تهران، طبقه کارگر و مبارزه در محلات کارگری

 

 

مصطفی اسد پور


تهران و "تهران شناسی" ار موضوعات داغ جامعه شناسی امروز ایران است. ترکیب جمعیتی، تاریخچه، مهندسی اماکن مسکونی، ترکیب و کارکرد اماکن عمومی و دولتی در محلات گوناگون مورد بحث و کنکاش گسترده است. تهران از جمله بزرگترین شهرهای دنیا با مفاهیم  سرسام، سرعت، تغییر و تحول شناخته میشود. تهران شهر تناقضات و تضادها، شهر شکست و پیروزی، تهران بستر شکافهای عظیم  و آش در هم جوشی از  دریافت بسیار متفاوت از موقعیت امروز و افق های بسیار متفاوت در میان اهالی یک شهر واحد است. در تهران از حکومت واحد، از زبان  مشترک، از آیین مشترک خبری نیست. مردمان این شهر زیر یک آسمان اما در  شب و در روز آنها، در هوایی که استنشاق میشود، در ترس و در امید، در دوستی و در دشمنی کمتر مخرج مشترکی را میشود سراغ گرفت. طبعا این تفاوتها بیان منطقه ای بخود میگیرد. پایین شهری ها همیشه با ویژگی های خاص قابل تشخیص بوده اند. محلات بالای شهر همیشه با ثروت و مکنت دور از دسترس توده بزرگ مردم عادی در هاله ای از حسرت تنیده شده است. اما شکاف میان محلات، تفاوت میان ساکنین تهران، عمق و جنون و سرسام  تضادهای نهفته در این شهر هر چقدر هم که شگرف بنظر برسد در فلسفه تقابل  طبقاتی حدود بیست میلیون نفر در هم آمیخته است. تهران را میشود از زاویه یک بورژوا، یک کارگر، یک خبرنگار یا جامعه شناس بی و یا با وجدان برانداز کرد. در این میان نباید تصویر آن جامعه را از زبان یک مشاور بنگاه معاملات ملکی از قلم انداخت. این نگاه واقعی است، ابژکتیو است، گویا و زنده است. 

قیمت یک آپارتمان سه اتاق خوابه با حدود دویست متر مربع مساحت با قیمتی حدود چهار میلیارد تومان در زعفرانیه تهران  تعجب زیادی را برنمی انگیزد؛ چرا که نه  آپارتمان طبقه نهم  هر چقدر هم شیک باشد، و نه محله  زعفرانیه، هیچ کدام آش دهان سوزی بحساب نمیآید.  هر چه هست اما همین آگهی از بنگاه معاملات ملکی  برای نقب در شناخت تهران باید کفایت کند.

با یک محاسبه سر انگشتی قیمت متوسط این آپارتمان معادل دستمزد  چهار هزار ماه یک کارگر صنعتی در سرپرستی یک خانواده چهار نفره است. تنها در چهارچوب دنیای ضرب و تقسیم محاسبات ریاضیات ابتدایی کارگر فرضی ما باید ٣٤٠ سال و در طول تمام ٣٦٥ روز آن مداوما کار کند. از همین جا واقع بینی ساده از هزار گوشه هستی با لگد و با بیرحمی تمام به جان خیالبافی بیهوده یک خانواده کارگری در اسباب کشی به طبقه نهم آپارتمان میافتد. دنیای واقعی  به هر عقل سلیمی حکم میکند که چنین کارگری و چنین فرصت شغلی و چنین دستمزدی نمیتواند وجود خارجی داشته باشد. مگر عمر "مفید" کارگر مطابق همان قانون کار روی کاغذ از ده سالگی و تا قبل از سقوط داربست چقدر میتواند باشد؟ مگر ارزش واقعی دستمزدها در مقابل تورم و گرانی  در کارکرد کاپیتالیستی جامعه تا چه برسد حکومتی متشکل از پست فطرت ترین نمایندگان طبقه حاکم چقدر میتواند دوام بیاورد؟  

اما ویژگی زعفرانیه در قیمت سرسام آور آن برای یک کارگر نیست. از زبان مشاور بنگاه معاملات ملکی، محله  زعفرانیه در نیم کره دیگر شهر تهران قرار دارد، اینجا کسی زمین را برای ساختن مساجد به هدر نمیدهد، بجای آن پارکینگ میسازند، بجای آن شعبه بانک احداث میشود، بجای آن کتابخانه و مهد کودک ساخته میشود. اینجا خبری از گشت حجاب نیست، هر لات بی سر و پایی دکان عزاداری برپا نمیدارد، خروس بی محل اذان کله سحر مسجد محله محلی از اعراب ندارد،  اینجا اگر لازم باشد پرنده پر نمیزند. در زعفرانیه با خرید منزل هر کس  وارد مناسبات تازه ای با دولت و شهرداری میگردد که نظافت و پاکیزگی، خط اتوبوسرانی منظم و مدرن جزء نانوشته اما خدشه ناپذیر آن است. قباله مالکیت چهار دیواری زعفرانیه حکم عالی و رد نخور دال بر این است که  آدم حسابی جامعه هستید، سر تان به تن شما می ارزد، خر تان میرود، با عرضه هستید، از خزانه دولت و یا بر دوش بهره کشی و استثمار مردم پول پارو میکنید.  

حقیقت  تلخ و تکان دهنده  تر در این میان فاصله عظیم میان قدرت خلاقه کارگر و ارزش واقعی حاصل کار او از یک طرف و دستمزد او (تازه اگر دستمزدی در کار باشد) از طرف دیگر در آن  جامعه است. کل منطقه زعفرانیه نه در ٣٤٠ سال بلکه در عرض سی سال گذشته آفریده شد. با محاسبه ساعات کاری واقعی شانزده ساعته، با محاسبه کار خانگی و کار کودکان براحتی میتوان دریافت که اعضای نسل معاصر طبقه کارگر بارها و بارها زعفرانیه را آفریده و هر بار با فاصله بیشتر از حاصل کار خود به قعر تباهی رانده شده اند. در طول تنها سی سال گذشته در روندی که بیشتر به یک معجزه شباهت دارد، در تمامی شهرهای بزرگ و کوچک در ایران مناطق لوکس و ثروتمند نشین شکل گرفته است... ارزش واقعی این بناها را باید در قیاس با محلات دیگر در همان شهر سراغ گرفت. زعفرانیه بر روی دوش دروازه غار ساخته شده است. بر عکس دوره مهاجرت از روستاها در سه دهه اخیر محلات حاشیه و فقیر نشین تهران  در بر گیرنده جمعیت عظیم میلیونی کارگران ساختمانی متخصص و از جمله کارگران افغانی بوده است. دروازه غار با بیغوله ها، در فقدان آب آشامیدنی، در حسرت مدرسه و مهد کودک، در کمبود جانکاه  درمانگاه  و بیمارستان، و در تقلای بی وقفه زن و مرد برای زنده ماندن؛ یک مکمل ضروری زعفرانیه است.
 

"ته دنیا"

دروازه غار محل بازتولید نیروی کاری است که خشتهای چند میلیارد تومانی زعفرانیه را شکل داده اند، کل هزینه سالانه  مراکز درمانی   چاله میدان  با جمعیتی غالب بر نیم میلیون نفر هرگز به گرد پای نیم میلیارد تومان نرسیده است. با این پول در دروازه غارهای آن جامعه میتوان سر و ته هزینه ابتدای زمینگیر شدن تا مرگ و قبر و خاکسپاری و فاتحه خوانی صد هزار کارگر و عضو خانواده او را هم آورد. تازه تا قران آخر این مسیر از بازماندگان وی تلکه میشود و از قبل از سر باز کردن این جنازه دهها بنگاه دزد و فرصت طلب و کلاه گذاری به نان و نوا میرسند. چاله میدان در رسانه های ایران لقب "ته دنیا" را گرفته است. اما این نه "ته" بلکه همه دنیای ساکنین آن است. در رسانه های ایران چاله میدان با نگون بختی ساکنان آن در مقابل عوارض اجتماعی و در سایه کم توجهی شهرداری تهران معرفی میشود. "نگون بختی" نه فقط یک عبارت بشدت گمراه کننده، نه فقط یک جفنگ بی سر و ته بلکه جزیی از نشخوار رندانه یک ژورنالیست مشت رند بورژا – اسلامی طبقه حاکم در  قرض  زبان عامیانه است که با جادو جنبل رنگ و روباخته  از زیر بار تعهد و نازل ترین درجه از  وجدان انسانی شانه خالی شود. از این گزارشات و رسانه ها و ژورنالیستها  کشیمنی در آن جامعه از در و دیوار میبارد. با یک محاسبه سر انگشتی در محاسبه مخارج یک توالت  عمومی و یا یک رختشویخانه  میشود پرسید چرا پس از سالها کاغذ سیاه کردن در باب  بذل توجه و دبدبه و کبکبه حمایت از نگون بخت های ساکنان این محلات هنوز  غیر از حرف مفت از هر اقدام عملی  دیگر عاجز تشریف دارند؟
 

تحول در جمعیت و ساختار طبقاتی

در سی سال اخیر جغرافیا و نقشه تمرکز و ترکیب جمعیت ساکن تهران دچار تحولات اساسی شده است. آنچه از خاک سفید تا شاد آباد تا خانی آباد و قلعه مرغی بعنوان محلات حاشیه شهر شناخته میشد امروز در قلب تهران جای گرفته اند. تعداد و وسعت این محلات و ترکیب ساکنان آن از جمعیت اساسا از روستا رانده شده و در جستجوی کار بسرعت به سوی هسته اصلی  طبقه کارگر و صنعتی در ایران پوست انداخته است. پای صحبت های یک مامور اداره سرشماری و آمار دولتی،  یک مقایسه سرسری میان زعفرانیه و دروازه غار میتواند سر رشته حکایت های سرگرم کننده  و اعجاب آور باشد. در محلات کارگری منظر خانه های در هم فشرده، قوطی کبریتی و نا منظم همواره تعداد ناشناخته ای از اتاقهای اجاره ای است که در عمق زمین، روی بامها و در دل یکدیگر با سستی یک قارچ با سماجتی معجزه آسا سقف معلقی را روی خود نگه داشته است. در هر خانه،  تازه اگر بشود مرز دقیقی میان خانه ها بدست داد، در هر اتاق و زیر هر سقف،  یک یا گاها چند خانواده کارگری زندگی میکنند. بلافاصله جا دارد پرسید: کدام "خانواده"؟ و سوال مهمتر این است که: کدام "زئدگی"؟ 
 

محلات، سکونت و موقعیت اجتماعی

 بدون تردید کمتر پدیده ای به اندازه مسکن مهر طبقاتی را با خود حمل کرده است. مسکن یک حسرت به درازای عمر یک کارگر بر دوش بخش عظیم طبقه کارگر در ایران سنگینی کرده است. اما مسکن نه فقط به معنای قباله مالکیت، و  نه به خودی خود فقط به اعتبار  یک چهاردیواری ؛ بلکه در چهارچوب کلی تر محل زیست و در قالب اجتماعی آنست که مهر کریه خود بر پیشانی طبقه کارگر در ایران را بروز میدهد.

  شمیرانات همواره متعلق به و محل سکونت از ما بهتران آن جامعه، حریم خصوصی و محل خلوت و تفرج طبقه حاکم بوده است. اما در مورد تهران، یک جامعه غول آسا و عمیقا  صنعتی کاپیتالیستی، در یک گذر سریع از زعفرانیه تا چاله میدان طبقات، مکانیسمهای طبقاتی و اسارت طبقاتی کارگران در نمایشی هولناک از توحش تمام عیار  در مقابل چشمان هر بیننده به رقص در میاید.  صد سال است از ابد و ابدیت جز فقر از خاک دروازه غار و چاله میدان سر بر نیاورده است. تصاویر زندگی روزمره این مردمان برای ننگ تاریخ یک دو جین ملت و دولت کفایت میکند. فقر و محرومیت به معنای مطلق کلمه کارد خشم را به اعماق قلب و استخوان هر انسانی میرساند. اما عمق تباهی نه در خود فقر بلکه در مکانیسم تداوم و بازتولید فقر در این محلات است. نسل اول و دوم انسانهای متولد این محلات چشم به محرومیت باز کردند و  دسته دسته در میان همان محرومیت راهی گور نیز شده اند. داستان زندگی بخش عظیم این جمعیت بیش از هر چیز به سفر یک جعبه سست عنصر چوبی در مسیر پر تلاطم سیلابی  شبیه است که در میان جستجوی پایان ناپذیر در پی یک اتاق استیجاری و یک درآمد مکفی برای پرداخت اجاره با هر چرخش خود سر از محله تازه ای در میاورد و هر بار با نیرویی بیشتر مانع ریشه زدن خانواده کارگری، مانع علقه ها و پیوندهای هم سرنوشتی میان آنها میگردد.

در چاله میدان  مرز و دیوارها عاری از هرگونه مفهوم است. برای زنان این خانواده چهار دیواری مربوطه نه جایی برای استراحت بلکه محل کشمکش فرساینده برای یک وجب جا برای دراز کردن پاهای خسته، و برای یک نفس راحت میان تلنبار  وظایف خانه داری است. خانه برای این زنان  فقط اسارت و بردگی در آشپزخانه نیست. محلات کارگری در ساده ترین بیان خود و در واقعیت، هر یک بنوبه خود همزمان بزرگترین مهد کودک، بزرگترین بیمارستان، بزرگترین محل نگهداری سالمندان و عظیم ترین محل حفاظت از قربانیان اعتیاد و دیگر مصائب جامعه است. هر تک خانه و هر تک زن ساکن این منازل عضو ناخواسته و ناگزیر شبکه بی اجر و مزدی تبدیل میشود که باید تعداد بیشماری از بیماران، از کارافتادگان و  سالمندان  را تیمار کند. اینها نه قربانیان بلیه های طبیعی  بلکه حاصل کارکرد مستقیم جامعه مبتنی بر سود است که از پذیرش مسئولیت در مقابل زندگی قربانیان مستقیم خود با وقاحت کامل  سر باز میزند.
 

مردمانی از تبار قوزی های خنزر پنزری

" لای در خانه‌اش باز مانده است. از در خانه چند پله به پایین می‌خورد تا حیاط آغاز شود. دیوارهای حیاط خانه از آجر قدیمی است و یک کپه آجر هم کنار یکی از دیوارها ریخته شده است. دور حیاط چند در کوچک است، هر کدام به نشانه یک اتاق. بعضی اتاق‌ها هم در ندارند و با یک پرده مندرس پوشیده شده‌اند. کنار یکی از دیوارهای حیاط یک سینک ظرفشویی و یک شیر آب برای شست‌وشوی همه ساکنان گذاشته شده است و از این دیوار به آن دیوار بندهای رخت کشیده شده‌اند. در هر کدام از این اتاق‌ها یک خانواده یا چند نفر با هم زندگی می‌کنند. بیشتر خانه‌های هرندی به همین شکل‌اند و مردم محله می‌گویند بسیاری از این خانه‌ها، خود پاتوقی برای خلاف هستند."  

چند سطر فوق شرحی از زندگی رجب پیرمرد شصت و چهار ساله است. در ادامه به نقل از نوشته "آوار نوسازی روی دروازه غار" در ستون "زیر پوست شهر" در سایت "ماهنامه توسعه و صنعت" به تاریخ ٢٣ مرداد ١٣٩٥ میتوان از زندگی رجب بیشتر سر در آورد:

"رجب مرد ۶۴ ساله‌ای که چند سالی است از شمال برای کار به تهران آمده ساکن یکی از خانه‌های محله هرندی است. حدودا روزی ۱۰ هزار تومان از فروش ضایعاتی که در مخزن‌های زباله شهر پیدا می‌کند، درمی آورد و برجی ۲۰۰ هزار تومان هم بابت اتاق ۱۰ متری که در یک خانه دارد می‌دهد. همین‌طور که گونی پر از پلاستیک را از خانه‌اش کشان کشان بیرون می‌آورد و روی چرخ‌دستی جلوی در می‌گذارد، می‌گوید: پیش‌تر‌ها وضع ما بهتر بود، ضایعات را مستقیم می‌فروختیم اما الان باید آنها را ارزان‌تر به شهرداری بدهیم."

 "چیستان کافکایی" عبارتی است که مستقیم و غیر مستقیم در توصیف شرح ساکنین دروازه غار و محلات  مشابه در رسانه ها رواج دارد. شرح و مندرجات سایت ماهنامه توسعه و صنعت یک استثنا است.  نویسنده محترم این ستون بجای "مردم چه میگویند" به عین حقیقت بسنده میکند و به شرافت روزنامه نگاری خود وفادار میماند. موج اصلی رسانه ها، نه الزاما بخاطر پاداش مالی و از ضرورت حقوق ماهانه، اما از زاویه تعلق طبقاتی خود در راه خدشه کردن نفس تلاش جانکاه برای تداوم حیات میلیونها انسان از هیچ چیز فروگذار نمیکنند. بدون هیچ تردیدی شصت و چهار سال زنده ماندن رجب در دل همه محرومیت از نیازهای بدیهی و از دل همه مخاطرات یک معجزه است، معادله انرژی لازم برای حرکت عضلات و رمق جستجوی هزاران سطل آشغال با میزان غذای عبور یافته از گلو با محاسبات ریاضی خبرنگاران هفت خط رسانه ها به هم نمیرسد، حتی با قیاس با حرمت نیم بند خبرنگار محترم ما مگر یک "رجب دهاتی" چقدر میتواند غرور و حرمت خود را فرو بخورد! دروازه غار اگر حکایت فرودستی طبقه کارگر در ایران  در دوره است که از توازن قدرت لازم کم آورده است، محل شکوفایی بورژوازی ایران است که خود را از لجنزار اوهام و لاطعالات سیراب کند و فخر بفروشد. جمعیت قریب به اتفاق ساکنین این منطقه چیز با ارزش، حریم شخصی، یک دارایی برای دل بستن در بساط ندارند. آن روزی که پسرک دردانه را به گرگ صاحب کارگاه بازار سپرده اند تا صدقه سر مصوبات اقتصاد-محور مجلس فخیمه به معنای دقیق کلمه هر بلایی خواست بر سر جگرگوشه خانواده آنها بیاورد، آن روزی است که همه دار و ندار، همه امید بر باد رفته است.

خرده فروشی بخش مهم و جدایی ناپذیر از زندگی طبقه کارگر در ایران معاصر شده است. طبقه ای که تنها  به اعتبار دستمزد حاصل از نیروی کار خویش زنده است و هیچ، مطلقا هیچ تضمین و قانون و منطقی نه بر شغل و نه بر میزان دستمزد او ناظر نیست. یک خانواده کارگری از امروز به فردا، به قرض و نسیه، به سرمایه گذاری روی وعده ها چرخ زندگی را میتواند در گردش نگه دارد. مدتهاست روی طبق دست فروشی چیز قابل عرضه بجز کلیه، قرنیه، مغز استخوان به چشم نمیخورد. این دیگر یک معامله نیست، استقبال از یک مرگ مسلم و دردناک است.   
 

افسانه کار و دروغ بیکاری

حواله دلیل  محرومیت ساکنان این مردم  به صرف آمار و درصد بالای بیکاری در میان ساکنین این محله از فرط مسخرگی نفرت انگیز است. در این زمینه توجه به سه مساله اساسی ضرورت دارد:

اول: حتی بر مبنای آمار غیر رسمی و رقم بیکاری بیست درصدی بخش اصلی جمعیت ساکن این محلات معاش خویش را از راه شغل یک یا چند عضو خانواده تامین میکنند. با توجه به رواج کار ساختمانی و مشاغل خدماتی در میان ساکنین این محلات و شانس نازل این دسته از کارگران برای برخورداری از بیمه بیکاری (مطابق آمار رسمی تعداد کل دریافت کنندگان بیمه بیکاری در سراسر ایران هیچ گاه از رقم دویست هزار نفر فراتر نرفته است!) دولت فخیمه با وزارت کار و وزارت های بهداشت و زیست آن در جار زدن افتخارات خویش شکسته نفسی بخرج میدهند زمانیکه تاریخ را از فقدان یک بیمارستان، یک مرکز نگه داری از قربانیان سرخوردگی و اعتیاد، فقدان حتی یک مرکز نگهداری سالمندان در این محلات بی خبر نگه داشته اند.

دوم: در اطلاق کلمه وارونگی و دروغ در توصیف ادارات و مسئولین و محققان و رسانه ها در تصویر "مشکلات" این مناطق باید احتیاط بخرج داد. آنچه در جریان است یک سر سوزن از شانتاژ رسما ضد کارگری  کم نمیاورد، در حالیکه خود ساکنین و خانواده های کارگری در فقدان هر گونه کمک رسمی و دولتی برای نگهداری و حفاظت و درمان قربانیان اعتیاد پنجه به دیوار میکشند.

باید از میان هاله دود فریب کارانه و گوبلزمنشانه جملگی دستگاه حکومتی سری به زندگی ساکنان محلات کارگر نشین کشید تا دریافت قهرمانان طبقه کارگر، مادران خاتواده های کارگری چگونه در وانفسای تامین معاش و در وانفسای یکی از کثیف ترین حکومتهای تاریخ بورژوایی فرزندان و عزیزان خود را در پناه گرفته است. بر خلاف جفنگ کفتارهای اسلامی سرمایه در ایران، دروازه غار نمونه و سرمشق تعلق انسانی و تعلق طبقاتی کارگران در ایران است که خیل بیکار شدگان خود را امید میدهد و سر پا نگه میدارد، سالمندان خود را بدور نمیاندازد، بی خانمانهای خود را حتی در زیر کارتن از گزند گزمه ها امان میدهد، قربانیان تن فروشی را پاره جان خود میداند.

سوم: در دل تحولات عظیم اقتصادی در ساختار اقتصادی ایران محلات کارگری از محلات زیست کارگری به مراکز بزرگ تولیدی و بخصوص به اتکا کار خانگی زنان و کود کان تبدیل شده است. معجزه ای در کار نیست، کاسه ای زیر نیم کاسه ای نیست، طبقه کارگر در ایران در زیر فشار دستمزدهای زیر خط فقر و در چنبره دستمزدهای عقب افتاده برای تامین زندگی خود، تن به بردگی کار خانگی داده است، این زنان طبقه و کودکان طبقه هستند که بار بیکاری و  کسری دستمزدها را بر دوش میکشند.  دروازه غار از جمله مناطق کارگر نشین است که در چند سال اخیر با سرعت برق و باد به مراکز عظیم تولیدی تبدیل شده اند.

·         بخش مهم تولیدات خانگی از قالی بافی و لباس دوزی و تهیه مواد خوراکی جای خود را به امور رسما صنعتی و در امر مونتاژ قطعات الکتریکی و الکترونیکی داده است.

·         در پشت دیوارها در میان تل مواد اولیه و در تنگی جایی برای خفتن و دراز کردن پا و در صدای بلاانقطاع ماشین ها زن و مرد و کودک خانواده کارگری در محیطی که نه از ساعت کار، نه از دستمزد معین، نه از ایمنی کار، نه از بیمه خبری هست از بام تا شام تا آخرین رمق جان میکنند. اینجا کارفرما یک شبح است که روح توقع و زندگی با سر افراشته را در انسانها به گروگان میگیرد و بجای آن سم "از آب کشیدن گلیم خود" را در رگها تزریق میکند.

چهارم و مهمتر، در مورد دروازه غار باید به همسایگی این منطقه و بازار تهران انگشت گذاشت. رابطه تنگاتنگ دروازه غار با بازار تهران  از سوابق طولانی برخوردار است. جذبه دروازه غار برای بخش مهمی از نیروی کار روستایی و غیر ماهر در وجود کار سیاه در بازار تهران و زندگی ارزان در مجاورت آن نهفته بوده است. در جمهوری اسلامی و با رواج هر چه بیشتر و قانونی کار آن، کار کودک نقش مهمتری در اقتصاد، اشتغال و سودآوری سرمایه در بازار بزرگ تهران را بعهده گرفته است. قانون استاد و شاگردی و بهره کشی بدون نیاز به پرداخت هرگونه دستمزد را باید سنگ تمام مجلس شاه و مجلس اسلامی به حساب آورد.  
 

خلسه نشخوار فقر و اعتیاد

اگر "اول مرغ یا اول  تخم مرغ" صورت مساله نخ نمای فلسفی در تمسخر خود فلسفه و اسباب تفرج خاطر فلاسفه  در تمسخر پخمگی عامیون در بکارگیری سفسطه های  فلسفی در توجیه ناتوانی در پاسخ گویی به معضلات واقعی زندگی است؛ در مقابل، "پدیده دروازه غار"  و کپی برداری "فقر یا اعتیاد"  آیینه تمام قدی در مقابل آن حکومت، آن طبقه، آن سیستم، فاضلان و نجبا و کلید داران اداره آن جامعه است که شب و روز در پراکندن دروغ و کثافت از هم پیشی بگیرند. دروازه غار یکی از قدیم ترین محلات تهران است و نه فقط این، بلکه تهران روی دوش دروازه غار ساخته شده است. پدیده دروازه غار ماندنی است چرا که بند ناف حیات تهران به آن گره خورده است... با هر هر گام توسعه تهران، با هر گام از شکوه و ثروت تهران پدیده دروازه غار به تعداد بیشتری از مناطق تهران تسری پیدا کرده است.

اگر احیانا روزگار سیاه نسل دوم ساکنان  دروازه غار را مایه خجالت دولت و دستگاههای حکومتی به حساب بیاورید سخت در اشتباه هستید. با حذف دروازه غار حجم عظیمی از اخبار مربوط به چلچراغ تحقیقات و بررسی  منشعب از کرسی های جامعه شناسی دانشگاهی از رسانه ها کنار گذاشته میشود. بدون دروازه غار همه اظهارات مبتنی بر خرد و یا قاطعیت از لیست مقبولیت و صلاحیت سیاستمداران آن جامعه دود شده و به هوا میرود.  لیست اقدامات دولت و شهرداری که تا حد ممکن بر دوش کمکهای داوطلبانه مردمی ارزان و ارزانتر به پیش برده شده است، فقط داستان تکراری از شکست و کارشکنی ها نیست. دروازه غار فصل قطور فضولات فکری، اجتماعی  و سیاسی قافله عظیم دفاع از و امید به جمهوری سرمایه در ایران است. این سرزمین افسار گسیختگی  در تحریک و شانتاژ دلبخواهی علیه نیم میلیون مردم شریف و زحمتکش است.
 

فقر، عصیان و استیصال

اگر پدیده دروازه غار را به فقر نزول دهیم، بدون اغراق باید ساکنان دروازه غار را خوشبخت ترین در نوع خود به حساب آورد. دروازه غار ابدا جزو مناطق رها شده بدست سرنوشت نیستند، حداقل پانزده نهاد مردمی غیر دولتی و با هزینه سنگین دولتی به تیمار و نگهداری قربانیان پدیده های مختلف مشغولند؛ کافی است دروازه غار را به نیازمندان و بیخانمان و گرسنگان نزول دهیم تا دین بزرگ مرد تهران در قالب موسسات خیریه و انواع ابتکارات و اقدامات انساندوستانه جهت رساندن غذا، لباس و سایر اقلام فوری نیازمندان را بتوان قدر گذاشت. هر یک از این موارد نشانه و حاصل اعتراض عمومی در کل آن جامعه است که این شرایط را برای همنوع خویش و برای انسان هایی در همسایگی خود قابل قبول نمیدانند. مهمتر از این، فضای اعتراضی گسترده در میان مردم زحمتکش و قربانیان اصلی فجایع متن زندگی در دروازه غار بر کسی پوشیده نیست. این اعتراض با دم و بازدم صغیر و کبیر آن جامعه عجین است. نمیتوانست غیر از این باشد. بازار کساد مسجد محله، زمین داغ زیر پای مسئولین و نهادهای دولتی و اجتماعات اعتراضی مردم دلالت بر  خواست و مطالبه بدیهی و فوری  پایان این کابوس دارد، و همه انگشت ها رو به سوی دولت اشاره دارد.

سوال اساسی این است که چرا این اعتراضات و فضای اعتراضی راه به جلو باز نمیکند؟ صورت مساله و طرح سوال بطور صحیح تر این است که چرا باید اعتراضات به نتیجه بهتری بجز تسلسل یکی پس از دیگری از  وعده و اقدامات ناقص و مسئولین تازه و وعده های تازه تر منجر بشود؟  این سیکل معیوب کجا و چگونه میتواند از هم بپاشد؟

دروازه غار بر متن همین شرایط صحنه شورشهای ساکنان بوده است. دروازه غار بر متن همین شرایط از مراکز اصلی اعتراضات انقلاب ٥٧ بود. شرایط امروز دروازه غار بمراتب وخیم تر است. آیا انتظار تکرار این شورشها منطقی است؟ آیا واقعا میتوان به نتیجه این شورشها دلخوش بود؟ آیا فراخوان تکرار این شورشها متحد کننده است، از قدرت بسیج برخوردار است؟
 

صورت مساله طبقاتی

با حذف و با هر درجه کمرنگ کردن ریشه ها و جلوه های طبقاتی مساله دروازه غار از پایه دگرگون میشود. صورت مساله در دروازه غار گرسنگان، فقرا و محرومان نیست. صد البته اکثریت غریب به اتفاق ساکنان محله از طبقه کارگرند، صد البته سفره خالی و چشمهای گود افتاده حکایت از فوریت نان و نیازهای روزمره برای کل خانواده های مردم زحمتکش دارد. صورت مساله در دروازه غار و کل آن جامعه در پیش راندن راه حل طبقه کارگر برای امر تامین غذا و مایحتاج عمومی است. صورت مساله در دروازه غار بسیج و وحدت صفوف طبقه کارگر برای تحمیل و تضمین راه حل طبقه کارگر برای بحران موجود است. در غیاب این صف و آلترناتیو نبرد فعلی و فضای اعتراضی راه زیادی رو به جلو باز نخواهد کرد. صورت مساله آنجاست که رهبران محلی صفوف کارگران را با نیت دستمایه انقلاب کارگری برای بهترین و سر راست ترین راه ممکن از گزند مصافها و مخاطرات امروز در امان نگه دارند. نفس گرسنگی و نان تنها یک مانع در راه  آلترناتیو کارگری است. شورش بدون آمادگی و بدون شعار روشن و سرمایه گذاری روی عصیانهای در راه مانع مهم دیگر در راه شکل گیری آلترناتیو کارگری است.   
 

عرصه مبارزه طبقاتی با مولفه های نوین

بیمه بیکاری در پلاتفرم طبقه کارگر ایران از جای برجسته و اهمیت بدون چرا برخوردار است. با هر درجه از تاکید بر فوریت و مبرمیت این عرصه جای خالی محلات و زنان کارگر در مبارزات کارگری و صف بندی طبقاتی این طبقه بطرز دردناکی خود را عیان میسازد. ایجاد تشکلهای محلی از اتحاد علیه بیکاری میتواند:

اول:  پرچم گرد آوردن خواستهای فوری کارگران، چه شاغل و چه بیکار، چه زن و چه مرد را فراهم آورد.

ثانیا: این خواست زمینه فعال شدن بخش معتادین ساکنین محله را در چهارچوب اساسا متفاوت بدست میدهد، بخش مهم و روز افزونی از طبقه کارگر  را از زیر دست و پای حملات بیشرمانه و ضد انسانی دولت و کارفرمایان بیرون میکشد، و بجای آن  موضعی حق طلبانه، تعرضی، بسیج کننده و مملو از حرمت و انساندوستی فارغ از ترحم را بجای آن مینشاند. اعتیاد یک سیاست فعال طبقه حاکم، نتیجه مستقیم حکومت بورژوایی است و طبقه کارگر قربانی اصلی آنرا تشکیل میدهد. بعلاوه اعتیاد بهانه ای برای بیرون انداختن کارگران از چرخه تولید و محروم کردن بخش هر چه بیشتری از طبقه کارگر از هر گونه حق و تامین اجتماعی، و دست آخر اعتیاد دستمایه نمایش   مستهجن دو قورت و نیم باقی طبقه بورژا است. بیمه بیکاری و همه آنچه این عرصه از مبارزه کارگری در بر میگیرد، میتواند و باید یکبار برای همیشه بساط  بورژوا و دولت و قره نوکران  ایدئولوژیک آنرا در هم  بپیچد.

دوم: منطق یک مبارزه طبقاتی کارگری در سازمان یابی هر چه گسترده و عمیق تر  مداوما و بعنوان یک هدف در خود  در آن است که:

الف: متن مبارزه موجود باید با ایجاد انواع پیوندها و رشته های اتحاد میان کارگران توام گردد. در حالیکه انواع دسته بندیهای ملی، جدیدی ها و قدیمیها و غیره مثل قارچ سر بر میاورد، و بر مبنای هیچ و پوچ قضاوتهای شاخدار مبنای بدبینی و تفرقه های تازه تر شکل میگیرد؛  آیا انتظاری بی جا است که انواع تشکل ها و تجمعات از تیم فوتبال تا هسته های مطالعاتی ادبیات کارگری جلوی این سموم را سد کند ببندند؟ آیا واقعا تشکیل اتحادیه کارگران ساختمانی مقیم دروازه غار ارزش تلاش جمع موسسین از میان کارگران را نداشته است؟ 

ب: فاصله میان امروز تا فردای پیروزی و تحمیل خواستها به دولت با سلسله ای از ابتکارات و اقدامات خودانگیخته و از پایین میان کارگران پر شود.  کسی که از زاویه خود آگاهی طبقاتی و قدرت یابی متشکل کارگران خود را در یک  سناریوی بچگانه و سطحی ضد رژیمی  مبنی بر تظاهرات خیابانی هم استرتژی و هم تاکتیک، شریک نمیداند، دست به گریبان سوال و مشغله های مهمی است: چرا و چگونه است که موج بزرگی از صندوقهای تعاونی کارگری برای دسترسی به مواد غذایی ارزانتر در دروازه غار و محلات مشابه پا نگرفته است؟ این امکان و ابتکار بدیهی مراکز کارگری بحساب آمده و دروازه غار بخاطر مجاورت با بازار میبایست الگوی و مرکز اشاعه آن در سایر مناطق باشد. آیا انتظار بیجایی است که انواع کمیته ها ونهادهای کارگری متشکل از کارگران پیشرو در کمک حل به معضلات معتادین از میان کارگران گام به جلو برداشته باشد؟ کار کودکان را موضوع چاره جویی چندین کمیته دنیا دیده کارگری قرار بدهد؟
 

سوم: اتحاد علیه بیکاری نمیتواند تعرضی نباشد.

الف: دولت چرا باید در مقابل یک قطعنامه و مشت های گره کرده عقب بنشیند؟ دهها خانه توسط بنگاههای تجاری بازار جهت انبار کالا خریداری و عمدتا خالی از سکنه رها شده است. آیا نشدنی است که دست کم  شبها و زمانیکه پلیس گور خود را از محله گم میکند بنا به فرمان کمیته عالی کارگری دروازه غار  قفلها شکسته  و این اماکن در حمایت از برادران و خواهران کارتن خواب مصادره شود؛ و صبح هر روز را رژه و ازدحام مردم بر نیروهای پلیس زهر مار کند؟

ب: چرا باید کودکان کارگران گرسنه بخوابند در حالیکه دهها انبار مواد غذایی و سوپر مارکتهای منطقه بازار با دیوارهای کوتاه و قفل های نیم بسته بسوی کارگران دهن کجی میکند؟

پ: چرا باید شایعه لبریز شدن صبر کارگران دروازه غار کاسه کوزه دولت را بهم بریزد در حالیکه بارها در موارد قبلی بر اثر اقدامات زنان کارگر محله  بازار عملا تعطیل و عبور از شاهراههای مرکزی تهران در مجاورت دروازه غار مسدود نشده است؟

چهارم: اتحاد علیه بیکاری به همان اندازه که طبقاتی هست، به همان اندازه که مشت ریاکارانه انواع لفاظّی فرصت طلبانه  بورژوایی را باز میکند به همان اندازه خطاب به کل مردم زحمتکش بسیج کننده و متحد کننده است.
 

بازگشت به زعفرانیه

به خصوص در دل شب، از ته چاله های پایین شهر دروازه غار، چراغ پر نور و منظم خیابانهای زعفرانیه قابل تشخیص است. خیلی زود برای یک نوجوان متولد دروازه غار با تشخیص اولین واقعیات زندگی، حتی با فرض  یک شهر در زیر آسمانی مشترک، در  میان مردمی از یک تبار و با زبان مشترک، زعفرانیه  به دور دستهای دست نیافتنی منتقل میشود. با کشف زندان اوین در نیمه راه زعفرانیه، و با بو کشیدن قواعد بازی، این شکاف برای نوجوان فرضی ما دست نیافتنی تر بنظر میرسد. این شکاف طبقاتی است، سرنوشت ها را رقم میزند، دامنه تاثیر انسانها را حتی خارج از اراده آنها محصور میسازد، آلام و آرزو، رفتار و الگو و دوستی و دشمنی ها را قالب میزند ...

همه زیبایی جامعه ایران در اینست که این احکام در آن صادق نیست. نوجوان فرضی ما در اولین گامهای همراهی خود با محافل و جمع کارگران آگاه و مبارز با امکان تغییر مسیر چرخ گردون مواجه میگردد. اینرا باید به حساب طنز تاریخ نوشت که بر کار پر ثمر بخش مهم طبقه کارگر صنعتی کل منطقه یکی از سیاهترین نمونه ها ی تاریخ حاکمیت سرمایه  چنگ زد که درست بر محور بیکاری ابعاد عظیم تباهی و فلاکت را شکل داد. در این دوره بیکاری چرخ دنده و محرک تفرقه و کور دلی در کل جامعه گردید. امروز، در موج بازگشت از لبه پرتگاه، جامعه ای در تصفیه با نکبت دست بر گریبان، چاره ای بجز ارجاع به طبقه کارگر خود و تصفیه حساب با گذشته در همان محور، بیکاری، در مقابل خود نمیبیند.

در سه دهه سیاه پس از پایان جنگ با عراق بازسازی تولبد با حمله به طبقه کارگر در راس اولویت قرار گرفت. بورژوازی پوست انداخت، اقتصاد از خر به کارخانه بازگشت، با پرچم  سود و  با زعامت رفسنجانی سر گردنه  به اشغال تکنوکراتها درآمد. و در این رهگذر پدیده بیکاری چشم اسفندیار طبقه کارگر شد. اطلاق "مفت خوری" و "تنبل پروری" به کارگر، به حرمت کارگری و به حق بیمه بیکاری جواز ورود رسمی لمپنیسم به فضای مستهجن "کارگر نوازی" و مستضعف پناهی را صادر کرد. با آمدن احمدی نژاد و روحانی این سبزه با گلهای ضد گارگری تر از قبلی آراسته گردید.
 

بازگشت به دروازه غار

جامعه ایران بستر نهضت های متناقض است. با چهار دهه نکبت اسلامی سرمایه چیزی جز این جای تعجب میبود. هر اندازه غفلت از خطر میدانداری جریانات ناسیونالیستی خطا است اما زخم عمیق  کاپیتالیستی، خودآگاهی و اعتراض و تعلق کارگری در آن جامعه را نباید دست کم گرفت. در پی سیاستهای قبلی و خودکرده هم اکنون بیکاری یک عرصه مبارزه گسترده طبقاتی، و با قدرت بسیج توده ای است. دروازه غار و محلات کارگر نشین از تمامی ملات لازم برای شکل گیری این صف اعتراضی اشباع هستند. این اعتراض برای طبقه کارگر در ایران ممکن و حیاتی است. تجربیات غنی طبقه کارگر جهانی میتواند راهگشای فعالین کارگری در ایران قرار بگیرد.

 

 ٢٨ ژوئن ٢٠١٨