بحران بورژوازی ایران و جواب طبقه کارگر

 

 

امان کفا

 

با سفر روحانی به سازمان ملل، و دیدارهای رسمی و غیررسمی که در کنار این سفر ترتیب داده شد، دیگر هر توهم نازلی به امکان اجرای وعده های داده شده در مورد برجام، کاملا فرو ریخت. دیگر همه دیدند که ادعاهای روحانی و دولت اعتدال برای به ارمغان آوردن "گشایش اقتصادی"، نه تنها با مشکل، بلکه با یکسری تناقصات بنیادی روبرو است. تناقصات پایه ای که حل آنها، نه کوتاه مدت و نه حتی میان مدت هم، ممکن نیست. نبود راهبردی که تغییرات اساسی را در ایران ممکن سازد، بخصوص بر متن اوضاع وخیم اقتصادی و سیاسی حاکم در سطح بین المللی، بی افقی و بن بست تمام و کمال جمهوری اسلامی را در سطح جامعه به روشنی نمایان کرده است. مخمصه ای که جمهوری اسلامی ایران با آن روبرو شده است به حدی است که گله ها و نق زدن های درونی آن، اینبار به مراتب تخاصمی و شدید تر از گذشته، در کل حاکمیت از گوشه و کنار دستگاه دولتی و مجلس، موج میزند.  آنچه که  تا دیروز با نشان دادن روندها و تناقصات قابل پیش بینی بود، امروز بعنوان داده ای همگانی در جامعه، مسجل شده است. با این مقدمه، باید سراغ  چند مولفه دیگر رفت که شرایط امروز، و مسئله اصلی که این شرایط در مقابل جامعه قرار می دهد، پرداخت. این هدفی است که این نوشته دنبال می کند.*

پروسه تاریخی که جمهوری اسلامی با آن تولد یافته، ریشه بحران و نزاع های جناحی آن و ... مسلما واقعیتی است که صحت خود را در مرور زمان اثبات کرده است. اما امروز، بسنده کردن به همین و تکرار آن نه فقط کافی نیست که از موقعیت امروز جمهوری اسلامی و رابطه آن با بورژوازی ایران عقب تر است. چه بسا که آگاهی به این واقعیات، گرچه لازم، ولی برای نیرویی مثل ما که قصد تغییر را دارد، به هیچوجه نمی تواند کافی باشد و امکان اینکه سنگی روی سنگی بگذاریم و پاسخی در خور و راهگشا برای امروز داشته باشیم، را از ما می گیرد. مولفه هایی در اینجا لازم است هر چند مختصر و تیتر وار به آنها اشاره کرد، از این قرارند:

 طبقات و جایگاه و موقعیت آنها در ایران با آنچه در ده و یا پانزده سال پیش بود، تغییر کرده و بمراتب متفاوت است. بورژوازی در ایران و جایگاه و موقعیت امروز جمهوری اسلامی برای این طبقه، همچون قرن گذشته و یا اوایل قرن بیست و یکم، نیست.

 البته که جمهوری اسلامی، بمثابه ائتلافی از نیروهای ضد انقلاب امپریالیستی برای سرکوب انقلاب ۵۷، بروی کار آورده شد و بحران های ذاتی ناشی از همین پروسه تولدش، را کماکان با خود حمل می کند. اما این حکومت، تقریبا ۳۶ سال است که سرکار است. حداقل بیش از یک دهه است که همین وصله ناچسب اسلامی، به موقعیت دیگری برای بورژوازی در ایران رسیده است. جمهوری اسلامی اولیه، همان ائتلافی که باب طبع بورژوازی برای سرکوب انقلاب، و "موقتی" بود، آن وظیقه خود را انجام داد. جمهوری اسلامی با کشتار و دیکتاتوری عریان توانست انقلاب ۵۷ را شکست دهد، و ارتجاعی را حاکم کرد که با گسترش اختناق در تمام وجوه زندگی جامعه، نیروی کار ارزان در ایران و پایین نگه داشتن آن را تضمین کرد. حاکمیت سی و چند ساله جمهوری اسلامی، موقعیت او را به نیرویی قابل اتکا برای بورژوازی ایران بدل کرده است. جدا از "نق زدن های" متداول در میان لایه هایی از بورژوازی، امروز کاملا مشخص است که، بورژوازی ایران به مثابه یک طبقه به جمهوری اسلامی لبیک گفته است. شواهد این تغییر، چه در رابطه با بورژوازی بزرگ ایران و ناسیونالیست، و چه در میان طبقه متوسط و سخنواران و تکنوکرات های رنگارنگ، بیش از حد گویاست و نیازی به تکرار و یا اثبات ندارد. شاید فقط ذکر این نکته کافی باشد که مسلما در ایران، همچون هر کشور سرمایه داری دیگری، سیاست های تعدیل و یا رفرم هایی از طرف بورژوازی ارائه می شوند، ولی اینها تغییری در این واقعیت نمی دهد که امروز هیچ لایه ای از بورژوازی، آلترناتیو حکومتی برای جایگزینی جمهوری اسلامی را نه اعلام و نه تبلیغ می کند. در عالم سیاست، کنار رفتن آلترناتیوهای حکومتی بورژوازی در مقابل جمهوری اسلامی، خود نشانی از این واقعیت پایه ای تر است.

 واقعیت این است جمهوری اسلامی موجود، بیش از هر نیروی دیگری، مقبول بورژوازی ایران است. این موقعیت بدین معنی است که جمهوری اسلامی نه تنها بیانگر حکومتی بورژوایی، بلکه مشخصا بیانگر حکومت بورژوازی در ایران، در جامعه در خاورمیانه که انقلاب کرده، در جامعه ای که طعم سرنگونی کل دستگاه دولت را چشیده است، می باشد. به همین دلیل، واضح است که بحران جمهوری اسلامی نیز، خود دیگر نه بحران یک رژیم نامتناسب با سوخت و ساز بورژوازی، نه بحرانی در یک رژیم معین، بلکه نشانی از بحرانی است که کلیت بورژوازی ایران با آن مواجه است. بحرانی به مراتب عمیق تر، پایه ای تر. بحرانی که ریشه آن نه فقط در جمهوری اسلامی و ناتوانی های او در جوابگویی به نیازهای سرمایه و بورژوازی ایران، بلکه در کل کارکرد سرمایه در ایران، و به میزان زیادی، در متن بحرانی وسیع تر و جهانی تر، استوار است. بحرانی که ریشه در سیستم کاپیتالیستی حاکم بر ایران دارد و ادامه حیات کل بورژوازی ایران را به خطر انداخته است و به همین معنا بحارنی غمیقتر و بنیادی تر از بحرانهای درونی جمهوری اسلامی است. پاسخ های جمهوری اسلامی برای برون رفت از این بحران نیز، بر اساس اولا ماهیت بحران و ثانیا نیازهای این طبقه در این شرایط مشخص است.

 راه حل هایی که در دوره های قبل به شکلی جنینی و بر پایه سرپا نگه داشتن جمهوری اسلامی ارائه می شدند، باری دیگر در دالان های این حکومت بررسی شده اند و به بن بست رسیده اند. راه حل های امروز که دولت را بسوی رابطه با غرب و مذاکرات و برجام هل دادند، بر مبنای معضلات امروز جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران استوار است. برای نمونه رابطه با چین و انتظار راهیابی به بازار جهانی از این طریق با مشکل مواجه شد. چین در رابطه با ایران، نه بدنبال کار ارزان، بلکه بدنبال تجارت و بازار صدور کالا است. روسیه و نزدیکی به آن به ایران نیز، خود منتج از نیاز امروز و موقعیت مشخص روسیه در عرصه بین المللی است. برای روسیه، ایران و رابطه نزدیک تر با جمهوری اسلامی ، نه یک هدف غایی بلکه تنها وسیله ای برای سهم خواهی و عقب راندن سرکردگی آمریکا در سطح بین المللی، است. رابطه ای که بنا به مناسبات روسیه و آمریکا، دستخوش تغییر است و به همین دلیل برای جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران، غیر قابل اتکا است. علاوه بر این، باید فاکتور تنگاتنگی سنتی و قدیمی رابطه سرمایه در ایران با غرب و آمریکا را هم افزود. رابطه ای که در دوره  کشمکش با آمریکا و غرب می توانست برای بورژوازی ایران مطرح باشد. فراتر اینکه، نیازهای مقطعی هر کدام از این کشورها در حفظ ضوابط درونی و رابطه های مابین نیروها و دولت های امپریالیستی نشان داده است که چه اروپا و چه چین و روسیه، در مقاطع اساسی (نظیر بررسی قطعنامه های سازمان ملل در مورد ایران) در کنار آمریکا قرار گرفتند. جمهوری اسلامی و ایدئولوگ های بورژوازی ایران، از درجه همسویی آن دولت ها با آمریکا، مشخصا در تصویب و اجرای تحریم ها علیه ایران، به کرات، بسیار رک و پوست کنده، و بصورتی علنی گله کرده اند؛ و آنها را از زاویه جمهوری اسلامی، غیر قابل اتکا معرفی کرده اند. به این ترتیب،  مذاکره و هر توافقی با گروه ١+ ۵، و مشخصا امریکا، تنها راهی بود که در مقابل جمهوری اسلامی قرار داشت. بورژوازی ایران هم به کمتر از این رضایت نمی داد. رفتن خامنه ای پشت ائتلاف روحانی- رفسنجانی و لقب های من درآوردی، دولت اعتدال، نیاز به سرانجام رساندن این نیاز بورژوازی ایران را بیان میکرد. بی جهت نیست که تمامی نمایندگان اصلی جمهوری اسلامی، مستقل از سابقه های جناحی شان، یکی پس از دیگری برای تایید این مذاکرات، صف کشیدند و بعضا به جبهه "اعتدال" پیوستند!

 تمامی قسم و آیه خوانی های روحانی و وزرایش در دوره اخیر، به اینکه جمهوری اسلامی به تعهدات خود در مقابل غرب عمل کرده است، نه نشانی از "دمکراسی در بهارستان"، بلکه واقعی و ناشی از نیاز بورژوازی ایران به پیشبرد این راهکار و بیرون آوردن بورژوازی ایران از بحران پایه ای خود است. علاوه بر این مسلم است که جمهوری اسلامی از هرگونه تلاشی برای سرانجام رساندن این پروسه دریغ نمی کند. حاضر است هر تغییر و تحولی را بپذیرد، شعارها و لفاظی های گذشته علیه "شیطان بزرگ" و "صدور انقلاب اسلامی" و .... را زیر فرش کند، تا مشکلی در این راه بوجود نیاید. خط قرمز در اینجا، چه برای غرب و چه برای بورژوازی ایران، جمهوری اسلامی و شکل و شمایل آن، حتی رسمیت شناسی اسرائیل هم نیست، این ها همگی در این پروسه، دست انداز هایی هستند که جمهوری اسلامی آنها را از قبل پذیرفته است. خط قرمز واقعی بازتابی است که این پروسه در رابطه با طبقه کارگر در ایران، و عکس العمل های این طبقه به کل حکومت و دستگاه دولتی دامن می زند.

 با در نظر گرفتن این موقعیت، هرگونه بهم خوردن و بی نتیجه ماندن برجام، شکستی است که نه فقط جمهوری اسلامی، بلکه کل بورژوازی در ایران را، با بی افقی و بن بست مواجه کرده است. مشکلات و تناقصاتی که در دنیای امروز عمل می کنند، عدم وجود یک استرتژی روشن حتی در بلوک غرب چه در سطح بین المللی و چه منطقه ای، بحران خاورمیانه و بی ثباتی آن برای صدور سرمایه، پراگماتیسم کشنده امریکا در برخورد به معضلات خود، بلوک بندی هایی که مداما دستخوش تغییر است همه و همه رسیدن به هر گونه نتیجه فوری را، فعلا از دستور خارج کرده است، ولی بهر حال طرفین مذاکرات بین دول ١+ ۵ و جمهوری اسلامی، تنور "صبر" را برای سرانجام رسیدن این پروسه، گرم نگه می دارد. آنچه در این میان مهم است همین نکته است که تصویر جامعه در ایران امروز، این است که این توافقات تنها روی کاغذ مانده و نور ته تونل آن، روز به روز، کم سو تر می شود. همین مسئله در رواشناسی و تفکر جامعه و مشخصا طبقه کارگر ایران، تاثیر گذاشته و شرایط دیگری نسبت به چند سال گذشته بوجود آورده است. از بین رفتن سراب "گشایش اقتصادی"، بازتاب و تاثیرات خود را در جامعه و بویژه در طبقه کارگری که زیر خط فقر زندگی میکند خواهد گذاشت و این خطری است که جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران در هراس از آن به سر میبرد.   

 اگر در ابتدای سرکار آمدن روحانی، این تصویر به همراه خود روحیه سهم خواهی و بهبود شرایط اقتصادی را دامن زده بود و مبارزات کارگری در گوشه و کنار ایران به صورتی انفجاری رشد کردند، به همان اندازه، از بین رفتن این افق، ممکن است از یکطرف به استیصال و محافظه کاری در میان کارگران دامن بزند، اما همزمان، و بمراتب مهمتر، خواست آلترناتیوی در دوره بی پاسخی بورژوازی، را هم افزایش می یابد. بسته شدن افق گشایش، جامعه را متوجه به آلترناتیوهایی رادیکال، انقلابی میکند.  دنبال کردن و روحیه روی آوری به آلترناتیوهای دیگر، یکی از نتایج بسته شدن افق گشایش حتی از جانب بورژوازی است که می توان بوضوح در ایران دید. فضای امروز، بمراتب برای ارائه آلترناتیوها بازتر شده است. دراین عرصه، تنها کمونیست ها حضور ندارند. نیروهای ارتجاعی دیگر و غیر دولتی نیز بمراتب فعال تر می شوند. این شرایط نیروهای ارتجاعی، نظیر مجاهدین را برآن داشته است که با حساب بازکردن روی اختلافات منطقه ای، سهم خواهی حکومتی خود و یا امکان موشدوانی را دنبال کنند. نمونه دیگر آن در کردستان است که حزب دمکرات جناح هجری هم برای سهم گیری بر اساس شکاف های بین دولت ها، با "سیاست جدید" دنبال می کند. مسلم است که از نقطه نظر مقبولیت بورژوازی ایران،  این نیروها هیچ شانسی برای آلترناتیو سازی در مقابل جمهوری اسلامی حاکم را ندارند. اما بهرحال ، با بهم ریختن صحنه جامعه، تصویری "عراقیزه" و سوریه ای از ایران را در مقابل جامعه قرار می دهد، که خود به حیات جمهوری  اسلامی می افزاید. فضای نفرت قومی- مذهبی که براه می اندازند، از یکطرف دست جمهوری اسلامی را در سرکوب تحت عنوان "حفط امنیت جامعه" باز می گذارد، و از طرف دیگر با ایجاد تفرقه قومی و مذهبی و عقب راندن کارگر در مبارزه علیه بورژوازی و حکومتش، هر گونه تغییر جدی به نفع مردم در ایران را از صحنه خارج می کند. این آن خطری است که جامعه را تهدید می کند، و باید علیه آن سد بندی جدی بوجود آورد.

 ناتوانی جمهوری اسلامی در این راه، یکبار دیگر خود گواهی است بر اینکه راه حل بورژوایی برای بهبود در زندگی و معیشت وخیمی که در ایران حاکم است، وجود ندارد. اتکا به داده امروز در مورد بن بست بورژوازی، امکان کنارزدن دعاوی اسیتصال و دست به کلاه خویش گرفتن و صنفی گری و خلاصه آنچه بورژوازی هر ثانیه و روزمره به دغدغه کارگران تبدیل کرده است را، بیشتر می کند. از این منظر، پوچ شدن انتظار بهبود توسط  جمهوری اسلامی در سطح جامعه، شرایط را برای پیشبرد تنها راه واقعی و ممکن، راهکار انقلابی و سوسیالیستی، را آماده تر می کند. شرایطی که قدرتمند شدن احزاب کمونیستی را در میان طبقه ای که  تشکل و سازمان بخشی از زندگی اش از زمان تولدش در چند قرن گذشته بوده است، شرایطی که افق پیروزی کمونیسم و طبقه کارگر، افق و امید به آینده ای بهتر و انسانی را ممکن ترمی کند. شرایطی که خود، می تواند زاینده اتحاد طبقاتی وسیعی در ایران باشد.

امری که پیشبرد آن، دست ما کمونیست ها را می بوسد.

۶ اکتبر ۲۰۱۶

 

* شاید لازم باشد به تفاوت این تبیین و تحلیل و نتیجتا سیاست ما با بخشی از چپ موسوم به کمونیسم کارگری اشاره کنم.  برای این چپ، گویی اعلام همین حکم کافی است که جمهوری اسلامی باری دیگر در بن بست قرار گرفته است، و باز چون این هم پدیده تازه ای و جدید نیست، و قبلا هم وجود داشته، پس تکرار همان نکات ده یا پانزده سال قبلی، کافی است. یا اینکه جناح های جمهوری اسلامی در این شرایط باری دیگر، درگیری شان بیشتر شده،  پس می شود هرآنچه قبلا گفته شده بود را، یکبار دیگر، به همان گونه تکرار کرد. برای این چپ، این شیوه بسیار مقبول است چون آنها را به تاکتیک و یا هرگونه تحلیل از شرایط مشخص، بی نیاز می کند. می شود با این شیوه، خود را به کوچه علی چپ زد و سوت زد، از الفاظ قدیمی استفاده کرد و تازه،  ادعای "اصالت" به کمونیسم کارگری هم کرد. این درجه لاقیدی تئوریک، سیاسی و عملی  نسبت به  تغییر و تحولات بیش از یک دهه اخیر، و بهم ریخته شدن و بازسازی های اساسی و بعضا پایه ای که در دنیا و مشخصا در ایران رخ داده است، آنچنان گویاست که متد و روش کار مارکسیستی منصور حکمت را به کنار گذاشته و بخش هایی از نتایجی که او در دوره ای ابراز کرده است، همچون "وِرد"، البته با  "تملق گویی" به خِرد خود، ابراز می دارد. "تبیینی" که در دنیای واقعی منتج به هیچ سیاست فعال و کمونیستی نمیشود و تا امروز هم نشده است.