شده است بي آنکه کورسوي اميدي در ساحلي ببيند.

در شرايط تقابل و جدال قدرت و سهم خواهي اسلام سياسي با قدرتهاي غرب، بويژه بعد از 11 سپتامبر چه چيزي مانع است که اسلام سياسي اين بخش مستاصل جامعه را بخود جلب کند، به اذهانشان آگاهي ارتجاعي اسلامي و هويت اسلامي تزريق کند، به استيصال و ازخودبيگانگي  تحميل شده بر آنان پاسخ اسلامي بدهد، و از اين طريق راهي پيش پايشان بگذارد که احساس قدرت در شکل وابستگي به قدرت معيني به آنها بدهد، که در جدال کنوني جهان، ولو به ظاهر، در برابر قدرت حاکمي ايستاده است که آنها را الينه و "بي هويت" و بيگانه ازخود کرده است. زمينه اجتماعي و سياسي گرويدن نسلهاي دوم و سوم جمعيت کار ارزان تحت تاثير اسلام، به جريانات تروريسم اسلامي همين است. بر اين زمينه اجتماعي و سياسي است که جريانات اسلامي نيرو ميگيرند، نيروي جلب شده را جذب و مغزشوئي ميکنند و از آنها براي پيشبرد اهداف ارتجاعي خود داوطلبان انتحار يا به اصطلاح "بمب پادار" درست ميکنند.

ادامه دارد