-- Logo ---->

ریشه های جنبش سبز

 محمد فتاحی

 

 طرح مقدماتی بحث

هدف از طرح مقدماتی این بحث یک اشاره تاریخی به ریشه های جنبش سبز از انقلاب مشروطه تا به امروز است. با گذشت یک سال از تقلای سبز که بخش عمده چپ ایران را همراه خود برد، ریشه یابی حرکتی که این چنین میلیونی آمد و رفت، برای کارگران کمونیست و کمونیست ها مهم است. بحث مفصل این موضوع به آینده نزدیک موکول میشود.

 بورژوازی از بدو ورود به انقلاب مشروطه گرایش های درون صفوف خود را هم شکل میدهد. حاکمیت مجدد استبداد بعداز دوران مشروطه گرایشات فعال در جنبش طبقه بورژوا را به اپوزیسیون می راند. ضرورت تحول اجتماعی و بحران سیاسی دوره سال های پایانی سلسله قاجار کسی مانند رضا شاه را به صحنه پرتاب میکند تا به نیاز بورژوازی در این مقطع پاسخ دهد. این پاسخ همانند نمونه های نوع خود پاسخ جناح پروغرب بورژوازی به مسئله اقتصاد و پیشرفت در دوران امپریالیسم، راه حلی از بالا و همراه با استبداد و سرکوب در سیاست است. بورژوازی سنتی که اساسا بازار و تجار را در بر میگیرد آن بخشی از طبقه سرمایه دار است که با پیشرفت سرمایه امپریالیستی در ایران با ضرر و زیان روبرو میشود. در مقابل چنین ضرری اینها به ضرورت استقلال و دفاع از سرمایه "خودی" در مقابل امپریالیسم و به یک معنی به مقابله با رشد و گسترش سرمایه داری و فرهنگ و سنن آن برمیخیزند.  دفاع از سرمایه خودی در بعد سیاسی فرهنگی آنها را در موقعیتی قرار میدهد که دفاع از سنن و فرهنگ ماقبل سرمایه داری "خودی" به یک نیاز تبدیل میشود. دست بردن این ها به مذهب و سنن کهنه تر در عرصه سیاست و فرهنگ ( و البته در ایدئولوژی) چهارچوب سیستم مد نظر اینها را شکل و شمایل کامل تری میدهد.  گرایش ناسیونالیسم مذهبی یا شرقگرا (جناح ضدامپریالیست جنبش ناسیونالیستی) اینجا کامل تر متولد میشود.

دوره پهلوی ها شاهد مدرنیزاسیون و عبور کشور از موقعیت عقب مانده فئودالی به یک جامعه مدرن با زیرساخت اقتصادی لازم در یک جامعه با سوخت و ساز سرمایه داریست. این دوره جناح پروشرق بورژوازی ایران در مقابل پروسه رشد و گسترش سرمایه امپریالیستی در کشور و به نسبت ضرری که می بیند وارد سنگربندی محکم تری علیه حاکمیت جناح پرو غرب بورژوازی میشود. اصلاحات محمد رضاشاه در سال 1341 زیر پای جناح رفرمیست در اپوزیسیون بورژوایی را هم که حزب توده و جبهه ملی نمایندگی می کنند، خالی میکند. همین واقعه به جناح پرو شرق فرصت و امکان بیشتری برای یکه تازی در جبهه اپوزیسیون بورژوایی میدهد. همین فضا حزب توده و جبهه ملی (و البته منشعبین چریکی این سنت هم ) را زیر پرچم اعتراض شرق گرایان و اسلامی ها میبرد. به همین دلیل بعدا در مقطعی که دولت موقت توسط خمینی معرفی میشود بنی بشری در اپوزیسیون یک مخالفت رسمی و علنی نمی کند.  بحران اقتصادی دهه پنجاه و انقلابی که بر متن این بحران در ایران شکل میگیرد، مسیر طی شده توسط ناسیونالیسم پروغرب را قطع میکند. بحران و انقلاب فرصت طلایی برای به چالش کشیدن حاکمیت در اختیار جناح مقابل و همچنین طبقه کارگر قرار میدهد. در غیبت یک جنبش و قطب سوسیالیستی و کارگری، اپوزیسیون بورژوایی شرق گرا فرصت را به غنیمت میگیرد و برای کسب قدرت خیز برمیدارد. پروسه و ادامه بحران در سال 57 پروسه دست به دست شدن قدرت از جناح پرو غرب به جناح پرو شرق است. اسلامیون که بلوک پرو شرق را نمایندگی میکنند، حل بحران سرمایه داری به سبک خود  (که مطلوب ترین شکل مد نظر سرمایه امپریالیستی هم هست) را در پیش میگیرند که اولین قدم با عوام فریبی "اقتصاد مال خر است" همراه سرکوب خونین شروع میشود.

دوره قدرتگیری جمهوری اسلامی تا پایان جنگ ایران و عراق دوره سرکوب نهایی جامعه و استقرار سیاسی رژیم اسلامی  است. در این دوره مانند همه دوره های انقلابی اقتصاد در خدمت مستقیم سیاست روز است. لذا پروسه دم و بازدم  اقتصادی در یک جامعه بحرانی موقتا متوقف شده و فقط در خدمت تثبیت حاکمیت و به عنوان بازوی اقتصادی رژیم برای پیشبرد جنگ و سرکوب داخلی مورد بهره برداری قرار میگیرد. با پایان جنگ دوران مصرف سیاسی از اقتصاد در دوران بحرانی پایان یافته و نیاز بازسازی اقتصاد برای پاسخ به نیازهای یک سرمایه داری در شرایط متعارف شروع میشود. دوره جدید مهر این نیاز را بر خود دارد. این دوره با دوران "دولت سازندگی" به ریاست رفسنجانی شروع میشود. در نظر داشته باشیم که در این دوره اقتصاد دولتی در سطح جهانی در دوران شکست به سر می برد و روزهای فروریزی بلوک شرق شروع شده است. نتیجتا بازسازی اقتصاد ایران در سطح جهانی تنها یک آلترناتیو در مقابل خود دارد؛ خصوصی سازی و حرکت به سوی بازار آزاد که توسط غرب و اساسا آمریکا رهبری می شود. این همان بدیلی است که بورژوازی پرو غرب ایران هم همیشه چه در پوزیسیون و چه در اپوزیسیون در برنامه داشته است. به علاوه کل این تحولات در کشوری و منطقه ای تاریخا زیر نفوذ آمریکا در جریان است. همین فاکتورهای تاریخی و اقتصادی یکبار دیگر بدیل اقتصادی غرب در ایران را به هر نوع حاکمیت بورژوایی دیکته میکند. نتیجتا دوران سازندگی به ریاست رفسنجانی این آلترناتیو تنها بدیل روی میز دولت است.  شروع این دوره نزد غرب و اپوزیسیون لیبرال ایران لقب رئیس جمهور معتدل برای رفسنجانی میخرد. کفش و کلاه کردن بخشی از اپوزیسیون بورژوایی برای برگشت به خاک میهن از بوی کبابی است که دوره جدید بازسازی اقتصادی به مشام شان میرساند. دوره رفسنجانی این پروژه به نسبت هایی جلو میرود و همراه خود یکبار دیگر نفسی در کالبد بی روح جناح های بورژوازی پروغرب ایران میدمد. سلطنت طلبان و دایره ای به شعاع کل بورژوازی پروغرب در سیاست ایران وارد دوره نوینی از فعالیت سیاسی خود میشود. دوره خاتمی با پرچم گشایش فرهنگی در داخل و گفتگوی تمدن ها در خارج به عنوان نشان بالاتر رفتن پرچم سیاسی اقتصادی رفسنجانی است. نتیجتا پروژه اقتصادی دوران رفسنجانی در دوره خاتمی شتاب بیشتری میگیرد.  طرح خاتمی فراهم کردن  شرایط هرچه سریعتر بازگشت ایران به بازار بین الملی سرمایه و محدود کردن  حشو و زوائد اسلامی در فرهنگ و سیاست است. به همین دلیل کاندیداتوری خاتمی نه فقط بورژوازی هوادار غرب بلکه تمام طبقه متوسطه و جنبش خلاصی فرهنگی را پشت خود می برد.  یک صف وسیع میلیونی شروع دوران خاتمی را به کارنوال همگانی به نفع رشد بلوک بورژوازی پروغرب تبدیل میکند. این دوره شاهد شکل گیری قدرتمند نیروهای ناسیونالیست ولیبرال هوادار غرب از هر نوع سراسری و محلی در سرتاسر کشور است که در لیبرالیزه شدن اقتصاد و ایجاد رابطه با غرب و ایجاد درجه ای از فضای باز فرهنگی هم پروژه خاتمی است.

مقاومت جناح مقابل در حاکمیت و اخلال در این مسیر سیاسی فرهنگی اقتصادی، و در عین حال ناتوانی دولت خاتمی در عبور از مرز و خط رسمی نظام، نیروی پشت سر خاتمی را که برای وصل شدن به غرب صف کشیده بود، مستقیما به رهبر خود غرب، یعنی آمریکا وصل میکند. آمریکا که آنروزها سیاست رژیم چنج را در مقابل جمهوری اسلامی در پیش گرفته بود، بخش اعظم نیروی پشت سر خاتمی را از طریق احزاب سیاسی هوادار خود در سیاست ایران همراه خود میکند. یک جنبش سرنگونی قدرتمند از درون کل نیروی سابقا هوادار خاتمی به تبعیت از سیاست رژیم چنج آمریکا شکل میگیرد که تمام اپوزیسیون ایران از چپ تا راست را بدون استثنا با خود می برد. این همان روزهایی است که در لوس آنجلس تظاهرات ده هزار نفری زیر رهبری سلطنت طلبان شکل میگرد و در داخل کشور هر مسابقه فوتبالی به تظاهرات جوانان و سر دادن شعار در خیابان های تهران منتهی میشود.

علیرغم شور و شوق طبقه متوسطه در دوران خاتمی و رضایت از پروژه او اما طبقه کارگر دوران سخت تر و سیه روزی بیشتری را متحمل میشود. همین فاکتور در انتخابات ریاست جمهوری به جناح شرق گرا و احمدی نژاد به عنوان نماینده این جناح امکان میدهد تا با شعار عدالت اقتصادی عوامفریبی کرده و رای بخش اعظم اقشار و طبقات پائینی جامعه را به نفع خود به صندوق های رای بریزد.

در سطح منطقه ای هم شکست آمریکا در عراق، ورق را به نفع جناح شرق گرا در جمهوری اسلامی برمی گرداند. جناح پروغرب بورژوازی ایران که امیدش را به حضور قدرتمند و نیروی فشار آمریکا در منطقه گره زده بود، یکبار دیگر با از دست دادن حمایت آمریکا علیه جمهوری اسلامی، جبهه سرنگونی را خالی و بعداز یک دوره کوتاه از خمودگی و سرگیجه سیاسی، به تبع سیاست اوباما به سوی یافتن جایی در کشمش های درون جناحی حکومت اسلامی  خیز بر میدارد. این همان دوره ای است که آن جنبش سرنگونی تعطیل و نتیجتا تعرض جدید رژیم یک ارعاب سیاسی در جامعه ایجاد و بار دیگر یک خفقان سیاسی مملو از وحشت راه می اندازد.

 آرام شدن مقطعی جامعه و خالی شدن سنگر جنبش سرنگونی در تمام جبهه های داخل و خارج در دوران اول ریاست جمهوری احمدی نژاد، دست جناح های رقیب در حکومت را برای رقابت علنی و بدون ترس از سرنگونی  در مورد روند خصوصی سازی باز میکند. این همان مقطعی است که رقابت های علنی و کشمکش جدی در متن کمپین انتخاباتی ریاست جمهوری سال 88 فرا میرسد. بلوکی که قبلا راه خصوصی سازی را جلو آورده و به جناح هوادار غرب در درون بورژوازی ایران وزن سنگینی داده بود، در مقابل احمدی نژادی که مسیر دیگری در خصوصی سازی به نفع بلوک سپاه پاسداران در پیش گرفته بود، در یک جبهه واحد سنگر میگیرند. محسن رضایی، کربی و موسوی هرکدام به شکلی برنامه برای خصوصی سازی به سبک لیبرالیسم اقتصادی غرب را در مقابل احمدی نژاد در پیش میگیرند.این کمپ به روشنی هم فضای باز فرهنگی در داخل را مژده میدهد، هم رابطه حسنه با غرب را. بورژوازی پروغرب، طبقه متوسطه، جنبش خلاصی فرهنگی (زنان و جوانان) در قامت مرد قدرتمند این جبهه یعنی موسوی، کسی را می یابند که از نظرشان آنان را در عرصه اقتصادی وفرهنگی عینا مانند دوره شروع خاتمی نمایندگی میکند. با این تفاوت که این دومی حمایت از قبل تمام دنیای غرب و مدیای آنرا با خود دارد. تمام لایه های بورژوازی پروغرب متشکل از تمام احزاب سیاسی آن در داخل و خارج پشت او به صف میشوند. خودآگاه ترین جنبش جناح پروغرب بورژوازی ایران در مقطع انتخابات در مقابل جناح رقیب صف می بندد. بیرون آمدن احمدی نژاد از صندوق های رای برای این جبهه قدرتمند یک شوک سیاسی وغیرقابل قبول است. واقعیت تلخ اما این است که بخش اعظم طبقه کارگر و زحمتکشان و تهیدستان جامعه یکبار دیگر به دلایل روشنی به احمدی نژاد رای میدهند. در پروسه انتخابات رقبای احمدی نژاد به ریاست میلیاردر منفوری به اسم رفسنجانی یکبار دیگر ساده و روشن خطاب به جامعه اعلام میکنند که نقشه اقتصادی آنها فقر و بیکاری را باز هم بیشتر میکند. در مقابل احمدی نژاد به عنوان رئیس بزرگترین باند اقتصادی موفق به اشغال صندلی مقابله با باندها و مافیای اقتصادی در کشور میشود و در چشم انسان محرومی که دل خونینی از آقازاده ها و میلیاردرهای جامعه دارد به عنوان دزدگیر و پهلوان مبارزه با مافیای اقتصادی ظاهر میشود. نتیجتا در غیبت یک آلترناتیو سوسیالیستی بخش محروم جامعه از میان دو مافیای اقتصادی نوع عوامفریب شان را به رقبایی که علنا شمشیر اقتصادی از رو بسته بودند ترجیح میدهند.  تئوری "کودتا شد" محصول انتظار بورژوازی پروغرب برای طلوع دموکراسی در دولت میرحسین موسوی است، وگرنه کدامین نمایش انتخاباتی تمام دوران پهلوی ها و اسلامیون انتخابات بوده که در این یکی تقلب شده است؟ تحرک میلیونی بعدی، محصول این اعتراض است که تا زمانی که اختلاف دو بلوک جایی نرسیده است در اشکال مختلف خواهد داشت.