استراتژی انقلاب در کردستان

گفتگوی نشریه "بوپیشه وه" با ریبوار احمد

 

مقدمه کمونیست: بحث "استراتژی انقلاب در کردستان" که رفیق ریبوار احمد به آن پرداخته است، هر چند در مورد کردستان عراق و جواب به وضعیت این جامعه و استراتژی انقلاب در آنجا مد نظر است، اما حاوی نکات بسیار ارزشمندی است که امروز در مقابل همه کمونیستها و از جمله کمونیستها و طبقه کارگر در ایران است. مباحثاتی چون انقلاب و منظور و هدف ما از انقلاب چیست، رابطه این انقلاب با اصلاحات، جایگاه مبارزات جاری و دخالت در آن، جایگاه این مبارزات و کلا مبارزه برای بهبود و علیه هر نوع ستمگری با انقلاب کارگری و...، همگی جزو پروبلماتیک های رایج در جریانات چپ بوده و هست. اصل مطلب به زبان کردی است که ترجمه فارسی آنرا اینجا در اختیار خوانندگان کمونیست قرار میگیرد و خواندن آنرا به همه فعالین کمونیست توصیه میکنیم.


بوپیشه وه:
در ادامه گفتگویمان در مورد انتخابات، در جواب اینکه "چه باید کرد" بر انقلاب پای میفشارید. در شرایطی که در کردستان نه دولت و نه حکومت مشخص و بلحاظ بین المللی تائید شده وجود ندارد تا علیه آن انقلابی راه انداخت، ولی با دو حاکمیت میلیشیایی که کردستان را به دوتکه تحت تسلط خود تبدیل کرده اند روبرو هستیم. در هر نقطه ای از دنیا اگر حکومت را در دست گرفتید، مسئله قدرت فیصله مییابد، اما در کردستان حتی اگر شما دولت و پارلمان را هم تسخیر کنید و یا اگر هیچکدام از اینها هم وجود نداشته باشند، چیزی تغییر نمیکند. سوال این است که چه نوع انقلابی مد نظر شماست؟ بویژه اینکه الان در کردستان دو حاکمیت در دوجغرافیای مختلف اعمال میشود، لذا چە نوع انقلابی مد نظر شما است؟

ریبوار احمد: قبل از اینکه به این مسئله  مورد اشاره شما، یعنی اوضاع و شرایط کنونی کردستان و ویژگیهای حاکمیت سیاسی آن، بپردازم ضروری میدانم در مورد سوال شما که از "چه نوع انقلابی" سخن بمیان آوردید مقداری بحث کنیم. از نظر من در دنیای امروز تنها یک انقلاب، که بمعنای واقعی کلمه میتوان آن را انقلاب نامید، میتواند وجود داشته باشد، آنهم انقلاب کارگری برای ریشه کن کردن سیستم کارمزدی و مالکیت خصوصی و برپایی جامعه ای سوسیالیستی بدون استثمار و طبقات است. مدت زمان مدیدی است که زمینه های اساسی این انقلاب و امکان برپایی جامعه ای مرفه و بدون گرسنگی و فقر و بدبختی برای تمامی ساکنین زمین فراهم شده است. به سرانجام و پیروزی رساندن این انقلاب تنها محتاج آمادگی ذهنی طبقه کارگر است.  اگر ضروری باشد میتوانیم بعدا در مورد جزئیات آن بحث کنیم. اینجا هدفم فقط پرداختن به جنبه ای از سوالتان مشخصا در مورد انقلاب است. بدون تردید از منظر دیدگاههای مختلف برای واژە و مقولە انقلاب لیستی دورودراز از انقلاب روبرو میشویم، مانند انقلاب ملی، انقلاب رهایی میهن، انقلاب ضد دیکتاتوری، انقلاب اسلامی، انقلاب برای گسترش دمکراسی و پارلمانتاریزم و ... اما در حقیقت این باصطلاح انقلابها تنها پروسه ای جهت دست بدست شدن قدرت از بالا و میان شاخه ها و جنبشهای مختلف بورژوایی، بدون ایجاد تغییری اساسی در پایه های اقتصادی و اجتماعی سیستم موجود میباشد. تنها انقلاب کارگری سیستم سرمایه داری را تماما ریشه کن کرده و به هرگونه استثمار و تقسیم جامعه به استثمارگر و استثمار شونده خاتمه میدهد. این انقلاب تنها از طریق بدست گرفتن قدرت سیاسی توسط طبقه  کارگر امکانپذیر است، چیزی که در دیدگاە مارکسیستی و کمونیستی به نام "دیکتاتوری پرولتاریا" شناخته میشود. اگر از این زاویه به انقلاب به اوضاع کنونی کردستان و این دو قدرت حاکمه بنگریم که شما به آن اشاره کردید، بایستی روشن باشد که انقلاب معنی و مفهوم بسیار وسیعتر و همه جانبه تری از خاتمه دادن به این اوضاع و اقتدار این دو حاکمیت دارد. این دو نیرو اولین موانع سر راه روند به سرانجام رساندن انقلاب هستند و به این معنا نفس خاتمه دادن به این اوضاع و اقتدار کنونی این نیروها هنوز انقلاب و پیروزی انقلاب نیست.

زمینه های مادی و عملی این انقلاب مدتهاست فراهم شده است، اما برای به سرانجام رساندن آن به فراهم شدن ملزومات ذهنی آن نیاز هست. به سطح بالایی از متشکل بودن طبقه  کارگر در سطوح مختلف، از متشکل شدن در حزب سیاسی خود اشکال دیگر متشکل شدن این طبقه و سازمان یافتن مستقل طبقاتی آن نیاز هست. ضروری است که افق سیاسی و انتقاد سوسیالیستی از دنیای امروز جایگاه قدرتمندی در میان صفوف طبقه  کارگر و در سطح اجتماعی داشته باشد. در یک کلام، احتیاج به این است که  طبقه  کارگر با آفق و آلترناتیو از نظر سیاسی، سازمانی، تاکتیکی و پراتیکی توانایی این را پیدا کرده باشد که قدرت رهبری جامعه را داشته و بتواند بسوی کسب قدرت سیاسی گام بردارد.

وقتی از این منظر به اوضاع کنونی مینگریم بدون شک ملزومات ذهنی چنین انقلابی فراهم نیست. هرگاه این ملزومات فراهم شدند، انقلاب کارگری نباید منتظر هیچ پروسه ای طولانی تر و هیچ مرحله بندی ای بماند. باید مستقیما و فورا بسوی کسب قدرت سیاسی پیش رفته و انقلاب خود را شروع کرد. اما تا زمانیکه این ملزومات فراهم نشده اند طبقه  کارگر و کمونیزم نمیتواند در برابر هیچ تغییرات و هیچ جنبش و حرکت انقلابی و آزادیخواهانه و پیشرو و جهت بدست آوردن بخشی از اهداف و خواسته های قابل تحقق طبقه  کارگر و استثمارشدگان بیتفاوت بنشیند. بعلاوه  بایستی در همهِ اینها نقش پیشرو ایفا کرده و آنها را در جهتی پیش برد که بهترین شرایط  برای خودآگاهی طبقه  کارگر و عمیقتر شدن مبارزه  و صف بندی طبقاتی و ایجاد آمادگی ذهنی در طبقه کارگر برای انقلاب کارگری ایجاد شود. به این شیوه این جنبش و تحولات عملاُ میتواند به بخشی از پروسه انقلاب کارگری تبدیل شود. برای مثال، در اوضاع کنونی کردستان دو مسئله  سیاسی قابل مشاهده وجود دارند. اول، جنبش اعتراضی توده ای برای متحقق کردن و تحمیل بخشی از حقوق و مطالبات کارگران و توده های زحمتکش و استثمارشده میباشد. این، جنبشی واقعی و توده ای ست که طی دو دهه اخیر به شیوه های مختلف خود را نشان داده و بویژه از ماه فوریه ٢٠١١ وارد سطح بالاتری شده است. گاهی پیشروی کرده و وسیعتر میشود و حاکمیت را تحت فشار سختی میگذارد و گاهی نیز بعقب مینشیند. دوم، خواست و آرزو و اراده وسیع توده ای برای خاتمه دادن به حاکمیت ستمگر کنونی موجود است. این موضوع دوم هنوز به مثابه جنبشی واقعی و مادی خود را نشان نداده و حتی ملزومات راه انداختن چنین جنبشی نه از روی افق سیاسی و نه بلحاظ تشکل و سازمانیافتگی و پراتیک انقلابی در د ستور کار قرار نگرفته است. بهمین دلیل این خواست و آرزو از سوی جناحهای دیگر بورژوازی برای جابجایی مهرهایی و نوع دیگری از بورژوازی کرد مورد بهره برداری قرار میگیرد. بنظر من جنبش نارضایتی عمومی سخت است که توانایی ایجاد چنان تحولی را داشته باشد که بتواند خواستها و نیازمندیهای زندگی روزانه مردم ستمدیده را بشیوه ای پایدارمتحقق کند. این حاکمیت میلیشیایی حتی اگر روزی گامی عقب نشسته و تن به تقبل تعداد و یا بخشی از خواسته ها بدهد، بنا بر اوضاع آشفته ای که بر کردستان تحمیل شده، که حتی در برابر ایجاد شرایط برای شکلگیری دینامیزم اقتصادی نرمال و پایدار سرمایه داری وامانده و بیشتر بر بچاپ بچاپ و دزدی آشکار بنا نهاده شده، از هر بهانه ای براحتی استفاده کرده و دوباره تعرض خود علیه ابتدایی ترین حقوق و نیازمندیهای زندگی مردم را آغاز میکند. بهمین دلیل، راه حل مناسب برای تحقق پایدارخواسته های سیاسی و اقتصادی توده های ستمدیده، خاتمه دادن به این حاکمیت و اقتدار میلیشیایی ست که احزاب ناسیونالیست بر جامعه تحمیل کرده اند. برای تحقق این هدف بایستی جنبش اعتراضی کنونی به افق و خواست توده ای جهت خاتمه دادن به حاکمیت این احزاب، مسلح شده و این دو موضوع در هم تنیده شوند. بایستی حاکمیت کنونی کنارگذاشته شده و بجای آن حاکمیتی با اتکا به اراده مردم برپا گردد. در اینمورد در جواب به سوالهای قبلی شما در رابطه با انتخات به این موضوع پرداخته ام و تکرار آن ضروری نیست.

آنچه میخواهم بعنوان نتیجه گیری از این بحث برآن تاکید  کنم و همانگونه که میگویند آن را روشن و برجستە کنیم ، این است که حتی اگر درهم تنیده شدن این دو موضوع سیاسی هم اتفاق بیافتد، یعنی شکلگیری جنبشی توده و انقلابی جهت خاتمه دادن به حاکمیت و اوضاع کنونی و این جنبش پیروز شود، هنوز اگر بخواهیم کاملاُ در مورد مقولە انقلاب دقت کنیم، این هنوز بمعنی بسرانجام رسیدن انقلاب نیست و همانگونه که قبلا گفتم تنها انقلاب در دنیای امروز انقلاب کارگری است برای تغییر زیربنای اقتصادی سرمایه داری و بهمین معنا انقلابی اجتماعی ست. اما شکلگیری و پیروزی جنبش خاتمه دادن به حاکمیت کنونی با افقی انقلابی، میتواند راه را برای تسریع روند انقلاب کارگری باز کرده و زمینه های رشد و آمادگیهای ذهنی طبقه  کارگر را تسریع بخشد. در چنین شرایطی انقلاب عملاُ، به همان معنی ای که به آن اشاره کردیم، یعنی تداوم روند انقلابی ای که در اولین گام خود حاکمیت کنونی احزاب ناسیونالیست را درهم میپیچد. آنهنگام برای بخشی از نیروهای دخیل در این پروسه، پیروزی در خاتمه دادن به حاکمیت کنونی و تحقق اهداف فوری، پایان انقلاب می باشد. حتی بخشی از جنبش، از این مقطع بە بعد، دیگر در مقابل روند تعمیق و تداوم این روند انقلابی قرار میگیرد. در حالیکه برای پرولتاریا و توده های وسیع ستمدیده و زحمتکش، پیروزی جنبش خاتمە دادن بە حاکمیت احزاب ناسیونالیست و تحقق اهدافش، تازه اول کار است و از دید و زاویه منافع اینان بایستی روند انقلابی جهت به سرانجام رساندن انقلاب کارگری ادامه پیدا کند. مارکس این پروسه را "انقلاب مداوم" مینامد.

در مورد اینکه اکنون هیچ دولت و حاکمیت تائید و تعریف شده بین المللی در کردستان موجودیت ندارد، من نظر متفاوتی دارم. حاکمیت و دم و دستگاههای دولتی کنونی کردستان در سطح بین المللی بە رسمیت شناخته شده و در شهر اربیل پایتخت این حاکمیت سفارتها و کنسولگریهای کشورهای زیادی حضور دارند که حاکمیت کردستان را تائید میکنند و بعنوان حاکمیتی رسمی با آن به معاملات پرداخته اند. کردستان دیگر مانند دوران قبل از ٢٠٠٣ و حاکمیت دولت بعث در عراق نیست. هرچند من فکر نمیکنم که مسئله  بود و نبود بە رسمیت شناختە شدن تاثیر چندانی بر برپایی انقلاب  یا بمعنی دقیق آن یعنی جنبش برچیدن این حاکمیت داشته باشد. اما اینکه شما اشاره کردید که دم و دستگاه دولت اینها در اساس دم و دستگاهی کارتونی برای حفظ اقتدار میلیشیایی ست، در این تردیدی نیست. در حقیقت تلاطم فعلی کردستان دو عامل اصلی دارد: اول، همانگونه که اشاره کردید این حاکمیتی میلیشیایی ست که پایبند هیچگونه نرم و قوانین مدنی نیست. دوم، سرگیجه فدرالیزم قومی، در حال کە بیش از یک ربع قرن است که کردستان عملاُ از عراق جداست اما اکنون در قالب فدرالیزمی ارتجاعی و شکست خورده به نوعی پیوند با حاکمیت مرکزی در عراق وادار شده است. این قالب فدرالی در اساس آرایشی برای شریک کردن ناسیونالیزم و بورژوازی کرد در ثروت و درآمدها و قدرت سیاسی ست. اما این، به سرچشمه دریایی از مشکلات برای مردم کردستان تبدیل شده است. راه حل این گرداب عملی کردن تصمیم و رای رفراندوم کردستان است، که علیرغم اینکه چه طرفی و برای چه هدفی تصمیم گرفت، مردم کردستان وسیعا در آن شرکت کردند و در سطح بزرگی به جدایی رای دادند.

در مورد اینکه در کردستان اوضاع غیرنرمالی حاکم است و با آن جوامعی که قدرت و حاکمیت متمرکزی داشته و سرنگونی این نوع حاکمیتها بمعنی سرنگونی دولت است، تفاوت زیادی هست، در واقع این مسئله  پیچیده و پروبلماتیک  تغیر حاکمیت  در کردستان است. این کە این قدرت به حاکمیت منطقه ای دو حزب ناسیونالیست و شرکای اسلامی و ناسیونالیستهای دیگر تقسیم شده، پروسه درهم پیجیدن حاکمیت در کردستان را پیچیده کرده است. شاید عملاُ بایستی ابتدا در منطقه ای معین یا حتی در یک شهر این احزاب راخلع قدرت کرد. اما اگر این در یک منطقه روی دهد سریعاُ بورژوازی کرد در دیگر نواحی با بحرانی کشنده روبرو خواهد شد و زمینه را برای تکرار همان پراتیک انقلابی در نواحی دیگر سریعاُ بوجود خواهد آورد.

این کار سختی است کە از قبل سناریوی شکلگیری و بموفقیت رساندن این جنبش انقلابی پیشبینی کرد، اما برای روشن کردن هدف و نشاندادن یک نمونه، میتوانم به تکرار جنبش اعتراضی  ١٧ فوریه دیگر(منظور جنبش اعتراضی ١٧ فوریە ٢٠١١ است) در سال ٢٠١٩یا ٢٠٢٠ و ... اشاره بکنم، با این تفاوت که بجای تسلط افق سیاسی ناسیونالیستی و اسلامی، افقی رادیکال و انقلابی برآن حاکم باشد. بجای اینکه رهبری آن بدست جنبش گوران و اسلامیها باشد و آن را به ابزار معاملات و بده و بستانهای مورد نیاز خود تبدیل کنند، تحت رهبری انقلابی و کمونیستی باشد و طبقه  کارگر در آن نقشی پیشرو داشته باشد. بجای اینکه در چند میدان شهر محدود بماند، کارگاهها و محلات و دانشگاهها و مدارس و مراکز تولیدی را به میدان خود تبدیل کند. و بجای اینکه توده های مردم را دور انجمن میدانها و بشیوه ای بیسروسامان جمع شود، آنها را در شوراها و اتحادیه و تشکلهای توده ای خود  در محلات و مراکز کار سازمان دهند و .... آن زمان میتواند اهداف چنین جنبشی را تضمین کرده و حتی اگر در یک منطقه معین کردستان هم باشد، عملاُ به خمیرمایه ای برای تسری یافتن به کل منطقه و تبدیل آن به جنبشی سراسری پیش برود. بازهم میگویم، این پیش بینی نیست، تنها نمونه ای برای روشن کردن و توضیح سناریوی درهم پیچیدن این حاکمیت در اوضاع آشفته کردستان است.
 

بوپیشه وه: اولا وجود و حضور کنسولگری کشورهای منطقه در کردستان و تائید مراکز بین المللی بر حاکمیت در این منطقه، در چهارچوب برسمیت شناختن فدرالیزم قومی و یکپارچگی عراق بوده و بمعنی تاکید و تائید بر قواره ای جدا یا معامله کردن در چهارچوب قواره ای دولتی نیست. از طرفی دیگر، این اوضاع بستگی به تعادل نیرو میان حاکمیت مرکزی و منطقه کردستان دارد، و همیشه این تعادل و توازن قوا بنابر توان یکی از طرفین در حال تغییر است. در متن چنین شرایطی، انقلاب در کردستان، هم با حاکمیت درمرکز و هم در کردستان، که هردو مسلح نیز میباشند، روبرو خواهد شد. این مسئله چه ویژگی ای به انقلاب در کردستان خواهد داد؟

ریبوار احمد: بدون تردید این موضوع ویژگیهای زیادی به نحوه و روش خاتمه دادن انقلابی حاکمیت کنونی خواهد داد. در چنین شرایطی احتمال اینکه آن سناریویی که در کشورهای دیگر و در حالتی نرمال در دوران انقلاب مشاهده میشود در کردستان نیزسناریوی انقلاب بهمانگونه پیش برود، خیلی کم است. برای روشنترشدن این مسئله میشود به انقلاب ١٩٧٩ در ایران یا انقلابهای اخیر در مصر و تونس اشاره کرد که وقتی حاکمیت در مرکز بزانو در میآید قدرت در سطحی سراسری نیز پایین کشیده میشود. میتوانم با اطمینان بگویم که در شرایط کنونی رخ دادن چنین سناریویی در کردستان احتمال خیلی ضعیفی است.

بعداُ دوباره به این موضوع برمیگردم اما اجازه بدهید مقداری روشنتر در مورد خود این شرایط و ملاحضات شما توضیح بدهم. اشاره  شما در مورد اینکه حاکمیت کنونی در کردستان در چهارچوب فدرالیزم قومی بمثابه بخشی از عراق و نه قواره و تکه ای جدا برسمیت شناخته شده، کاملا درست است. اما همین بدین معنی است که تحت هرنوع پوشش و قواره و شکلی باشد، بالاخره دولت اقلیم برسمیت شناخته شده است. این دیگر مانند شرایط قبل از سرنگونی حاکمیت رژیم بعث نیست که نه خود شکل و فرم دولتی جداگانه ای بود و داشت و نه عملاُ بخشی از هیچ کشور و حاکمیت برسمیت شناخته شده ای بود. برهمین مبناست که دولتهای دیگر با آن بعنوان منطقه ای رسمیت یافته در عراق معامله میکنند. تمامی اسناد و مدارک رسمی این منطقه در هرجای دنیا همطراز اسناد و مدارک عراق برسمیت شناخته میشوند. این شرایط که شما بدرستی به آن اشاره کردید، محصول فدرالیزم قومی است و نه برسمیت شناختن یا نشناختن آن. هنگامیکه در کردستان موضوع فدرالیزم قومی بعنوان هدف ناسیونالیزم کرد برای شراکت در قدرت و ثروت عراق بمیدان آمد، کمونیزم کارگری بروشنی اوضاع کنونی را پیشبینی کرد و محکم در مقابل آن ایستاد و بمردم کردستان هشدار داد که فدرالیزم قومی راه حلی برای حل مسئله  کرد نبوده بلکە نوعی روش برای شراکت بورژوازی کرد در قدرت و ثروت و همچنین الگویی برای ابدی کردن تخاصمات و کشمکشهای بی انتهای قومی است. مردم کردستان سالهاست غرق در شرایطی ناهنجار و بی افقی هستند که کمونیزم کارگری در باره آن هشدار داده بود. براین مبنا که فدرالیزم الگویی برای شراکت بورژوازی کرد در قدرت و گرفتن سهمی از ثروت است. بدون تردید هیچ نمونه ای از این شراکت و تقسیم قدرت و ثروت، نمیتواند نسخه ای ابدی و تا آخر مورد تائید و توافق هردو بورژوازی مرکزی و محلی کردستان باشد. همانگونه که شما اشاره کردید در هرشرایطی، این توازن قوای میان آنها است که در مورد نحوه این تقسیمات تعیین کننده خواهد بود. هر زمانی که یکی از طرفین زور و توان بیشتری داشته باشد، تلاش خواهد کرد به سهم خود اضافه کرده و از سهم طرف مقابل بکاهد.

اجازه بدهید برای یک بار هم شده واقعیات ١٥ سال گذشته را با این حکم سیاسی ارزیابی کنیم تا ببینیم پیشبینی های کمونیزم کارگری تا چه حد صحیح بودند. پس از سرنگونی رژیم بعث در سال ٢٠٠٣ بورژوازی کرد که تا آن موقع ١٢ سال بود بر کردستان حکمروایی میکرد و با چپاول و غارتگری سرمایه بزرگی برای خود بهم زده بود، نیروی مسلح قدرتمندتر از همه  دیگر نیروهای عراق سازمان داده بود، و تا حدود زیادی از انسجام درونی و صفوف یکپارچه ای برخوردار بود، توانست فدرالیزم قومی را به بورژوازی مرکزی تحمیل کرده و در قانون اساسی آن را برسمیت بشناساند و در یکی از بندهای قانون اساسی پروسه ای برای بازگرداندن "نواحی مورد مشاجره" بگنجاند.

اما حاکمیت مرکزی تنها جهت بدست آوردن فرصت برای ایجاد آمادگی خودش، در مورد مناطق مورد مشاجره اقداماتی ابتدایی جهت بازی سیاسی با بورژوازی کرد انجام داد بدون اینکه هیچ زمانی تن به اجرای ماده فوق در قانون( بند ١٤٠) در مورد این نواحی بدهد.  بعد از اینکه مقداری خود و نیروهایش را جمع و جور کرد تا سال ٢٠١٤ و مقطع بمیدان آمدن داعش، در مورد ماده ١٤٠ قانون اساسی  تنها دلخوشی برای "معامله و بندوبست" برسر این موضوع را برای بورژوازی کرد بجا گذاشت.

در سال ٢٠١٤ با حمله سریع السیر داعش، ارتش دولت مرکزی در شهرها و استانهای موصل، رمادی، تکریت و کرکوک و ... با شکستهای بزرگی روبرو شد. بورژوازی کرد در اثنای میدانداری نیروی فوق ارتجاعی ای مانند داعش از این فرصت و شکست  ارتش عراق استفاده کرده و نواحی مورد مشاجره و اختلاف ما بین دولت مرکزی و حاکمیت کردستان، را به زیر تسلط خود درآورد. بدین شیوه انتظار برخورداری از سهم ثروت و قدرتی که قبلا در چهارچوب فدرالیزم قومی برسر آن به توافق رسیده بودند نیز بسیار به سطح بالاتری ارتقا پیدا کرد. نفت کردستان و نواحی مورد اشاره را کاملاُ به یغما برد و به سوی آنچه حاکمیت مرکزی در اختیار داشت نیز چشم داشت و خواهان سهمی از آن نیز بود. اگرچه حاکمیت مرکزی به این خواسته تن نداد و به قطع بودجه کردستان نیز دست زد، اما این اوضاع متزلزل و شکننده ادامه داشت تا اینکه باری دیگر حاکمیت مرکزی از جنگ آمریکا و هم پیمانانش استفاده کرد برای بیرون کردن داعش و بازپس گیری نواحی زیر تسلط آن. در این میان بویژه جنگ موصل بسیار موثر و سرنوشت ساز بود. این جنگ دوباره تعادل و توازن قوا را بنفع حاکمیت مرکزی تغییر داد. دولت مرکزی در بحبوحه این جنگ توانست نیروی مسلح خیلی بزرگ و آموزش دیده با تسلیحات زیاد ایجاد کند که از ارتش و چندین گروه مسلح میلیشیای بزرگ بوجود آمده بود. همزمان اوضاع منطقه و دخالت نیروهای جهانی و منطقه ای بنفع دولت مرکزی و امکانی داد که این دولت خود را جمع و جود کند و همزمان پشت بورژوازی کرد خالی شد. تعادل و توازن قوای جدید بورژوازی کرد را برسر دوراهی قرار داد؛ یا برداشتن گامی به جلو و بسوی استقلال و یا در انتظار این بماند که دولت مرکزی پس از جنگ با داعش، نتنها همه  نواحی ای را که هنگام شروع فعالیت این نیرو تحت تسلط خود درآورده بود از آن پس بگیرد، بلکه و بعلاوه حتی زیر پای فدرالیزم قومی را نیز خالی کند. در این مقطع بارزانی بمثابه صاحب و استراتژیست اصلی بورژوازی کرد به پای برگزاری رفراندوم و اعلام جدایی و تشکیل دولت مستقل رفت. بدون شک رفراندوم گام استراتژیکی بزرگ و به همان اندازه تعرضی بزرگ و گذشتن از راه پرفراز و نشیبی بود. آن عواملی که این گام را با شکست روبرو کردند بخشی از آن پشت کردن دوستان جهانی و منطقه ای بارزانی و بورژوازی کرد بود، و بخشی دیگر نیز شکاف بزرگی بود که در صفوف خود بورژوازی کرد بوجود آمد. شکلگیری جبههُ "نه به رفراندوم" از طرف بخشی از بورژوازی کرد و شک و تردید و تزلزل بزرگ بخشی دیگر از بورژوازی کرد و مستقیماُ همکاری و دست در دست حکومت مرکزی و حشد شعبی گذاشتن توسط بخشی از بورژوازی کرد، راه بشکست کشاندن این رفراندوم توسط دولت مرکزی را کاملاُ باز گذاشت. پس از این، توازن قوای جدیدی میان بورژوازی کرد و مرکز بوجود آمد و در این شرایط تازه ایجاد شده نتنها نواحی مورد مشاجره بلکه آن فدرالیزمی که در توازن قوای سال ٢٠٠٥ شکل گرفته بود رنگ باخت و دچار تغییرات شد. روند عقب نشینی بورژوازی کرد هنوز ادامه دارد و کسی نمیداند کی باری دیگر و چگونه تعادل و توازن قوای جدیدی ایجاد خواهد شد.

در مورد اینکه اشاره کردید که "در شرایط کنونی، انقلاب در کردستان همزمان با حاکمیت مرکزی نیز روبرو ست" یعنی چگونه مسئله و موضوع خود را با دولت مرکزی نیز یکسره خواهد کرد؟ قبل از هرچیز ضروریست که به این اشاره کنم که یکسره کردن تکلیف با دولت مرکزی منوط به انقلاب نیست، حتی بدون سرنگونی حاکمیت میلیشیایی آن میتوان با عملی کردن و به اجرا درآوردن نتایج رفراندوم سال ٢٠١٧، یعنی جدایی و تشکیل دولتی مستقل این تکلیف را روشن کرد. اگر این موضوع همینطوری و تا زمانیکه تغییراتی انقلابی روی خواهد داد لاینحل بماند، آنموقع جواب این موضوع را در شرایطی که بوجود خواهد آمد جستجو کرد. اگر انقلاب در کردستان بخشی از انقلابی سراسری در عراق باشد، شرایط با ان کە انقلاب تنها در چهارچوب کردستان رخ بدهد متفاوت خواهد بود. در سطحی عمومی میتوان گفت که در بطن عراقی که دستخوش انقلاب شده مردم کردستان نیز میتوانند از فرصتی برای انتخابی دیگر و متفاوت از جدایی بهره مند شوند. اما تا زمانیکه حاکمیت مرکزی اقتدار ارتجاعی مذهبی و قومی باشد، جدایی تنها انتخابی ست که کردستان پیش روی خود دارد. بویژه اگر تحولات انقلابی تنها در کردستان روی بدهد، یکی از پیش شرطهای پیشروی آن در این شرایط دورانداختن فدرالیزم و جدایی کامل و قطعی آن از عراقی قومی و مذهبی است.

الان بگذارید بر روی مسئله شرایط کنونی کردستان و روبرو بودن با دو حاکیمت میلیشیایی در دو منطقه چه ویژگی ای به روند تحولات انقلابی میدهد مقداری مکث کنیم. بنظر من این پروسه ای بسیار پیچیده خواهد بود و نیازمند استراتژی ویژه ای جهت پیشبرد این روند است. بی شک سناریوی کارساز و سریع و کم دردسرتر این است که جنبش نارضایتی کنونی تلفیق شود با افقی سیاسی جهت کنارزدن حاکمیت میلیشیایی و گندیده کنونی. همچنین این جنبش بمثابه یک جنبش یکپارچه، متحد و سراسری در هردو زون ( هر دو منطقه زیر حاکمیت بارزانی و اتحادیه میهنی) این دو حاکمیت پیشروی کند. اما شاید در دنیای واقعی این تنها بعنوان آرزو، هدف و سناریویی کارا و کارساز بماند و هرگز عملاُ محقق نشود. فاکتورها، عوامل و دلایل ریز و درشت زیادی وجود دارند که باعث میشوند این جنبش بشیوه ای ناهماهنگ و مجزا در هردومنطقه و در سطوح و شیوه های متفاوت پیش برود و با موانع و پستی و بلندیهای متفاوتی روبرو شود. در چنین شرایطی  استراتژی ای که یکجانبه بە این متکی باشد کە این جنبش را در سطحی سراسری و همزمان به پیروزی برساند، نە تنها نزدیک به غیرممکن مینماید، بلکه میتوان گفت دست و پاگیر بوده و بە موانعی واقعی بر سر راه روند پیروزی تبدیل شود. چون، مستقل از اراده و توان هیچکس و یا نیرویی موانع بسیاری وجود دارند از قبیل: ویژگی هریک از این حاکمیتهای محلی و دو نیروی بالا دست، جنبشها و طرزتفکرسیاسی و اجتماعی در هردو منطقه، تفاوت توازن قوای میان حاکمیت و اپوزیسیون (چپ و راست آن)، حامیان محلی و جهانی آنها و تقسیم هردو حاکمیت میان دو بلوک مختلف جهانی، سطح مبارزه  طبقاتی و گذشته و پیشینه این مبارزه و کشمکش در این دو منطقه، حتی سطح درک و شعور سیاسی و شرایط اقتصادی و توانایی معاملات بازرگانی با کشورهای دوروبر و ...، و خیلی فاکتورهای دیگر، برای جنبشی که بخواهد از شر این دو حاکمیت رهایی یابد دو واقعیت کاملاُ متفاوت ایجاد کرده است. به همین خاطر است که میگویم پافشاری یکطرفه بر سراسری بودن این جنبش و گره دادن آن به یک استراتژی، نە تنها به تسریع خاتمه دادن به این حاکمیت کمکی نمیکند بلکه حتی ممکن است راه آن پیشرویهایی را ببندد که ممکن است در هریک از این مناطق و بشیوه ای ناهماهنگ و مجزا رخ بدهند و تبدیل شود به الگویی برای دیگر مناطق جهت تکرار آن.

 شکی در این نیست که این استراتژی پیچیده و در عین حال خیلی ویژه است، همچنانکه شرایط کردستان نیز پیچیده و ویژه است. اما علیرغم پیچیدگی این شرایط، من معتقدم که پشروی منطقه ای برای درهم پیچیدن حاکمیت میلیشیایی در هرمنطقه و حتی شهری، استراتژی موثرتر، واقعبینانه تر و ممکن تری میباشد نسبت به در انتظار سراسری شدن این جنبش و پیشروی هماهنگ و همطراز در سطحی سراسری. تصور کنید که زمانی کردستان بطور واقعی و عملاُ به چهار زون (منطقه) جدا و زیر سایه چهار نیروی منطقه ای تقسیم شده بود: دهوک و مناطق دوروبر آن و نواحی شمال و غرب اربیل زون زرد حزب دمکراتی بارزانی بود، سلیمانیه و پشدر و گرمیان زون سبز اتحادیه میهنی بود، هلبجه و اورامان زون سیاه اسلامی بود، و تا مدت مدیدی اربیل، که اگر بخواهیم برمبنای رنگها یک نام برایش بتراشیم، بایستی گفت منطقه گوجه ای رنگ تحت تسلط مشترک همگیشان بود. هریک از این نواحی حاکمیت و قانون و قواعد و دو و دستگاه سرکوب و زندان و ... و ... و شرایط ویژه خود را داشت. من میگویم برای نمونه اگر جنبش اعتراضی و تمایل به خاتمه دادن به اقتدار کنونی در شهر سلیمانیه قویتر بوده و نیرو و توازن قوا برای پیشروی جنبش و کنارزدن این حاکمیت میلیشیایی مناسبتر است، چرا نمیشود در اولین گام خود به قدرت میلیشیایی در این شهر پایان داده و حاکمیتی متکی بر اراده و شرکت و حضور مستقیم ارگانها و تشکلهای توده ای را مستقر کرد؟

بعقیده  من این سناریو و استراتژی برای شرایط کنونی کردستان خیلی عملی و واقع بینانه تر است از گره زدن ایجاد تغییر در حاکمیت بە این کە چنین جنبش بتواند همزمان در سطحی سراسری این توانایی را پیدا کند. این بمعنی بفراموشی سپردن هرگونه تلاش برای ایجاد و گسترش این جنبش در سطحی سراسری نیست، بلکه اصرار بر این است که نبایستی سراسری شدن به پیش شرط تبدیل شود. صحیح و منطقی این است که هرگاه در هر ناحیه ای فرصت پیش بیاید این حاکمیت میلیشیایی کنار گذارده شده و بجای آن حاکمیتی متکی به اراده مردم برقرار کرد. برای این حتی ضروری نیست منتظر ماند که این تغییر در تمامی نواحی یک زون همزمان و کاملاُ ایجاد شود.، حتی در یک شهر، ناحیه و حتی یک شهرک  این فرصت پیش بیاید نبایستی زمان را بهدر داد. مهم نیست نام منطقه ای جدید یا کانتون یا ناحیه ای دیگرهرچە بر آن بگذارند، آنچه مهم است نشان دادن عملی حاکمیتی از نوعی دیگر، حتی در منطقه ای محدود، است. حاکمیتی که اراده و دخالت مستقیم توده های متشکل در شورا و انجمنهای متعلق بخود در آن متبلور شده، توده های مسلح و متشکل در میلیشیای توده ای از آن دفاع میکنند، و این ناحیه توسط قوانین و مقررات مترقی و آزادیخواهانه و برابری طلبانه وغیر قومی و غیرمذهبی اداره شده، و به اندازه ثروتی که در دست دارد زندگی و رفاه  و خدمات ضروری برای ساکنین ان تامین میکند، آزادیهای وسیع و بدون قید و شرط اعلام بکند و .... و ... این منطقه نتنها لازم نیست با حاکمیت میلیشیایی احزاب ناسیونالیست کرد در دیگر مناطق بجنگد، یا آغازگر جنگی باشد، بلکه با طرح و سیاستهای موثر و ممکن دست آنها را نیز از حمله به این ناحیه و یا جنگ طلبی آنها علیه خود کوتاه نماید. بایستی تلاش بکند بعنوان واقعیتی عملی خود را بە حاکمیت اربیل و بغداد و همه  حاکمیتهای منطقەای نواحی دیگر برسمیت بشناساند و برای تامین بودجه سهم خود از بودجەای عراق، آنها را تحت فشار بگذارد تا بتواند آن را در راه  تامین نیازمندیهای اجتماعی و خدمات ساکنینش بمصرف برساند. بعقیده  من تجربه و روشی اینچنینی اگر مورد یورش احزاب میلیشیایی قرار بگیرد قطعاُ با جان و دل از طرف توده های زن و مرد کارگر و زحمتکش و آزادیخواه مورد دفاع قرار خواهد گرفت و این منطقه میتواند به یک کوبانی دیگر تبدیل شود، حتی میتواند در صورت دستور حمله به آن  تردید و تزلزل جدی در صفوف پیشمرگان ایجاد کند. شکلگیری و راه افتادن چنین تجربه ای، در مقایسه با تجربه حاکمیت اشرار اسلامی که مردم هلبجه و اوورامانات را به روز سیاه کشانده بودند شانس بسیار بیشتری در تداوم خود خواهد داشت. آن موقع خود نشاندادن یک تجربه و یک الگوی حاکمیتی از این نوع، مهمترین فاکتور در تقویت مبارزه  نواحی دیگر است در جهت تکرار این تجربه و کپی کردن آن و بسرعت الگو سراسری می شود. حاکمیت میلیشیایی در سطحی سراسری را با بحرانی کشنده روبرو خواهد ساخت و روش الگو و راهکار ارزشمند و مناسبی باز می شود برای درهم پیچیدن حاکمیت کنونی در کردستان، حتی کمک می کند بە اعتلای چنین جنبشی در سطح سراسری عراق.

اما بدون تردید پیشبرد و متحقق کردن چنین استراتژی ای راه هموار و بدون مانع و مشکل پیش رو ندارد و نخواهد داشت. هرچند واقع بینانه و شدنی است، اما سختیها و موانع خود را دارد. قبل از هرچیز به حزبی کمونیست، انقلابی و شجاع نیاز هست تا وظیفه رهبری و سازماندادن جنبش درهم پیچیدن حاکمیت کنونی را برعهده بگیرد. حزبی که اگر واقعا صاحب چنین استراتژی ای باشد در فضای کنونی میتواند بسرعت وارد کشمکش قدرت سیاسی شود. در شرایطی که حاکمیت میلیشیایی احزاب از طرفی با بحران و مشکلات درونی خود روبروست، و از طرفی دیگر نفرت و بیزاری و اعتراض عمومی علیه آنها میجوشد، خاتمه دادن به این حاکمیت خواست و آرزویی میلیونی است. هر حزبی به نماینده و رهبر عملی درهم پیچیدن این حاکمیت، و به نیروی  این تحول تبدیل شود، میتواند بسرعت جای پای محکمی در مرکز کشمکشهای قدرت سیاسی پیدا کرده و به یکی از قطبهای کشمکش کنونی برسر قدرت سیاسی تبدیل شود.
                                  

بوپیشه وه: اما اگر در شرایطی در ناحیه ای یا یکی از شهرها این اقتدار میلیشیایی درهم پیچیده شود، بدون تردید طرف نه تنها طرف خلع شده از قدرت در این نواحی بیتفاوت نخواهد نشست، بلکه و بعلاوه حاکمان بر مناطق دیگر نیز چنین تحول و آزمونی را خطری بزرگ بالای سرخود میبینند. بخاطر همین بدون درنگ آنها هم به تکاپو افتاده و آیا برای بشکست کشانیدن این تجربه در عملی کردن و دست بردن به هرچیزی که از دستشان برآید دریغ خواهند کرد؟ این تجربه چگونه میتواند برای حفظ خود از عهده  چنین مخاطرات و حملاتی بربیاید؟

ریبوار احمد: بدون شک چنین است. و فراتر از این ممکن است همدستی و بە قول خودشان بازسازی درون خانوادگی جنبش ناسیونالیست کرد، و بویژه دو جریان اصلی این جنبش که بیش از نیم قرن علیه همدیگر بوده و نیروهای همدیگر را بخاک و خون میکشند، در برابر چنین تجربه و شرایطی تمام اختلافات و دشمنی های خود را کنار گذارده و جهت ناکام گذاشتن و سرکوب چنین آزمونی با هم متحد شوند. بدون شک چنین تجربه ای قبل از هرچیز باید از همان روز اول خود را برای دفاع مسلحانه آماده کند. ضروریست که از همان گامهای نخست تسلیح عمومی همگانی، و همچنین آموزش و سازماندادن نظامی جهت ایجاد ملیس توده ای حول شوراها و ... در محلات و مراکز عمومی، بعنوان تنها نیروی مسلح موجود هم برای حفظ امنیت جامعه و هم دفاع از این تجربه را در دستورکار بگذارد.

اما مسئله  مهمتر این است که دفاع از این تجربه همانقدر که دفاع از خود در شکل نظامی و مسلحانه است ، دو برابر سیاسی و تعرضی است. آنچه خیلی مهم است بمیدان آوردن و میداندار کردن اراده توده های کارگر و زحمتکش و آزادیخواه در این آزمون است. منظورم این است که آن نیرو و حاکمیتی که در این منطقه استقرار مییابد بایستی واقعا و عملا ابراز اراده مردم باشد، هرگونه شکل و فرمی که بخود بگیرد مهم این است که بعنوان اراده توده های کارگر و زحمتکش عمل کند. در چنین شرایطی مردم حتی توان مقابله با سختیها و گرسنگی و شرایط ناهموار را خواهند داشت، بشرطی که واقف باشند که این اراده آنهاست که در میدان حضور داشته و این اراده است که بر سازماندادن تمامی عرصه های زندگی شان حاکمیت میکند. این میتواند اراده ای آهنین برای دفاع از چنین آزمونی در خون و جسم مردم بدمد، همچنانکه بارها در طول تاریخ نشانداده شده است. برای نمونه مقاومت قهرمانانه مردم کردستان ایران در برابر هجوم نظامی جمهوری اسلامی، ایستادگی قهرمانانه کمونارها در دفاع از کمون پاریس، و اخیرترین نمونه نیز جنگ و مقاومت ساکنین شهر کوبانی در برابر بربریت نیروهای داعش که به داستانی تاریخی تبدیل شد.

منظورم از تعرضی بودن، نشاندادن و عملی کردن تجربه ایست که توده های مردم دیگر نواحی کردستان را برای یورش و مقابله با اقتدار میلیشیایی و پیوند دادن جنبش سرنگونی حاکمیت آنها و کپی کردن همان شیوه و نمونهُ حاکمیت انقلابی در تمامی نواحی را تشویق و ترغیب نماید. از همین رو این آزمون بایستی از همان نخستین گامهای خود قوانین و مقرراتی را اعلام کند که هرگونه تبعیض میان شهروندان برمبنای قومیت و دین و مذهب و جنس و .... را مردود اعلام کند. آزادیهای بی قید و شرط سیاسی را اعلام کرده و همه  درها را بروی تمامی روزنامه نگاران و میدیا و خبرگزاران بازگذاشته تا آنها در شرایطی کاملا آزاد از آنچه که در منطقە میگذرد ریپرتاژ تهیه کرده و بگوش تمام جهان برسانند. تمامی داراییهای عمومی بشیوه ای روشن و صریح اعلام شده و برای تامین زندگی و خدمات عمومی در جامعه مصرف شوند... و ...  این اقدامات نتنها ساکنین دیگر مناطق کردستان را به حمایت گرم و محکم از این آزمون ترغیب خواهد کرد و آنان را به مقابله با و ممانعت از حملات مسلحانه احزاب و دستجات میلیشیای بورژوا ناسیونالیستها میکشاند، بلکه حتی در سطح بین المللی نیز وسیعا حمایتی بزرگ برای این آزمون بدنبال تامین خواهد کرد که بمراتب از حمایت جهانی از شهر کوبانی بزرگتر خواهد بود که همه شاهد آن بودیم.

مختصرا بگویم که چنین آزمونی بایستی تسلیح عمومی مردم متشکل در شوراها و مقرهای محلات و ارگانهای توده ای را بمانند وظیفه ای خیلی مهم در دستور کار خود گذارده و آن را عملی کند. این میلیس مسلح توده ای بایستی از نظر نظامی بمثابهُ نیرویی آموزش دیده و طیار شده باشد طوریکه بتواند هم از عهده  تامین امنیت عمومی در جامعه برآید و هم در برابر هرگونه فشار و یورشی که از سوی احزاب و گروههای میلیشیایی جنبش بورژوا ناسیونالیست و اسلامی و .... به آن تحمیل شد را با عزمی راسخ پاسخ دهد. بعقیده  من میلیشیای احزاب بورژوازی که دارای فرماندهان فاسد هستند، و بارها به ماراتن فرار از میدان جنگ و باختن پناه برده اند، صفوف این نیروها که مملو از فرزندان کارگران و زحمتکشان هستند و اکثرا حتی خود از حاکمیت احزاب میلیشیایی و غارتگر کنونی متنفر بوده اما ناچارا و برای تامین معاش زندگی خود و خانواده هایشان اسلحه این نیروها را بدوش میکشند، توانایی مقابله با توده های مسلح را نخواهند داشت. همین نمونه کافی ست اشاره کنم که در طول ٢٧ سال گذشته به هرجنگی، غیر از جنگی اخیر با داعش، دست زده اند باخته اند. در جنگ با داعش هم اساسا خود رابه جنازه هایی میرساندند که مسبقا با بمباران نیروهای دیگر کشته شده بودند. جدا از این، مقابله با نیروی مسلح مردم متشکل و سازمانیافته، صفوف آنها را تکه تکه خواهد کرد. بخاطر همین تنها راه برای دفاع از آزمونی که از آن گفتم تسلیح عمومی برای دفاع از اراده و زندگی و سرنوشت جامعه است. بویژه در شرایطی که همە احزاب و دارودسته و باندهای قومی و مذهبی موجود مسلح میباشند، تودهای کارگر و زحمتکش و حزب و شورا و ارگانهای گوناگون توده ای هم بایستی مسلح شده و آمادگی هرگونه مقابله مسلحانه را داشته باشند. این یک ضرورت تحمیل شدەاست و نباید در اجرا کردن آن تردید کرد.
 

بوپیشه وه: شما به برقراری دولت و حاکمیتی غیرقومی و غیر مذهبی، با هر نوع وسعت و محدوده ای، اشاره کردی. در صفوف جنبش کمونیستی و در میان فعالین چپ و کمونیست جروبحثهایی سر این موضوع بوده و هست که این بعنوان مرحله بندی انقلاب سوسیالیستی تعبیر شده و گفته میشود که ابتدا بایستی حکومتی غیر قومی و غیر مذهبی استقرار یابد و در مرحله دوم حکومت کارگری برپا شود. برهمین مبنا اصرار بر این موضوع را پوپولیستی میدانند و میگویند حکومت کارگری را تا سطح حکومتی غیرمذهبی و غیر قومی تعدیل داده اند. شما در جواب چنین نظریاتی چه میگویید و چگونه ضرورت استقرار حاکمیت غیر مذهبی و غیر قومی را توضیح میدهید و چگونه آن را به انقلاب کارگری گره میزنید؟ بویژه که بر این مسئله در استراتژی حزب کمونیست کارگری کردستان تاکید شده است.

ریبوار احمد: بعقیده من آن دیدگاهی که پشت سر چنین طرز تفکری خوابیده است علاوه بر تکرار طوطی وار تعدادی شعار، هیچ تحلیلی از اوضاع کنونی، نه برای مشکلات و مصائب کنونی و نه برای جنبش های مختلف موجود نداشته و دارای هیچ دیدگاه استراتژیکی برای روند انقلاب کارگری و برپاکردن عملی این انقلاب ندارد. حکومت غیرقومی و غیرمدهبی نه بدیل حکومت کارگری است و نه ضرورت آن مستقیما از انقلاب کارگری بیرون می آید. بلکە برمبنای سطح تکامل مبارزه  و صفبندیهای طبقاتی در دل کشمکشهای کنونی و خواست و اهداف جداگانه طبقات، و همچنین از میان برداشتن موانع سرراه مبارزه  طبقاتی و مشخصا در رابطه با مسئله  ملی، معنی پیدا میکند. غیرقومی و غیر مذهبی بودن دولت در رابطه با پایان دادن ستم ملی و هرنوع اختلاف قومی و مذهبی ضرورت پیدا میکند. در این رابطە باید تمامی شهروندان مستقل از هرنوع شناسنامه و هویت تراشی قومی و دینی و مذهبی و جنسی و نژادی، در تمامی سطوح سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برابر بوده و دارای حقوق یکسان باشند. بدون تردید این در همانحال کمک میکند بە تشدید روند مبارزه  طبقاتی و انقلاب مداوم تا به پیروزی رساندن انقلاب کارگری.

همانگونه که قبلا  اشاره کردم از نظر کمونیزم کارگری سازمان دادن و رهبری کردن و به پیروزی رساندن یک انقلاب فلسفه کمونیزم بمثابه جنبش ضد سرمایه داری را بوجود میآورد، که آنهم انقلاب کارگری برای ازبین بردن نظام مالکیت خصوصی و کار مزدی ست. در دنیای امروز مدت زمان مدیدی است که زمینه های عینی این انقلاب و برپاکردن جامعه ای سوسیالیستی فراهم شده و بوجود امده است. انقلاب کارگری تنها منتظر آمادگی ذهنی طبقه  کارگر است، آن آمادگی و ملزماتی که قبلا  به آنها اشاره کردم و تکرارش نمیکنم. هرزمانی که اینها آماده شدند بنظرمن نبایستی دست بردن به و کسب قدرت سیاسی حتی یکروز و یکساعت با هیچ بهانه ای بعقب انداخته شود. آنگاه حتی کشمکشها و مسایل مورد مشاجره متنوع موجود در دنیای امروز، مانند مسئله  ملی و آن مسایلی که به "مسائل دمکراسی" نام برده میشوند و در طول تاریخ توسط انقلابهای بورژوایی به سرانجامی رسانده شده بودند و اکنون بدلیل اینکه بورژوازی هرگونه خاصیت انقلابی و مترقی ای را از دست داده و بعضی از این کشمکشها و مسائل لاینحل باقیمانده اند، به هیچ نوع راه حلی دیگری نیاز ندارند چون انقلاب کارگری به بهترین و ریشه ای ترین نحوی آنها را بسرانجام میرساند.

تا همینجا مسئله ساده و روشن بوده و مورد مشاجره نیست، اما اینجا این سوال مطرح میشود: تا زمانیکه ملزومات ذهنی انقلاب کارگری فراهم نشده، و همچنین در شرایطی که مسایلی مانند مسئله  ملی و مذهبی در میدان باشند، یا شرایطی مانند پس از ١٩٩١ تا ٢٠٠٣ در کردستان بوجود آمد، یا مانند شرایطی که از سال ٢٠٠٣ بوجود آمده و هنوز ادامه دارد و این جامعه را بخاطر حاکمیت میلیشیایی و تداوم فدرالیزم قومی در گردابی عمیق نگاهداشته است، کمونیزم کارگری چه جوابی برای این مسایل دارد؟ همچنین موضعش در برابر جنبشهایی که برای خاتمه دادن به این مشکلات بمیدان میآیند چیست؟ آیا میتوان و میشود به توده های درگیر با این مسایل گفت دست نگاهدارید، هیچکاری نکنید و منتظر بمانید تا ملزومات و آمادگی برای انقلابی کارگری فراهم شود و آنموقع به بهترین نحوی این مسایل را حل خواهد کرد؟ یا آیا میشود و میتوان گفت که وظیفه و هدف کارگر و کمونیزم تنها انقلاب سوسیالیستی است و لذا این مسایل و کشمکشها ربطی به کارگر و کمونیزم ندارند؟ یا مستقیم و غیرمستقیم بگوییم این کشمکشها و جنبشها بورژوایی هستند و با روشی منشویکی..... بگذارید بورژوازی و سنتها و احزاب بورژوایی با آنها بازی کنند؟ جواب سرراست و بدون تردید من به تمامی این مسایل "نخیر" است که بعدا بیشتر در مورد آن توضیح میدهم.

بعنوان یک واقعیت و خارج از خواست و اراده ما، مشاهده میکنیم در بخشی از جوامع کنونی جنبشهایی علیه سرکوب سیاسی، علیه ستمگری دولتهای بورژوایی، علیه بیحقوقی و تبعیضهای آشکار و عدم وجود خدمات عمومی مناسب و علیه ستم ملی و مذهبی و .. و.. وجود دارند. برای نمونه انقلاب مصر و تونس، جنبش اعتراضی و نارضایتی در عراق و کردستان، تمایل و خواست خاتمه دادن به حاکمیتهای کنونی در عراق و کردستان. کمونیزم چگونه با این مسایل و جنبشها برای خاتمه دادن به این ستم و تبعیض روبرو شده و برخورد خواهد کرد؟ بدون تردید هدف من از این شرایطی است که هنوز آمادگی ذهنی طبقه  کارگربرای انقلاب کارگری و دست بردن به قدرت سیاسی فراهم نیست. بنظر من بدون تردید و دودلی وظیفه کمونیزم کارگری است که جواب تاکتیکی مناسب به این مسایل بدهد، افق سیاسی خود را بر افق این جنبشها حاکم کند، وظیفه سازماندادن و رهبری کردن آنها را برعهده بگیرد، و در آخر نیز شرایط و مضمون پیروزی انها را مشخص کند که به بهترین و کارسازترین نحوی جواب این مسایل را بدهد. همزمان هر نوع موفقیت و پیروزی در این میدانها را دستمایه ای برای گسترش مبارزه  طبقاتی و شفافتر کردن صف بندیهای طبقاتی و ارتقا آمادگی طبقهِ کارگر در مسیر خیزش بسوی کسب قدرت سیاسی و راه انداختن انقلاب کارگری تبدیل کند. برای نمونه زمانی که سرنوشت کردستان بدلیل وجود ستم ملی تاریخی و جدایی عملی از عراق، بدون اینکه بعنوان دولتی مستقل هم برسمیت شناخته شود، ناروشن و معلق و پادرهوا وغرق سرگردانی سیاسی و بلاتکلیفی بود، کمونیزم کارگری بخاطر اینکه این اوضاع و شرایط را عامل از هم گسیختن شیرازه جامعه و همچنین مانعی بزرگ در راه گسترش و ارتقا مبارزه  طبقاتی و صفبندی طبقات و فراهم شدن آمادگی برای انقلاب کارگری ارزیابی کرد، به درستی اعلام کرد که جواب مشخص و فوری به این مشکلات، جداشدن کردستان و تشکیل دولت مستقل است. همزمان براین اصرار داشت که چنین دولتی ضروریست دولتی غیر قومی و غیر مذهبی باشد. و یا در مورد شرایط کنونی کردستان و گردابی که در تنیجه قدرت میلیشایی و فدرالیزم قومی با آن روبرو شده است، نمیتوان فقط گفت راه حل این شرایط تنها انقلاب کارگری برای لغو کار مزدی و مالکیت خصوصی است. این هم بلحاظ تئوریک و هم بلحاظ پراتیکی ناصحیح است. چون این مسائل را میتوان بدون انقلاب کارگری هم حل کرد. حتی راه حل بورژوایی هم دارند. بلاتکلیفی و گرداب سیاسی کنونی کردستان را حتی میشد توسط راه حل بورژوایی و تشکیل یک دولت ناسیونالیستی کرد هم حل کرد. اصرار بر غیر قومی و غیر مذهبی بودن دولت یکی از ملزومات جهت تغییر شرایط بسود آزادیخواهانه و زدودن نقش و جایگاه دین و مذهب و ملی گرایی و خاتمه دادن به تفرقه و کینه و دشمنی و تبعیض ملی و مذهبی است. تلاشی بود در جهت خشک کردن مردابی که مکانی برای رشد و پرورش دارودسته های قومی و مذهبی است. تا زمانیکه این زمینه برای رشد و بازتکثیر ناسیونالیزم و مذهب وجود داشته باشد، فکر اینکه با روشنگری و مبارزه فکری این سنتها را تضعیف و طرد کرد، پوچ و خیالپردازی است. رویدادی مانند ١٦ اکتبر ٢٠١٧، تلاش و کوشش فکری و افشاگرانه حداقل یک دهە را ضربدر صفر میکند. علاوه بر اینها، اصرار بر غیرقومی و غیرمذهبی بودن دولت ارزش و ویژگی زیادی در بشکست کشانیدن برنامه های  تا مغز استخوان ارتجاعی دولتهای بزرگ و خصوصا دولتهای غربی است که برای غرق کردن این جوامع در جنگ قومی و مذهبی در پیش گرفته اند. بدین شیوه هرنوع سیما و رخسار مدنیت در جامعه را درهم کوبیده اند. پافشار بر غیرقومی و غیر مذهبی بودن دولت و حاکمیت یک ضرورت دفاع از معیارها و سیمای مدنی و مترقی و بوجود اوردن شرایطی است که در آن ابتدایی ترین پایه های یک زندگی آرام و دور از جنگ و کشتار فراهم شده و مبارزه  طبقاتی در آن نیز گسترش یابد.

در همانحال، اصرار بر غیرقومی و غیر مذهبی بودن دولت خود هیچ تناقضی ندارد نە با اصل انقلاب کارگری همین امروز و نە حتی با خود حکومت کارگری، چرا کە این تعهدی نیست که دولت غیر قومی و غیرمذهبی حکومت کارگری نباشد. بلکه همانگونه که در استراتژی حزب کمونیست کارگری کردستان نیز قید شده، حکومت کارگری همزمان بالاترین نوع دولت غیرمذهبی و غیرقومی ست. و سرانجام در هرمرحله و دوره ای سطح تکامل مبارزه و صفبندی طبقاتی و توازن نیروهای طبقاتی خصلت و ماهیت طبقاتی دولت را نیز تعیین میکند. بدون تردید انقلاب کارگری هیچگاه منتظر این گذاشته نمیشود که تشکیل دولتی غیرقومی و غیر مذهبی غیرکارگری به مرحله ای قبل از انقلاب کارگری و دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل شود. هرزمانی آمادگی برای چنین انقلابی فراهم شود، بدون درنگ طبقه  کارگر بسوی کسب قدرت سیاسی گام برمیدارد و حتی این غیرمذهبی وغیرقومی بودن را با برقراری دیکتاتوری پرولتاریا تضمین خواهد کرد. مستقل از اینها، ضروریست که هرجنبشی را آنگونه که هست بشناسیم، زمینه ها و عوامل و سطح صفبندی طبقاتی و عوامل اجتماعی آن را درنظر بگیریم و برمبنای شناخت از همه  اینها افق و اهداف آن را مطرح و روشن نماییم. این بستگی به ضرورت تاریخی دارد و نه اراده گرایی و خواست و تمایل افراد و احزاب.

 اکنون بر اساس این دیدگا دیگر باید روشن باشد که  این مبارزه و جنبشی که هم اکنون در کردستان علیه دزدی و غارت و ستمگری وسیع احزاب ناسیونالیست در کردستان و چه علیه زورگویی حکومت مرکزی عراق در جریان است، را نمیتوان بدلخواه خود انقلاب کارگری نامید و سوسیالیزم را بعنوان هدف و افق آن تعریف کنیم. کاری از این نوع، نتنها بنفع سوسیالیزم نیست بلکه برعکس تخفیف محتوای واقعی سوسیالیزم است، تا سطحی کە میشود با جنبش همه گانی متحقق شود. این به نوعی از سوسیالیزم خلقی تبدیل میشود که پس از انقلاب ١٩٧٩ رواج پیدا کرد و از طرف مارکسیزم انقلابی مورد نقد قرار گرفت، و بر این مبنا و بدین معنا، پوپولیستی ست. آن طرز تفکری که فکر میکند کارگر و کمونیزم غیر از سوسیالیزم و حکومت کارگری هیچ جوابی برای مشکلات و کشمکشهای امروز ندارند، چیزی غیر از بالاو پایین کردن میان پاسیفیزم و سیاست انتظار از یکطرف و پوپولیزم از طرف دیگر نیست. کمونیزم کارگری بعنوان سنتی دخالتگر، در جریان و متن هر اوضاع و شرایطی و در برابر هر مسئله ای آنچنان سیاست و تاکتیکی در پیش میگیرد که عملا گامی به پیش و بسوی انقلاب کارگری بردارد. اما متدی که ظاهرا و گویا به کمتر از سوسیالیزم رضایت نمیدهد، در برابر جوابی فوری و ممکن به مسائلی مانند عدم امنیت، جنگ و کشمکش قومی و مذهبی، مسئله ملی و چندین مسئله  دیگر بیجواب میماند، مسائلی که مستقل از شرایط بسیار فاجعه باری که برای مردم ستمدیده و کارگر بوجود آورده اند بعلاوه موانع جدی و بزرگی را برسر گسترش و ارتقا مبارزه  طبقاتی و پیشبرد انقلاب کارگری بوجود آورده اند. زمینه را برای ایجاد و پرورش تفکر "همسرنوشتی تمامی طبقات یک ملت"، زمینه را برای تداوم بازتکثیر ملی گرایی و کینه و نفرت قومی و مذهبی بوجود آورده اند. آن دیدگاه و طرز تفکر و سنت حاشیەای در برابر مبارزات و جنبش توده ای که مستقیماُ علیه این شرایط و مشکلات براه افتاده، بدون سیاست و تاکتیک و دست به زانو خواهد ماند. یا مانند مسایل غیر مربوط به طبقه  کارگر و کمونیزم و انقلاب کارگری آنها را بفراموشی سپرده و میدان را برای بازی و سو استفاده بورژوازی از این مسایل خالی میکند. و یا ناچار میشود هرنوع جوش و خروش و جنبش از این نوع را انقلاب کارگری بداند و در نتیجه سوسیالیزم خلقی، بجای سیوسیالیزم کارگری، را بعنوان هدف خود تعریف کند، سوسیالیسمی که همطراز این جنبشهای توده ای باشد. برای نمونه اگر دقت کنیم این متد در رابطه با موضعگیری و دخالت در جنبشهای اعتراضی توده ای کنونی در عراق و کردستان، و یا در برخورد به خواست درهم پیچیدن و خاتمه دادن به حاکمیت این احزاب میلیشیایی کردستان، و همچنین در مورد پدیده هایی چون انقلاب مصر و تونس، نمیتواند از دو حالت بیشتر باشد که هردو دو روی یک سکه اند: یا بمانند جنبشی بورژوایی و ارتجاعی به آنها مینگرد و میدان را برای دخالت جناحهای بورژوازی و ببازی گرفتن آن در کشمکشهای جناحی و تحمیل افق و سیاست خود بر آنها، خالی نگاه میدارد و یا وقتی بدون درنظر گرفتن زمینه ها و دلایل و عوامل و سطح صف بندیهای طبقاتی و ترکیب اجتماعی این جنبشها، سوسیالیزم را بعنوان هدف آن تعریف کرده و براین مبنا بعنوان انقلاب کارگری با آن برخورد میکند. آنهنگام و بناچار سیوسیالیزمی را که همسطح این جنبش توده ای و عمومی باشد را به افق آن تبدیل میکند. بدین شیوه، این متد یا دچار پاسیفیزم و منشویزم و یا دچار پوپولیزم میشود.

هرجنبشی را آنگونه که هست باید دید و ارزیابی کرد و با آن روبرو شد. بایستی زمینه و دلایل و سطح صفبندی طبقات دخیل در آن و بافت اجتماعی و پدیده ای طبقاتی آن را درنظر گرفت. و برهمین مبنا رادیکالترین هدف و پیروزی را برای آن قلم زد. نمیتوان بنا به آرزوی خود سوسیالیزم را به افق مبارزاتی که هم اکنون در کردستان علیه اقتدار میلیشیایی و گندیدگی و بچاپ بچاپ و دزدی احزاب ناسیونالیست راه افتاده، تبدیل کرد. نمیتوان و نمیشود سوسیالیزم را بعنوان هدف مبارزات توده ای و عمومی ای که علیه میلیتاریزم و زورگویی دولت مرکزی ست، تعرف کرد. وقتیکه این بعنوان پایه برخورد با این جنبشها در نظر کرفته شود، بدون تردید پیروزی آن نیز چیزی غیر از سوسیالیزم و حکومت کارگری خواهد بود، اما میتواند بیشترین کمک به روند پیشروی بسوی انقلاب کارگری و سوسیالیزم نیز باشد. در همینجا و در چنین شرایطی است که بحث دولت غیرقومی و غیرمذهبی و رادیکالترین برنامه برای رفرم معنی و ضرورت پیدا میکند و پیوند میان رفرم و انقلاب معنی مشخصی بخود میدهد. کمونیزم کارگری با این متد به کشمکشها و مسایل و جنبشهای کنونی مینگرد. جدا از اینکه تاکید میکند که هروقت طبقه  کارگر و حزب کمونیستی این طبقه توانایی به پیروزی رساندن انقلاب کارگری را کسب کرد بدون درنگ و تلف وقت بسوی کسب قدرت سیاسی حرکت کرده و انقلاب کارگری را برپا خواهد ساخت و منتظر هیچ گام بینابینی و یکذره پایین آمدن از ریشه کن کردن نظام کار مزدی و مالکیت خصوصی نخواهد ماند و همین را نیز به راه حل فوری و کارساز و ریشه ای همه  مصائب و مشکلات دنیای امروز تبدیل خواهد کرد. از عدم امنیت تا جنگ و جدالهای ارتجاعی تا مسئله  ملی و عدم وجود خدمات عمومی و ... و ... و تا وقتیکه طبقه  کارگر و حزب سیاسی این طبقه توانایی این را پیدا نکردە کە یک افق نزدیک برای این انقلاب نشان دهد، یکروز هم این مشکلات و معضلات کنونی را بدون جواب فوری و در انتظار انقلاب کارگری نخواهد گذاشت. برهمین مبنا جنبشهای توده ای و مترقی و آزادیخواه را حول راه حل فوری برای انها و برای دادن افقی روشن رهبری کرده و سازمان خواهد داد، و پیروزی آنها را طوری تعریف و مشخص کرده که هم به بهترین شیوه ممکن این جنبشها را به سرانجامی فوری میرساند، و هم به رشد و گسترش و ارتقای مبارزه  طبقاتی و بخود آمدن وبیداری طبقه  کارگر و ایجاد شرایطی مناسب برای رشد سریع توانایی سیاسی طبقه  کارگر و برای برپایی انقلاب کارگری نیز کمک خواهد کرد. در این شرایط کمونیزم کارگری بعنوان دولت دوران گذار با دولت و قدرت سیاسی نگاه خواهد کرد. بورژوازی میخواهد از قدرت سیاسی برای تحمیل بحرانهای خود بر طبقه  کارگر و توده های ستمدیده از طریق بعقب راندن مبارزه و تلاش جنبشهای رادیکال استفاده کند، کمونیزم نیز در این دوران نوعی از دولت در برابر این جنبشها میگزارد و برای استقرارش تلاش میکند، کە بحران سرمایه داری را عمیقتر کرده و آن را به بحرانی انقلابی تبدیل کرده و طی پروسه ای انقلابی مداوم بسوی انقلاب کارگری آن را دفع کند.

از این منظر اگر جنبش خاتمه دادن به قدرت میلیشیایی کنونی بعنوان جنبشی توده ای و انقلابی، حول افقی سیاسی ای که کمونیزم کارگری در مقابل آن قرار خواهد داد و تحت رهبری کمونیزم گسترش یافته و به پیروزی برسد، هنوز این بمعنی دقیق کلمه انقلاب و پیروزی انقلاب نیست. اما اگر پیروزی جنبش درهم پیچیدن این حاکمیت با  شرایطی که کمونیزم در مقابل آن قرار میدهد تا به پیروزی برسد، ضربه سنگینی بر اقتدار بورژوازی وارد میکند که روند انقلاب کارگری را هموارتر کرده و شرایطی بوجود میآورد که همانگونه که لنین میگوید: "در هر روز به اندازه بیست سال" دوران رکود سیاسی و حاکمیت بورژوازی جاافتاده، روند این انقلاب را سریعتر میکند. به یک معنی دیگر هیچ مکث و توقفی میان پیروزی در درهم پیچیدن این حاکمیت و گامهای مستقیم برای انقلاب کارگری نخواهد بود، همانگونه لنین میگوید: "دیوار چینی میان آنها نیست"، یعنی در دنیای واقعی و عملاُ میتوان هر روز به اندازه بیست سال بسوی سوسیالیزم پیش برود.    

 

* با تشکر از رفیق بهزاد یونسی که این مصاحبه را از کردی به زبان فارسی ترجمه کرده است