سراب رفرم و اصلاحات؛ تاوان سنگین!

 

 

مظفر محمدی

 

جنبش اصلاحات از بالا که با دوم خرداد ٦٧ شروع شد، سرابی بود که بخاطر باور یا توهم به آن، طبقه کارگر ایران و توده های مردم زحمتکش تاوان سنگینی پرداختند. این که جناحی از بورژوازی حاکم خود چه اندازه به رفرم اعتقاد داشت یا نه، اهمیتی ندارد. پروسه ای که بنام اصلاحات در جمهوری اسلامی شروع شد و به اعتدال ختم گردید، برای جمهوری اسلامی اجتناب ناپذیر بود. جمهوری اسلامی می بایست طی این پروسه معتدل شود تا در صفوف بورژوازی و بازار آزاد سرمایه داری بین المللی پذیرفته شود. بورژوازی ایران  به تعادل و همزیستی اسلامیت و ایرانیت و عظمت طلبی ایرانی نیاز داشت و این آرزو نیز توسط جناح مسلط جمهوری اسلامی نه جناح اصلاحات، برآورده شد. جمهوری اسلامی معتدل کنونی می رود تا به  مدینه فاضله بورژوازی پروغرب ایران تبدیل شود. بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی نیز به همین اندازه "دمکراسی" چه به معنای سیاسی و شریک شدن بیشتر در قدرت و حضور در پارلمان و چه در بعد اقتصادی و بازار آزاد و غیره راضی است.

 دوم خرداد در ذهن توده های متوهم، جنبش رفرم و اصلاحات از بالا معنی شد. جنب و جوش های سیاسی و فرهنگی و مدنی... در دوران دوم خرداد از این شرایط تاثیر و رنگ گرفت. در دوره خاتمی ده ها هزار نهاد مدنی و فرهنگی و سیاسی در جامعه شکل گرفت. این جنبش بورژوایی و خرده بورژوایی توسط جناح مسلط جمهوری اسلامی شکست خورد. جنبش سبز را هم هر چه بنامید، در ادامه ی همان روند اصلاح طلبی از بالا و یک جنبش برای رفرم و اصلاح از بالا برای مثال انتخاب موسوی به جای احمدی نژاد رفرم معنی میشد و توده های وسیعی هم آن را پذیرفتند و راه افتادند و گفتند، "رای من کو؟" یا تعیین کرسی های پارلمان و مجلس اسلامی و تقسیم آن بین جناح های گوناگون بورژوازی باز هم رفرم سیاسی معنی شده است...

  شکست دوم خرداد و جنبش بورژوایی سبز به معنای پایان کامل کشمکش جناح های درون جمهوری اسلامی نیست. جنبش بورژوایی اصلاحات تنها به دوره انتخابات ها محدود نمی شود. این جنبش پایه اجتماعی نیرومندی بر پایه توهم توده های مردم بویژه در میان اقشار متوسط  و خرده بورژوازی، در غیاب آلترناتیو رادیکال و کارگری تشکیل داده است. به نام اینکه من بیایم گشایش اقتصادی می شود و آزادیهای سیاسی و اجتماعی می آورم، توهمات توده های وسیعی را نمایندگی می کند. وقتی روحانی می گوید "شکم گرسنه دین و ایمان ندارد". یا  "مردم را نمی توان به زور به بهشت فرستاد"، "مگر مشکل جامعه ما بیرون زدن موی سر زن است"  یا "دمکراسی نداریم و سه قوه قضاییه و مجریه و مجلس باید از هم تفکیک شوند"، "نباید پول و اسلحه و مدیا دست نظامی ها باشد"، نظامی ها نباید دخالت کنند و اعمال زور کنند و ...، در واقع توهم و انتظار را در میان مردم باد می زند.

 همه این ها در جامعه انعکاس دارد و توهم به رفرم و اصلاحات از بالا درست می کند. حضور دو میلیون نفر در خیابان های تهران که اکثریت شان موسوی را نمی شناختند و ظاهرا به تاریخ سپرده شده بود، نشانه توهم به رفرم اقتصادی و سیاسی از بالا و توسط جناحی از رژیم است. بیخود نیست جناحی از چپ به نام کمونیسم با وسوسه انقلاب، برای جنبش سبز مشروعیت خرید. این ها می دیدند که یک جنبش توده ای میلیونی تحت پرچم بورژوازی بسیج شده است. توجیه این ها همان توجیهی است که، حالا که ما زورمان نمی رسد، دنبال این موج راه بیفتیم تا شاید از این نمد کلاهی بدوزیم. دست آخر معلوم شد که از هر جنبشی ولو چند و چند ده میلیونی توده ها تحت رهبری بورژوازی برای طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه و انقلاب هیچ نمد و کلاهی دوخته نمی شود.

 اصلاحات از زاویه منعفت  طبقه کارگر و مردم زحمتکش و به معنای گشایش سیاسی و اقتصادی و درجه ای از رفاه و آزادی و امنیت، سرابی است که تا کنون موجب  تباهی زندگی میلیون ها میلیون خانواده کارگران وزحمتکشان شده است.

سراب رفرم و اصلاحات در ایران در صفوف کارگران و توده های زحمتکش، در گرد و خاکی از فریب و ریاکاری و دروغ و تحمیق بورژوازی و مبلغینش از طرفی و سنت و افق رفرمیستی در صفوف طبقه کارگر و در میان جریانات چپ، مدام چشم ها ی خود را می مالد و توان برون رفت از آن را تا کنون نداشته است*.

در صفوف چپ و از جمله در سنت ضد رژیمی صرف، گفته می شود:

١- جمهوری اسلامی قابل اصلاح نیست.

٢- در ایران جنبشی برای رفرم از پایین بوجود نیامده است و در نتیجه ما با سنت رفرمیسم و سندیکالیسم و یا مبارزه رفرمیستی و سندیکالیستی مواجه نیستیم. وقتی کارگران متشکل شدند و سوسیال دمکراسی بیاید، آنوقت از رفرمیسم و سندیکالیسم می توان صحبت کرد!

 

اولا، اصلاح جمهوری اسلامی امر طبقه کارگر آگاه و جنبش آزادی و برابری نیست. اصلاح جمهوری اسلامی امر و توقع جنبش های بورژوایی و خرده بورژوایی است که با مبانی نظام سرمایه داری مخالفتی ندارند. در نتیجه هر میزان پوست اندازی و تغییر در سیاست و روش های اداره اقتصاد و جامعه ایران و در سطح جهانی، می تواند نوعی از اصلاح در جمهوری اسلامی در جهت منطبق شدن هرچه بیشتر با منافع بورژوازی تلقی شود که امری واقعی است. همینقدر تغییر در سیاست و  جهتگیریهای جمهوری اسلامی برای  اپوزیسیون بورژوایی پروغرب، لیبرال ها و غیره مطلوب است. دمکراسی خواهی اپوزیسیون در حرف و عمل، همان دمکراسی است که روحانی تحت نام تفکیک سه قوه از آن نام می برد. بورژوازی ایران خوب می فهمد که نمونه ایران و کشوری در خاورمیانه بدون یک حکومت استبدادی نمی تواند کار ارزان را تضمین کند و طبقه کارگر را خاموش نگه دارد. بعلاوه، جمهوری اسلامی نمی توانست با اتکا به ایدئولوژی و سیاستهای اولیه خود مبنی بر اسلامیزه کردن جامعه و صدور انقلاب چه در ایران و در رابطه با مردم و چه در ابعاد جهانی، بحران هایش را مهار کند و یا تخفیف دهد.

  دوما، باور و توقع رفرم و اصلاحات از بالا ولو جنبشی از پایین حول آن بوجود نیامده باشد، اما خود سیاستی است که بخش بزرگی از طبقه کارگر و مردم  را در انتظار و متوهم نگه داشته است. ما شاهد اعتراضات روزمره و مکرر بخشهایی از طبقه کارگر علیه تعرض به سطح معیشت شان هستیم. اما بخش عظیم تر طبقه به کار ارزان و کارگر خاموش تن داده است. صورت مساله این است که در شرایط انتظار و بعضا تسلیم وضع موجود، نه کارگران می توانند متشکل شوند و نه سوسیال دمکراسی ای در کار خواهد بود. انتظار و توهم به گشایش اقتصادی و سیاسی و انتخابات های مکرر در جمهوری اسلامی همان سراب رفرمی است که مثل خوره از درون طبقه کارگر را می خورد و اعتراضات و مبارزات تا کنونی اش را هم عقیم کرده است.

  اگر جمهوری اسلامی را رژیم بورژوایی و مقبول بورژوازی ایران بدانیم و نه رژیم آخوندهای نادان، آنوقت پوست اندازی های بورژوازی حاکم از زمان اتکا به سرکوب عریان و اعدام های دستجمعی دهه ٦٠ تا عروج جریانی در خود رژیم به نام اصلاحات، جز منطبق کردن خود با شرایط جدید، معنی دیگری ندارد. این تحولات، مبنای رشد گرایشات رفرمیستی و توقع رفرم از بالا است.

 سیاست ضد رژیمی صرف هم  نمی توانست و نمی تواند جلو این پدیده را بگیرد، هیچ، بلکه بیشتر موجب رویگردانی و سرگردانی توده های زحمتکشی شده است که اولا خود را ناتوان از انداختن رژیم و گرفتن قدرت از آن دانسته و درانتظار رژیم چنج امریکایی ماندند و دوما متوهم به جناحی از خود بورژوازی حتی در حاکمیت و بعنوان بخشی از خود رژیم و در انتظار بهبودی در کار و زندگی نشستند. این داستان چند دهه بیم و امید در جامعه ای است با تناقضات و پیچیدگیهای بسیاری که اپوزیسیون چپ و راست را هم  به حاشیه تحولات انداخته است.

 

 در نتیجه، امروزه و در شرایط ایران دو مساله و معضل جدی،

یکی، انتظار هر گونه تحول و از جمله اصلاحات و رفرم و گشایش اقتصادی و سیاسی از بالا توسط جناحی از رژیم

دوم، جایگزین کردن مبارزه واقعی  برای رفرم اقتصادی و سیاسی و زندگی بهتر، با مبارزه ضدرژیمی صرف  که  پشت و روی یک سکه اند، مثل بختکی مبارزه طبقاتی را عقیم کرده است.

 در بعد اجتماعی ، مطالبات دمکراتیک و آزادی های سیاسی و اجتماعی، حقوق زن، خلاصی فرهنگی جوانان و ...، تماما به اصلاح طلبان، سبزها، فمینیست های اسلامی، نهادها و شعبات اصلاح طلب و لیبرال و دمکراسی خواه در میان روشنفکران  و در دانشگاه ها...، واگذار و در صفوف طبقه کارگر هم مبارزه اقتصادی و برای رفرم به رفرمیست ها و سندیکالیست ها سپرده شده است. تجارب تاریخی و داده های این دوره حیات جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران نشان داده است که این جنبش ها کاملا عقیم و صرفا در حوزه منافع بورژوازی قرار گرفته و در این میدان بازی می کنند.

 بورژوازی حاکم بر ایران که با سرکوب عریان و کشتار جمعی، انقلاب ٥٧ را شکست داد، در دهه های بعد و پس از تثبیت حاکمیتش هیچ وقت ایستا و لایتغیر نماند. جمهوری اسلامی بعنوان رژیم سرمایه داری مدام پوست انداخته و خود را با شرایط و اوضاع و احوال و خواسته های چه در سطح جامعه ایران ولو فشار انفعالی و نه خطرساز و چه فشار بین المللی و در خدمت تامین منافع سرمایه و سود...، منطبق کرده است. این تغییرات و پوست اندازی ها در غیاب رهبری و هدایت و سازماندهی خواستهای انقلاب و مطالبات آزادیخواهانه و برابری طلبانه، برای بورژوازی کم درد و کم درد سر انجام شده است.

 ادعای این که همه ی این تحولات یعنی تداوم حاکمیت بورژوازی ایران و  عقب نشینی کارگران و مردم از خواستهای انقلاب و زندگی بهتر، تنها در نتیجه ی سرکوب و کشتار اتفاق افتاده و اجتناب ناپذیر بوده است، جز کوته بینی و ناکارایی جریانات و گرایشات رادیکال و چپ و کمونیستی در طبقه کارگر و در جامعه، نیست و  تنها انفعال را نمایندگی می کند. جمهوری اسلامی سرکوبگر اگر نه در ده سال اول اما از دهه دوم و به بعد میتوانست بیفتد. بجز عامل سرکوب، توهم به بورژوازی و رفرمیسم بورژوایی در جامعه و انتظار گشایش اقتصادی و سیاسی از بالا، حیات این رژیم را تضمین کرده است.

 تنها زمانی می شد تعرض مداوم و سازمانیافته ی بورژوازی را سد کرد و پیشروی توده های کارگر و زحمتکش و زنان وجوانان آزادیخواه را تامین نمود که با حضور موثر کمونیسم و رادیکالیسم کارگری  در طبقه کارگر و جامعه، هژمونی رفرمیسم و سندیکالیسم درتحرکات و اعتراضات کارگری و اجتماعی کنارزده شود. این واقعیتی است که هنوز چپ جامعه و بویژه جریانات مدعی کمونیسم، نه می خواهند ونه می توانند  برسمیت بشناسند*.

  تحولات تا کنونی  از طرفی و حاشیه ای و عقیم ماندن مدعیان تغییر و تحول اجتماعی، از طرف دیگر، باعث شده است که سرنگونی خواهی علیرغم شعار صوری ضد رژیمی صرف در حاشیه، رنگ باخته و انقلاب را دور از دسترس نشان می دهد. تحولات منطقه و ترس مردم از عراقیزه و لبنانیزه شدن ایران تنها بعد بسیار کوچکی از این واقعیت است.      

 رفرم خواهی  در ابعاد اجتماعی وسیع و سندیکاخواهی  بعنوان ابزار رفرم در درون طبقه کارگر، یک مساله واقعی است. اما این مطالبات واقعی و امید و تلاش و توقع بهبودی در شرایط کار و زندگی توسط رفرمیسم  و نگاه به بالا و کسب امتیازی از بالا، تا کنون عقیم مانده و راه به جایی نبرده است. امیدوار و منتظر نگه داشتن خواست درجه ای از رفاه اقتصادی و آزادی های سیاسی و اجتماعی، در تمام این سالها توسط جناح های بورژوازی چه در حاکمیت و چه در اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی، نمایندگی و مدیریت شده است. نفوذ افکار و ایده ها و سیاستهای بورژوایی در کل جامعه و بویژه میان طبقه کارگر را کسی دست کم بگیرد، در چشم جامعه و طبقه کارگر خاک می پاشد. انکار رفرمیسم بورژوایی در جامعه و سندیکالیسم در طبقه کارگر که آنهم بورژوایی است، کمکی به حل این مساله نمی کند. نمی توان از بالای سر این واقعیات گذشت و توقع رادیکالیسم و انقلابیگری را داشت. زمانی رادیکالیسم و انقلابیگری می تواند به صحنه بیاید که هم این واقعیت برسمیت شناخته شده و هم یک جدال بی امان طبقاتی و اجتماعی سازمان داده شود. جدالی که نتیجه اش خودآگاهی و توکل به پایین و استقلال طبقاتی و سیاسی و رها کردن امید به بورژوازی و به بالا و پاک کردن توهم از ذهن طبقه کارگر و توده های مردم زحمتکش و زنان برابری طلب و جوانان رادیکال باشد.

 چپ جامعه هنوز مشغول دنباله روی از وقایع، تفسیر و تحلیل اوضاع، افشاگری صرف و یا بدتر پز ضد رژیمی صرف...، به حیات بی تاثیر خود ادامه میدهد. چپ کار خود را می کند و جامعه راه خود را می رود. راهی که برایش تعیین شده و ابزارهای تبلیغات و فریبکاری از طرفی و تهدید و سرکوب از طرف دیگر، آن را توجیه می کند.

 باید این واقعیت تلخ را بپذیریم که تا کنون چپ و مدعیان کمونیسم و کارگردوستی و رادیکالیسم اجتماعی، خواستها و امیال رفرم خواهی و بهبود در شرایط کار و زندگی و تامین درجه ای از رفاه و آزادی را نمایندگی نکرده است. شاید نمایندگی کلمه مناسبی نیست چون هر جریانی می تواند ادعا کد که من گفتم! ولی در زمین واقعی و در عمل، چپ و کمونیسم کارگر در راس این مطالبات برای رفرم برای هدایت و سازماندهی و شکل دهی آن قرار نگرفته است. اگر بود نه وضع طبقه کارگر چنین بود که حالا هست و نه جامعه به چنین شرایط فلاکتبار اقتصادی و سیاسی تن می داد.

 کسی که این واقعیات را نادیده می گیرد و توقع انقلاب و انقلابیگری خودبخودی در جامعه را دارد جز یک ضدژیم بی مایه نیست. همانطوریکه بخشهایی از چپ هستند.

 افتادن پرچم و رهبری جنبش های اجتماعی برای رفرم اقتصادی و سیاسی دست بخشی از بورژوازی، مساله ای جهانی است. ایران مستثنی نیست. مگر اینکه بپذیریم که در ایران رژیم آخوندی است و کفایت هیچ تغییر و تحولی را ندارد. همانطوری که چپ ٤ دهه است منکر هر گونه تحول در جمهوری اسلامی است و مدام برطبل بی لیاقتی "آخوندها" در سازماندهی و اداره اقتصاد و سیاست جامعه و در ابعاد بین المللی می کوبد و درانتظار سرنگونی خودبخودی بر اثر بحران های اقتصادی و سیاسی و رقابتهای بین المللی بر سرمنافع بورژوزای نشسته است.

 جمهوری اسلامی و بورژوازی حاکم یک دست و مصمم دهه شصت و صادرکنندگان انقلاب اسلامی به جهان، در دهه های بعد، خاتمی ها و موسوی های اصلاح طلب، احمدی نژاد عدالتخواه، حقوق بشری ها و شیرین عبادی های "مفتخر" به جایزه نوبل، لیبرال ها و طرفداران دمکراسی بورژوایی غرب، فیمینست ها، سندیکالیست ها، محجوب ها و ناسیونالیستهای ایرانی و کرد و ترک...، عظمت طلبی ایرانی، سکولارهای بورژوا و مارکسیست های علنی و ... را از خود بروز داده و به صحنه فرستاده است.

 عقب نشینی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی و سیاست اعتدال و هماهنگ شدن با نبض سرمایه داری جهانی را بورژوازی ایران محصول پافشاری خود بر بازگشت به آغوش بازار آزاد و بی افسار سرمایه داری می داند. این جشن بورژوازی در غیاب استقلال طبقاتی کارگران است. تنها .بخش بسیار کوچکی از رژیم باقی مانده که خود را هنوز انقلابی ایدئولوژیک اوایل جمهوری اسلامی و پایبند به اصول و مبانی غیر قابل تفسیر و تغییر اسلامیت می داند. اکنون دیگر امثال جنتی و باندهای حزب الله...، حواشی جمهوری اسلامی را تشکیل می دهند.

 اکنون خامنه ای و بیت رهبری تا سپاه پاسداران و بسیج...، از نیروهای پاسدار اسلام و صادرکننده آن، به صاحبان کمپانی ها و شرکت ها و تراست ها و کنسرن های اقتصادی و بازرگانی تبدیل شده اند که بخش عمده ای از اقتصاد و قدرت و ثروت را قبضه کرده و اصولگرای معتدل شده اند. در درون جناح و بخشهایی از بورژوازی در جمهوری اسلامی مباحث و مسایلی چون اصلاح طلبی، گفتگوی فرهنگ ها، سکولاریسم، آزادیهای سیاسی و اجتماعی، حقوق زن، زشتی اعدام، تعبیر بچه های حزب الله به باندهای خودسر، تغییر چهره غرب ستیز رژیم به چهره اعتدال و تفاهم و تعامل و... در جریان است.

 این که بورژوازی یا جناحی از آن نقاب بر چهره زده و مردم را فریب می دهد، که می دهند، هنوز جواب این تحولات و پوست اندازی ها و عقب نشینی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی و بورژوازی حاکم نیست. بویژه جریاناتی که منکر این تغییرات و عقب نشینی ها هستند، و جمهوری اسلامی دهه نود را جمهوری اسلامی دهه ٦٠ می دانند که بحرانهایش همان بحران های قدیم است و جایگاه بین المللیش همان است و در نتیجه سرنگونی خودبخودیش حتمی است فقط بی افقی و انفعال و بی عملی خود را توجیه و خاک بر چشم مردم می پاشند. 

 زمانی می توان توده های کارگر و زحمتکش را از چنگ استیصال و سردرگمی و ترس از استبداد و وحشت از دهه ٦٠ و غیره در آورد که آن ها را به این وقایع آگاه کرد. چرا که ادعاهای فوق بورژوازی و جناح اصلاح طلب تنها پچ پچ های درونی و محض احتیاط نیست، بلکه انعکاس وسیع اجتماعی داشته و نیروی میلیونی را حول این ادعاهای کاذب بسیج کرده است. و ما نمونه هایی از آن را در تحولات دوم خرداد و جنبش سبز دیدیم. اکنون می بینیم که خیل وسیعی از روشنفکران بورژوایی واقتصاددانان و سیاستمداران و فعالین اصلاح طلب از چپ و راست مبلغ و پشتوانه ی ادعاهای بورژوازی و بخصوص جناحی از آن تبدیل شده اند و میلیون میلیون مردم را به پای صندوق های رای می برند.

 لشکری از متفکرین و مبلغین بورژوایی چپ و راست مدام مشغول بزک کردن چهره جمهوری اسلامی، فروختن اصلاحات از بالا به نام رفرم و بهبود شرایط کار و زندگی و گشایش اقتصادی و سیاسی به مردم، تخطئه انقلاب و ناممکن کردن سرنگونی و امید دادن و درانتظار نگه داشتن توده های کارگر و زحمتکشان جامعه هستند. این ها تلاش کرده و می کنند تا دریچه امید واهی را باز نگه دارند. این سیاست همواره نقش مشروعیت بخشیدن و سوپاپ اطمینان برای بورژوازی داشته و دارد.

خیلی ها مدعی اند که ما گفتیم و میگوییم که کارگران و مردم دنبال بورژوازی و جناحی از رژیم نروند. اما باز می بینیم می روند. چرا؟

در غیاب رهبری رادیکال و کمونیستی و کارگری، مردم به ناچار زیر پرچم توهم به رفرم این ها جمع می شوند. که نباید بشوند. اما این نباید و عدم دنباله روی از بورژوازی و جناح هایش، تنها با حضور یک آلترناتیو قدرتمند و صاحب نفوذ کارگری و کمونیستی با پرچم وافق آزادی و برابری متحقق می شود...

آلترناتیوی که خود پرچم رفرم و اصلاحات واقعی و بهبود شرایط کار و زندگی کارگران و زحمتکشان جامعه را در دست می گیرد و آن چند میلیون انسان مستاصل و متوهم را از زیر چنگ و پرچم بورژوازی یا  جناحی که خود را اصلاح طلب می نامد بیرون می کشد. با افق رفرمیستی و سندیکالیستی این کار غیر ممکن است. ولو صدها سندیکای مستقل هم تشکیل شده باشد...

 شعار و توصیه این که، کارگران، مردم دنبال جناحی از بورژوازی و دولت نروید! کافی نیست. مردم می گویند دنبال جمهوری اسلامی نیستیم. اما جناحی یا بابایی  پرچم رفرم و اصلاحات بلند کرده و من هم زورم نمیرسد پشتش میروم تا شاید از این امامزاده آبی گرم شود. همین دیروز بود بیشترین فعالین کارگری وسیاسی بسیج شدند و بسیج کردند که برویم در مراسم خانه کارگر شرکت کنیم. استدلال این ها هم همین بود که زورمان نمی رسد و استبداد است و میگیرند وزندان می فرستند، پس برویم انجا حرفمان را بزنیم. مگر این ها نمی دانستند مراسم خانه کارگر دست جناحی از رژیم است! می دانستند. اما آویزان شدن به خانه کارگر، تفاوت زیادی با جنبش سبز و بسیج توده ای حول ان ندارد. کسی که فکر می کند امثال محجوب در پارلمان خانه کارگر را می چرخاند و کارگران را بسیج می کند، به سختی در اشتباه است. خانه کارگر تنها محجوب را در مجلس ندارد. هزاران فعال کارگری را در مراکز کار دارد. هزاران نفر فعال  امثال جلایی پور ها و اقتصاد دانان و صاحبنظران امور کارگری امثال رییس داناها را دارد که مدام از حقوق کارگر حرف می زنند و تبلیغ می کنند. ایلنا ارگان وزارت کار و خانه کارگر بزرگترین مدیایی است که تماما به مسایل کارگری و اقتصادی و انعکاس اخبار کارگری و اعتراضات و اعتصابات و مطالبات کارگر...، اختصاص دارد. چپ ها و کمونیست ها هم بی نیاز از این اطلاعات وسیع کارگری نیستند و از ایلنا اخبار اعتراضات کارگری را می گیرند و خود پاراگرافی بکنید و نکنید اضافه می کنند.

 افق رفرمیستی در طبقه کارگر و در میان فعالین موجود کارگری مسلط است. بخصوص در فعالین شناخته شده کارگری. این افق است که در میان طبقه کارگر حرف اول را می زند. بالاترین امیال و آرزوهای این افق تشکل کارگری سندیکایی است. سندیکای مورد نظر این ها هیچ تفاوتی با تشکلهای صنفی کنونی کارگری که رهبریش دست یک کانون مرکزی و امثال حسن صادقی ها است، ندارد. هم اکنون بخشی از این کانون ها خود را سندیکا می نامند. برای مثال خبازان سنندج در اساسنامه و آیین نامه رسمی، کانون صنفی دارند اما بخودشان می گویند سندیکای خبازان. در واقع هم ربطی به شورای اسلامی و خانه کارگر ندارند و خود را مستقل می نامند. اما همین سندیکا که از دوران رژیم شاه وجود داشته و در ٤ دهه اخیر هم جز رفرمیسم و سندیکالیسم آنهم از نوع انفعالیش هیچ گلی به سر کارگر نزده است. خانه کارگر هم همین نقش را دارد که کانون ها ی صنفی و تشکل های به نام سندیکا. همه این ها در سنت سندیکالیستی و رفرمیستی و امکانگرا و قانونی به معنای در چهار چوب قوانین اساسی و قانون کار جمهوری اسلامی اند. تنها حساب شورای اسلامی کار جدا است که از شعبات وزارت اطلاعات و یک ارگان جاسوسی در مراکز کار است. و این به درجه ای برای خود کارگران هم معرفه است.

 افق رفرمیستی و سندیکالیستی با یا بدون سندیکا، همین افق خانه کارگر و تشکلهای صنفی کارگری موجود است. از این فراتر نمی رود. 

 بحث بر سر این است که با این افق ولو همه کانون های صنفی و خانه کارگر هم سندیکا نامیده شوند فرقی به حال طبقه کارگر نمی کند. حتی اینکه سندیکاها به مجامع عمومی متکی شوند هم ارفاقی و امتیازی به سندیکالیسم است و دردی از کارگر درمان نمی کند. فعال رفرمیست وسندیکالیست کارگری در مجمع عمومی هم برنده است. همین حالا کانون ها و سندیکاهای چون خبازان و غیره هم مجامع عمومی سالیانه دارند. و نهایتا اگر کوتاه تر هم شود، باز انتخاب هیات مدیره است و همین فعالین موجود و همین آش و همین کاسه. کسی که فکر کند در سنت سندیکالیسم و رفرمیسم، امکان ساختن سندیکاهای انقلابی و یا مخفی وجود دارد، باز یک توهم و نشان از یک نوع سردرگمی است. سنت شورایی و مجامع عمومی منظم کارگری صاحب ندارد. اگر بحث از رادیکالیزه شدن مبارزه اقتصادی طبقه کارگر است بدون این افق امکان پذیر نیست. 

در افق سندیکالیستی و حتی سندیکاهای موجود نه تنها در ایران بلکه در جهان، کارگر به سیاست کاری ندارد. تنها زمانی در سیاست دخالت می کند که در انتخابات ها شرکت می کنند و به احزاب کارگر یا سوسیال دمکرات و حتی محافظه کار و در ایران به  جناح اصلاحات و سبز و غیره رای می دهند. 

 در ایران حتی مساله فرق می کند. هرتحرک کارگری و هر اعتراض کارگری نهایتش به دخالت دولت و پلیس و زندان و دستگاه قضایی ختم می شود. اینجا دولت ناظر بر رابطه کارگر و کارفرما نیست. خودش یا مستقیما کارفرما است مثل نهادها و تراست ها و کنسرن های اقتصادی دولتی و سپاهی و بسیج و یا یک پای طرف حساب بورژوازی با طبقه کارگر است. کارگر معترض به اخراج در معدن طلا را به حکم دستگاه قضایی و به جرم اغتشاش زندان می فرستند، جریمه می کنند و شلاق می زنند. در چنین شرایطی صحبت از اینکه تشکل کارگری ای درست شود که به سیاست کاری ندارد پوچ و مسخره است. این که  از زبان کارگران گفته شود "مبارزه کارگر را سیاسی نکنید" یا "از تحزب کارگر حرف نزنید بگذارید کارگران کار خود را بکنند"، یعنی تداوم همین فلاکت و بی اختیاری و تحمل فقر و تباهی نسل ها و خانواده های کارگری.

 به این معنی من میگویم در افق رفرمیسم و سندیکالیسم ولو یک سندیکا هم نگذارند تشکیل شود یا همه تشکل های صنفی کنونی سندیکا نام گذاشته شوند، استقلال طبقه کارگر، مبارزه رادیکال و تشکل مستقل و رادیکال کارگری و تحزب کمونیستی طبقه کارگر... یک رویا است.

 تا زمانی که طبقه کارگر ایران اسیر و درگیر این افق و سنت است، توقع رفرم و بهبود شرایط کار و زندگی بیهوده است. تا زمانی که پرچم رفرم و بهبود شرایط کار و زندگی دست افق جنبش شورایی، جنبش کمیته های کمونیستی کارگری و تحزب کمونیستی طبقه کارگر نیفتد، وضع همین است که هست. با آهسته برو، آهسته بیا دردی از کارگر درمان نمی شود. تحول عظیمی باید صورت گیرد، استقلال طبقه کارگر از دولت و سنت های بورژوایی تنها با جدال بیرحمانه با افق رفرمیستی و سندیکالیستی ممکن است. و الا من سندیکا درست می کنم و سندیکا سیاسی نیست و به احزاب کاری ندارد و در چهارچوب قوانین بورژوازی کار می کند و ... این همانی است که امروز انجام می شود. سندیکا درست می کنی و می گویی سیاسی نیست و به سیاست کاری ندارد و ... اما فعال کمونیست و رهبر سندیکا نه به نام سندیکا بلکه یک تنه اعلامیه سیاسی می دهد و قطعنامه بیست و چند ماده ای بدون پشتوانه اجتماعی کارگر صادر می کند... این تناقض است. شتر سواری دولا دولا، سندیکای انقلابی یا مخفی نداریم، نمی شود...

 

اگر بخواهم خلاصه کنم، در یک کلام کمونیسم کارگران باید به روشنی آفتاب بپذیرد که،

 اولاعلیرغم  پوست اندازی مداوم جمهوری اسلامی، انطباق خود با منافع سرمایه داری بین المللی، توافقات سیاسی و نظامی و اقتصادی با غرب، اعتدال و گشاده رویی با بخشهای مختلف سرمایه داری اعم از دولتی و نیمه دولتی و خصوصی، حتی  احتمال گشایش اقتصادی با سرازیر شدن سرمایه های خارجی،  دورنمای رفرم از بالا و بهبود سطح معیشت طبقه کارگر و محرومان جامعه، در جمهوری اسلامی تماما کور است.

 دوما، انتظار رفرم و بهبود  توسط جنبش های رفرمیستی و سندیکالیستی از پایین هم، انتظاری بیهوده و وقت تلف کردن و تداوم فرسوده شدن و یاس بیشتر در میان طبقه کارگر و فقرای جامعه  است. حتی توسل به قوانین جمهوری اسلامی ( قانون اساسی، قانون کار...) که بعضا معلق و سیال و مدام در حال تفسیر و تغییراند، کارساز نیست.  کار قانونی و علنی به معنی قانون گرایی نیست. دولت و بورژوازی ایران هم برای این قوانین  تا آنجا که منفعتی از طبقه کارگر و مردم را بیان کرده، پشیزی ارزش قایل نیست. حتی به تغییرات و افزایشی در دستمزد کارگران طبق تصمیم شورای معروف به سه جانبه گرای ( کارفرما، دولت، نماینده کارگران) پایبند نیست. و در هر بخش کارگری قوانین دیگری بر اساس منافع کارفرما حکم می کند.

 کسی که این واقعیات را نپذیرد جز خرده کاری و دنباله روی از رفرم خواهی و توهم به تغییری در زندگی اینجا و آنجا و پراکنده و بدون قدرت...، کاری نمی تواند بکند. با در غلطیدن به خرده کاری و  توهم رفاه و آزادی و زندگی بهتر، تعرض سیاسی به جمهوری اسلامی حاشیه ای می شود و سازماندهی قدرت سیاسی با اتکا به طبقه کارگر و توده های آزادیخواه برای تعرض مداوم به بورژوازی حاکم، به امر محال یا به آینده موکول می گردد.

 در این که کارگران در مبارزه اقتصادی خودآگاه و متحد می شوند، حرفی نیست. اما به این معنا نیست که کارگران و کمونیست ها طی چند دهه مبارزه اقتصادی خرد خرد سازمانهای توده ای خود را می سازند و زندگی شان بهتر می شود. در این خرده کاری فرسوده کننده و بدون افق انقلاب کارگری و کسب قدرت سیاسی، هیچ سیاست روشن تعرضی و دورنمای قدرت گیری دیده نمی شود.

تنها مشاهده و نه تحلیل به ما می گوید که کمونیسم طبقه کارگر و احزابی که به نام کمونیسم و کارگر فعالیت دارند، فاقد پروژه های سیاسی معین برای سازماندهی یک تعرض رادیکال کارگری و اجتماعی هستند. همانطوریکه گفتم دنبال خرده کاریهایی حول امکانگرایی و دفاع انفعالی که در این دوره هم علیرغم اعتصابات مکرر کارگری راه به جایی نبرده است، می افتند.

 کمونیسم کارگران فاقد دورنمای روشن و تعریف پیروزی در سنگرهای معین اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر و جنبش ها و تحرکات اجتماعی است. فاقد استراتژی معین برای تعریف پیروزی اعتراضات اجتماعی و توده ای پراکنده در کل جامعه برای آزادیهای سیاسی و اجتماعی، آزادی بیان و تجمع وتشکل وتحزب و برابری زن و مرد و ... است. فاقد استراتژی سازماندهی طبقه کارگر و نیروهای معترض توده ای برای کسب قدرت و خلع از ید از بورژوازی است.

 این استراتژی ولو گفته شود، اما در عمل هدفی دور و "فعلا نمیشود"، تلقی می گردد. این استراتژی ناظر بر هر حرکت طبقاتی و اجتماعی بجلو علیه بورژوازی و دولتش نیست. استراتژی را باید به سیاست و تاکتیک و سازمان معین  قدرت، معنی کرد. مثل معماری یک برج بزرگ است. اگر از همان کلنگ اول چهارچوب و استراکچر ساختمان معلوم نباشد ساختمان مطلقا درست نمی شود. این در مبارزات جاری طبقاتی و اجتماعی و توده ای هم صدق می کند.

 در غیاب این استراتژی معنی شده به سیاست و تاکتیک و پراتیک و سازمان های معین و در عرصه های معین در جامعه، کمونیست ها در میان کوهی از مسایل و سوالات و موانع ذهنی و عملی و بی افقی و یاس و سردردگمی قرار گرفته و دور خود می چرخند. سازمانی درست نمی شود. ساختمانی تاسیس نمی گردد...

 نهایتا و بعنوان ختم کلام می گویم که یک دوره مبارزه دمکراتیک و بعد سوسیالیستی نداریم. برای کمونیسم بخصوص در این دوره مبارزه دمکراتیک بدون افق سوسیالیسم بی معنی است.

 زمانی که بعد از شکست انقلاب اکتبر کمونیسم از جنبش طبقاتی کارگران جدا می شود، میدان را به رفرمیست ها و سوسیال دمکرات ها می بازد. در حال حاضر بیشتر از همیشه چپ جامعه گیج و سردرگم است. انقلابیگری در سیاست و عمل و پراتیک و سازمان و در زندگی و تعجیل جای خود را به نوعی تسلیم وضع موجود و یا مرعوب تعرض بورژوازی داده است. ضدرژیمی گری صرف نهایت اهداف و آرمان بخش زیادی از این چپ را تشکیل داده است. در مقابل، افکار جامعه را خیل عظیم روشنفکران لیبرال و دمکرات و نیمچه سکولار و هنرمندان مذهبی معتدل می سازند. کل این طیف با ابزارهای وسیع و عظیم تحمیق و فریب به جامعه تلقین می کنند که جمهوری اسلامی را باید پذیرفت و مدام معتدل و منعطفش کرد. یک نگرش ضد انقلابی و ضد تحزب کمونیستی طبقه کارگر را می خواهند به جامعه حاکم کنند.

 بورژوازی دمکراسی را به نفع خود معنی کرده است. دمکراسی خواهی بورژوایی بعنوان یکی از بنیان های سرمایه داری جهان امروز، به شعار و آرزوی بخش عظیم جوامع بشری تحت انقیاد استبداد و دیکتاتوری های سیاسی و نظامی تبدیل شده است. این سراب را باید برای توده ها معنی کرد و دمکراسی پرولتری با افق انقلاب کارگری را پیش روی جامعه قرار داد. این هم یک کار تبلیغی صرف نیست. به استراتژی سیاست، تاکتیک، پراتیک و سازمان نیاز دارد. کمونیسمی که در زمان معینی نه پس از یک ربع قرن و نیم قرن دیگر، اگر معمار این تغییر و تحول نباشد، نه از رفاهیات و زندگی بهتر برای طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه خبری است و نه از انقلاب کارگر و کسب قدرت سیاسی. طبقه کارگر و نمایندگی های کارگری و رهبران و فعالین کمونیست و رادیکال کارگران حتی در مذاکره با بورژوازی بر سر دستمزد و در هر ابراز وجود طبقاتی ولو برای خواست معین، اگر  مدعی صاحب جامعه ومدعی قدرت سیاسی نباشد، تنها یک حق خواه و مستضعف و تسلیم وضع موجود و یا رفرمیست بیش نیست. تلاش برای رفرم (اصلاحات) بخشی ازتلاش برای سازمان دادن انقلاب است. بدون این افق، طبقه کارگر برده مزدی ابدی باقی می ماند.

  صاحبیت جامعه و ادعای قدرت و اداره و سازمان جامعه یک بلوف نیست. یک واقعیت اجتماعی است. طبقه کارگر بعنوان تولید کنندگان و سازندگان جامعه و گردانندگان چرخ های جامعه حق دارد مدعی قدرت سیاسی و سازماندهی و اداره جامعه باشد. طبقه کارگر بدون ادعای قدرت و صاحب جامعه بودن نسل اندر نسل برده مزدی باقی می ماند. حتی بخش بزرگی از این طبقه شانس بردگی مزدی را هم ندارد چون شغل و کار ندارد و خود وخانواده هایش در منجلاب  بیکاری و فقر و فحشا و اعتیادی که بورژوازی به او عطا کرده است، تباه می شود.

 

تیر ماه ٩٥-  ژوئیه ٢٠١٦