اعتصاب غذا، شلاق تحقیر و...

 

 

مظفر محمدی

 

بیش از یک ماه است تعدادی از زندانیان سیاسی در میان فعالین کارگری و مدنی از جمله جعفر عظیم زاده و صدیق کبودوند ... دست به اعتصاب غذا زده و مرگ تدریجی را می گذرانند. طبق آخرین خبر صدیق کبودوند موقتا و بطور مشروط به اعتصاب غذای خود پایان داده است. حکم شلاق بر بالای سر کارگران بافق هم می چرخد! 

چگونه یک جامعه 70 میلیونی می تواند از شهروندانش دفاع کند، سوال بزرگی بر بالای سر جامعه ما است.

تا کنون بخشهایی از نهاد و گروه و شخصیتهای داخلی ایران و خارج کشورعلیه این جنایت دولت و برای ازادی زندانیان و خاتمه دادن به اتهامات بی اساس و بهانه های دستگاه قضایی رژیم به اعتراض پرداخته اند. این کم ترین توقعی است که می توان از جامعه و مردمانش داشت.

بگذریم که در دفاع از زندانیان سیاسی گرایشات سیاسی مختلف تنگ نظری و منافع حقیر دیگر را به منصه ظهور رساندند. بانگاهی به کمپین های مختلف می بینیم که ناسیونالیستهای کرد، کمپین ویژه ای برای صدیق کبودوند راه می اندازند چرا که صدیق را فرزند خانواده "ملت" خود می دانند و دفاع از او برایشان حیثیتی و اثبات کردایه تی و تقدس و تقدم ملیت و مذهب بر انسانیت است. از ناسیونالیسم درهر رنگ و لباسی بیش از این انتظار نمی رود. این عمل ولو در ظاهر تلاش برای ازادی صدیق نامیده می شود، اما مذموم و زشت و خلاف پرنسیپ های انسانی و آزادی و برابری انسان ها صرفنظر از ملیت و مذهب و نژاد است. از طرف دیگر به نام چپ و کارگر کمپین های ویژه برای آزادی جعفر عظیم زاده راه می افتد. این دو علیرغم تفاوتهایشان پشت و روی یک سکه اند.

زندانی سیاسی باید ازاد شود. این خواستی انسانی، ازادیخواهانه و شرافتمندانه است و ملیت کرد و فارس و ترک و بلوچ و عرب نمی شناسد. خواستهای این دو زندانی سیاسی علیرغم گرایشات سیاسی شان، خواستی برحق و انسانی است. خواست لغو احکام دلبخواهی و انتقام جویانه بورژوازی و دستگاه قضایی اش، دفاع از حقوق مدنی و انسانی همه شهروندان جامعه است. این احکام بجز قلدری آشکار و زورگویی نیست و فاقد هر گونه مبنای حقوقی و موازین حاکم بر یک جامعه متمدن و مدرن جهان امروز است. این خواست کل جامعه تحت حاکمیت جمهوری اسلامی است.  

دفاع از مطالبات زندانیان برای لغو این احکام و ازادی همه زندانیان سیاسی امر کل جامعه ای است که از ستم و استثمار و بی عدالتی جمهوری اسلامی رنج می برد.

صدیق کبودوند مدافع حقوق و آزادیهای انسانی، بر کبودوند قهرمان ملی کرد ارجحیت دارد. این به نفع خود کبودوند، به نفع همه زندانیان سیاسی و به نفع ازادی و انسانیت است.

دردناک تر زمانی است که در دفاع از این دو زندانی اعتصابی، نامی از احسان مازندرانی روزنامه نگار که او هم با اعتصاب غذای یک ماهه خود در آستانه مرگ قرار گرفته است و به حکم دادگاه رژیم اعتراض دارد، برده نمی شود.   

گفتم چگونه یک جامعه 70 میلیونی می تواند از شهروندانش دفاع کند، سوالی است بر بالای سر جامعه. اما موضوع مهم تر و تعیین کننده تر وجود طبقه کارگر چند ده میلیونی است که جامعه بدون کار آن می ایستد. اما این طبقه در دفاع از فعالین حقوق کارگری و مدنی ساکت است. به این ترتیب دولتی که هر گونه فعالیت کارگری و سیاسی و مدنی را ممنوع کرده و فعالین این عرصه ها را تا دم مرگ می کشاند، از خطر جنبش عظیم کارگری و طبقه کارگر مصون می ماند. تحمل اعتصاب غذا که مرگ تدریجی است تاوانی است که تعدادی از فعالین ودوستداران کارگران و مردم در سکوت طبقه کارگر می دهند.

در غیاب طبقه کارگر و در سکوت این طبقه، بورژوازی نه تنها در ایران بلکه درابعاد جهانی توانسته و می تواند بهر جنایتی دست بزند.

بیخ گوش طبقه کارگرایران، کارگران معدن طلای آق دره شلاق زده می شوند و برای کارگران بافق هم حکم شلاق صادر می شود. قبلا هم مواردی از شلاق زدن کارگران و معلمان را شاهد بودیم. و همه این بی حرمتی و توهین و دهن کجی به انسان و به کل جامعه باز و تنها در سکوت طبقه کارگر امکانپذیر است. طبقه کارگر نمی تواند و نباید شاهد این توحش و بربریت قرون وسطایی نسبت به کارگران و مردم آزادیخواه باشد و ایستادگی در مقابل آن را به  روشنفکران و شخصیتهای منفرد و یا گروه های پراکنده واگذار کند و خود به تماشا بنشیند.

این خفت و ذلت را کارگران کمونیست و رهبران و فعالین طبقه کارگر نباید بپذیرند.

این حقیقت را باید پذیرفت که اگر طبقه کارگر بعنوان رهبر و پیشرو مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانه ظاهر نشود و ابراز وجود نکند حقی بدست نمی آید و جامعه کماکان شاهد لگد مال شدن حقوق و ازادیها و حرمت انسان از جانب بورژوازی و دولت شان خواهد بود.

نمی توان در مملکتی زندگی کرد و سرها را بالا گرفت که انسان ها بخاطر دفاع از حقوق اولیه و ابتدایی شان شلاق می  خورند. فرود آمدن هر شلاقی بر بدن یک انسان خواه کارگر یا معلم یا روزنامه نگار و فعال مدنی و ...، فرود آمدن شلاق است بر بدن کل جامعه. آیا باید کماکان اجازه داد بورژوازی متحجر و عقبمانده و ستمگر به موازین انسانی بشریت قرن بیست و یکم دهن کجی کند. انسان ها را تحقیر و شکنجه کند و جامعه را مرعوب نماید!

توقع شرم از بورژوازی بیهوده است. اما برای جامعه 70 میلیونی که نصف ساکنانش را طبقه کارگری تشکیل می دهد که چرخ های جامعه را می چرخاند، سکوت در برابر شلاق زدن انسان در دنیای متمدن امروز مایه شرم است. بورژوازی که با تشدید استثمار و شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیت نان سفره میلیون ها کارگر بیکار و تن فروش و تحمیل دستمزدهای بخور و نمیر به همه کارگران  و کارکنان جامعه، توانسته آخرین رمق های یک زندگی انسانی و بی دغدغه و مرفه را بگیرد، با ابزارهای شکنجه و زندان و تحمیل مرگ تدریجی با اعتصاب غذا و با شلاق زدن کارگران و مردم ازادیخواه، می خواهد آخرین رمق انسانیت و آزادیخواهی و برابری طلبی را بگیرد.

جمهوری اسلامی با تحمیل اعتصاب هر روزه و هر هفته به کارگران بخاطر حقوق های معوقه و ناچیز و استثمار و بی حقوقی های محض دیگر، تحمیل زندان و شکنجه، تحمیل اعتصاب غذا به انسان هایی که مرگ تدریجی را بر زندگی خفت بار و تحت زور و قلدری ترجیح می دهند...، می خواهد جامعه را ساکت و مستاصل و تسلیم نگه دارد.

و سرانجام با شلاق کشیدن بر بدن انسان...، می خواهد هر گونه اعتراضی را به تسلیم بکشاند. جامعه را به منتهی الیه حقارت بده  و سلب اراده کند. جمهوری اسلامی به تحمیل فقر و گرسنگی و فحشا و اعتیاد هنوز رضایت نمی دهد. می خواهد هر گونه اراده ی انسان ها و فریاد اعتراض را در هم بشکند، خرد و پایمال و تحقیر کند. می خواهد اوج بربریت را به نمایش بگذارد تا بگوید، در این جامعه جز تسلیم به زور و قلدری و بردگی مزدی راهی نیست.

این را هر روز و هر ساعت و دقیقه باید از خود پرسید که چگونه یک جامعه 70 میلیونی می تواند و باید از شهروندانش دفاع کند. از نان سفره، ازرفاه و امنیت و آزادی و از حرمت انسانها دفاع کند. نه تنها دفاع کند بلکه تعرضی را سازمان دهد. باید به صورت این جانیان و برده داران و مرتجعین قرون وسطایی سیلی محکم زد. باید تحقیرش کرد و باید زورگوی و قلدری اش را به زانو در آورد. جامعه ایران راه و چاره ای جز این ندارد.

پایان یافتن شرایط خفتبار اقتصادی و زندگی و سرکوب و تحقیر و بیحقوقی بدون شک محتوم است. اما حتی یک روز بیشتر تحمل این شرایط برای جامعه ای با طبقه کارگر چند ده میلیونی که  انقلاباتی پشت سر دارد، اعتصابات و اعتراضات اجتماعی بوسعت جامعه دارد، نباید برای هیچ انسانی قابل تحمل باشد. باید از کارخانه و کارگاه و معادن و از دانشگاه ها و مدارس و بیمارستان ها و از محلات فریاد اعتراض و "نه" به این شرایط را برآورد.

دردناک تر این است که بخشهایی از همین بورژوازی چه در حاکمیت و چه در اپوزیسیون با صدای ریاکارانه و  لیبرالی خود وانمود می کنند که می خواهند زخم های شلاق بر بدن کارگران را التیام بخشند و به نشانه ترحم به مستضعفان به مخالفت ریاکارانه با شلاق زدن بپردازند. درد ترحم و شفقت لیبرالی و بورژوایی بخشهایی از جمهوری اسلامی و روشنفکران شان کم تر از درد شلاق نیست. این نمک پاشیدن بر زخم های عمیقی است که در چند دهه گذشته بر بدن جامعه ما زده اند.

تنها دستان قدرتمند کارگران، زنان، جوانان و توده وسیع  مردم آزادیخواه و برابری طلب است که می تواند شلاق تحمیل فقر و گرسنگی و شلاق تحقیر و اهانت و بی اراده کردن انسان ها را از دست بورژوازی و دولت شان بیندازد. جامعه ما و بویژه طبقه کارگر امروز بیش از هرزمان و مثل نان شب به سوسیالیسم برای  برگرداندن اراده و اختیار به خود نیاز دارد. "اساس سوسیالیسم انسان است، سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است."  منصور حکمت.

 

 تیر ماه ۹۵ (ژوئن ۲۰۱٦)