علیه سناریوی سیاه، ورق را میتوان تماما برگرداند!

(ناسیونالیسم کرد، ترامپ، عربستان و...)
 

 

محمد فتاحی

 
 این نوشته به جریان آویزان شدن مجدد بخش اصلی ناسیونالیسم کرد در ایران به نقشه های ترامپ و عربستان و اسرائیل می پردازد. .  نامزدی فصلی ناسیونالیسم کرد با قدرتهایی که برای مدتی در اختیارش میگیرند، پدیده ای آشنا برای عموم در تمام تاریخ زندگی این جنبش است. محصول این معاشقه های سیاسی، تا این تاریخ، اگر چه هر باز حساب های بانکی سران این جریان را به اندازه کافی پر کرده است، اما شکست های پی در پی برای مردمان متوهم به این پدیده در طول نزدیک به یک قرن در تاریخ اینها ثبت کرده است. معاشقه این دوره اینها اما با بقیه متفاوت است. متفاوت از این نظر که این یکی فقط ضربه ای به تقلای تاریخی مردمانی نیست که به ستم ملی معترض اند، بلکه میتواند خسارتی بزرگتر برای یک جامعه وسیع تر را به دنبال داشته باشد. از این نظر ما ناچاریم مثل همیشه زمینه های سیاست اینها را زیر نورافکن بگیریم  و به "ملت" یاداور شویم که کاری نکنند مثل همیشه بعداز پایان قضیه آهنگ دسته جمعی "پشیمانیم" بنوازند. قبل از در پیش گرفتن سیاست کرایه نیرو توسط حزب مصطفی هجری، ما به مردم  و حتی به نیروهای نظامی اینها گفتیم که نکنند. نتیجه "راسان" این حزب اعزام دسته دسته تیم های نظامی به کمین گاه گروههای سپاه، و کشته شدن تقریبا تک تک این آدمهای مسلح بود که به اسم پیشمرگ در خدمت شیوخ سعودی تمام آرزوهای زندگی شان را بیهوده به زیر خاک بردند. آن سیاست "راسان" حزب دمکرات کردستان و شیوخ سعودی در غیبت حمایت مردم و نه توانایی های سپاه، شکست خورد و رفت. با این مقدمه سراغ نگاهی به سیاست این باره  این حزب میرویم که همراه گروه عبدالله مهتدی در پیش گرفته است. در همین رابطه به زمینه های این سیاست و نقش فاکتورهای متعدد در آن پرداخته و نهایتا به شیوه برخورد کمونیست ها به این پروژه می پردازیم.
 

زمینه ها

 یکم؛ پروسه تجدید تقسیم جهان

  رقابت های امپریالیستی برای تقسیم مجدد جهان، یک داده سیاسی امروز است. با شکست بلوک شرق و پیروزی غرب به رهبری امریکا، بالانس قبلی قدرت در هم ریخت. نظم قبلی زیر رهبری دو بلوک جهانی به رهبری شوروی و امریکا شکل گرفته بود. با فروریزی بلوک اقتصاد دولتی، جهان یک قطبی شده جدید به رهبری و به نظم ویژه خویش در دوره نوین نیازمند بود. در این میان، بطور اتوماتیک، رهبر بلوک پیروز، امریکا، کاندید اول آقایی بر جهان پساجنگ سرد بود.آن نقطه زمانی، قرار بود پایان تاریخ رقابت ها، پایان مبارزه طبقاتی و شروع زندگی مملو از صلح و صفا و رفاه همگانی زیر بیرق دمکراسی غربی به رهبری امریکا باشد.

 جنگ اول خلیج و عملیات "طوفان صحرا" قرار بود همین پیام را به جهان بدهد که از این به بعد، دولت امریکا تنها قدرت تصمیم گیرنده و شکل دهنده نظم نوین جهان است. ادامه عملیات های نظامی امریکا و اشغال عراق در سال ٢٠٠٣ تذکر خونین امریکا به جهان بود؛ که اطاعت عمومی از واشنگتن شرط اول ادامه زندگی در جهان پساجنگ سرد است. شکست قلدر شماره یک جهان و به گل نشستن قویترین زرادخانه جنگی جهان در باتلاق عراق شروع رسمی آغاز پروسه عروج قدرت های رقیب امپریالیستی بود. در حمله به لیبی، نیروی هوایی فرانسه و بریتانیا در لباس ناتو، در مقایسه با امریکا نقش پررنگ تری داشتند که ناشی از اعلام آمادگی فرانسه و انگلیس برای ورود قدرتمندتر در کشمکش تقسیم جهان بود. اگر در کیس عراق و لیبی، روسیه و چین نقش منفعل و نظاره گری داشتند، هر دو و اساسا روسیه در کیس بعدی حملات ویرانگر غرب و ناتو  به سوریه ، با آمادگی نسبی وارد و در نهایت بویژه با علنی شدن شکست غرب و ناتو و وحوش دست سازشان، فرمان تحولات امروز سوریه دیگر در دستان بی چون و چرای روسیه است.

نکته ای که باید در نظر داشت این است که اگر تقسیم جهان در دوران های گذشته از طریق جنگ های جهانی اول و دوم  پیش رفت ، کشمکش امروز قدرتها برای تقسیم مجدد جهان، که با پرچم های دروغین دفاع از دمکراسی یا مبارزه با خطر هسته ای و تروریسم و ترهات مشابه پیش میرود، اولا نه از طریق جنگ های جهانی و نابودی کشورهای رقیب، بلکه از طریق جنگ در خاورمیانه و افریقا و...پیش میرود. در ثانی به دنبال شکست امریکا در عراق بعداز صدام، بقیه جنگ ها در لیبی و سوریه، اساسا از طریق جنگ های نیابتی و کرایه کردن گانگسترها و جنایتکاران مذهبی و قومی و ناسیونالیستی پیش برده میشوند. حساسیت بیشتر به سیاست احزاب ناسیونالیست کرد اساسا از همین زاویه خطراتی است که چنین نیروهایی در این پروسه میتوانند متوجه جامعه کنند.
 

دو فاکتور متاثر از همین اوضاع؛

در متن جهنمی که قدرتهای غربی برای مناطق وسیعی از شرق جهان به راه انداخته اند، نه فقط شکست های پی در پی برای خود خریده اند، بلکه در کنار هزینه های تریلیونی در این جنگ های خارجی، در زندگی مردمی که قرار بود بعد از فروریزی دیوار برلین در صفا زیست کنند، هیچ تغییر مثبتی را موجب نشده و چاره ای هم برای اقتصاد بحرانی خویش نیافته اند.  در کنار این وضع، مصائب منتج از غیبت هرگونه طرح و بدیلی برای توسعه اقتصادی در غرب پیروز در جنگ سرد، بار سنگین تری هم به درد مردمان جوامع غربی افزوده است. در چنین شرایطی بیش از چهل میلیون شهروند امریکایی طبق گفته های خود ترامپ زیر خط فقر زندگی میکنند. این وضع زندگی در قدرتمندترین و ثروتمندترین سرزمین در جهان امروز است. کشورهای در بحران جنوب اروپای غربی وضع شان بسیار وخیم تر است. در کنار این، مطلقا هیچ افقی برای توسعه اقتصادی در اروپای غربی که از آمار فقر کاسته و اشتغال ایجاد کند هم خیری نیست. امروز دیگر این نه اروپای غربی بلکه چین و هند و کشورهای کوچکتری از قاره آسیا هستند که با اتکا به کار ارزان و تقریبا خاموش، پیش برنده پروژه های توسعه اقتصادی اند.

 در غرب، تحت تاثیر این وضع زندگی و این ناامیدی اقتصادی، یک تحرک اعتراضی توده ای و ساختارشکن، علیه همه جناح های سنتی تا به امروز حاکم، در کل غرب و امریکا شکل گرفته است. از محصولات این به میدان آمدن های میلیونی، ظهور ناگهانی راست و چپ ساختار شکن است؛ ترامپ در امریکا، برگزیت بریتانیا و سرعت قدرت گیری دولت های اولترا راست از یک طرف و به صف شدن میلیونی کمونیستها و سوسیالیستها و چپها پشت سناتور برنی سندرز در پروسه انتخابات ریاست جمهوری امریکا و تغییر چهره سیاسی این کشور به نفع چپ گرایی، "ظهور" ناگهانی جرمی کوربین میلیتانت و بسیار به چپ چرخیده در راس حزب کارگر و پیوستن سریع دهها هزار کمونیست و سوسیالیست دو آتشه به حزبی که قبلا طبقه کارگر را رسما در بارگاه راست قربانی کرده بود،... نوک قله کوه های چپ و راست افراطی در غرب اند که تصویر بسیار متفاوتی از این بخش جهان بدست داده اند.

 در بحث امروز ما در مورد سازماندهی سناریوی سیاه، ترامپ به معنی نماینده راست افراطی و سنت شکن در مقابل حاکمین تا به امروز امریکا، که نقش متفاوتی برای خود و دولت الترا راست خود قایل است، آهنگ جدیدی به کشمکش سیاسی و اقتصادی قدرتهای رقیب در پروسه تقسیم مجدد جهان داده است. اگر سیاست کل بورژوازی امریکا پشت معامله اتمی غرب با جمهوری اسلامی بود، ترامپ زیر همه چیز را زده است. یکی از زمینه های مراجعه ناسیونالیست های کرد و ایرانی به ترامپ،  علاوه بر تغییر اوضاع در ایران، همین نیاز امریکای ترامپ به بازی دادن گروه های سیاسی نزدیک به خود در سیاست ایران امروز است.
  

ب؛ رقابت های دول منطقه ای در حاشیه رقابت قدرت های اصلی جهانی

اگر قرار است دنیا تقسیم مجدد شود، و اگر قرار است نظم نوینی شکل بگیرد، اگر بلوکهای قیلی از بین رفته و قطبهای جدید در حال شکلگیری اند و اگر شکاف میان قطبها عمیق و عمیقترمیشود، قدرت های منطقه ای، بویژه آنها که پول و قدرت برتر منطقه ای را در اختیار دارند، چرا ساکت و ناظر بیطرف بمانند؟ نتیجتا جمهوری اسلامی، عربستان سعودی، اسرائیل و ترکیه و قطر و...هم به تکاپو افتاده و سالهاست در حاشیه رقابت های جهانی در کشمکش منطقه ای خود دخیل اند. نتیجتا اگر فشارهای مالی وارده به امریکا هم مانعی برای خرید باندهای مسلح یا تامین هزینه آلترناتیوهای دست ساز و حلقه بگوش اش باشد، دلارهای سعودی قادر به خرید تعداد بسیار بیشتری از همین مشتریان ایرانی خویش است. نتیجتا ناسیونالیسم کرد که تاریخا محل زیست و زندگی اش شکاف بین دولت ها و قدرتهاست، حقیقتا امروز بیش از تمام تاریخ عمر خویش صاحب مشتریان پولدار و دستهای باز شده است. اگر روزی روزگاری یک ملا مصطفی بارزانی بود و یک شاه حامی، و اگر روزگار دیگری یک پ ک ک بود و یک حافظ اسد سوریه، امروز در متن رقابت های جهانی و منطقه ای متعدد و رنگارنگ، تعداد دولت ها و قدرتهایی که حاضراند با صرف هزینه های هنگفت نیرو و توان  اینها را خرید یا کرایه کنند، حقیقتا پرشمارند. 
 

ج؛ دوران جدیدی در تناسب قوای مردم و جمهوری اسلامی، دوران پسادیماه در سیاست ایران

خیزش میلیونی مردم کارگر و زحمتکش در دیماه گذشته و ادامه آن در حرکتهای اعتراضی در اشکال مختلف، تصویر جامعه ایران را تماما متفاوت کرده است. برای اولین بار در عمر جمهوری اسلامی، یک نیروی قدرتمند در ابعاد سراسری در  ایران برای زمین زدن اژدهای حاکم به میدان آمده است.

در غیبت این جنبش و این تغییر در تناسب قوای سیاسی در ایران، بعید به نظر میرسید امریکا با شکست پشت شکست در همین منطقه، یکبار دیگر برگردد و از موضع قدرتی که گویا در عراق و سوریه شکستی به خود ندیده است، شمشیر از رو ببندد و مدعی ظاهر شود.

  ترامپ به همراه همه دنیا متوجه تولد جنبشی برای جارو کردن داعشی های شیعی شده است. نه فقط این بلکه مثل همه ناظران خارجی متوجه نقش سیاسی ایران و موقعیت استراتژیک سیاسی، نظامی و جغرافیایی آن شده است. همه میدانند که هر تغییر سیاسی جدی در ساختار سیاسی ایران، تمام منطقه را تحت تاثیر خود قرار میدهد. همه میدانند که ایران چندبار انقلاب دیده در تاریخ خود، نه مصر است تا یک ژنرال سیسی آرامش کند و نه عربستان و پاکستان است که تاریخی از تحول سیاسی مهم در سابقه خود سراغ ندارند. اگر اسلامیسم ایرانی توانست نویسنده انگلیسی را هم از ترس ترور به مخفیگاه بفرستند، کمونیسم و آزادیخواهی هم در این کشور تخم جنبش سیاسی خود را در یک شبانه روز در تمام غرب و شرق جهان میکارد. یادمان هست چگونه به سرعت صد، شعارهای عربی انقلابیون مصری بر دیوارها و خیابان های مهمترین پایتخت های غربی حک می شدند. زبان عربی به زبان مورد علاقه جوانان غربی تبدیل می شد. تولد چنین انقلابی در کشوری مثل ایران که سرزمان تحولات و انقلابات متعدد است، میتواند در بعد جهانی طوفانی برای برچیدن نظم خونین و ارتجاع رنگارنگ جهان راه اندازد.

اینجاست که نه فقط امریکا بلکه تمام قدرت های دیگر مواضب اند تا این منطقه محل تولد موجود سیاسی متفاوتی از آنچه تجربه کرده اند نشود. سرمایه گذاری روی نیروهای اپوزیسیون هم جنس خود برای همین هدف است. نیاز امریکای ترامپ به  شکل دادن به ارتش آزاد ایران  (معادل ارتش آزاد سوریه) برای شکل دادن به جانوران سیاسی هم جنس خویش در دل جنبش توده ای جاری، آن را به یک مشتری جدی جریانات سناریوسیاهی و اولترا راست هم جنس خود کرده است.

بعلاوه، بعد از شکست امریکا در عراق، نحوه دخالت امریکا برای یک پروژه احتمالی از جنس رژیم چینج و ....  نه حضور نظامی مستقیم، بلکه اساسا از طریق سازمان دادن و تجهیز نیروهای کرایه ای،  چه در شکل ارتش آزاد ایران و یا باندهای قومی و مذهبی و شارلاتان های سیاسی است.
 

د؛ کیس ویژه ایران برای ترامپ

انتخاب ایران برای حل و فصل دعوا با اروپا فاکتور دیگر متاثر در این زمینه است؛ "کارت ایران" برای فشار به اروپا همان نقش را برای امریکا ایفا میکند که کارت کره شمالی در مقابل چین. در آن بخش از آسیا، هدف امریکا راه اندازی جنگی منطقه ای برای ناامن کردن کل آن جغرافیا در جهت ناامن کردن چین بود که در چند سال آینده قدرت اول اقتصادی جهان خواهد بود. در کیس کره شمالی، نه کره جنوبی و نه ژاپن حاضر به ورود به این کشمکش و درگیری نظامی نشدند. نتیجتا امریکا نقشه اش شکست خورد. سناریوی مصالحه با کره شمالی قرار است به آن شکست یکدست لباس فاخر پیروزی بپوشاند؛ تقریبا مانند دوره اوباما که بعداز شکست بوش در عراق، پیام های صلح طلبانه اوباما و جایزه نوبل به او، مراسم رنگ آمیزی شکست قبلی و فروش آن به افکار عمومی به قیمت صلح طلبی بود.  

در کیس ایران امروز، هدف امریکا برگرداندن اروپای غربی به زیر سلطه در هم شکسته قلدر شماره یک سابق جهان است. در این زمینه البته کارت ایران تنها وسیله فشار امریکا به غرب نیست. اعتراض به کم سهمی در استفاده از ابزار حقوق بشر سازمان ملل، خروج از پیمان های دیگر مربوط به حفاظت از محیط زیست، اتخاذ سیاست تعرفه های گمرکی سنگین به واردات از اروپا و چین، فشار به بقیه اعضای ناتو برای بالا بردن حجم هزینه های شان برای این سازمان... همگی جزو لیست موضوعاتی اند که ترامپ برای عقب زدن غرب سراغ شان رفته است. تهدید اینکه ایران را چنین و چنان تحریم میکند، بیش از اینکه اعلام تهدیدی علیه ایران باشد، خطابش اروپاست که نه فقط توافقات بین المللی شان را به رسمیت نمی شناسد بلکه دست از پا خطا کنند جریمه شان خواهد کرد. درست همانطوریکه هارت و پورت های اتمی و حقوق بشری اش ظاهرا رو به کره شمالی بود، اما خطاب اصلی چین و در خدمت فشار به چین بود.

 
د؛
نیاز داخلی عربستان

 نیاز عربستان به یک دشمن برای کمک به تسریع پیشبرد پروژه یکدست کردن سیستم و حاکمیت زیر رهبری تاجدار جدید این کشور، هم یک فاکتور جدی در کشمکش با جمهوری اسلامی است، که ظاهرا بعضی وقت ها تا مرز هارت و پورت های جنگی این و آن شیخ بالا میرود. سلطه شیوخ عربستان شاید پوسیده ترین های جهان بود. نگرانی خانواده سعودی از این مشکل و نیازشان به یک تغییر جدی در خدمت استحکام بخشیدن به سلطه نفت خوران شماره یک جهان، اقداماتی را ایجاب میکرد که در شرایط آرام  سیاسی ممکن نیست. همین مدت، به همان شدت که در یمن بمباران میکنند و در تبلیغات سیاسی خود را در جنگ با جمهوری اسلامی نشان میدهند، به همان سرعت هم مشغول رفرم های فرهنگی جهت ایجاد توهم در دل جامعه نسبت به خود، و در کنارش دستگیری دسته دسته شیوخ مورد غضب واقع شده  و سازماندهی یک حاکمیت مستحکم و باثبات تراند. کاربرد احزاب و گروههایی که نیروی شان را کرایه ای در اختیار عربستان میگذارند، قرار است این چهره جنگی با یک دشمن خارجی را در چشم شهروند آن کشور واقعی تر و ملموس تر نشان دهد.
 

ه؛ ماهیت ناسیونالیسم کرد 

ناسیونالیسم کرد به عنوان ایدئولوژی یک رگه سیاسی بورژوایی در متن جامعه کردستان است که با شعار کسب قدرت برای "کرد"، به زندگی خود در اذهان جامعه ادامه میدهد. در چنین تعریفی، این ایدئولوژی جامعه ای و ساختاری را تصویر میکند که از طریق سناریوی سیاه بدست آوردنی نیست. بورژوایی که شعار سازماندهی یک حاکمیت در یک جامعه را برای خود دارد، دلیلی ندارد در موقعیت سناریوسیاهی ظاهر شود، به این دلیل ساده که  اول باید وجود یک جامعه باثبات و دارای زیرساخت های ابتدایی یک جامعه مدرن باشد تا خود بورژوا در متن آن حکومت کرده و قادر به استثمار طبقاتی و کسب سود باشد.

نتیجتا ناسیونالیسم کرد به عنوان آرمان و عقاید و باورهای بورژوازی برای سازماندهی جامعه، بطور درخود ابدا سناریو سیاهی و نیرویی مخرب و ضد اجتماعی نیست. هیچ بورژوایی که به آینده خود بعنوان حاکمیت نگاه میکند و سیستم متکی به استثمار کارگر را تنها سیستم مطلوب خود میداند، حاضر به ویران کردن مملکتی نیست که قرار است بعدا بر آن حکومت کند.

با اینهمه، تبدیل ناسیونالیسم کرد از یک ایدئولوژی به یک جنبش سیاسی برای رسیدن به هدف، لازمه شرایط و اوضاع و احوال معین برای این کار است. تاریخ گذشته، به هر دلیلی، به ما میگوید که ناسیونالیسم کرد به عنوان یک رگه سیاسی ایدئولوژیک، تنها در زمان هایی به یک جنبش روی زمین سفت تبدیل شده است که یا هیچ مانعی در مقابل خویش ندیده است، مانند دوره انقلاب ٥٧ در ایران، یا با اتکا به اختلافات و شکاف های قدرت های جهانی و منطقه ای  به پدیده ای زمینی تبدیل شده است. در تمام تاریخ عمر این جنبش، یک روز زندگی آن بیرون از شکاف دولت ها، برای کسی متصور نیست. جنبش قاضی محمد به عنوان اولین پدیده مدرن بورژوایی آن دوره، با اتکا به شوروی  شکل گرفت و از طرف شوروی وقت به حاکم بخشی از کردستان تبدیل شد که بعدا توسط استالین در معامله ای با ایران به فروش رسید. جنبش ملامصطفی بارزانی هم زمانی چیزی شد که شاه ایران در دل کشمکش مرزی با عراق حامی آن برای تسخیر مناطق وسیعی از کردستان عراق شد، که بعدها آن جنبش هم توسط شاه به صدام فروخته شد.

در دوره بعد از انقلاب و با حمله جمهوری اسلامی به کردستان، اگر صدام حسین از قبل با رهبری حزب دمکرات کردستان معامله ای نکرده و حمایت وسیع از آن را شروع نکرده بود، حزب دمکرات به عنوان یک جنبش تمام شده بود. عین همین حکم را میشود در مورد پ ک ک داد که دوره ای با اتکا به سوریه، به ارمنستان و بعدها با اتکا به یونان و امروز با اتکا به حمایت حلال شیعه در منطقه به موجودیت سیاسی نظامی خود ادامه میدهد..
 

ناسیونالیسم کرد در دوران جنگ های نیابتی

مشکل ناسیونالیسم در دوران جدید ناشی از تغییر مضمون اختلافات دولت ها در اوضاع امروز جهان است، که محصول جهان چند قطبی و کشمکش هر روزه برای رسیدن به یک بالانس جدید قدرت جهانی. در دوره قبل، در اوضاع جهان دو قطبی، اختلافات دول جهانی و منطقه ای، آنها را مستقیما و بدون واسطه وارد عمل میکرد، یا نقش جانبی شان انکار نمی شد. نتیجتا هم در شرق و هم در غرب، دول درگیر در اختلافات و کشمکش، چهارچوبی برای پیشبرد آن اختلافات و کشمکش ها داشتند و آنرا رعایت میکردند. کشمکش های شان هم علنی و رسمی و توسط طرفین به رسمیت شناخته شده بود. نتیجتا سطحی از پرنسیب و چهارچوب توافق شده بین المللی به مدیریت آن اختلافات و تنظیم مناسبات کمک میکرد. چنین تنظیم رابطه ای محصول وجود یک بالانس معین بین دو بلوک مسلط بر جهان دوران جنگ سرد بود.

امروز اما هم اوضاع جهان متفاوت،  و به تبع آن مضمون کشمکش های منطقه ای و بین المللی هم متفاوت است. بعلاوه بعداز اشغال عراق در سال ٢٠٠٣ و شکست امریکا در این کشور، تقریبا تمام جنگ های سازمان داده شده از جمله در  لیبی و سوریه، جنگ های غیر مستقیم و نیابتی بوده اند. نتیجتا قدرتهای دخیل در جنگ های جاری از طریق عامل ها و نیروهای دیگر در صحنه ظاهر میشوند و عمل میکنند. این دیگران هم ظاهرا نیروهای اپوزیسیون محترم اند که سیاست های مستقل خویش را دارند و به احدی پاسخگو نیستند. نتیجتا هزار هزار می کشند و قتل عام راه می اندارند و آب و برق و تلفن و تلویزیون و هرچه مظاهر تمدن بشریست را به گلوله می بنیدند و کسی هم رسما پاسخگو و مسئول نیست. نه فقط این، ناتو و امریکا در طرح های ناشیانه حملات شیمیایی را میتوانند توسط گروههای کرایه ای خود سازمان دهند و در عین حال دولت سوریه را مسئول همان حملات قلمداد کنند. همین امروز ظاهرا بر کسی معلوم نیست که مسئولین اصلی به خون کشیدن این جامعه و ویران کردنش چه کسان و نیروهایی اند.

سناریوی قومی و مذهبی کردن خاورمیانه به اضافه مسئله کرد در خاورمیانه بازار جریانها ناسیونالیستی چون احزاب کردی را گرم کرده است.

ناسیونالیسم کرد در دل چنین اوضاعی است که وارد معاملات و همکاری با این و آن دولت جهت پیشبرد پروژه های ویرانگر و جنگ های کور مییشود. نتیجتا دادن عنوان حمایت امریکا و عربستان و اسرائیل از "کورد"  به معامله ای که مخفیانه میان آنها برای پیش برد پروژه های این کشورها بسته میشود، عنوانی بسیار لوکس و شدیدا گمراه کننده است. عنوان دقیق و عینی این کار، کرایه دادن نیرو توسط ناسیونالیسم کرد به قدرت هایی است که به مزدور و کرایه ای و عناصر مخرب و ضداجتماعی قومی و مذهبی مانند داعش و النصره و ارتش آزاد و سناریو سیاهی مزدور و غیرمزدور، برای پیشبرد جنگ نیابتی نیاز حیاتی دارند. 

جریانی مانند حزب دمکرات کردستان، باتجربه تر  از این است که این را نداند. نه فقط این بلکه میدانند که در سطح وسیعی نیروهای آنرا عامل سناریوی سیاه و مزدبگیر عربستان میدانند. با اینهمه فاکتورهایی٬ چون بن بست و بی افقی کامل٬  موجب شده که این حزب از موانع آبرو و حیثیت و پرنسیب بگذرد.
 

و؛ طبقه بورژوا در کردستان ایران دیگر بخش انتگره بورژوازی ایران، لذا نمی توانند سناریو سیاهی باشند.

از همان بدو تقبل ماموریت جنگ نیابتی برای عربستان با عنوان "راسان" و اعزام پشت سرهم تیم های نظامی عملیاتی به کشتارگاههای جمهوری اسلامی، بیش از چهارصد نفر روشنفکر و فعال ناسیونالیست در داخل کردستان خطاب به این حزب نوشتند که نماینده آنها نیست. لیست این امضاها نمونه ای از یک نه اجتماعی بزرگ به این ماموریت و سیاست نیابتی دمکرات بود. آن نه گفتن اجتماعی به اقدام حزب مصطفی هجری فقط ناشی از سیاست کرایه دادن نیرو به عربستان سعودی نبود. طبعا بورژوای آگاه به منافع خویش نیروهای سناریو سیاهی را که طبق دستورات روسای شان عربستان و اسرائیل و ترامپ میگیرد، عمل میکند و پروژه  ویرانی و سوریه ای شدن کشور را در دستور دارند، را از آن خود نمی داند. طرف میتواند ناسیونالیست باشد، ولی همین آرمان الزاما او را عامل سناریوی سیاه و ویرانی جامعه نمیکند. به همین دلیل به زبانی محترم گفتند بروید آقا جان، تشریف ببرید. 

خارج از این قضیه، بورژوازی کردستان ایران سالهاست به عنوان بخشی از طبقه حاکمه بر کل کشور ظاهر میشود. در سایه جمهوری اسلامی، این فقط بورژوازی در تهران و مشهد و تبریز نیست که بیلیون بیلیون پول جارو میکند. تعداد بیلیونرهای کردستان در همان شهرهای مرزی که بخشا از طریق کشیدن شیره کولبران ارتزاق کرده و ثروت می اندوزند، بسیار پرشمارتر است از تعداد ثروتمند در شهرهای دیگری از ایران که همین جمعیت را دارند. این بورژوای هم منفعت با بقیه بورژوازی ایران، علیرغم هر غرولندی که دارد، علیرغم اینکه در انحصار قدرت سیاسی سهمی ندارند٬  در سایه جمهوری اسلامی بسیار بیشتر ثروت جمع میکند. کجای جهان دولت تضمین میکند تا فرد بورژوا ضمن بکار گیری نیروی کار کارگر، حتی همان مزد ناچیزش را هم از آن دریغ کرده و وارد حساب بانکی خود کند؟ نتیجتا بخش اصلی طبقه بورژوازی در کردستان، در شرایط امروز، نیازی به احزاب ناسیونالیست برای تامین منافع طبقاتی اش ندارد.

بی نیازی طبقه بورژوا به حزب دمکرات کردستان،، بی افقی ناسیونالیسم کرد از امتیاز گیری از دولت مرکزی و سهیم شدن در قدرت، بسته شدن افق "دمکراسی در ایران و خودمختاری در کردستان" و حتی فدرالیسم قومی، دستان این حزب را برای در پیش گرفتن هر مسیری، برای نمونه مسیر سناریو سیاهی، بازتر کرده است.  این سیر کنده شدن این احزاب از پایه جنبش طبقاتی خودشان است. روند فاصله گرفتن شان از جنبش سنت دار و اجتماعی و  تبدیل شدن آنها با باندها و گانگستر های سیاسی است .
 

ز؛ تاثیر شکست در کردستان عراق

 شکست دولت اقلیم و بی آبرویی های ناسیونالیسم کرد درعراق  تاثیر مستقیمی بر اتوریته احزاب ناسیونالیستی داشته است.  نزدیک به سه دهه است که این احزاب حاکم بلامانع در کردستان عراق اند. در این سه دهه به نسبتی که همین احزاب و مسئولین شان بیشتر پول جمع کرده اند، به همین اندازه  نسبت به تامین پائین ترین خدمات شهری برای شهروندان بی تفاوت بوده اند. مشکل آب و برق و درمان و... سه دهه است که کماکان مشکل است. در سالهای اخیر عدم پرداخت حقوق کارمندان را هم به آن اضافه کنید. این یعنی دولت "کرد" چیزی جز ابزار پارو کردن پول نیست. در چشم شهروند کردستان عراق، این حاکمیت با هیچ معیاری در برابر شهروندان مسئول نیست و تا جایی که به درد جامعه مربوط باشد، عملا موجود نیست. با همه اینها در یک سال اخیر در پروسه تقلای جامعه و فداکاری برای استقلال کردستان، این احزاب ثابت کردند که برای این مسئله هم مانند بقیه عرصه های حق و حقوق شهروندان، بی مسئولیت و هیچکاره اند. معلوم شد داعیه استقلال و تشکیل دولت به نیروی مردم٬ چیزی جز شعار و عوام فریبی تاریخی نبوده است.  

در چشم کارگر و زحمتکش در کردستان ایران کاملا این مسئله برجسته است که تفاوت آنهای آنطرف مرز با این طرف مرز چیست؟ آیا جز این است که تازه آن طرف مرزی ها نقش معلم و راهنمای این طرفی ها را هم دارند؟

در چشم کارگر و زحمتکش کمی آگاه امروز این مسئله کاملا مشهود است که اینها حزب رسیدن به قدرت توسط پروژه های مخرب  امپریالیستی اند و جارو کردن ثروت و سامان برای خویش و طبقه بالادست جامعه اند. اگر تا دیروز خرافه دولت خودی برای کارگر نسبتا آگاه هم میتوانست منشا خیری برای شهروندان محسوب بشود، سی سالقهرمانیاحزاب کردایتی در دولت کردستان عراق به هر انسان زحمتکش ناآگاهی هم باید حالی کرده باشد که کردایتی چیزی جز همین که هست، نیست.  "دولت کورد" برای کارگر "کرد" زبان همان اندازه مسئول و غمخوار است که دولت ایران برای کارگر "فارس"، و همان اندازه که اردوغان برای زن و مرد زحمتکش "ترک". یک حقه بازی و یک شیادی سیاسی است که گویا دولت هر قومیت و ملیتی به این دلیل که دولت "خودیست"، مثبت تر و مسئول تر و دلسوز تر است. اگر چنین است، بعد از سه دهه حکومت دولت خودی در کردستان عراق، چرا جوان "کرد" عراقی به قیمت جان خویش از دست دولت دلسوز"خودی" بسوی ممالک "بیگانه" فراری میشود؟ چرا انسان "فارس و ترک و عرب و عجم "از دست دولت های خودی راهی دنیای دور و فراری از خانه و کاشانه خویش میشوند؟

این حقایق تا سطح وسیعی گوش و چشم کارگر کردزبان در جاهای مختلف را باز کرده و نسبت به معامله گران سیاسی و شیادان حرفه ای  در لباس احزاب خودی روشن ترشان کرده است. این فاکتور بی اتوریته شدن چنین احزابی، به امثال حزب دمکرات کردستان میگوید، خیالت راحت، برو هر کاری از دستت بر میآید در پیش بگیر. آزادی از قید و ببند انتقاد جامعه و در پیش گرفتن هر چه پیش آید خوش آید، مسیری است که حزب مصطفی هجری و همراهان طی میکنند.
 

ح؛ پروژه قومی و مذهبی کردن خاورمیانه

پروژه ای که امروز برای قومی و مذهبی کردن خاورمیانه توسط اساسا بلوک هوادار امریکا در منطقه پیش میرود، هر نیروی سیاسی نردیک به این رگه را برای شرکت در آن وسوسه میکند. در نظر باید گرفت که احزابی که جمهوری اسلامی به عنوان همکاران و شرکای خویش قبول شان نمی کند، طبقه ظاهرا منتسب به آنها هم در جامعه مشغول بخور بخور خویش است و روزنه امیدی هم قابل روئیت نیست، چرا سراغ چنین پروژه ای نروند و هوس شرکت در آن را نکنند. بسته های پول عربستان و شیوخ متحد برای کرایه کردن نیرو را هم اگر در نظر بگیریم، برای ناسیونالیسم کرد بی افق، بزرگترین دریچه امید و بزرگترین نعمت خدادادی  در شرایط امروز است.
 

 ط؛ ناامیدی از توجه جمهوری اسلامی

عامل دیگری که ورود امثال حزب دمکرات و سازمان زحمتکشان را به جرگه نیروهای عامل در جنگ های نیابتی می کشاند، ناامیدی از توجه جمهوری اسلامی به اینها و قبول اینها به عنوان مقامات خرد و ریز در شهر و روستاهای کردستان اند. در نظر بگیرید رهبر سابق همین حزب مصطفی هجری در متن امید به معامله با جمهوری اسلامی ترور شد. در مقطع دوم خرداد هم هیچ اقدامی نماند که اینها برای کسب توجه مسئولین جمهوری اسلامی به خرج ندهند. شاخه دیگر حزب مصطفی هجری به همراه سازمان زحمتکشان تا چند سال قبل، بر سر دیدار با مامورین درجه چندم وزارت اطلاعات مسابقه داشتند و نهایتا هم به جایی نرسیدند. نتیجتا حقیقتا روی آوری اینها به امثال عربستان و ترامپ، نه از سر امید به چیزی بلکه از سر ناچاری و معطل ماندن و کپک زدن پشت مرزهاست. همین امروز که یک جنبش سرتاسری در مقابل جمهوری اسلامی بپاخاسته است، و در حالیکه همه از مسیر صعب العبور جمهوری اسلامی در راه حیات میگویند، اگر همین فردا یک مقام درجه پائین وزارت اطلاعات اینها را به ملاقاتی پنهانی دعوت کند، سینه خیز و شبانه راهی مقصد خواهند شد. اما از شانس بد اینها، کسی آنطرف اینها را به حساب نیاورده است. حتی سفرهای پر سروصدایی که اینها به امریکا دارند، پیام غیرمستقیمی است به جمهوری اسلامی که "اگر هوای ما را نداشته باشید، ما هم چنین میکنیم".
 

ی؛ بازی به عنوان عنصر سناریوی سیاه تنها آلترناتیو ممکن

با توجه به مجموعه این مولفه ها، بازی به عنوان عامل جنگ نیابتی، سناریوی سیاهی و کرایه دادن نیروی سازمانی و حزبی به این و آن، امروز تنها گزینه  موجود پیش روی اینهاست. بخصوص در شرایطی که هرچه بیشتر هرروز دست شان از سوخت و ساز سیاسی در جامعه کوتاه و کوتاه تر میشود. در چنین متنی، اینها از چند زاویه نفع می برند؛ اولا به بازی گرفته شدن صرف شان حداقل اینها را پولدار میکند و کرده است. در مقابله با کمونیسم و آزادیخواهی در پروسه تحولات ایران، همین پول و ثروتی که جمع میکنند به دادشان میرسد و همین موجودیت ضد کمونیستی و ضداجتماعی، نزد قدرت های مرتجع جهانی و منطقه ای، اینها را صاحب مشتری بیشتری میکند. حتی نزد جمهوری اسلامی هم، قدرت اینها میتواند علیه جنبش سرنگونی فعلی بکار گرفته شود و جنگ علیه آزادیخواهی و برابری طلبی در کردستان به اینها سپرده شود. یادمان باشد که ناسیونالیسم کرد بیربط ترین نیروی اپوزیسیون به خیزش دی ماه گذشته بود. اصلا و ابدا به نفع اینها نبود که جنبشی به میدان بیاید برای نان و زندگی، در حالیکه اینها مشغول معامله و کرایه دادن نیرو به دولی بودند که لطیف ترین نقشه شان تحریم همه جانبه اقتصادی جامعه ایران و محکوم کردن بخش وسیعی از مردم به زندگی در شرایط جهنمی تری است.
 

یک نکته توضیحی در مورد سازمان عبدالله مهتدی؛

در تقریبا  تمام این نوشته، بحث من در مورد حزب دمکرات کردستان است. در حالیکه سازمان زحمتکشان عبدالله مهتدی هم دوش به دوش این حزب فعال همین پروژه امپریالیستی است. علت عدم اشاره به این سازمان در تفاوت ماهوی بین آنهاست. ظاهرا این دو ناسیونالیست و فدرالیست و هم گام اند. چیزی که در مورد تفاوت اینها باید در نظر داشت، تعلق تاریخی حزب دمکرات به یک جریان سنت دار و باثبات سیاسی است که پرنسیب های خود را دارد. در حالیکه سازمان عبدالله مهتدی بی سنت، بی ریشه و از بدو تولد نه یک سازمان سیاسی که یک باند بی پرنسیب و دست راستی است که عملکردش تقریبا منطبق بر هیچگونه اصل و قواعدی نیست. اگر حزب دمکرات یک تاریخ طولانی از سیاست باثبات پشت سر دارد، اینها در دل یک کودتای سازمانی و در نطفه به عنوان یک جریان فالانژ و با ماهیت سناریوسیاهی شکل گرفتند. اگر حزب دمکرات کردستان بعداز دوره ای طولانی و در متن جنگ های نیابتی وارد پروسه ایفای نقش در یک سناریوی سیاه و ضد اجتماعی میشود، اینها از بدو تولد نه به مدافع منافع طبقه ای اجتماعی در کردستان تبدیل شدند و نه ویژگی های یک نیروی متعهد به سنت سیاسی معینی را به خود گرفتند. از این رو هنگام بحث در مورد پروسه ای که ناسیونالیسم سنتی کردستان طی کرده تا به امروز برسد، این بحث شامل گروهها و جریانات باند سیاهی، بی پرنسیب و بی ریشه  ناسیونالیستی کرد نمیشود.
 

دوم؛ ارزیابی توانایی امریکا در راه اندازی یک جنگ دیگر در خاورمیانه

امریکای شکست خورده در تمام مسیر سالهای گذشته، امروز ابدا در موقعیت راه انداری یک جنگ دیگر نیست. مشکل اقتصادی داخلی، عقب ماندن از بلوک چین و بقیه در امر توسعه اقتصادی و ناتوانی در غلبه بر رقبای جهانی، آنرا بیش از پیش در موقعیت ضعف قرار داده است. عربستان سعودی هم قادر به راه اندازی یک جنگ با جمهوری اسلامی نیست، ضمن اینکه چنین قصدی را هم ندارد. موقعیت روسیه هم به عنوان یک متحد رژیم اسلامی بسیار بالاتر است، طوری که اسرائیل و عربستان در بسیار موارد مرتب به آن مراجعه میکنند. چین هم در موقعیت اقتصادی بمراتب قدرتمندتری نسبت به قبل است. این یعنی شمشیر از رو بستن امریکا و عربستان و اسرائیل در مقابل ایران، بطور واقعی چیزی بیش از یک تبلیغات جنگی نیست. همین فاکتورها موجب شده تا در میان خود ناسیونالیست های کرد ایرانی، بخش قابل توجه شان از همراهی با امریکا و عربستان نگران اند. اینها نقش قدرت های غربی در به بازی گرفتن مسئله کرد در کردستان عراق و سوریه را هم شاهدند که چگونه پشت شان را خالی کردند. بعلاوه اینها متوجه نقش ابزاری و بی آینده ناسیونالیست های پیوسته به امریکا و عربستان را می بینند و فعلا دست به عصا راه میروند.
 

سوم: شیوه برخورد کمونیست ها

با همه داده های موجود، و در متن جنبش روبه رشد بعد از دی ماه، فضای ممکن برای دخالت کمونیستی بسیار آماده است. متن این اعتراض و تناسب قوای متفاوت بعد از دیماه، همه کمونیست ها را برای یک کار ظفرمند فرامیخواند. در بحث شیوه برخورد کمونیست ها به پیوستن احزاب ناسیونالیست کرد به پروژه ترامپ و عربستان و اسرائیل میشود روی نکات اصلی تاکید کرد؛ که از افشاگری تا شکل دادن به جنبش عمل در محل؛  که میدانهای سیاسی، نظامی و قانونی را در برمیگیرد. مقابله با هر هویت کاذب و ساختگی قومی و مذهبی بعنوان پایه سناریوی سیاه در ایران، یک پای ثابت کارما است. بخشی مهمی از آن افشاگری و روشنگری است. این افشاگری باید شامل باندهای درون حکومتی که خود عناصر سناریو سیاه هستند هم بشود.  یک رکن سناریو سیاه علاوه بر پروژه های ترامپ و .. در دستجات و باندها و .. قدرت در خود جمهوری اسلامی ایران هم هست. چه کسی میگوید که فردا که اوضاع شل شود دستجات طرفدار این و آن مرجع تقلید شیعه سر به حکومت  در کنار سلفی ها بازیگران اصلی نیستند٬ که هستند. از مجلس تا بیت امام انواع مراجع سنی و بلوچ و دراویش و .. مثل قارچ سبز میشوند که بر تن جامعه لباس مذاهب و اقوام و عشایر و دراویش می پوشند. خطر سناریو سیاهی ناسیونالیسم الزاما نه به خاطر عمل مستقیم آن، بلکه به خاطر فضایی است که از این طریق باز میشود و انواع قارچ های سمی تر از نوع داعش و النصره سنی و شیعی و قوم پرستان بقیه مناطق ایران را هم صاحب توان و بازوی عمل میکند.   

بخش مهمتر کار ما اما دخالت در سازماندهی و هدایت اعتراضات جاری٬ در سراسر ایران و از جمله در کردستان٬ اعتراضات مردم محروم در خیابان ها و محلات٬ طبقه کارگر٬ بیکاران٬ زنان، کار قانونی برای شکل دهی به نهادهای عمل مستقیم در محل کار و زندگی و در دانشگاه …  بعنوان مهمترین ابزارهای جلوگیری از تحرکات قوم پرستان کرد و احزاب ناسیونالیست کرد و بقیه دار و دسته های ناسیونالیست ایرانی و فاشیست و مذهبی است. به یک زبان، به دلیل ضعف دشمنان و تناسب قوای جدید در جامعه به نفع عدالت و برابری طلبی، کمونیسم در سالهای گذشته هیچگاه چون امروز موقعیت و امکان درهم شکستن پروژه های سناریو سیاهی و ضد اجتماعی را نداشته است.