-- Logo ---->

دریغ از یک جو شرف!

 


اخیرا وبلاگی به نام  "تریبون مارکسیسم" اقدام به یک پاپوش دوزی و توطئه چینی رسمی پلیسی علیه دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب زندانی و در آستانه محاکمه کرده است.  این وبلاگ در نوشته‌ی بدون امضائی تحت عنوان "وضعیت فعلی و گام های ضروری  (نکاتی در مورد جنبش دانشجویی و چپ)، دانشجویان دستگیر شده را اعضای حزب حکمتیست و گارد آزادی معرفی کرده است و از آن بدتر اسلحه و اقدام مسلحانه را هم روی پرونده آنها گذاشته است. انتشار چنین هجویات و مزخرفاتی از جانب دستگاه های اطلاعاتی رژیم، دست راستی های متشکل در دانشجویان لیبرال و دفتر تحکیم وحدت نه اولین بار است و نه آخرین بار خواهد بود. آنچه دراين میان تاسف آور است این است که این وبلاگ خود را به افراد و خط مشخصی در اپوزیسیون (ایرج آذرین و رضا مقدم) منتسب میکند.
 

ما یک هفته منتظر ماندیم تا ایرج آذرین و رضا مقدم خود را از این افتضاح کنار بکشند. آنچه تکان دهنده است این است که این کار انجام نشد و از آن بدتر سایت "اخبار روز" اقدام به انتشار این لجن نامه پلیسی کرد. شاید انتظار فاصله گرفتن آذرین و مقدم از چنین پاپوش دوزی هائی انتظار بیجائی بوده است. شاید این ادامه منطقی کار کسانی است که همین چند ماه پیش علنا و رسما در نشریه خود، به دروغ،  ما و همین کمونیست های ایران را به چشم دوختن به دلار آمریکا و شِـکِـل اسرائیل متهم کردند و برای همه ما پاپوش امنیتی دوختند. اما صبر کردیم و واقعا اشتیاق داشتیم که این دو، خود را از این اتهام بتکانند. علی رغم اینکه به آنها تذکر هم داده شد، این کار را نکردند! در یک جمعبندی اولیه  از ۱۳ آذر گفتیم  که یکی از درسهای این حرکت این بود که بار دیگر نشان داد که چقدر وجدان و شرافت، طبقاتی است. اما ابعاد این بی وجدانی برای ما هم تازه بود.     
 

سال گذشته، ما در اعلاميه اي تحت عنوان "پرووکاتورها را بايد ايزوله کرد" نسبت به بار امنیتی برخورد هائی که دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب را به حزب حکمتیست منتسب میکرد هشدار دادیم و  از همه سازمان ها وجريانات سياسي و سايت ها و نشريات خواستيم كه  اجازه ندهند  از امکانات آنان براي نا امن کردن انسانيت در ايران استفاده شود. متاسفانه امروز این وبلاگ و پیشکسوتان فکری و سیاسی آن و همینطور سايت "اخبار روز" مبلغ افكار و اعمالي شد ه اند كه زندگي و حرمت بهترين فرزندان مردم را نشانه گرفته و زيرضرب اتهامات پليسي قرار داده است.
 

نويسنده این وبلاگ "تریبون مارکسیسم" به قُبح كار خود واقف است، از معرفي خود و قبول مسئوليت وظيفه اي كه برعهده گرفته است سر باز زده است. ایشان دانشجويان آزاديخواه و برابري طلب را شكست خورده اعلام كرده و رهبران و فعالينش را ناقهرمان، رياكار و ماجراجو مينامد و از توده دانشجويان ميخواهد كه به رهبران خود اعتماد نكنند. برای توجیه این موضع سیاسی، ایشان به رهبران این حرکت اتهام وابستگي به حزب حکمتیست را میزند. اما  به این هم اکتفا نمی کند و اسلحه ای را که اطلاعات رژیم به زور شدید ترین شکنجه ها و تفتیش همه امکان رفت و آمد این دانشجویان از اهواز و شیراز تا تهران و سنندج و مریوان، نتوانست وارد پرونده آنها کند و برایشان پاپوش مبارزه مسلحانه بدوزد، به نام ایرج آذرین و رضا مقدم روی پرونده آنان گذاشته است.
 

واقعا باید پرسید شما منقد هستید یا دستیار دادستان اسلامی؟ چه وظيفه ننگيني!  واقعا هرکدام از دانشجویان قهرمانی که این دوره چپ را مجددا روی صحنه سیاست ایران گذاشتند، کسانی مانند علی کانتوری و فرهاد حاج میرزائی که هنوز در زندان هستند در مقابل تعرض این ناقهرمانان زبون چگونه باید از خود دفاع کنند؟ جز همانگونه که در مقابل بازجو های وزارت اطلاعات کردند؟
کسانی که به چنین روش هائی دست میبرند نه کمونیست هستند، نه سیاسی و نه منتقد. پروکاتور پلیس هستند. باید قرنطینه شوند، باید تحریم وایزوله گردند.
در این رابطه انتشار مجدد هشدار سال گذشته ما خالی از فایده نیست.

 

حزب کمونيست کارگري ـ حکمتيست
٢٤ مه ٢٠٠٨ـ ٤ خرداد ٨٧

***

پرووکاتور ها را بايد ايزوله کرد


عروج چپ در فضاي سياسي ايران نقد و نفي را با هم همراه آورده است که کاملا طبيعي است. موجوديت جديدي به صحنه سياست ايران اضافه شده است که دو عکس العمل را بوجود آورده است.
اول کساني که به استقبال اين رنسانس انسانيت رفته اند و چه با نقد و چه با ترويج و توضيح در پي تعميق و گسترش اين رگه در سياست ايران هستند. 
دوم اما عکس العمل جريانات و کساني است که دل به مرگ کمونيسم در پي شکست بلوک شرق و سرکوب ها و قتل عام هاي جمهوري اسلامي خوش کرده بودند. ميدان سياست علني اپوزيسيون را ملک طلق اسلامي هاي نيم پز و ناسيوناليست هاي رنگارنگ فرض گرفته اند. اين ميدان در مقابل چشمان نا باور اينها دارد به تصرف نافي هر دو يعني چپي که يک مليون بار مرگ آن را اعلام کرده و برايش جشن ترحيم گرفته بودند در مي آيد. اين دسته هم دست پاچه مجددا براي بار هزار و يکم به جنگ فکري و قلمي با کمونيسم آمده اند. اما کاش همه مسئله همين بود. براي يک کمونيست چه فرصتي بهتر از اين که بجاي رو‌در‌روئي با فتوا و پليس، پاسدار و اطلاعات، و حراست و تفنگ و باتوم با مغزي که احيانا در پشت اين ابزار ها قرار دارد وارد جدل شود و معني منطق پشت تحميق و چماق را به همگان نشان دهد. 
اما کار به اينجا خاتمه نمييابد. در اين "نقد فکري" چپ توسط راست شاهد کمک گيري آنها از فضائي هستيم که جمهوري اسلامي خلق کرده است. در نوشته هاي اخير در نشريات و سايت ها بطور روز افزوني شاهد نسبت دادن تعلق سياسي و فکري چپ به اين يا آن سازمان و حزب کمونيستي و يا به اين يا آن شخصيت غير قانوني و "مهدور الدم" کمونيست است. 
کسي که در جدل با يک شخصيت واقعي، علني و حقيقي در ايران او را به يک حزب سياسي و يا شخصيت به شدت غير قانوني که تماس با آنها جرم محسوب ميشود نسبت ميدهد انتظار دارد که طرف مقابل چه عکس العملي نشان دهد؟ از آن حزب يا آن شخصيت کمونيست دفاع کند؟ ميشود انتظار داشت که بحثي که از طرف مقابل به جنبش غير قانوني نسبت داده شده است را دنبال کند؟ از کمونيست هاي شناخته شده "تبري جويد"؟ واقعيت اين است که کسي که اين کار را ميکند تلاش دارد طرف مقابل خود را با نشان دادن اوين و قزل حصار به سکوت مجبور کند.
هيچ انساني که يک نخود عقل و احساس مسئوليت دارد براي مبارزه "فکري" با چپ به فضاي پليسي جمهوري اسلامي پشت نميدهد. تنها حکمي که ميشود داد اين است که اين شگرد آگاهانه بکار گرفته ميشود و تحريک پليس عليه فعالين کمونيست و يا مجبور کردن آنها به سکوت و پس کشيدن از صحنه مبارزه علني است. 
تاسف بيشتر اين است که حتي بعضي از دلسوزان اين چپ هم از حب يا بغض اين فضا را نديده مي گيرند و متوجه محدوديت ها و خطراتي که چنين پرووکاسيوني براي چپ در حال عروج در ايران دارد نيستند. نقد نظرات افراد علني و شناخته شده زير ضرب جمهوري اسلامي نيازمند انتصاب آنها به کسي يا جائي نيست بايد روي مستقلا و روي پاي خود انجام شود
ما از همه سازمان ها وجريانات سياسي و از همه سايت ها و نشريات ميخواهيم که اجازه چنين پرووکاسيون هائي را ندهند. اجازه ندهند که از امکانات آنان براي نا امن کردن انسانيت در ايران استفاده شود. پرووکاتور و پرووکاسيون بايد منزوي و طرد شوند.

 

حزب کمونيست کارگري - حکمتيست
۲۱ ژوئن ۲۰۰۷
۳۱ خرداد ۱۳۸۶