مبارزات جارى، تبليغ و مبلّغ، حوزه حزبى

متن پياده شده از روى نوار


 

منصور حکمت
 

مقدمه از کمونیست: مبحثی که میخوانید بحث منصور حکمت حدودا در سال ١٣٦٤ (١٩٨٥) است. این مبحث یکی از مباحث سبک کار و فعالیت کمونیستی در آن دوره و در جواب به نیازهای مبارزه کمونیستی و مشخصا رابطه حزب و فعالین و واحدهای حزبی با مبارزات جاری کارگری است. به همین اعتبار این بحث مهر دوره تاریخی معینی را برخود دارد. با این وصف نگاه دوباره به این بحث برای فعالین کمونیست در ایران و مشخصا فعالیت فعالین حزب حکمتیست(خط رسمی) اهمیت والایی دارد. ما در جواب به نیازهای مبارزه متشکل و کمونیستی و کار و فعالیت فعالین کمونیست تلاش میکنیم بخشی از مباحثات تاریخ جنبش خود در این زمینه را در نشریه کمونیست بازتکثیر کنیم. در کمونیست شماره ٢٣١ بحث "درباره خطر آکسيونيسم در حوزه‌هاى حزبى" از منصور حکمت را منتشر کردیم و در این شماره (٢٣٢) بحث "مبارزات جاری، تبلیغ، مبلغ، حوزه حزبی". با این مقدمه توجه شما را به بحث حکمت جلب میکنیم.


بحثى که ميکنم بخودى خود ممکن است يک بحث تکنيکى بنظر بيايد، در مورد تبليغ و مبلّغ چه رابطه‌اى بايد با حوزه داشته باشد و غيره. و فکر نميکنم که به اين معنى بحث تکنيکى اولاً جايش اينجا باشد، در اين جلسه بزرگ و نسبتاً غير متخصص روى مسأله، و هدف من هم از سمينار اين نبود که بحث تکنيکى بکنم. اين عمدتاً درى است براى يک بحث پايه‌اى‌تر روى سبک کار، مجدداً. بنابراين آن چيزى که ميگويم دلم ميخواهد رفقا روى سه تا زمينه اصلى که اين بحث رويش سوار ميشود و به آن مربوط ميشود در طول بحث در نظر بگيرند. من سعى ميکنم رابطه اين بحث را با اين سه تا زمينه نشان بدهم. فقط توجه ميدهم رفقا را که اين زمينه‌ها فى‌الواقع بايد اهميت اين بحث را روشن بکنند
.

اولين آن بحث خود نقد سبک کار پوپوليستى است. بنظر من بحث آژيتاتور و آژيتاسيون و کلاً مقوله آژيتاتور و پرولتر آن طورى که در نشريه هم به آن اشاره کرديم، بحثى است در ادامه بحثهاى سبک کار و بنظر من به همان اندازه اهميت حوزه‌هاى حزبى و سازماندهى در محل زيست و کار (بعداً اين را توضيح ميدهم). بنابراين يکى از تِمهايى که اين بحث در چارچوب آن معنى پيدا ميکند بسط دادن بحث سبک کار کمونيستى است که بنظر من رها شد يک مقدار بعد از تشکيل حزب و فقط بصورت جزيى باز شد. خيلى از يک موضع استفاده کردن صِرف از اندوخته‌هاى قبلى بحث شد، نه بصورت بسط بيشتر تئورى. بنابراين اين يک پايه و تم اصلى بحث آژيتاتور است.

دوم مسأله سازماندهى منفصل و دورنماى آن است. ميدانيد که الآن يک سبک کارى را عملاً در کار تشکيلاتى به کار ميبريم که به آن ميگوييم سازماندهى منفصل، حوزه‌هاى منفصلى که با رهبرى در تماس هستند و از مرکز هدايت ميشوند. دورنماى اين بحث بنظرم بطور جدى به بحث آژيتاتور و آژيتاسيون مربوط ميشود. و وقتى بحث ميکنم ميخواهم سعى کنم که نشان بدهم جايگاه اين بحث را در تصميمگيرى راجع به ادامه اين مسأله، يعنى شکل سازماندهى‌مان. و بالأخره تِم ديگرى که باز اين مسأله در محورش قرار ميگيرد مسأله حوزه‌ها و مبارزات جارى است. آيا حوزه‌هاى حزبى بايد در مبارزات جارى کارگرى دخالت کنند؟ تا چه حد، به چه شيوه، ملزوماتش چه است و غيره. که باز بحث آژيتاتور پرولتر بنظر من کليد درک اين مسأله است. روى اين سه تا تِم من بحثم را از سر مبارزات جارى شروع ميکنم. يعنى از بحث آخرى که گفتم سعى ميکنم بروم به اينکه جايگاه اين بحث کلاً در بحث مسأله سبک کار کمونيستى براى ما چه است.

مدتى است اين سؤال براى ما مطرح است که حوزه‌ها در مبارزات جارى کارگرى، اعتصابها، تحصنها و اعتراضهايى که پيش ميآيد چه نقشى بايد داشته باشند؟ ما عليه آکسيونيسم هشدار داده‌ايم قبلاً که دخالت حوزه‌هاى کم‌نفوذ در مبارزاتى که به آکسيونيسم و بعد به انهدام خود حوزه و قطع ادامه‌کاريشان منجر ميشود. ميشود گفت شايد اين هشدار ما به يک حدى ممکن است اينطورى برداشت شود که حوزه اصلاً وظيفه ندارد در آن آکسيونها دخالت بکند. کلاً آکسيون و رفتن عمل کردن با آکسيون در تضاد است با نفس موجوديت حوزه و اين بحث تا حد يک اصل ارتقاء داده بشود که حوزه وظيفه‌اى ندارد در آکسيونهاى کارگرى شرکت کند و دخالت بکند. جوابهايى که به اين سؤال داده ميشود معمولاً اين نوع جوابها است: يکى بحث اساسنامه‌اى است که وقتى گفته ميشود که حوزه آيا بايد در آکسيون شرکت بکند يا نه يا اصلاً وظيفه حوزه در قبال آکسيون چه است، بعضى وقتها اين پاسخ را آدم ميشنود يا اين استنباط ميشود که کميته کارخانه يا کميته بخش ميتواند در اعتصابات و اعتراضات نقش رهبرى ايفاء کند. رهبرى مبارزات کارگرى وظيفه کميته‌هاى حزبى است و فقط يک کميته ميتواند اين کار را بکند و حوزه کميته نيست، در اساسنامه هم رهبرى جزو وظايفش نيست. اين يک نگرش اساسنامه‌اى است. ممکن است يک کسى به اين روشنى اين را بيان نکند ولى من گاه و بيگاه شنيده‌ام در داخل و اينجا، از رفقايى که به هر حال يک مؤلفه شيوه برخوردشان به مسأله مبارزات جارى است. بنظر من اين کاملاً نادرست است. يعنى بجاى اينکه بحث را در آن سطح تجريدى که بايد باشد حل بکند و بعد از آن نتيجه عملى بگيرد از نتايج عملى و انعکاس اساسنامه‌اى بحثى ميخواهد نتايج اصولى بگيرد. مثالى که براى اين دارم اين است که اگر کسى از ما بپرسد من چطور ميتوانم رانندگى کنم، کى من ميتوانم رانندگى کنم؟ جواب بگيرد که بايد تصديق داشته باشد. بنظر من اين جواب خيلى فرماليستى و خيلى صورى به مسأله است و تنها بعد از وارد کردن يک سلسله فاکتورها و توضيح يک سلسله پديده‌ها است که ما به تصديق رانندگى ميرسيم. قبل از آن بايد به طرف بگوييم بايد رانندگى بلد باشى. و رابطه‌اى که بين رانندگى بلد بودن با تصديق داشتن برقرار ميشود پديده درجه دومى است که ميشود بعداً توضيح داد. واقعيتش اين است که خيليها هم ميتوانند بدون تصديق رانندگى کنند.

بحث اينکه بايد مطابق اساسنامه کميته باشيد يا کميته ميتواند اين کار را بکند، به مسأله‌اى که بالأخره حوزه حزبى يا بالأخره فعال حزبى، يک کمونيست، يک واحد تشکيلاتى کمونيستى چطور ميتواند در مبارزات جارى دخالت کند اصلاً جواب نميدهد. همان بايد تصديق داشته باشيد است که باز سؤال اين است که "چطورى ميتوانم تصديق داشته باشم". باز بالأخره بايد برسد به اينکه بايد رانندگى ياد بگيريد. و اين رانندگى ياد بگيريد يعنى توانايى دخالت کردن در مبارزات جارى اين خودش بى جواب ميماند در يک استنباط اساسنامه‌اى. کلاً اساسنامه بنظر من اينجا به بحث ما اصلاً مربوط نيست. من ميتوانم به يک مسائل واقعى که از اينجا ميتواند مطرح شود و راهگشا باشد پرده بيندازد و مبهم بکند.

يک بحثى که ميتواند مطرح باشد يک بحث اصولى تئوريک است. تئوريک به اين معنى که کلاً کمونيستها آيا در قبال مبارزات خودبخودى و توى گيومه "بورژوايى" طبقه مسئوليت دارند؟ آيا ما بايد برويم توى آن و دخالت بکنيم؟ آيا مبارزات کارگرى به ما مربوط است؟ در حزب کمونيست کسى اين را نميگويد به چند دليل؛ چون اولاً ايران يک کشورى است که در آن يک سنت عقب کشيدن از جنبش خودبخودى وجود نداشته آنطورى که در اروپا وجود دارد. ثانياً جريان ما يک جريانى است که با دخالتگرى و با يک استنتاج پراتيک کردن از تئورى خودش را شناخته و متدولوژى جريان ما يکى از خواص مشخصه‌اش است و در جنبش ما به هر حال اين مسأله نبوده. ولى جواب نه به اين سؤال هم ميشود داد. شايد بشود گفت که اگر بحث "کار روتين" و اختلاف بحث "کار روتين و تاکتيک" را زيادى بکِشيم به اينجا برسد که حوزه وظيفه‌اش اين است که تشکيلات کمونيستى بسازد، کارگرهاى کمونيست را متشکل بکند، مبارزات خودبخودى کارگرها سر اصلاحات و رفرمها و بهبودهاى جزئى است و وظيفه حوزه نيست توى اين دخالت کنند. رهبرى اين مبارزات را کمونيستها وظيفه ندارند داشته باشند! اين حرفى است که يک بخشى از چپ اروپا مشخصاً چپ ايتاليا ميزند (تا آنجا که ما برخورد داشته‌ايم با آن) که از يک نقطه نظر تئوريک دخالت کمونيستها در مبارزات جارى را کنار ميگذارد، نه از يک نقطه نظر عملى.

ما ممکن است بصورت پوشيده اين را براى خودمان مطرح بکنيم، بگوييم در اين دوره حوزه‌ها وظيفه ندارند در رهبرى مبارزات جارى قرار بگيرند. که بنظر من اين يعنى در اين دوره ما بايد مثل چپ ايتاليا باشيم که اين هم نادرست است. يعنى بحث اصلاً سر اين نيست که در اين يا آن دوره بشود يک بخش مهمى از فعاليت کمونيستى در جامعه را درز گرفت. آن چيزى که بطور واقعى بنظر من ما را به جواب اين مسأله نزديک ميکند توانايى عملى ما در رهبرى است و بحث دوباره برميگردد بر سر اينکه ما بايد در مبارزات نقش رهبرى را به عهده بگيريم بشرطى که توانسته باشيم توانايى واقعى براى اين رهبرى را به وجود آورده باشيم توى خودمان. توانايى واقعى رهبرى مبارزات کارگرى را بايد در حزب به وجود آورده باشيم. بدون اين توانايى هر کارى بالأخره يا فرماليستى است يا ظاهرى است، صورى است، سطحى است، آکسيونيستى است. و باز اين ما را برميگرداند به اينکه اين توانايى از چه تشکيل ميشود.

اگر امروز دخالت نميکنيم فرض کنيد در اعتصاب کانادادراى، در اعتصاب ذوب آهن به اين خاطر نيست که يک ايراد تئوريکى داريم ميگوييم "اعتصاب ذوب آهن بر سر خواسته‌هاى بورژوايى است"، اين واضح است که به اين خاطر نيست. به اين خاطر نيست که حوزه‌هاى متعددى داريم آنجا ولى نتوانسته‌ايم کميته کارخانه ذوب آهن را تشکيل بدهيم. به اين خاطر هم نيست. به اين خاطر نيست که حتى يک نفر در ذوب آهن بود فکر ميکرد چون يک نفر است نبايد دخالت کند. دقيقاً به اين خاطر است که نميتوانيم دخالت کنيم و اين نتوانستن را بايد بدرستى معنى کرد. آيا اين نتوانستن فنى است يا نتوانستن سياسى است يا نتوانستن مبارزاتى است؟ بنظر من اين دومى است اين نتوانستن فنى نيست، يک نتوانستن کاملاً طبقاتى است. و تنها موقعى اين توانستن (باز بعنوان يک پديده سيستماتيک) در ما به وجود ميآيد که يک عرصه معيّنى که من به آژيتاتور مربوطش ميکنم را حل کرده باشيم.

به هر حال بحث اينجا اين است؛ دخالت در مبارزات جارى به معنى دخالت در رهبرى مبارزات کارگرى است. شرکت کردن منظورم فقط اين نيست که فقط برويم آنجا و شرکت کرده باشيم و اخبار بفرستيم، ما هم در اعتصاب و تحصن باشيم. وقتى از دخالت کمونيستى حرف ميزنيم داريم از رهبرى حرف ميزنيم. وقتى از رهبرى کمونيستها - حالا حوزه است فرد است يا کميته است يا تشکيلات منطقه است - در يک آکسيونى حرف ميزنيم يعنى از توانايهاى اين براى پيشبردن آن آکسيون، بسيج کردن و سازمان دادنش، به اهدافش نزديک کردن و جلوتر از آن بردنش. و سؤال واقعى اين است که اين توانايى از کجا به دست ميآيد؟ يک جواب اينجا اين ميتواند اين باشد که تشکيلات گسترده، تشکيلات صاحب نفوذ، تشکيلاتى که بالأخره کادر با نفوذ به اندازه کافى داشته باشد. من ميگويم اين مسأله خودش هنوز معلول است. تشکيلات صاحب نفوذ، تشکيلاتى که بتواند جنبش کارگرى را رهبرى کند بايد از يک درک معيّنى که اين جهتگيرى را دارد نتيجه شود و بحث سبک کار ما هنوز تا اين حد نرفته و بحث آژيتاتور پرولتر و کلاً مسأله‌اى که در اين رابطه توضيح ميدهم به اين مربوط ميشود.

ببينيد آکسيون، در اين مقاله آخرى کمونيست هم اين را توضيح داده‌ام، آکسيون يعنى عمل، يعنى عمل مستقيم، يعنى عملى که ديگر زده بيرون، عملى که ديده ميشود. بنابراين دخالت در آکسيون يعنى دخالت در اعتصاب، دخالت در تحصن، دخالت در تظاهرات، دخالت در صندوق کمک به اعتصابيون، دخالت در باريکاد، دخالت در بستن درِ کارخانه، دخالت در کم‌کارى. همان روز کم کارى، همان روز اعتصاب، همان روز تظاهرات. دخالت در آکسيون يعنى اين. در غير اين صورت کار ما دخالت در سطح آگاهى و تشکل طبقه کارگر است نه دخالت در آکسيون. بنابراين آکسيون به اين معنى اخص کلمه مال همين واقعه زنده و مشخص را به آن ميگوييم آکسيون. ولى خصوصيات اين آکسيون دقيقاً تعيين ميکند چه جورى ميشود رهبريش کرد. اين آن بُعدى است که در بحثهاى سبک کار ما تا حالا کمرنگ بود. توى اين مقاله يک خواصى را براى روزهاى آکسيون و اصلاً براى جنبش در مرحله آکسيونى شمرده‌ايم که عمدتاً هم مربوط ميشود به علنى بودن مبارزه، توده‌اى بودن مبارزه، حضورى بودن رهبرى و سريع الانتقال بودن رهبرى، قابل مشاهده بودن رهبرى. تمام آن چيزى که ما تا حالا از بحث سبک کار استنتاج کرده‌ايم بطور مادى، نشرياتى و مدون، برميگردد به نوعى فعاليت مخفى و حوزه‌اى. سلول پايه ما حوزه است، فعاليتش تبليغ، ترويج، سازماندهى است، خصوصيت اصلى اين فعاليت مخفى است، حزب ما مخفى است و تمام کارهايى که کرده‌ايم. بحثهايى که در اين رابطه باز کرديم برميگردد به جنبه‌هاى مختلف اين فعاليت مخفى. ولى آن چيزى که مسأله اساسى است - وقتى برميگردد به سازماندهى طبقه در آکسيون - مربوط ميشود به مسأله تلفيق کار مخفى و علنى، سازماندهى يک اقدام علنى طبقه کارگر است.

آکسيون مخفى وجود خارجى ندارد هر چقدر هم در يک کتابى بنويسند کارگرها شب همديگر را ديدند و از فردايش کار نکردند اين ميتواند براى دو ساعت دوام داشته باشد ولى وقتى پليس به آن کم‌کارى يا به آن باريکاد حمله ميکند بالأخره يک نفر ميآيد جلوى صف ميگويد فرار نکنيد، بنشينيد، بلند شويد، متفرق شويد يا چه. يعنى هيچ آکسيون کارگرى اگر آکسيون است و اگر کارگرى است نميتواند در بُعد مخفى باقى بماند. آکسيون يعنى علنى، آکسيون يعنى بروز قابل مشاهده اعتراض. بنابراين رهبريش يعنى رهبرى يک عمل قابل مشاهده و علنى. و اينجا است که خواص اين رهبرى تا يک مقدار زيادى روشن ميشود. آکسيون از آگاهى کارگرها فقط مايه نميگيرد. آکسيون از اعتراض مشخصشان مايه ميگيرد. آکسيون فقط از تقسيمات ازپيشى کارگرها شکلش معلوم نميشود، از برخوردهاى روز بورژوازى به آن اقدامات و آن تصميمات سرنوشتش معلوم ميشود. کارگرها براى ٤٠ ساعت کار مبارزه ميکنند، ما هم به آنها گفته‌ايم مبارزه بکنند و اصلاً بخاطر حرفهاى ما است که مبارزه ميکنند. ولى اگر طرف گفت "٤٢ ساعت ميدهم" ديگر اين آکسيون از حيطه شعارهاى ما فراتر ميرود بايد گفت باشد يا نه. و اين باشد يا نه را رهبرى آن آکسيون ميگويد. يعنى هيچ حزبى نميتواند با يک يک سلسله شعارهاى از پيشى، برنامه حداقل، پلاتفرم تاکتيکى آکسيون را هم رهبرى کند بدون اينکه رهبرى سيّالى را بگذارد جلوى عمل واقعى و علنى. و اين يعنى رهبرى حضورى، علنى و قابل مشاهده مجدد در جلوى صف کارگران.

يک نکته ديگر اين است که در حالى که حزب سياسى فعاليت مخفيش بخشهاى پيشرو طبقه را مخاطب قرار ميدهد و آن بخشهاى پيشرو را روى خط ميآورد و تأثيرات آنها را روى بخشهاى عقب مانده را به بار ميآورد که در مجموع طبقه کارگر به سَمت حزب کشيده ميشود، آکسيون يعنى حضور مستقيم و فرد فرد خود کارگرها، اعم از عقب مانده و پيشرو، کسانى که اسم حزب کمونيست را شنيده‌اند و کسانى که نشنيده‌اند، کسانى که ما را دوست دارند و کسانى که از ما بدشان ميآيد، کسانى که با ما اختلاف دارند، کسانى که روى ما ابهام دارند، کسانى که مذهبى اند، کسانى که ناسيوناليست اند، کسانى که چپ افراطى اند يا حتى اپورتونيست اند. آکسيون يعنى عمل اينها. و رهبرى اينها يعنى اقدام به گرفتن سر نخ اين مبارزه در مقابل رأى اينها و در رابطه با رأى اين آدمها که آناً ابراز ميشود. بنابراين آکسيون به نوع مشخصى به رهبرى احتياج دارد که فقط از آگاهى دادن و حقانيت ايدئولوژيکى نميتواند نتيجه بشود. از دخالت حضورى روز، مجاب کردن، خنثى کردن اين يا آن استدلال، بموقع مطرح کردن اين يا آن راه حل براى اين يا آن مسأله معيّن ميتواند ناشى بشود. آکسيون يعنى رهبرى حضورى. دخالت در آکسيون معنيش اين است که بايد رهبرى حضورى و علنى را تأمين کند.

بنابراين رابطه حزب و طبقه اينجا کاملاً به يک حلقه واسط محتاج ميشود. رابطه حزب مخفى و طبقه تماماً علنى محتاج ميشود به يک عنصرى به اسم کسى که در روز آکسيون جلوى صف قرار ميگيرد. آيا اين عنصر حزبى است يا آيا اين عنصر يکى از خود کارگرها است؟ عناصرى است هستند از کارگرها و عناصر غير حزبى اند؟ اين سؤال را بايد جواب داد. اگر آن عنصر حزبى است بوجود آوردن اين عنصر جزو وظايف حزب است. اگر اين عنصر خودبخودى است بله، حزب با اعلاميه و نشرياتش روى اين عنصر تأثير ميگذارد. ولى بايد هر عقل سليمى قبول کند که آکسيونى که در مجموع ٤٨ ساعت طول ميکشد توى آن نميشود دو ساعته يک اعلاميه صادر کرد و پخش کرد و قانع کرد. آن هم رهبرى را که دارد بطور مداوم به يک چيزهايى که حتى توده ممکن است فوراً از آن مطلع نشود پاسخ ميدهد.

بنظر من اين پديده دقيقاً حلقه واسط رابطه حزب مخفى و آکسيون کارگرى است. و از طرف ديگر خود اين پديده دارد نشان ميدهد چقدر سبک کار ما منطبق است با شرايط واقعى زيست و مبارزه طبقه (که به اين در بحث سبک کار برميگردم)، يعنى چقدر حزب ما آن اَشکالى از مبارزه را آموخته که طبقه را بجز آن اَشکال نميشود رهبرى کرد. الآن اگر اَشکال مبارزه‌اى که ما ياد گرفته‌ايم و سنتهاى ما را تشکيل ميدهد را بکار ببريم، فقط با تکيه بر اين اَشکالى که امروز به دست داده‌ايم، نه هيچ قيامى نه هيچ اعتصابى نه هيچ تحصنى توسط حزب کمونيست قابل سازماندهى نيست - شصتاد نفر هم که در ذوب آهن داشته باشيم. آن چيزى که اجازه ميدهد به ما جنبش کارگرى را رهبرى بکنيم آن خصوصياتى است که به ما اجازه ميدهد کارگران را به آنطور عينيى که ميتوانند رهبرى شوند رهبرى کنيم. کارگرها علنى رهبرى ميشوند براى آکسيون. بنابراين قابليت حزب ما در اقدام به فعاليت علنى در روز آکسيون تعيين ميکند چقدر ميتواند آکسيون را رهبرى بکند. ولى اين اقدام فعاليت علنى مستلزم عنصر معيّنى در جنبش طبقه کارگر است. اسم آن را من ميگذارم آژيتاتور پرولتر. عنصرى است که، باز در اين مقاله به آن اشاره کرديم، جلوى صف قرار ميگيرد حرف ميزند، پيشرو طبقه است در روز معيّن، نه پيشرو طبقه در دوره تاريخى معيّن از انتشار مانيفست کمونيست تا انقلاب اکتبر، پيشرو طبقه است در روز چهارشنبه، پيشرو طبقه است در مقابل حمله معيّن جمهورى اسلامى به فلان اعتصاب، پيشرو طبقه است در مقابل فلان پيشنهاد وزارت کار، پيشرو طبقه است در مقابل فلان حرف توده‌ايها در مجمع عمومى. اين عنصر نقش حياتى پيدا ميکند در موجوديت مبارزاتى حزب و موجوديت آکسيونى حزب. و سؤال اساسى اين است که حزب ما آيا اساساً به آن سبک کارى مسلح هست که اين عنصر حزبى بتواند تعريف شود؟ يا اين عنصر را ما هميشه داريم بيرون از حزب ميبينيم؟ امروز اگر نگاه بکنيم اين عناصر را ما بيرون از حزب ميبينيم. ولى جريان اکونوميستى اين عناصر را در جريان خودش ميبيند. بنظر من اين تمام بحث سبک کار است که ما داشتيم؛ تبديل کردن حزب کمونيست به آن حزبى است که بطور طبيعى عناصر پيشرو جنبش طبقه را در صف خودش ببيند و محيط مناسب براى فعاليت عناصر پيشرو طبقه را در خود حزب به وجود بياورد. باز امروز به حزب ما نگاه کنيد حزب ما حزب انقلابيون حرفه‌اى به معنى بد کلمه است نه بمعنى خوب کلمه. حزب کسانى است که دقيقاً داراى مکانهاى عينى معيّنى در مبارزات کارگرى نيستند، اگر بودند در حزب ما جا نداشتند چون دقيقاً در حوزه ما نميتوانستيم هضمشان کنيم.

به هر حال اين بحثى است که بنظر من محور توسعه و بسط بحث سبک کار است. "آژيتاتور پرولتر" چه نقشى در مبارزات کارگرى دارد، چه جايگاهى در مبارزه حزبى دارد، چه جور حزبى با چه سبک کارى اصلاً محيط مساعد براى پيوستن اين آژيتاتور به خودش را فراهم ميکند و کلاً آژيتاتور کمونيست را در چه پروسه‌اى ميشود بار آورد و از کجا ميشود پيدا کرد؟ و آژيتاسيون علنى و کارگرى چه معنى سياسى براى ما و چه معنى تشکيلاتى و امنيتى براى ما دارد؟ تقريباً روى هيچکدام اين عرصه‌ها کار نشده. در صورتى که بنظر من اگر کسى دارد ميگويد من هم از انقلابيگرى خرده بورژوايى دارم ميروم به سَمت انقلابى کارگرى و ميخواهم انقلابيگرى پرولترى را سازمان بدهم بايد بفهمد که دارد اَشکال معيّنى از اعتراض را ميپذيرد از طبقه کارگر و آن را سازمان ميدهد و آن را سيستم خودش ميکند و آن را تبديل ميکند به سيستم اعتراضى خودش.

اينجا من برميگردم به بحث سبک کار.

به هر حال بحث "آکسيون و مبارزات جارى" را چون نوشته‌ايم زياد طول و تفصيلش نميدهم. بحثم اين است که دخالت در آکسيونهاى کارگرى براى ما يک بحث سبک کارى است. اگر نميتوانيم به علت ضعف سبک کارى معيّنى است و اگر ميتوانيم بخاطر اين است که مسائل سبک کارى معيّنى را حل کرده‌ايم. براى ما مثل چپ ايتاليا و آلمان و غيره بحث تئوريک نيست که "آيا بايد دخالت کرد يا نبايد دخالت کرد". براى ما بايد دخالت کرد. اصلاً در همه چيز بايد دخالت کرد. براى ما بحث تاکتيکى نيست "آيا اين مبارزه معيّن بورژوايى است يا پرولترى". ما از هر تحرک طبقه کارگر استقبال ميکنيم. براى اينکه ميدانيم خودمان بايد جهتش را تعيين کنيم و خواصش را تعيين کنيم. اين يک بحث آييننامه‌اى و اساسنامه‌اى و حقوق تشکيلاتى تعريف ساختار تشکيلاتى نيست چون اين بحث اصلاً خود مسأله را خراش نميدهد. براى ما يک بحث سبک کارى است. يعنى قبلاً بايد به يک جريانى تبديل شده باشيم که سبک کارش متناسب با متابوليسم اعتراضى طبقه کارگر است. حالا اين را توضيح ميدهم در رابطه با بحثهاى سبک کارى که داشتيم.

بنظر من کلاً بحثهاى ما راجع به سبک کار مهمترين دستآورد جنبش کمونيستى است، از بحثهاى تئوريک و برنامه حزب کمونيست بمراتب مهمتر است. چرا؟ براى اينکه برنامه حزب کمونيست، کلاً مقولات تئوريک- تاکتيکى که ما مطرح کرديم از انقلاب سوسياليستى و انقلاب دمکراتيک، استنتاجهاى معيّنى از تزهاى موجودى بود. تزهاى لنين موجود است، تحليل کنکرت از جامعه ممکن است، متدولوژى لنين حتى به يک درجه‌اى روشن است، دخالتگرى فعال لنينى در مسائل جامعه عينى. اينها مشخص است و ما اينها را استخراج کرديم و به مقدار زيادى پلميک کرديم و اينها را کوبيديم و توانستيم يک حزبى روى آن تشکيل دهيم که ميتواند بگويد سنتهاى ويژه خودش را دارد و قابل تشخيص است از سازمانهاى ديگر. ولى بحث سبک کار به هيچ پديده موجودى متکى نبود. يعنى سبک کار کمونيستى در دو سال گذشته و بحثى که حزب کمونيست روى سبک کار کمونيستى داشته و جريانهاى قبل از آن، بحثهايى است که دقيقاً از نقد عميق سبک کار پوپوليستى و با کمترين اتکاء به آن چيزى که ممکن بود دانسته باشد در آمده. و عليرغم اينکه کمترين مقدار روى آن کار شده، کمترين مقدار مقاله روى آن نوشته شده، کمترين مقدار موضوع پلميک ما بوده با ديگر گروهها، با اين وجود خيلى قويتر از تئوريهاى ما موانع خودش را جارو کرد.

اگر آنطورى که من بحث سبک کار را ميفهمم رفقا هم به آن نگاه کنند بنظر من اين سختترين چيزى بوده که جنبش کمونيستى با آن مواجه شده و زودترين سنگرى بوده که در مقابل ما خالى کرده است. علتش حقانيت جديى است که اين بحث دارد دررابطه با جهان عينى و جامعه عينى ايران و مبارزه طبقاتى در ايران. بحث انقلاب دمکراتيک را ميشد رد يا قبول کرد ولى اين بحث چنان جدى انقلابيگرى خرده بورژوايى را از ريشه‌اش ميگيرد که حتى خود ما، صفوف خودمان با اينکه توجيه نبود کمابيش روى خط کار کرديم. شما ممکن است ده تا مقاله بنويسيد ولى باز نتواند يک نفر درست بيکسان اين را توضيح بدهد و همه همنظر نباشند روى فرمولبنديها. ولى روى بحث سبک کار، ضربات بحثهاى اوليه سبک کار آنطور بوده که نه فقط راه کارگر و فدايى قبول کرده و ديگران دارند تقليد ميکنند از اين بحث، در خود ما بدون اينکه سمينارى باشد، بدون اينکه کنگره مفصلى رويش باشد، بدون اينکه اجزاء عملى تشکيلاتى اين استخراج شود رفقاى ما در عرصه‌هاى مختلف رفتند روى اين سبک کار و ساق شدند. و خيلى چيزها که شايد کفر بود در دوره قبلى خيلى راحت هضم ميشود؛ "چطور يک نفر سر قرار نيايد"، "چطور به تشکيلات وصل نباشد"، "چطور سرخود تصميم بگيرد"، "چطور به تشخيص خودش چيزهايى را تبليغ کند"، چطور از او گزارش مالى نگيريم"، "چطور از او گزارش پرسنلى نگيريم"، "چطور خودش عضو پيدا کند"، "چطور خودش تصميم بگيرد قطع يا وصل بکند"، اين را پيکار نميپذيرد، ا.م‌.ک نميپذيرفت، کومه‌له هم نميپذيرفت، ولى امروز عادى است برايمان. خيلى طبيعى است که عنصر فعال عرصه مبارزه کارگرى را خيلى با ارزش کرده باشيم در سيستم فکرى خودمان. در سبک کار پوپوليستى اينطور نبود.

به هر حال ميخواهم بگويم اين مسأله، مسأله‌اى بنيادى، يک گسست است به آن معنى که آن موقع گفتيم. ولى اين گسست را الآن من ميخواهم در يک بُعد ديگرى باز کنم و آن تعلق طبقاتى حزب است. آن روز ما انقلابيگرى خرده بورژوايى را نقد کرديم و گفتيم اتفاقاً نقد سبک کار برميگردد به نقد يک انقلابيگرى معيّن در عمل، از جهتگيرى به سَمت طبقه کارگر و سازماندهى انقلاب اجتماعى و کار در محيط زيست و کار کارگرها و متشکل کردن کارگرها حرف زديم. انقلابيگرى خرده بورژوايى اگر در بُعد عملى و سازماندهى به آن نگاه کنيم معنيش چه بود؟ انقلابيگريى بود که فقط ميتوانست اعتراض اتميزه و منفرد را سازمان بدهد، اساساً قادر به سازماندهى اعتراض متشکل نبود. انقلابيگرى اقشار خرده بورژوازى اعتراض را در آن اَشکالى ميتواند سازمان بدهد که اين اَشکال خصلت اتميزه و منفرد داشته باشند، اعتراض دانشجو جماعت. اعتراض انفرادى را ميتواند سازمان دهد، برايش اعتراض وسيع مساوى است با جمع مکانيکى اعتراضات انفرادى. براى همين تظاهرات شيوه‌اش است، تظاهرات خيابانى. خُب هر معترضى بيايد توى خيابان با هم اعتراض کنند. اعتراض متشکل را نميتواند سازمان دهد و بنابراين اعتراض بخش متشکل جامعه را نميتواند سازمان دهد، اعتراض آن بخشى که بايد کار کند ديگر بايد پاى دستگاه باشد. نميتواند هر ساعتى به او بگويى اعتراضش را ابراز کند و نميتواند به هر شکلى به او بگويى ابراز کند. اعتراضش را بايد دسته‌جمعى ابراز کند چون اگر سوايى اعتراض کند بعنوان حقيرترين عنصر جامعه مسخره‌اش ميکنند. فکرش را بکنيد يک کارگر ساختمانى تنهايى بيايد وسط ميدان ونک اعتراض کند، خُب واضح است کسى تحويلش نميگيرد ولى آقاى پاکدامن بيايد اعتراض کند - يک نفر آدم - تحويلش ميگيرند، فشار ميشود روى جمهورى اسلامى.

طبقه‌اى که قدرت اعتراضيش در تشکلش است، روش زندگيش متشکل بودنش است، حالا چه بوسيله توليد بزرگ چه در اعتراضش. اين انقلابيگرى خرده بورژوايى قادر نيست اعتراض متشکل هيچ قشرى را رهبرى کند. انقلابيگرى بورژوايى و ضد انقلابيگرى بورژوايى اين توانايى را دارد، بورژوا ليبرال ميتواند براحتى جلوى سرمايه گذارى را بگيرد. سرمايه گذارى نميکنند، شش ماه سرمايه گذارى نميکنند پدر طرف درميآيد. ميکِشند روى جنسشان پدر طرف در ميآيد. ولى خرده بورژوا مجبور است اعتراض انفرادى اتميزه را نمايندگى بکند و اَشکال سازمانى خودش را تطبيق بدهد با هضم اعتراض اتميزه انفرادى.

در بُعد عملى سازمانى ميسازد که فقط ميتواند انسانها را در شکل انفرادى و اتميزه‌شان هضم کند، وظايفى که از انسان منفرد عملى است به عهده‌اش بگذارد و لاجرم ميرود سراغ آن اقشارى از جامعه که اين انفراد را در زندگى ماديشان به نمايش ميگذارند. ميتواند در هر ساعتى از روز و به هر شکلى که خودش ميخواهد اعتراض بکند، عليه وضع موجود عليه وضعيتش. به او بگويند مخفى مبارزه بکند ميتواند، به او بگويند علنى مبارزه بکند ميتواند. به او بگويند تظاهرات بکند ميتواند، به او بگويند دست از کار بکشد ميتواند. به او بگويند اگر پنجاه سال هم خانه مادرش سر نزند ميتواند. اين سازمانى که سنت کار درونى و اَشکال پايه‌اى و روابط فيمابين سلولهايش جورى است که انفراد انسانها را فرض ميگيرد، اين يک سبک کار پوپوليستى و خرده بورژوايى است. ولى عکسش اين است که برويد به سَمت سازماندهى طبقه کارگر که بنا به تعريف يک طبقه‌اى است که در طبقه بودنش معنى پيدا ميکند، حول توليد بزرگ متشکل است، شرايط معيّنى دارد اعتراضش، قدرتش در تشکل و در حرکت دسته‌جمعيش است. حزب کمونيست ميخواسته سازمانده اين طبقه باشد براى انقلاب اجتماعى. بنابراين نميتواند صرفاً آن روابط اتميزه و خصوصيات آن سازمان پوپوليستى را با خودش حمل کند، فقط عنصر پرولتر را بگذارد توى ظرف تشکيلات پوپوليستى قبلى، بلکه بايد خصوصيات عينى آن طبقه را در سبک کار خودش دخيل کند. يعنى آن حزبى ميتواند طبقه کارگر را سازمان بدهد که در عين حال به اندازه کافى از نظر روشهاى سازماندهى شکل تبلور آن طبقه طبقه باشد. نميشود از مشى چريکى، ايده سازمان، تشکل، امنيت، همه اينها را قرض کرد و برداشت بُرد توى طبقه کارگر حزب کمونيست تشکيل داد. از سبک کار پوپوليستى هم نميشود اين کار را کرد. بايد دقيقاً فهميد طبقه کارگر چطورى ميتواند به خودش آرايش کمونيستى بدهد. اين سؤال اساسيى است که جلوى ما است بنظر من دربحث سبک کار. خُب ما حوزه‌ها را پيدا کرديم اين واقعاً درست است. سلول پايه حزب در بين کارگران و زحمتکشان حوزه است. ولى اين خيلى اشتباه است اگر از اين آن نتيجه را بگيريم که واحد و آن دوز پايه فعاليت حزب در بين کارگران فعاليتهاى مخفى حوزه است. اين ديگر غلط است.

سلول پايه يک پديده مادى است، يک سلول است. سلول پايه يک سِرى فونکسيونهاى حياتى دارد، اين سلول پايه است. اگر هر موقع بخواهيم از ساختمان حزب حرف بزنيم بايد سلولهايش را بکِشيم. ولى اگر بخواهيم از متابوليزمش حرف بزنيم ديگر نميتوانيم به سلولهايش نگاه بکنيم. واحد پايه فعاليت حزب يک مجموعه‌اى ميشود از فعاليت مخفى و علنى و يک مجموعه‌اى ميشود از تبليغ، ترويج، سازماندهى و اعتراض. حزب غير معترض نميتواند وجود داشته باشد و حزبى که در حال سازماندهى طبقه کارگر نيست نميتواند وجود داشته باشد. بنابراين حزبى که فقط طبقه کارگر را به روش خودش سازمان ميدهد هم نميتواند وجود داشته باشد، بدون اينکه در عين حال طبقه کارگر را در جهت آن چيزى هم که بايد سازمان دهد، يعنى اعتراضش به صورت موجود به شکل موجود در چارچوب جامعه موجود.

بنابراين حزب کمونيست وقتى دارد ميگويد من در اين مناطق هستم به معنى ساختمان تشکيلاتى ميتواند بگويد سلولهاى پايه‌اى حزب من در اين مناطق هست. ولى به معنى مبارزاتى کلمه بايد بگويد دُوز پايه فعاليت سازمان حزبى در اين مناطق مقدور است. من به اين ميگويم تلفيقى از کار مخفى و علنى. من به اين ميگويم مبارزه براى کمونيست کردن کارگران بعلاوه مبارزه براى سازماندهى اعتراضات کارگرى و براى درآوردن اعتراضات کارگرى از دست بورژوازى. ما خودمان آن طبقه را طبقه در حال اعتراض تعريف کرديم وقتى ميخواستيم بحثهاى سبک کار را مطرح کنيم. براى اينکه بگوييم موضوع کار ما طبقه کارگر است، اعتراض جزء لاينفک خود طبقه کارگر است، موضوع کار ما جنبش کارگرى نيست. ولى وقتى اين را نتيجه ميگيريم بايد دوباره از آن طرف هم بگوييم ولى اعتراض جزء لاينفک خود طبقه کارگر است، بنابراين سازماندهى اعتراضش يکى از خصوصيات فعاليتهاى ما است. و واضح است که سازماندهيش با توجه به اينکه کمونيستها ميخواهند اين را سازمان بدهند و در جهت اهدافى که کمونيستها ميخواهند ببرند.

اينجا است که بايد نگاه کنيم طبقه چطورى ميتواند اعتراض کند. و اگر حزب کمونيست نميتواند به خودش آن آرايشى را بگيرد که وقتى طبقه دارد بنا به خصوصيات ذاتى خودش به يک شکل معيّنى اعتراض ميکند، حزب کمونيست ناگزير شود از آن جدا شود. وقتى طبقه از فاز آگاه شدن خارج ميشود، از فاز مخفيانه متشکل شدن خارج ميشود (براى دوره‌هايى يا براى لحظاتى) و به شکل اعتراض علنى کشيده ميشود حزب مخفى از آن جدا بشود، حزب مخفيى که نتواند با آن برود دنبال آن عرصه، و به مجرد اينکه طبقه ابراز وجود ميکند در سطح اعتراضى، حزب از آن جدا بشود. اين وضعيتى است که در نتيجه اين امر پيش ميآيد که ما سلول پايه حزب را با فعاليت پايه حزب اشتباه بگيريم. سلول پايه حزب سلولى است مثل سلول بدن. ولى فعاليت پايه آدم بقاياى سلولهايش نيست و بازتوليد سلولهايش نيست. هزار و يک فعاليت ديگر ميکند که سلولها ابزارهاى اين کار هستند.

به هر حال واحد پايه فعاليت حزب سازماندهى اعتراض را در خودش دارد؛ سازماندهى طبقه کارگر معترض، چه در شکل کمونيستى آن و چه در شکل فورى آن. اينجا است که من ميگويم بايد خصوصيات عينى اعتراض طبقه را دخالت بدهيم. بنابراين وقتى داريم به واحد پايه حزب از نقطه نظر فعاليتى نگاه ميکنيم سؤال مطرح ميشود که چقدر ميتوانيم اعتراض کنيم. در اين مناطق چقدر اعتراضات کارگرى را ميتوانيم به خودمان مربوط کنيم يا خودمان را به اعتراضات کارگرى مربوط کنيم. سؤال اين ميشود که چقدر اگر ما بخواهيم کارگرها را به اعتراض بکشيم ميتوانيم. سؤال اين ميشود که اگر کارگرها را به اعتراض بکشيم چقدر در تناقض قرار ميگيرد با خودمان، با وجود فيزيکى و مکانيکى و ادامه کارى حزب. تمام اينها سؤالهايى ميشود براى يک واحد پايه فعاليت حزب. ممکن است بگوييد اين همان کميته است ديگر، وقتى راجع به کميته حرف ميزنيم بگوييم اين همان است. من ايرادى اصلاً به اين بحث نميبينم. فقط ميگويم از آن سر نميشود به آن رسيد، از اين سر ميشود رسيد به کميته.

بنابراين کميته را بله، بياييم به چيزى بگوييم که اين يک واحد پايه فعاليت حزب را در بُعد مخفى و علنيش ميتواند هدايت بکند. ولى آنوقت دقيقاً ميدانيم ملزومات تشکيل اين کميته چه است. اصلاً ملزومات موجوديت کميته‌اى حزب و موجوديت واقعى و همه جانبه حزب در عرصه‌هاى معيّنى چه هست. من ميگويم يکى از مهمترين ملزوماتش و يکى از آن ارکانى که هم‌ارز رکن فعاليت مخفى است فعاليت علنى و دخالت علنى در حيات طبقه کارگر است و اينجا باز مسأله آژيتاتور پرولتر مطرح ميشود.

بنابراين حزب کمونيست سلول پايه‌اش سلولى نيست که فقط عناصر مخفى حزبى را در خودش سازمان ميدهد. سلول پايه‌اش ممکن است اين باشد ولى واحد پايه فعاليتش اين نيست، بلکه فعاليتى است که اين ميتواند عناصر علنى حزبى را در خودش جاى بدهد و تعلق به حزب با فرض موجوديت علنى آژيتاتور پرولتر مقدور باشد. از اين ميتوانيم دهها استنتاج عملى، تشکيلاتى، امنيتى، آييننامه‌اى و غيره بکنيم (من نميخواهم وارد اين بحث شوم اينجا). فقط اين را ميخواهم بگويم که حزب کمونيست ايران بايد بتواند موجوديت خودش را با شرايط عينى موجوديت طبقه، قدرت طبقه و بروز اعتراض طبقه وفق بدهد. اينجا است که سبک کارمان کارگرى شده نه آنجايى که ميرويم حوزه‌هاى کار و زيست به وجود بياوريم، ميرويم انقلاب اجتماعى سازمان بدهيم. درست است سلول پايه حزب و حوزه‌هاى حزبى و در بين کارگران سلولهاى موجوديت ما در بين کارگران هستند ولى خود اين موجوديت براى اينکه ربط مبارزاتى به طبقه پيدا بکند، ربط پيدا بکند به طبقه بعنوان يک طبقه معترض، بايد فعاليتش را ببرد به آن سَمتى که پديده علنى، مبارزه علنى و رهبرى حضورى در طبقه کارگر را در خود حزب هضم بکند.

الآن در وضعيتى که ما هستيم اين رهبران همانطور که گفتم بيرون ما هستند. بيرون ما هستند، بيرون فدايى هستند، بيرون راه کارگر اند. يعنى همه اينها از خواص مشترک ما دارد نتيجه ميشود. ما، فدايى، راه کارگر، پيکار، رزمندگان، هر جريانى که امروز تشکيل ميشود قادر به هضم کارگر پيشرو و علنى‌کار در صف خودش نيست. قادر به گذاشتن طرف در جاى خودش نيست. طرف هميشه براى ما ميشود رهبران عملى جنبش کارگرى. خُب بايد از خودمان سؤال بکنيم چرا رهبران عملى جنبش کارگرى اعضاء حزب کمونيست ايران نيستند؟ چرا هميشه بيرون هستند؟ آيا نتيجه کار امروز ما به همين شکل موجودش ما را به اين ميبرد که رهبران عملى بيايند توى حزب؟ نه ديگر نميبرد. هنوز اين تضاد را به اندازه کافى حل نکرده‌ايم. در شکل کار حوزه‌اى، که گفتم رکن اول و تعيين کننده رفتن به سَمت کار کمونيستى است، کارگرها به فعاليت حوزه‌اى جلب ميشوند. در رکن دومش حوزه بايد به فعاليت کارگرى جلب بشود. و اين دومى يعنى رابطه برقرار کردن اين دفعه بين حوزه و مبارزه واقعى طبقه، رابطه برقرار کردن بين حوزه و توانايى واقعى طبقه براى مبارزه، که يکى از آنها قابليت رهبرى شدن دستجمعى آن توسط عناصر علنى است.

به هر حال بحث ممکن است دور بزند الآن در صحبتهاى من، فقط اين را ميگويم که اين يک بحث سبک کارى پايه است. اگر بخواهد بحث آژيتاسيون و آژيتاتور کمونيست باز بشود بحثى ميشود هم‌ارز بحث حوزه‌هاى حزبى و اين بحث سبک کار ما را ميبرد تا آن حّدى که حزب کمونيست به يکى از جريانات خود کارگرها تبديل بشود. وقتى ما ميگوييم حزب کمونيست يک حزب کارگرى است، کمونيسم يک شاخه‌اى از مبارزه توى خود طبقه کارگر است بايد خصلت تاريخاً کارگرى حزب به خصلت واقعاً کارگرى حزب نزديک بشود يا به هر حال منطبق بشود، معنيش اين است که همان حالتى که ما ميگوييم مجاهد متشکل از عموماً دانش‌آموز جماعت، دانشجو جماعت است، دقيقاً توى کارگرها اين باشد که کمونيستها يک فرقه‌اى هستند از بچه‌هاى خودشان. يک عده‌اى از خود کارگرها عضو حزب کمونيستند و اينها ديگر کارگرهاى متوسط نيستند. امروز ميتوانيم به عملکرد حزب خودمان نگاه بکنيم. ما انقلابيون حرفه‌اى سطح بالا را با کارگران متوسط تلفيق ميکنيم در حوزه‌ها. کارگرهاى متوسطى که بطور عينى قادر نيست (نه اينکه حالا ما به او گفته‌ايم نکن) رهبر اعتراض صنعت نفت باشد، آنطور که سه نفرى بودند که شاه را آوردند پايين. بطور عينى قادر نيست رهبر ذوب آهن باشد، بطور عينى قادر نيست رهبر کانادادراى و ايران ناسيونال باشد. آن رفيق خوبى است آن که با ما است، ولى فى‌الواقع بخش پيشروتر طبقه را گذاشته‌ايم اکونوميسم تربيت کند، سنديکاليستها تربيت کنند و اينها براى آنها ديگر خارجى محسوب نميشوند.

شبکه‌ها و سلسله محافل سنديکاليستى در طبقه کارگر اتفاقاً اين آدمها را اعضاء فعال خودش و بنيانگذار خودش ميشناسد. کاملاً برعکس ما است. يعنى يک جريان اکونوميستى را دنبال کنيد با تک تک اين کارگرها ميتوانيد برويد در خانه‌شان. همه همديگر را ميشناسند. تصميم ميگيرند راجع به سرنوشت و خط مشى‌شان. تصميم ميگيرند راجع به شيوه برخورد جمهورى اسلامى. جريان اکونوميستى- سنديکاليستى اين کارگرها را بعنوان سلولها و عناصر تشکيل دهنده خودش دارد. جريان ما اينها را بعنوان واقعيت عينى خارج از حزب دارد. سنديکاليسم از اينکه رهبر علنيش دخالت ميکند (عضو جريان سنديکاليستى است، حتى اگر شکل حزبى به خودش بدهد که يک خرده پيچيده است ميگويم الآن) ولى حتى يک حزبى که با روش سنديکاليستى دارد توى طبقه کارگر کار ميکند آن روز کار بکند، بخش اعظم کارگرهاى پيشرو را بعنوان مسئول حوزه و مسئولين سازمانى خودش خواهد داشت. اصلاً عضو فعال حزبى خودش است ميتواند رويش حساب کند. حزب توده بيشتر از ما اينطورى است. حزب توده بخشى از رهبرهاى عملى طبقه را با خودش داشته قبلاً. يعنى طرف در عين اينکه محبوب کارگرها است، رهبر اعتصاب صنعت نفت است ميآيد اتوريته کميته مرکزى حزب را هم قبول دارد، کميته شهرستان را هم قبول دارد و آن کارى را که به او ميگويند ميکند. ما هنوز خيلى فاصله داريم با اين وضعيت.

بنابراين بحث اينجا است چکار ميشود کرد که حزب کمونيست دقيقاً همين خصوصيتى را به خودش بگيرد که اکونوميستها الآن دارند. يعنى وقتى از بچه‌هاى کمونيست رشت حرف ميزنيد طبيعى باشد که بايد برويد قهوه خانه‌ها يا کارگاهها يا محله‌هايى که کارگرها ميآيند آنجا استراحت کنند پيدايشان کنيد. وقتى ميخواهيد بفهميد کمونيستها عکس‌العمل اين يا آن موضعگيريشان چه بوده بتوانيد برويد توى کارخانه‌ها و روحيات کارگران را نگاه کنيد. وقتى ميخواهيد بفهميد که فرض کنيد سطح تئوريک يا سياسى حزب کمونيست در خراسان بالا هست يا پايين، اول موظف باشيد درباره سطح تئوريک- سياسى کل کارگرها حرف بزنيد تا بتوانيد حزب را توضيح بدهيد. الآن ما ميتوانيم يک هسته واقعاً سطح بالاى ايدئولوژيک- سياسى داشته باشيم در نيشابور بدون هيچ طبقه کارگرى. و هيچ لزومى ندارد ما توضيح دهيم حزب تأثيرش روى طبقه چه بوده و طبقه‌اى که جذب حزب شده تأثيرش روى حزب با تاکتيکهايش چه بوده. هيچ رابطه عينى‌اى بين اين طبقه و اين حزب برقرار نيست. حزب انقلابيهاى حرفه‌اى است، ولى نه از بين خود طبقه و مرتبط با بهترين عناصر طبقه، بلکه حزب انقلابيون حرفه‌اى و پيگير و کمونيست با عناصر متوسط طبقه، در حال آشنايى با طبقه، است.

سير حرکت ما بايد منجر بشود به اين وضعى که دقيقاً همه اين اسمهايى که ميشنويم در رهبرى جنبش کارگرى، لااقل نه همه‌اش، اکثريتش، بخش تعيين کننده‌اش حزبى باشند. اتفاقاً کارگر عقب‌مانده با ما نباشد با فدايى باشد. کارگر عقب‌مانده با ما نباشد با اکثريت باشد. کارگرى که پيشرو است و قابليت رهبرى دارد، حساس است نسبت به مسائل جنبش کارگرى، تجربه عملى رهبرى دارد، حرفش در رو دارد، طبيعى اين باشد - براى ما و "جرج شولتز" - که اين عضو حزب کمونيست است قاعدتاً، با توجه به اينکه کارگر پيشرو است. يعنى همان خاصيتى که حزب بلشويک داشته، سوسيال دمکراسى روس داشته، حزب کمونيست آلمان داشته، حزب کمونيست اسپانيا داشته، حزب کمونيست شيلى داشته، حزب کمونيست ويتنام يا حزب کمونيست هر جاى ديگر داشته. يعنى هر موقع ميخواستند کمونيستها را پيدا کنند توى محافل پيشرو کارگرى دنبالشان ميگشتند. الآن براى ما اينطور نيست. ما بايد برويم به اين سَمت که اين بشويم. براى اينکه اين بشويم چکار بايد بکنيم؟ همه‌اش او نبايد بيايد، ما بايد برويم. همه‌اش را رهبرهاى پيشرو نبايد بيايند. ميگويد خُب باشد من حزب شما را قبول دارم قربانش هم ميروم و حاضرم کُت و شلوارم را هم عوض کنم و ديگر توى حوزه باشم. اتفاقاً اين راهش ديگر نيست. چون اگر او اين کار را بکند دقيقاً يک جا هست که هويّت خودش را از دست ميدهد و ميآيد با ما.

دقيقاً آنجايى است که ما ميرويم تا سايه شبکه حزبى را بيندازيم روى سر آن بخش پيشرو طبقه. و اين يعنى اينکه هضم کنيم مقوله آژيتاتور پرولتر را در صف خودمان. رفيقى ممکن است چهل و پنج سالش باشد، استخوان خُرد کرده در صنعت نفت، عضو حزب کمونيست است، با تشکيلات مخفى ما در ارتباط است، محبوب است ولى عضو حزب کمونيست است و طبيعى هم هست که باشد. اگر بخواهيم اين کار را بکنيم بايد بحث سبک کار را ببريم جلو. به حدّى که سبک کار ما در تماس و پيوند با بخش پيشرو طبقه کارگر چه است. حالا فهميديم در تشکيل حوزه، در نشر نشريات، در ترويج و محافل ترويجى چه است. فهميديم حتى در آموزش استعدادهاى طبقه کارگر سبک کار ما چه است. ولى سبک کار ما با معترضترين و جلوترين و حساسترين بخش طبقه چه است؟ آيا وقتى او پا ميگذارد که نقش خودش را در عرصه علنى و حضورى بازى کند، بايد ما را در رخت‌کن بگذارد براى اينکه ما نميتوانيم با او توى اين عرصه برويم؟ حزب نميتواند، روابطش تاب اين را ندارد؟ بنظر من اگر ما اين را حل نکنيم اين بالاى سر ما ميماند. يعنى اگر اين مسأله را حل نکنيم که دنباله اين فعاليت در بسط بحث سبک کار تبيين جنبه‌هاى جذب کارگر پيشرو، سازماندهى کارگر پيشرو در نقش واقعى طبقاتى خودش است، نه در نقشى که حزب از او ميخواهد ايفاء کند. اين توى آن مقاله هست روى آن زياد مکث نميکنم.

به هر حال به اين معنى بحث آژيتاتور پرولتر بحثى است که مربوط ميشود به ادامه بحث سبک کار. فکر ميکنم به اندازه کافى راجع به اين صحبت کردم. بحث را ميبرم روى آن دو بُعد ديگر يعنى سازماندهى منفصل و مسأله رهبرى اعتراضات. اگر به اين ترتيب نگاه کنيم ما براى رهبرى اعتراضات کارگرى کمبود اساسنامه‌اى يا اِشکال تاکتيکى- تئوريکى نداريم. ما نميتوانيم براى اينکه ماتريال لازم براى تأمين اين رهبرى را نداريم و بين اين ماتريال و بدنه حزب نميتوانيم يک پيوند جدى برقرار کنيم. زمانى که واقعاً بهترين کارگرهاى ناسيونال در ارتباط با تشکيلات مخفى ما باشند و نشريات حزب به دستشان ميرسد و خودشان را عضو حزب کمونيست ميدانند، يا شاخه‌اى از بهترينهايشان، ولى آنهايى که از نوع بهترين هستند، از نوع حساسترين هستند و آژيتاتور علنى هستند در ناسيونال، آن موقع ما ميتوانيم رهبرى کنيم. ضربه هم نميخوريم. حوزه ما هم کوچک يا بزرگ ميشود. به شرطى که رابطه درستى بين آژيتاتور پرولترى علنى کار با حزب کمونيست مخفى به وجود آورده باشيم که عضو حزب اين نقش را بتواند بازى کند يا آن کسى که اين نقش را بازى ميکند بتواند عضو حزب باشد. اين رابطه را بايد رويش کار کرد. گفتم جنبه‌هاى عمليى دارد که يک جمع تخصصى‌ترى بايد رويش کار کند.

بنابراين من مانعى - نه ايدئولوژيکى و نه تشکيلاتى - بر سر راه رهبرى آکسيونها نميبينم. اگر ميخواهيم حوزه‌هايمان را سوق بدهيم به سَمت اينکه به آکسيونها خودشان را مربوط کنند بايد سوق دهيم به سَمت اينکه با کارگرهاى پيشرو خودشان را مربوط کنند. اين اَشکال مختلفى به خودش ميگيرد. يکى حالت حداقل و بينابينى و فورى است که حوزه‌هاى ما با اين محافل در تماس نزديک باشند. يعنى حداقل انتظار اين است که همين حوزه‌هاى ما که هنوز انقلابيون خوب حرفه‌اى با کارگران متوسط هستند با محافل پيشرو حساس کارگرى در تماس نزديک باشند، کار سختى نيست. اين را ميشود از حوزه‌ها خواست. دوم اينکه بتوانيم سبک کارى داشته باشيم که آن کارگر پيشرو را به شبکه حزبى و به زير ديسيپلين حزبى وارد کنيم بدون اينکه نقشش را از دست بدهد. و سوم اينکه از بين کارگرهايى که داريم رويشان کار ميکنيم اينجور آژيتاتورها را پرورش بدهيم، به رهبرى جنبش کارگرى در بياوريم.

اين سه تا کارهايى است که رويش چيزى ننوشته‌ايم زياد، اواخر داريم برخورد ميکنيم. و اگر نگاه کنيد که دو سال ما اين بحث را ميکنيم جاى تعجب نيست که حوزه‌هاى ما برسند به اينکه بگويند خُب بعدش چى؟ در صورتى که اگر اين بعد را برايش تعريف بکنيد مسأله هرمى يا عدم هرمى برايش به اين زوديها مطرح نميشود اصلاً. يعنى يک حوزه کاملاً ميتواند تشکيل داده باشد، محافل ترويجش را بوجود آورده باشد، در پروسه تماس گرفتن با بيشترين محافل کارگر پيشرو باشد، به هيچ بن‌بست عملى و "چه بکنم" هم برخورد نميکند، تاکتيک حزب روشن است، دخالت معنيش روشن است به شرطى که فهميده باشد يعنى چه رابطه، رابطه‌اى که با پيشرو داشته باشد بايد چه باشد، چه جورى اين را بايد تحکيم کند، کى ميرسد به سطحى که به اندازه‌اى که ما چاپچى و رفيق مخفى‌کار داريم آژيتاتور علنى هم پخش داشته باشيم در جنبش کارگرى؟ آن موقع بنظر من دهها گام يک حوزه مربوط بايد بردارد تا برسد به آنجا. بنابراين ابهامى سر راه از اين به بعد حوزه نيست و هنوز بحث گام بعدى چيست به يک بحث اساسنامه‌اى- تشکيلاتى- ارتباطاتى مربوط نميشود و هنوز يک بحث سبک کارى است.

به هر حال در رابطه با رهبرى مبارزات جارى داشتم صحبت ميکردم. من نه بطور اساسنامه‌اى اين را رد ميکنم که حوزه‌اى رهبر باشد نه بطور اساسنامه‌اى قبول ميکنم که باشد. همينطور کميته، همينطور حزب کمونيست، همينطور کميته مرکزى. بلکه اين را ميگويم آن جريانى ميتواند رهبر باشد که بطور ارگانيکى رابطه بين تشکيلات مخفى و عنصر علنى‌کار پيشرو در جنبش کارگرى را برقرار کرده باشد. و به درجه‌اى اين کار را ميتواند بکند که کرده باشد. حالا ممکن است پنج درصد اين کار را کرده باشد، پنج درصد نقش بازى ميکند.

در رابطه با آينده سبک کار و سازمان منفصل يک مقدارى از حرفم را زدم. به اين ترتيب روشن است که بنظر من گام بعدى از سبک کار منفصل هيچ جور سبک کار هرميى نيست. هنوز بايد اينقدر برويم که هرمى کردن فعاليت حزب و بنابراين سلسله مراتب تشکيلاتى و مبارزاتى حزب براى ما مسأله باشد. هرمى کردن سلولهاى مرده به درد نميخورد، هيچ فايده‌اى ندارد جز اينکه از حال سلولهايتان خبردار بشويد. اگر شما مسائلى داريد که ميتوانيد جلوى آن سلولها بگذاريد هنوز بايد جلوى سلولها بگذاريد نه پشت سرش که برگرديد به اعضاء ديگر حزبتان نگاه کنيد ببينيد به کى بايد وصل شويد ببينيد از کى بايد دستور بگيريد. تا مقدار زيادى حوزه‌هاى ما در دو سال گذشته توانسته‌اند از خودشان و از درک عمومى سياسيشان و از رهنمودهاى عمومى ما دستور بگيرند و بهترين دوره فعاليت کمونيستى بوده بنظر من در جنبش طبقه کارگر - براى اين خط لااقل. خُب از دوره‌اى که همه علنى هستند و ميتوانند بروند در کارخانه صحبت نميکنيم. در اين دوره ما بوديم که بطور جدى توانستيم اين مسأله را مطرح و حل کنيم براى خودمان. ولى الآن اگر حوزه ميپرسد بعدش چى و خود ما ميپرسيم بعدش چى؟ بعدش اين است که هر حوزه‌اى که ما تشکيل ميدهيم سرمنشأ يک پيوند ناگسستنى با محافل کارگر پيشرو باشد. در عين اينکه کار روتين حوزه‌اى خودش را انجام ميدهد بتواند در آن حّدى برود که معلوم شود کمونيستها در نتيجه فعاليت اين حوزه بخشى از خود کارگرهاى آن رشته را تشکيل ميدهند. اعم از اينکه اين روابط گل و گشاد است، توافق ضمنى است، سمپاتيهاى متقابل دو- سه نفره است. ولى ما به هر حال ما يک فرقه‌اى در آن کارخانه توى آن شاخه صنعتى هستيم. و من فکر ميکنم از نظر عملى بخواهيم بگوييم ما بايد الآن يواش يواش سوق بدهيم به سَمت صنايع اساسى. به اين معنى شايد هدف را بشود اين گذاشت که حوزه‌هاى ما الآن بايد کارى بکنند که فعاليت روتينشان را که تا حالا کرده‌اند شروع کند به ميوه دادن در جهت ايجاد يک رابطه محکم بين شبکه حزب کمونيست با بهترين عناصر کارگرهاى پيشرو در بهترين رشته‌هاى صنعتى. آيا ما به اين محافل راه مييابيم و آيا آن محافل به حزب ما راه مييابد؟ اين سؤالى است که امروز جلوى حوزه‌ها است. بايد جواب داد و ما بايد رهنمود بدهيم که بکنند.

بنابراين بنظر من بحث هنوز به سطح اساسنامه و تشکيلات و هرم و شاخه ستونى و عمودى حزب نميرسد. هنوز متصل کردن سلولهاى موجود ما بدون اينکه سلولهاى موجودى باشند از مبارزه طبقه، از طبقه بطور عينى در عاليترين شکل تشکل خودش، به معنى سازمان دادن خود و نه سازمان دادن طبقه. و اين يکى از اعتراضات ما به سبک کار پوپوليستى بود. يعنى مسائل ما تبديل ميشود به آرايش خودمان. بدون اينکه اين خود به اندازه کافى با طبقه قاطى شده باشد که به همين اعتبار معنى بشود به آرايش طبقه پيشرو، بخش پيشرو طبقه، اين نيست. امروز ما سازمان هرمى از حزب کمونيست به وجود بياوريم سازمان هرميى (حالا با ١٠٪ نفوذ) بين کارگرهاى پيشرو به وجود نياورده‌ايم. اين واقعيت را بايد به رسميت بشناسيم. و آن موقعى ميرويم (بنظر من بايد برويم) پاى سازماندهى هرمى که بتوانيم بگوييم ما با اين کارمان داريم مبارزه واقعى طبقاتى را تسهيل ميکنيم. نه ارتباطات صِرف سازمانى. من وجود هر شبکه هرمى را براى ارتباطات و تدارکات فنى ميپذيرم. هيچ ابهامى روى آن ندارم هيچ مشکلى نيست. هرم سياسى تشکيلاتى، آنجايى که کميته مافوق ميخواهد به او بگويد اعتصاب بکن يا نکن، اين نشريه را پخش بکن يا نکن، اين موضع را بگير در اين مبارزه يا در آن مبارزه، اين مسأله را در اين محفل ترويج بکن يا نکن، آن را احتياج نداريم. اين هنوز وقتى است که ماتريال پايه به اندازه کافى براى ساختن اين عمارت فراهم باشد. اين ماتريال ديگر سلول حوزه‌اى نيست بلکه سلول در حال حرکت است، سلولى که در متن طبقه کارگر حرکت ميکند.

بنظر من هنوز بايد گامها به سَمت انفصال برويم حتى. گامها به سَمت اکونوميستها برويم. بنظر من بايد کارى کرد که تا يک سال، يک سال و نيم ديگر وقتى از حزب کمونيست حرف زده ميشود يک جريانى از توى خود کارگرها بنظر بيايد. شايد نتوانم الآن بدرستى معنى اين حرفم را برسانم. ولى گفتم مثالى که از اکونوميستها ميزنم شايد بتواند برايتان روشن باشد. وقتى ميگويند يک جريان اکونوميستى (مشورتى- خط پنجى) فورى يک عده کارگر سبيل کلفت صاحب نفوذ ميآيد جلوى چشمت، حالا توسط روشنفکرها، ولى به هر حال به هم مربوط اند. و اگر بخواهيد بگوييد بياييد سمينار، هشت تا کارگر ميآيند دو تا روشنفکر. و مينشينند بحث ميکنند. ممکن است کارهاى خيلى اکونوميستى و عقب‌مانده‌اى ميکنند ولى اينها کارگرهاى پيشرو محلشان هستند. پيشرو نه به معنى ايدئولوژيکى که ما از آنها پيشروتريم، پيشرو به معنى عينى و وضعيتى که طرف در طبقه قرار گرفته است. يعنى اگر بلند شود بلند ميشوند و اگر بنشيند مينشيند، به اين معنى. ما بايد تبديل شويم به يک جريان اينچنينى. نه پيکار اينطورى بوده نه فدايى. فدايى کمابيش به يک درجه‌اى اينطورى شدند در طول قيام بخاطر اينکه کارگرها گفتند "بارک‌الله فدايى" و بعد هم ديدند نه گفتند کارگرها هم ديگر کارى نداشتند با فدايى. جوش نخورد با اينها. يک محبوبيت پارلمانى- انتخاباتى بين اينها پيدا کرد. ولى تشکيلات حزب کمونيست بايد اينطورى باشد که بشود نشرياتش را از کارگرها گير آورد. ميخواهيد نظرش را بفهميد بايد کارگرها را پيدا کنيد. اگر يک آلمانى بخواهد برود تهران بفهمد حزب کمونيست چه ميگويد برود دور و بر ناسيونال بپلکد. اگر کسى ميخواهد بهترين فعالين حزب کمونيست را پيدا کند توى صنعت نفت پلاس شود. اينطورى نباشد که نشريه ما مثلاً فرض کن در جهرم پيدا ميشود ولى در آبادان پيدا نميشود و در محافل دانش‌آموزى هست توى محافل کارگرى نيست. الآن نميگويم اينطورى است، الآن خيلى فرق دارد با اين قضيه. ولى قطبى ميکنم براى اينکه متوجه بشويد يعنى چه. يعنى اينکه همان طورى که در تاريخ تشکيل هر حزبى ميخوانيد، در وضعيت هر حزبى ميخوانيد که فرض کنيد فشار اوضاع اقتصادى حزب کمونيست فلان کشور را ضعيف کرد. براى ما هيچ فرقى نميکند! کارگرها بيفتند دنبال معيشت‌شان، بيچاره بشوند، کار کنند يا نکنند حزب ما کوچک و بزرگ نميشود، براى اينکه جزيى از آن قضيه نيست.

ميگويند مثلاً جنگ و ناسيوناليسم و رشد ناسيوناليسم بين کارگرها باعث شد که مثلاً فلان حزب تضعيف شود. حالا بشود، شصتاد تا ناسيوناليست هم بيايد ما رشد ميکنيم در صورتى که ما از طبقه‌اى رشد ميکنيم که با آگاهيش ميآيد سراغ ما نه با آن خاصيت مبارزه عينى کارگريش. الآن خيلى فرق دارد با اين حالت قطبيى که من ميگويم ولى هنوز خيلى فاصله داريم با آن وضعيتى که حزب کمونيست بنا به تعريف شاخه‌هاى تشکل يافته‌اى از کارگرهاى کمونيست باشد. ميتوانيم بعد از اين صحبتها رجوع کنيم به مثلاً حزب سوسيال دمکراسى روس يا سوسيال دمکراسى آلمان يا دمخورهايى که روزا لوکزامبورگ داشته و با چه کسانى اياق بوده از صبح تا شب راه ميرفته؟ اگر ميخواست برود ببيند سنديکاليستها چه ميگويند ميتوانست برود خانه‌شان، رفيقش بود. اگر ميخواست برود محافل متعدد کارگرهاى پيشرو را ببيند چه ميگويند ميرفته. همه آنها که هميشه ميخواستند بدانند لوکزامبورگ چه ميگويد ديگر. آيا الآن در ناسيونال کارگرهايى هستند که بخواهند بدانند حزب ما چه ميگويند؟ بچه‌هاى حزبى چه ميگويند؟ اصلاً پديده‌اى به اسم بچه‌هاى حزبى يک خرده نو است براى ما. الآن دارد بوجود ميآيد در بعضى نامه‌ها، که بله "کارگرهاى حزب کمونيستى فلان جور برخورد کردند". ولى اين بايد عموميت پيدا کند. کارگرهاى حزب کمونيستى اول بايد به وجود بيايند تا بشود بر مبنايش سازماندهى کرد. سازماندهى ادامه سنت و سياست است، حلقه بعد از اينها است. اول سنت و سياست را در دل طبقه بايد شکل داد بعد بشود سازماندهى کرد. وگرنه سازماندهى خود است که من اين را رد نميکنم. سازماندهى تشکيلات حرفه‌اى، فنى و غيره را رد نميکنم به هيچ وجه. ولى سازماندهى سياسى طبقه اگر قرار بود حوزه حوزه‌هاى طبقه کارگر باشد، مستلزم تبديل شدن به يک جريان توى کارگرها است. و اين مستلزم يک جهتگيرى معيّن به مسائلشان و مجبور کردن آنها به جهتگيرى به مسائل ما است. يعنى کارگر پيشرو بالأخره بيايد نظرش را به حزب کمونيست به ما بگويد ديگر، تا بفهميم چه ميگويد. يک پلميک راه انداختن با اين جريانات مختلف کارگرى، تماس داشتن و آشنايى حضورى داشتن و بالأخره جذب کردن آنها در يک سيستم سازمانى که طرف بدون اينکه خصلت آژيتاتور بودنش را از دست بدهد و رهبر بودنش را از دست بدهد در حزب کمونيست جا بشود و محکم هم جا بشود


اصل اين مطلب شفاهى است. اين متنى است که دنيس مير (آزاد) از روى نوار اين جلسه پياده کرده است.