جایزه اسکاراصغر فرهادی و حاشیه سازی های حول آن

مصاحبه رادیو نینا با آذر مدرسی

 

 

شادی مطیعی: جایزه اسکار به  فیلم فروشنده بحثها و نقدهای زیادی را به این فیلم و اساسا به کارگردان آن اصغر فرهادی دامن زده است. که اساس این مباحث را از فعالین سیاسی چپ و راست تا هنرمندان و به اصطلاح جامعه هنری در خارج کشور شاهدیم. این جایزه سیاسی بود؟ فیلم ارزش این جایزه را داشت؟ انتظار از فیلم و هنرمند و نقش آنها در سیاست را امروز با آذر مدرسی در میان میگذاریم. 

 آذر مدرسی خیلی به این برنامه رادیو خوش آمدید. میگویند این جایزه سیاسی بوده و شاید سیاسی ترین جایزه تاریخ اسکار به شمار میرود و فیلم نه فیلمنامه، نه بازیگری و نه کارگردانی آن ارزش هنری چندانی ندارد. نظر شما در این مورد چیست؟

 آذر مدرسی: مراسم امسال اسکار سیاسی تراز مراسمهای قبلی اسکار بود. میگویند سیاسی ترین مراسم اسکار در طول تاریخ این جشنوراه بوده. نه به این دلیل که به فیلم فروشنده جایزه اسکار داده شد، بلکه بدلیل فضای سیاسی که در امریکا حاکم است. بدلیل تعرضی که راست افراطی و در راس آن ترامپ به همه دستاوردها، ارزشها، نرمهای آن جامعه کرده است. از تعرض به زنان، دیوار کشیدن میان مکزیک و امریکا، خارجی ستیزی، تا تعرض به مردم ۷ کشور اسلام زده به بهانه مبارزه با تروریسم! فضای متشنج سیاسی در امریکا رنگ خود را به اسکار امسال زده و هر هنرمندی، به هر دلیلی پشت میکرفون رفت اعتراض خود را به این وضعیت و به این راست افراطی اعلام کرد و نشان داد. از این زاویه امسال اسکار سیاسی تر از هر دوره دیگری بود.

 نکته دیگری که نباید فراموش کرد این است که جوایز اسکار، چه به بهترین فیلم یا کارگردان یا هنرپیشه، هیچوقت صرفا بدلیل نفس فیلم خوب، بازی خوب و نفس هنر خوب نبوده. همیشه مولفه های دیگری منجمله مولفه های سیاسی در جشنواره اسکار نقش داشته و موثر بوده. هستند هنرمندانی که علیرغم بازیگری و یا فیلمسازی خوب هیچوقت نامزد دریافت جایزه اسکار نشده اند و یا اگر هم نامزد دریافت آن شده اند آنرا دریافت نکرده اند و هستند هنرمندانی که صرفا بدلایل سیاسی جایزه اسکار را دریافت کرده اند. از این زاویه اگر جایزه اسکار فیلم فروشنده دلیل سیاسی داشته، اولین نمونه و آخرین نمونه و سیاسی ترین جایزه اسکار نیست. اگر خیلی به عقب برنگردیم چند سال پیش در دوره "بحران هسته ای" فیلم آرگو بعنوان بهترین فیلم اسکار گرفت در صورتیکه همه منتقدین سینما معتقد بودند آرگو فیلم متوسطی بود و ارزش اسکار را نداشت. همه یادشان هست که میشل اوباما جایزه اسکار را به دست اندکاران فیلم داد و نطقی سیاسی هم در این رابطه کرد. همه میدانستند که جایزه اسکار به فیلم آرگو بدلیل کشمکش میان ایران و امریکا بود. از این نظر هم جایزه اسکار به فیلم فروشنده سیاسی ترین جایزه اسکار نیست.

 علاوه بر این امسال جایزه بهترین فیلم به "مون لایت" داده شد که باز هم خیلی از متتقدین سینما معتقدند فیلم چنین ارزش هنری را ندارد و جایزه اساسا بدلیل بدهکاری برگزارکنندگان اسکار به هنرمندان سیاه پوست به این فیلم داده شده است. چون سال گذشته هیچ هنرمند سایه پوستی حتی کاندید اسکار نشد و این مسئله با اعتراض و بایکوت مراسم از طرف تعدادی از هنرمندان هالیود روبرو شد. ظاهرا جایزه امسال برای پاک کردن پرونده برگزارکنندگان بوده. بهرحال در جوائز اسکار همیشه فاکتورهای دیگری موثراند.

 در مورد ارزش هنر فیلم، فکر نمیکنم صلاحیت نقد یا ارزشگذاری هنری آنرا داشته باشم. این رشته من نیست. اما این فیلم اگر اشتباه نکنم برنده ۱۲ جایزه مختلف از ۱۲ جشنواره مختلف فیلم در کشورهای مختلف شده است. از بهترین فیلمنامه و هنرپیشه مرد در جشنواره کن تا بهترین فیلم در جشنواره مونیخ، آمستردام و بالاخره اسکار. در نتیجه فکر نمیکنم فیلمی که هیچ ارزش هنری داشته باشد بتواند این اندازه جایزه را به خود اختصاص بدهد. به اضافه اینکه زمانیکه به منتقدین سرشناس سینما مراجعه میکنید که از زوایای مختلف هنری به فیلم نگاه کرده اند، بعضی آنرا ضعیف تر و محافظه کارتر از فیلم جدایی نادر از سیمین میدانند بعضی آنرا ادامه آن میدانند و بررسی هایی از این نوع. حداقل معتبرترین هایشان مانند روزنامه گاردین و یا مجله رولین استونگ از این فیلم بعنوان فیلم بی ارزش اسم نبرده اند و برعکس امتیازهای بالایی به فیلم داده اند. فکر میکنم فیلم بی ارزشی است کم لطفی به فیلم است و شاید مثل اسکار چنین اظهار نظرهایی دلایل دیگری جز ارزش هنری فیلم دارد.

 مهمتر اینکه این جایزه اگر هم سیاسی بوده نه به دلیل امتیاز به جمهوری اسلامی بلکه اساسا برای تقابل با ترامپ بوده. این را باید متوجه بود.

 

شادی مطیعی: حالا مسئله دیگری هم مطرح میشود. نقد دیگری که هست این است که سینمای ایران دولتی است و در نتیجه هر فیلمی که ساخته میشود فیلمی در جهت سیاستهای رسمی جمهوری اسلامی است. نظر شما در این رابطه چیست؟

 آذر مدرسی: در اینکه در ایران یک حکومت مستبد و دیکتاتور حاکم است که در اجزا زندگی این جامعه دخالت میکند و یک سانسور مطلق بر زندگی مردم در این جامعه کرده است، شکی نیست. در اینکه هر کسی در این جامعه زندگی میکند با هزار و صد مانع در زندگی و رشته کاری خود روبرو میشود، تردیدی نیست. بطور نمونه ورزشکاران زنی که برای اینکه بتوانند در رشته خود موفقیتی بدست بیاورند و یا اساسا بتوانند در رشته ای فعالیت کنند و ورزش کنند، باید ارتجاعی ترین قوانین را رعایت بکنند و نا مناسبترین و نا مطلوب ترین و سیاه ترین جامه را به تن کنند، مطمئن باشند تار مویی بیرون نیست و یا مچ دست و پا بیرون نیست و...، علیرغم این تلاش میکنند در چنین جامعه ای و تحت چنین حاکمیتی به زندگی خود ادامه بدهند، استعداد خودشان را، در هنر یا ورزش یا .... رشد بدهند. در مورد سینما هم همینطور است. سانسور شدیدی بر سینمای ایران حاکم است. همانطور که بر ادبیات و رسانه ها و ... حاکم است و جمهوری اسلامی تمام تلاش خود را میکند که سینمای ایران و هر عرصه هنری دیگری را کنترل و سانسور کند. تا آنجا که امکانش را دارد دست هنرمندان و نویسندگان و ... را بسته نگه دارد و اجازه ندهند از چارچوبی که قوانین اسلامی و فرهنگ و ارزشهای حاکمیت تعیین میکند، فراتر بروند. از این زاویه یک سانسور کامل در ایران حاکم است.

 اما این حکم که وجود سانسور کامل بر سینما، ادبیات در ایران آنرا به سینما و ادبیات دولتی تبدیل میکند، حکم درستی نیست. دوره رضا پهلوی هم وضع همینطور بود. آخرین قوانینی که در دوره رضا پهلوی برای به اصطلاح نظارت بر سینما در ایران گذاشته بودند، که فکر میکنم بخش زیادی از هنرمندانی که امروز در خارج کشور هستند یادشان باشد، رسما اعلام سانسوری بود برای اینکه از سینما و هنر در ایران از چارچوبی که سرسوزنی امکان اعتراض به خفقان حاکم و یا ارزشهای اخلاقی و مذهبی حاکم و یا به اصطلاح خودشان خلاف "منافع ملی و میهن"، بیرون نرود. هر فیلمی از این چارچوب بیرون میزد با تیغ سانسور روبرو میشد. در نتیجه آندوره هم ما نمیتوانستیم به سینما، ادبیات و هنر در ایرن بگوئیم سینما، ادبیات و هنر دولتی و یا شاهنشاهی و امروز هم نمیتوان چنین حکمی صادر کرد. 

 اینکه همه شهروندان این جامعه، از فرد عادی که سرکار میرود، از زنی که باید حجاب اسلامی اش را رعایت بکند تا هنرمندی که مجبور است با زیرکی فیلم اش را طوری بسازد که از زیر تیغ سانسور در برود، تا ورزشکاری که زیرکانه، با رعایت کردن و یا نکردن قوانین اسلامی حکم بر جامعه، راهی برای رشد استعداد خودش پیدا میکند، همه و همه بخشی از مکانیزم این جامعه برای ادامه حیات با همه محدودیتها و خفقان حاکم است. جمهوری اسلامی نتوانست و نمیتواند خفقان کامل را به جامعه حاکم کند، نتوانست فقط به فیلمهایی که در مدح پیامبران شان و سران مرتجع شان است و یا ارزشهای اسلامی را تبلیغ میکند اجازه پخش بدهد و آنرا تحمیل کند. امروز اگر دیوار سانسور بدرجه ای شکسته شده و اگر جامعه، منجمله نویسنده و هنرمند و ورزشکار موفق شده به درجه ای فضایی برای ابراز وجود و زیر پا گذاشتن قوانین حاکم و امکانی برای نفس کشیدن خود بوجود آورده است نه ناشی از لطف جمهوری اسلامی بلکه بدلیل فشاری است که مردم از پائین می آورند، اینکه قبول نمیکنند و غیرممکن بودن ادامه به خفقان گسترده از طرف جمهوری اسلامی است. در این فضا و این توازن قوا است که فیلمهایی درست میشوند که ارزشهای اسلامی و جمهوری اسلامی را نمایندگی نمیکنند و بیان گوشه ای از واقعیت زندگی مردم، معضلات و مشکلات مردم اند و یا صرفا فیلم زیبایی است که توانسته از زیر تیغ سانسور در برود.

 فکر میکنم در همه جوامع استبداد زده و وجود یک سانسور وسیع این است که هیچ هنری امکان رشد خلاقانه ندارد. در این جوامع هنر و هنرمند هم مانند دیگر آحاد آن جامعه به شکلی امکانی برای ابراز وجود و ادامه حیات پیدا میکند. در دوره سلطنت پهلوی هم وضع همین بود و زبان استعاره ای در شعر، رمان و فیلم آندوره داشتیم که فقط اهل بخیه اعتراض و نارضایتی نهفته در آنرا میفهمیدند. امروز هم با همین مکانیزم تلاش میشود تولیدات ادبی، سینما و ... را از زیر تیغ سانسور رد کنند.  این به اصطلاح شکستن دیورا سانسور نتیجه توزان قوای پائین با حاکمیت است نه ناشی از توزان میان "جامعه هنری" و دستگاه سانسور.

این استدلال و این حکم که بدلیل وجود سانسور در ایران، بدلیل اینکه جمهوری اسلامی باید مجوز پخش فیلم را بدهد ، در نتیجه سینمای ایران دولتی است و هر فیلمی ساخته میشود در جهت سیاستهای جمهوری اسلامی است، حکم درستی نیست. جامعه بالاخره برای ادامه حیات خودش در همه عرصه ها، نه فقط در عرصه تولید، منجمله عرصه هنری، راهی برای دور زدن و زیر پا گذاشتن سانسور و قوانین حاکم پیدا میکند. هنر، ورزش و ... بخشی از مکانیزم زندگی اجتماعی است و جامعه بدون این وجوه از زندگی جامعه ای سالم و بشری نیست. اینکه هر فردی، هنرمند یا غیرهنرمند، چگونه و از چه راهی در مقابل این قوانین می ایستد متفاوت است. مثلا عباس کیارستمی اعلام کرد حاضر نیست فیلمی بسازد که زن در آن حتی در منزل حجاب اسلامی به سر میکند. افراد دیگر تلاش کرده اند راههای دیگری برای دور زدن نقش اسلامی زن در سینما کنند.

 بطور واقعی جمهوری اسلامی در حاکم کردن سینمای دولتی و سینمای اسلامی به درجه زیادی شکست خورده است. امکان ساختن فیلمهای غیر اسلامی و تحمل آن از طرف جمهوری اسلامی بخشی از عقب نشینی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی در مقابل مردم و نتیجه توازن قوای میان مردم و جمهوری اسلامی است.

 نمیتوان در جامعه خفقان زده ای مثل ایران هنر و یا هر عرصه اجتماعی دیگر را، با هر ضعفی که میتواند داشته باشد، بدلیل وجود سانسور و خفقان، هنر رسمی و دولتی خواند و آنرا دو دستی تقدیم جهموری اسلامی کرد. این فقط میتواند نشان عدم درک وضعیت جامعه و مکانیزم ادامه حیات و مقاومت در مقابل این استبداد است.

 

شادی مطیعی: اجازه بدهید به منتقدین چپ از این موضوع بپردازیم. منتقدین چپ از اینکه این فیلم قرابتی با هنر متعهد ندارد، اینکه از یک هنرمند متعهد انتظارات بیشتری باید داشت، اینکه این فیلم بیان ارزشهای طبقه متوسط است و بالاخره اینکه چرا فیلم دست به نقد ریشه ای مسائل نزده، نقدهایی است که مظرح شده. شما این مسئله را چگونه میبینید؟

 آذر مدرسی: من راستش توافق زیاید با بحث هنر متعهد ندارم. امروز جمهوری اسلامی هم از هنر متعهد حرف میزند و اسم هنری که نمایندگی ارزشهای ارتجاعی اسلامی و حکومتی خود را میکند، گذاشته هنر متعهد و به هنرمندی که اینها را تولید میکند میگوید هنرمند متعهد. من به چیز به اسم هنر متعهد قائل نیستم. فکر میکنم هنر و سیاست را نمیشود اینطور خطی به هم وصل کرد. شاید وجود خفقان در جامعه استبداد زده چنین توقعی را در مقابل هنر و هنرمند میگذارد که گویا اینها باید صدای اعتراض جامعه باشند. در جامعه ای که آزادی بیان و آزادی فعالیت سیاسی احزاب ممنوع است و احزاب سیاسی نمیتوانند در پرتو چنین آزادی هایی ابراز وجود کنند، فعالیت کنند و در صحنه باشند، در نتیجه وظیفه احزاب و جنبشهای سیاسی به عهده هنرمندان می افتد و از هنرمندان توقع میرود که این خلا را با هنر و زبان هنری خودشان پر کنند. قطعا هنر و سیاست به هم ربط دارند. قطعا هر هنری مهر اوضاع سیاسی آندروه را بر خود دارد، مهر ارزشهای اجتماعی آندروه، مهر کشمکشهای اجتماعی و سیاسی دوره خودش را برخود دارد و قطعا هنر روی این ارزشها تاثیر میگذارد. این رابطه ای است که جامعه و سیاست با هنر دارد متقابلا هنر با جامعه دارد. اما من شخصا به این نتیجه گیری و این رابطه خطی بین سیاست و هنر که ما یک هنر متعهد داریم و یک هنر دولتی، بازاری، رسمی و ...، قائل نیستم. همینطور به رسالتی که برای هنرمندان قائل میشوند که گویا باید نماینده یک جنبش سیاسی باشند و خلا وجود احزاب سیاسی را پر کنند، معتقد نیستم.

 ببینید هنرمند بودن هم یک شغل است و مثل هر تخصص دیگری استعداد و توانایی هایی خاصی لازم دارد. شما از یک مهندس انتظار ندارید صدای اعتراض مردم باشد. اینکه هنرمند توده وسیعی را مخاطب قرار میدهد و تحت تاثیر قرار میدهد، را متوجه هستم. اما اگر بعنوان شغل به آن نگاه کنید تفاوت زیادی میان هنرمند و مهندس نمیبینید و آنوقت متوجه نادرستی قائل شدن چنین رسالتی برای هنرمندان میشوید. یک هنرمند میتواند در رشته خود بسیار موفق و با استعداد و خلاق باشد اما از نظر سیاسی الزاما نه رادیکال باشد و نه کمونیست. کم نیستند هنرمندان برجسته ای که از نظر سیاسی متعلق به جنبشهای اولترا راست بودند. در نتیجه فرد هنرمند خود را کجای کشمکشهای اجتماعی در جامعه تعریف میکند و متعلق به چه جنبش سیاسی میداند و در چه جنبش سیاسی عضو است یک امر فردی است، هنرمند هم مثل هر فرد دیگری انتخاب سیاسی خود را میکند و برای فعالیت سیاسی قاعدتا باید به احزاب سیاسی بپیوندد. اینکه گویا "جامعه هنری" وظیفه  و رسالتی دارد و آنهم منعکس کردن محرومیت و اعتراض مردم است را درست نمیدانم و چنین رسالتی را برای "جامعه هنری" قائل نیستم.

 اینکه فیلمی نماینده طبقه متوسط است یا طبقه محروم به نظرم نمیتواند نقدی بر اثری باشد. من نشنیدم سازندگان فیلم ادعا کرده اند این فیلم بیان معضلات طبقه کارگر و یا بخش محروم جامعه است. اگر چنین ادعایی میشد آنوقت چنین نقدهایی جا داشت. فیلم چیزی که من شنیده ام بیان رابطه زوجی است زمانیکه معضل ریپ (تجاوز) پیش می آید و نحوه برخورد ایندو به مسئله. این موضوعی است که میتواند در هر طبقه ای بوجود بیاید و عکس العملهای متفاوتی داشته باشد.

 این توقع که هر فیلمی باید به ریشه های طبقاتی مسائل دست ببرد، باید فیلمی باشد که نقد مانیفست، که نقد من کمونیست است، را در خود داشته باشد، و نقد هر فیلمی که چرا دست به چنین نقد عمیق طبقاتی دست نزده است، نقد وارد و کمونیستی نیست. با این نقد بیش از ۹۹ درصد فیلمهای دنیا را باید دور ریخت. چنین برخوردی تصویر بسیار غیراجتماعی، ایدئولوژیک از چپ و کمونیسم میدهد. قطعا هنرمند چپ فیلمهای چپ درست میکند اما صرف اینکه هنرمندی چپ و کمونیست نیست و فیلمهایش را به این دلیل بی ارزش کردن، برخورد ایدئولوژیک و فرقه ای به هنر است و تصویر بسیار سکتی از رابطه ای که چپ و کمونیستها با هنر و زوایای زندگی اجتماعی مردم دارند، میدهد.

 هنرمندان چپی داریم که نه صرفا بدلیل فیلمهایی که ساخته اند، بلکه رسما اعلام میکنند که عضو احزاب چپ اند. کن لوچ یکی از آنها است. فیلمهایی که کن لوچ ساخته اساسا در مورد  وضعیت طبقه کارگر و کشمکشهای بنیادی در جامعه است. آیا در این فیلمها نقد پایه ای جامعه بورژوایی دست زده است؟ نه! اما تمرکز فیلمهای او روی وضعیت طبقه کارگر و بخشهای محروم، علیه سیاستهای راست دول حاکم در انگلیس است. زمانی هم که در عرصه سیاسی اظهار نظر میکند بعنوان یک سوسالیست، نه فیلمساز، اظهار نظر میکند.

 بهرحال من خیلی به هنر متعهد معتقد نیستم و چنین تصویری از رابطه هنرمند با سیاست و چنین رسالتی که هنرمند باید مبارزه سیاسی را از کانال هنر خود پیش ببرد را به رسمیت نمیشناسم. هنرمند هم مانند هر شهروند دیگری در آن جامعه در کشمکشهای اجتماعی در قطبی یا جبهه ای قرار میگیرد.

 

شادی مطیعی: انتقادهای دیگری که طرح میشود، از اینکه اصلا به فرهادی چه مربوط که در مورد مسائل داخلی امریکا و سیاستهای ترامپ اظهار نظر میکند تا اینکه چرا فرهادی چه در نامه خود و چه در سخنرانی اش علیه جمهوری اسلامی و سانسور و دیکتاتوری در ایران حرفی نزده است. نگرش شما نسبت به این نوع انتقادها چیست؟

 آذر مدرسی: زوایای انتقادهایی که به آقای فرهادی طرح میشوند، همانطور که شما هم اشاره کردید جالب اند. عده ای انتقاد میکنند اصلا به شما چه مربوط که در مورد مسائل داخلی امریکا و سیاستهای ترامپ اظهار نظر میکنید و اینکه ترامپ رئیس جمهوری این مملکت است، میخواهد دروازه های مملکت خود را ببندد، اینکه سیاست داخلی امریکا و اساسا عرصه سیاست به شما ربطی ندارد و اگر میخواهید در سیاست دخالت کنید چرا در مورد ایران و حاکمیت دیکتاتوری در آنجا اظهار نظر نمیکنید؟ عده دیگری منتقد اند که محکوم کردن سیاستهای راست ترامپ کافی نیست، بلکه باید علیه سانسور و دیکتاتوری که در ایران حاکم است حرف بزنید.

 به نظر من آن عده ای که معتقدند به ترامپ و سیاستهای " داخلی" او نباید کاری داشت و ادعا میکنند بستن در به روی مردم ۷ کشور اسلام زده یا کشیدن دیوار میان امریکا و مکزیک "امور داخلی" امریکا است و به شما مربوط نیست، در دنیای واقعی به سیاستهای ترامپ سمپاتی دارند و طرفداران سیاسی او هستند و این بهانه را که چون جمهوری اسلامی دولتی ارتجاعی با دیکتاتوری مطلق است را دستمایه تائید مجازات دستجمعی مردم میکنند و آنرا به بهانه ضدیت و مبارزه با جمهوری اسلامی توجیه و تائید میکنند. محکوم کردن نامه ۵ کارگردان آلمانی، اسپانیایی، ایرانی و ... (کاندیدهای بهترین فیلم به زبان غیر انگلیسی) را که در آن ناسیونالیسم و مذهب را بعنوان عوامل تفرقه که امروز دنیا را به سیاهی کشانده است، بعنوان دخالت در امور داخلی امریکا فقط میتواند این هم جهتی را نشان بدهد.

 در مورد طیف دیگری که انتقاد میکنند چرا فقط علیه ترامپ ایستاده اید و علیه جمهوری اسلامی حرفی نمیزنید، چنین نقدی بیشتر از هر چیزی نشان از عدم درک موقعیت کسی است که در آن جامعه زندگی میکند. وارد شدن به عرصه سیاست و مبارزه سیاسی کاملا دوطلبانه و فردی است و نمیشود کار کسی را به این دلیل نقد و یا محکوم کرد. فردی است به این معنا که هر فردی باید تصمیم بگیرد آیا میخواهد در این سطح، در این اشل و ظرفیت وارد عرصه سیاست شود و علیه این حاکمیت بایستد؟ شما نمیتوانید از کسی که در ایران زندگی میکند انتقاد داشته باشید که چرا مثل من انتقاد تند و صریح نمیکنید؟ ما که زیر حاکمیت جمهوری اسلامی و دیکتاتوری آن زندگی نمیکنیم به راحتی میتوانیم از خفقان، سانسور، استبداد و توحش و جنایات جمهوری اسلامی حرف بزنیم و آنرا محکوم کنیم. اما نمیتوان انتظار همین درجه از صراحت و تندی را از کسی که در ایران و زیر این حاکمیت سیاه زندگی میکند داشت.

 به نظر من گفتن اینکه ناسیونالیسم و مذهب دنیا را به ما و شما تبدیل کرده، به اندازه کافی گویای این است که نویسندگان این نامه، و منجمله سازنده فیلم فروشنده، خود را در بلوک جمهوری اسلامی نمیبینند و باید آنرا به رسیمت شناخت. محکوم کردن کسی به طرفداری از جمهوری اسلامی به این دلیل که مانند من و شما و هر فعال سیاسی دیگری که تصمیم گرفته ایم علیه دیکتاتوری و خفقان حاکم در ایران یک مبارزه سیاسی آگاهانه و بعضا متشکل را، در داخل و یا خارج ایران، پیش ببریم، اظهار نظر نمیکند، درست و منصفانه نیست. من اخلاقا به خودم اجازه نمیدهم بگویم اگر کسی مثل ما کمونیستها، تمام نقدهایی که ما به جمهوری اسلامی و سیستم حاکم در ایران داریم را با همین درجه از احساس، تیزی و عمق بیان نکند، پرو جمهوری اسلامی است.

کسی چنین انتظاری را از کاپیتان تیم فوتبال ایران ندارد. نمیتوانید به کاپیتان تیم فوتبال ایران بگوئید پس از بردن جام جهانی اگر علیه آپارتاید جنسی، علیه دیکتاتوری در ایران حرفی نزدید، طرفدار جمهوری اسلامی هستید، یا کاپ را به ولی فقیه تقدیم کرده اید و بقیه نقدهایی که به سازنده فیلم فروشنده میکنند.

 این نقدها نه فقط درست و منصفانه نیست بلکه نشان از عدم درک جامعه و شهروندانی است که تلاش میکنند از هر منفذی نفسی بکشند، مقاومتی بکنند و علیرغم وجود چنین حاکمیتی زندگی زندگی را در هر عرصه آن ادامه دهند. حتما اگر هر کسی در ایران از میکروفونی استفاده کند، منجمله اسکار، و علیه دیکتاتوری حاکم در ایران حرف بزند، با استقبال و انعکاس وسیعی روبرو میشود. اما اتهام اینکه اگر کسی اینکار را نکرد طرفدار جمهوری اسلامی و ولی فقیه است و به دستبوس ولی فقیه رفته است، همانطور که گفتم درک نکردن موقعیت این افراد است. نحوه مقابله با جمهوری اسلامی را هر فردی خودش انتخاب میکند. باید این حق را به رسمیت شناخت.  

قطعا اگر هنرمندی در مدح جمهوری اسلامی فیلمی بسازد و یا مثل شهاب حسینی جایزه خود را به ولی فقیه و جمهوری اسلامی اهدا کند، باید آنرا بعنوان طرفداری از جمهوری اسلامی یا آبرو خریدن برای آن محکوم کرد. اما نمیتوانید با کسی که اینکار را نکرده، نه فیلم او در مدح ارزشهای جمهوری اسلامی است و نه سازنده آن حرفی در دفاع از جمهوری اسلامی زده است همین برخورد را بکنید.

 اگر این روش برخورد ما به هر فردی که در آن جامعه، به هر دلیلی، موفقیتی بدست می آورد، باشد. عملا از طرفی رسالت مبارزه سیاسی که احزاب باید بکنند را به عهده آنها گذاشته ایم، که به نظر من چنین رسالتی را ندارند، و از طرف دیگر این طیف، از هنرمند تا ورزشکار و .... را به اتهام اینکه مثل ما و یا هر فعال سیاسی که تصمیم گرفته متشکل مبارزه کند، دو دستی تقدیم جمهوری اسلامی میکنیم.

 جامعه و مردم در ایران اینطورنه به ورزشکاران و نه به هنرمندان نگاه نمیکنند و چنین رسالت و وظیفه ای را برای آنها قائل نیستند. در عین حال مردم در ایران و هر جامعه خفقان زده ای میفهمند جایی سکوت یعنی نه و جایی اعتراض علنی و رو در رو یعنی نه!

 بهرحال چنین نقدی اولا نوعی رسالت سیاسی برای هنرمندان قائل است که واقعی نیست، دوما درک نکردن موقعیت فردی است که زیر این دیکتاتوری زندگی میکند و سوما برخوردی فرقه ای است که اگر هر کسی رنگ من نباشد طرفدار جمهوری اسلامی است.

 

شادی مطیعی: بعد از اسکار روزنامه های جمهوری اسلامی این اسکار را به آقای فرهادی تبریک گفتند و ظریف هم اعلام کرد حرفهای آقای فرهادی حرف جمهوری اسلامی است. از نظر شما همین کافی نیست که این جایزه را جایزه ای به جمهوری اسلامی که اعتباری برای جمهوری اسلامی خریده است بدانیم؟

 آذر مدرسی: قطعا اینطور نیست. سران جمهوری اسلامی مانند سران هر مملکت دیگری تلاش میکنند خود را صاحب همه دستاوردهای فردی و همه موفقیتهای فردی شهروندان آن جامعه، که در انظار مردم دنیا مثبت ارزیابی میشود، کند. هیچ دولتی شخصیتها و هنرمندان و ورزشکاران و ... موفق خود را محکوم نمیکند و خود را در این موفقیتها سهیم نمیکند. هر دولتی تلاش میکند تمام پیشروی ها، موفقیتها و دستاوردهای شخصی را از آن خود کند و تمام بلایا، فلاکت و مصائبی که خودش به بار آورده است را گردن دیگران بیندازد.

 در نتیجه اینکه ظریف میگوید آقای فرهادی حرفهای ما را زده است طبیعی است. انتظار دیگری نمیشد داشت. طبیعی است تلاش کنند از اعتباری که فیلم و سازنده آن بدست آورده بیشترین استفاده را کنند و اعتباری برای خود کسب کنند. آیا این فیلم برای جمهوری اسلامی آبرویی خرید؟ به نظر من نه. اولا اسکار به سازنده فیلم داده شده و مهمتر سیاسی بودن جایزه نه از سر طرفداری از جمهورس اسلامی که از سر مخالفت و تقابل با ترامپ بود. این جایزه اگر سیاسی بود نه به ترامپ بود. کل مراسم اسکار امسال آری به کسی نبود و فقط نه به ترامپ بود. نمیشود نه به ترامپ را اتوماتیک بعنوان آری به جمهوری اسلامی معنی کرد.

 همانطور که گفتم جمهوری اسلامی تلاش میکند هر موفقیتی را به کیسه خود بریزد. این جایزه هم یکی از آنها است. نمیشود بدلیل اینکه شهردار لندن برای مخالفت با ترامپ و با پرچم "من هم مسلمانم" پشت این فیلم میرود، فیلم را محکوم کرد. اینها را نباید به حساب سازندگان فیلم گذاشت.

 این نوع چسباندن اختیاری مولفه های مختلف، از نقد هنری فیلم تا سیاسی بودن جایزه و .... برای محکوم کردن جمهوری اسلامی و نشان دادن ضدیت با جمهوری اسلامی تناسبی با واقعیت ندارد و سمپاتی را بوجود نمی آورد و بخصوص زمانیکه به نام چپ و کمونیست این نقدها طرح میشود ترساندن جامعه از کمونیستها است.

 مسئله به همین سادگی است که فیلمی که از نظر هنری فیلم خوبی است، جایزه اسکار را برده است. تقابل با ترامپ به احتمال زیاد در این موضوع موثر بوده. باید با همین خونسردی به مسئله نگاه کرد. تبدیل این موضوع به کیس "طرفداری از جمهوری اسلامی" یا "ضدیت با جمهوری اسلامی" درست نیست.