رويدادهای سياسی هفته

 

 

 

 

فواد عبداللهی

 
از پيامدهاي موج برگشت عليه بريکزيت و ناسيوناليسم در جامعه انگلستان، استعفاي بوريس جانسون از مقام وزير خارجه دولت محافظه کار بريتانيا است؛ بار ديگر معلوم شد که مشکل اقتصاد بريتانيا نه ورود بي رويه کالا و کارگر ماهر خارجي است، نه اقتصاد کشورهاي مجاور است، نه سياست پناهنده پذيري اين کشور است، بلکه و اتفاقا مشکل کاملا وطني است. ساخت خود بريتانيا در داخل است. اقتصاد بريتانيا متکي به نيروي کار ارزان ميليوني نيست. در حوزه اي نيست که بتواند سياست اختناق کامل جهت ارزان کردن نيروي کار را تحميل کند. اين مملکت و کلا اروپا سنت هاي جان سخت و ريشه داري از مبارزات سوسياليستي طبقه کارگر را در خود دارند. دست بردن به حربه ارزان کردن نيروي کار بازي با آتش در اين حوزه است. به اين اعتبار سرمايه در بريتانيا و در غرب دچار بحران عميق است چراکه ناتوان از رقابت با چين و بنگلادش و پاکستان و هند و ... است. رقابتي که لازمه اش ضرب اول تحميل اختناق و ساعت کار طولاني و طاقت فرسا به ميليونها کارگر ”وطني“ است.

استعفاي جانسون بار ديگر پوچي و گنديدگي برکزيت و بورژوازي ملي را نشان داد؛ نميتوان جزيره اي از ثبات و شکوفايي اقتصادي خارج از مدار جهاني کارکرد سرمايه و کار ايجاد کرد. سرمايه وطن و مليت ندارد همانطور که کار وطن و مليت ندارد! سودآوري و شکوفايي سرمايه به نيروي ارزان کار بستگي دارد. به ميزان به بردگي کشاندن طبقه کارگر و هجوم به ساحت انساني اين طبقه گره خورده است. وطن سرمايه بريتانيايي در واقع نه در بريتانيا (يعني جايي که کارگر بريتانيايي به قبول زندگي در استاندارد کارگر چيني و هندي و بنگلادشي تن نميدهد) بلکه جايي است که در آن اختناق کامل حاکم است؛ جايي که سرشار از استثمار طبقه کارگر و عاري از رفاه و خدمات اجتماعي است. خشت هاي دولت خانم ترزا مي في لحال يک به يک در حال کنده شدن اند و تاب تحمل در مقابل اين ”بحران“ را ندارند. براي طبقه کارگر، دوران عبور از بريکزيت و عوامفريبي و داعيه هاي راست افراطي، راست طرفدار اقتصاد ملي است.

هم اکنون موج عظيم برگشت عليه برکزيت در بريتانيا ميتواند به يک افق سوسياليستي مسلح شود. افق جهانشمولي که کمونيستها و طبقه کارگر را در راس تحولات سياسي در اروپا قرار مي دهد و تنها به مرزهاي بريتانيا محدود نخواهد ماند. جامعه آمريکا و موج برگشت عليه ترامپ نيز از اين قاعده مستثني نيست؛ بايد منتظر عقب نشيني ها و استعفاهاي بيشتر راست افراطي در غرب بود.
 

بمناسبت سالروز  ۱۸ تير ۷۸

 نوزده سال از ۱۸ تير ۷۸ گذشت. روزي که به تولد جنبش سرنگوني و شروع پايان دو خرداد مشهور است؛ مرور درسهاي آن واقعه کماکان براي کمونيستها،  کارگران و مردمي که در خيزش هاي سراسري ديماه گذشته در ايران وسيعتر از هر زمان ديگر، حکم به سرنگوني جمهوري اسلامي داده اند مهم و حياتي است. دو خرداد و ”اصلاح طلبان“ پرچم اصلاح رژيم از درون بودند. قرار بود دولت ”اصلاحات“ با قوه مجريه و مقننه اش به رهبري سيد خندان در چهارچوب خود رژيم، مردم را به مطالبات شان برساند. ديوار اين توهم با آغاز اعتراضات وسيع دانشجويان و سرکوب خونين آنها توسط هر دو جناح در ۱۸ تير ۷۸ فرو ريخت. جنبش سرنگوني متولد شد و مرگ جنبش دو خرداد اساسا از اين تاريخ شروع شد. روشن شد که نميتوان در چهارچوب جمهوري اسلامي به جايي رسيد! امروز اين حکم بيش از هميشه صدق ميکند وقتيکه محرومين در خيزش هاي ديماه گذشته با پرچم ”اصلاح طلب، اصولگرا، ديگه تمومه ماجرا“، هر دو جناح جمهوري اسلامي را به مصاف طلبيده اند.

اما اعتراضات سرنگوني طلبانه ۱۸ تير ۷۸ مستقل از سرکوب خونين آن توسط هر دو جناح جمهوري اسلامي، قرباني افق و اهداف اپوزيسيون راست هم شد. اپوزيسيوني متشکل از ناسيوناليست هاي عظمت طلب ايراني و قوم پرستان ترک و کرد و عرب و ... با حمايت گسترده رسانه هايي چون بي بي سي و سي ان ان که راه عبور از جمهوري اسلامي را همچون همين امروز، به دخالت غرب به رهبري آمريکا پيوند زدند. اين بخش از اپوزيسيون شامل انواع و اقسام نيروهاي  سياسي راست جامعه، از مشروطه خواهان و سلطنت طلبان، جبهه ملي، جمهوري خواهان لائيک گرفته تا لشگر روشنفکران و ژورناليست ها بود. بخشي از اينها تلاش زيادي کردند که جنبش سرنگوني را در محدوده دو خرداد متوقف کنند و بخش ديگر آن، توهم به نيروي نجات بخش غيبي (آمريکا) را دامن زد. پرچم رفراندم، پرچم اميد به تحريم اقتصادي و فشار آمريکا، اميد به ارتش بجاي سپاه پاسداران، اميد به  آخوند خوب بجاي آخوند بد و ... اميد به همه چيز جز ضرورت سازمان يابي و اتحاد مردم و دست بردن به قدرت از پايين کل اهداف اپوزيسيون راست بود که ۱۸ تير را به شکست کشاند. اين جنبش به طور واقعي قرباني اهداف راست شد. توسل به ”شلوغي“ صرف و دخالت امريکا محور شد.

اما آنچه ۱۸ تير ۷۸ را به خيزش هاي ديماه گذشته محرومين و جوش و خروش جاري در جامعه ايران مرتبط ميکند اين واقعيت است که جامعه ايران، خيل محروميني که با مطالبات فروکوفته شان آشکارا به مصاف دولت و هيات حاکمه رفته اند، بايد همزمان در مقابل نقشه ها و طرح هاي اپوزيسيون راست نيز سد محکمي ببندند. اينها دوستان دروغين مردم اند. اينها بيش از آنکه کمکي به انداختن جمهوري اسلامي کرده باشند،  به اين نظام احساس قدرت داده اند.

بايد امکان مانور دادن از اين اپوزيسيون را گرفت. اين پديده، اما تضمين شده نيست. اين امر يک حزب، کار حزب ما، کار فعالين کمونيست، امر رهبران طبقه کارگر، کار آزاديخواهان، کار رهبران جنبش زنان و امر فعالين جنبش حق انسان است که چنين تحولي را تضمين کنند. اين اتفاق خود بخود رخ نخواهد داد. بدون رهبراني که افق و ملزومات پيروزي را ميشناسند  هيچ اعتراض و خيزشي راه به جايي نخواهد برد و سيکل ديگري مشابه ١٨ تير تکرار خواهد شد. امروز و به طور مشخص بعد از خيزش هاي ديماه گذشته، ابعاد يک جنبش سرنگوني در جامعه نمايان شده است. جامعه ايران آبستن اتفاقات جديد، و تحولات شگرفي است؛ اما اينکه رهبري چنين تحولات بنياديني به دست ما کمونيستها خواهد افتاد کاملا به همت فعالين کمونيست و طبقه کارگر و فعالين حزب حکمتيست بستگي دارد. تلاش ما اين است که اين طيف هرچه بيشتر متحزب و متشکل و وسيع تر گردد.

سازمان دادن اعتراض مردم، تعريف معنى سرنگونى براى مردم، متحد و قدرتمند کردن طبقه کارگر و حزب و رفتن به سمت سرنگونى هرچه سريعتر جمهورى اسلامى، هدف ماست؛ بازکردن چشم مردم به منافعشان، درست كردن شبكه هاى قدرت مردم، درست كردن حزب و شبكه هاى كمونيستى و مبارزاتى در ايران و جلب آنها به يك پلاتفرم، متحد كردن نيرو و آماده بودن براى هر شرايطى كه اگر احيانا اتفاقى هم خارج از كنترل ما افتاد آنقدر صف طبقه کارگر و کمونيستها و آزاديخواهان قوى باشد که مانع از هم پاشيدن مدنيت جامعه شود. اين کار تنها با قدرت طبقه کارگر و با قدرت نيروى حزب ما ميسر است؛ تنها چنين قدرتي ميتواند جامعه را براي هميشه از شر جمهوري اسلامي نجات دهد.

"منشور سرنگوني جمهوري اسلامي"، که توسط حزب حکمتيست منتشر شده است به چنين نيرويي اتکا دارد.