کمونیستها و مساله دستمزدها

 

 

مصطفی اسدپور

 

مثل همیشه چهارچوب شناساندن منصور حکمت یا آشنایی با منصور حکمت برای من فرصت گرانقدری است که میتوان یک بار دیگر به آن گنجینه سیاسی حکمت  بر گشت و از طرف دیگر اینکه آدم این افتخار را پیدا می کند که در جمع در مورد آن صحبت کند . مسئلۀ دستمزدها را برای این انتخاب کردم به خاطر اینکه در این دوره ، در چند ماه اخیر مسئلۀ دستمزدها مطرح بود که مساله دستمزدها را چگونه باید دید. چهارچوب اصلی و نقطه عزیمت کمونیستی در برخورد به مساله دستمزده، از زاویه منصور حکمت موضوع این سخنرانی است. من برداشتهای خود از موضوع را بیان میکنم.

به بظر من اگر مباحث تئوریک یا جهانبینی منصور حکمت را با دنیای سیاستش  کنار هم قرار بدهیم ، کمتر موضوعی  را میشود جست که به خوبی مساله دستمزدها انسجام همۀ مباحث مربوط به دستگاه فکری منصور حکمت را روشن کرده باشد. اسطوره بورژواری ملی و مترقی،  اولین آثار مارکسیسم انقلابی که نوشتۀ خود او است، مباحث مربوط به شکست شوروی ، و بحث مربوط به آیا و چگونه کمونیسم میتواند در ایران پیروز شود؛  طور مستمری یک زنجیره ای است که مسئلۀ دستمزدها به هم وصلش می کند. منصور حکمت یک انقلابی کمونیست است. او خود، هدف از فعالیت خود و حزب خود را انقلاب فوری کارگری میداند. کمونیسم او متکی به طبقه کارگر است. از نظر او همه چیز برای به سرانجام رساندن یک انقلاب کمونیستی در ایران آماده است. کمونیسم او آرمانگرا است. مشخصه حکومت کارگری او و وظیفه فوری این حکومت لغو کار مزدی است. همزمان منصور حکمت یک انقلابی کمونیست در دنیای عملی و واقعی است که چگونه طبقه کارگر موجود، و رشد آگاهی طبقاتی موجود، و تشخیص مناسب ترین تشکل طبقاتی با آرمانگرایی ماکزیمالیستی را به هم چفت میکند. در این مسیر مساله  دستمزد نقش محوری را بعهده دارد.

برای روشن تر شدن بحث من دو سطح را از هم تفکیک می کنم. در سطح اول مساله کار، کارمزدی و دستمزدها را در مباحث تئوریک و تجریدی تر حکمت مد نظر خواهم داشت و از جمله مروری بر مبحث مربوط به بورژوازی ملی مترقی  و مبحث مربوط به شکست بلوک شرق را ارائه میکنم. بعد از آن برمیگردم به جنبۀ اجرایی دستمزدها در زندگی واقعی کارگران. همین الان بحث نحوه دخالت در مساله تعیین حداقل دستمزدها در فضای چپ و کارگری داغ است. از جمله سوالات اینستکه  دستمزدها چقدر بالا برود. مطلوبیت این جلسه برای من بخصوص در پاسخ به یک موضوع عملی کارگری هم هست.

 کار مزدی به مثابۀ بنیاد جامعۀ سرمایه داری مشخصه محوری کمونیزم  منصور حکمت است. او  نقد خودش را از جامعۀ بورژوازی ایران از همین زاویه  مشخص می کند و این پرچمی است که تفاوت خود را با مجاهد خلقی ، با وحدت کمونیستی ، با جریانات مختلف روشن مینماید. حوالی انقلاب بهمن ٥٧ و سالهای پس از آن دوره پر تب و تاب کمونیزم در ایران است. طیف وسیع احزاب و جریانات سیاسی با مجموعه بزرگ و متنوعی از دیدگاههای چپ و مارکسیستی کل جامعه را دربر گرفت. منصور حکمت به جدال غولهای مارکسیستی آن زمان، اساسا چریکهای فدایی، سازمان پیکار، حزب توده و احزاب برادر اردوگاهی، سازمان رزمندگان و سازمان وحدت انقلابی رفت. خواندن جدلها و ادبیات منصور حکمت در آن دوره از زوایای مختلف برای یک کمونیست جوان حیاتی است. این کمونیست جوان در عین حال مقهور یک واقعیت ساده و شیرین در این مجادلات میگردد و آن اصرار حکمت بر یک حکم است: ایران یک جامعه طبقاتی و مبتنی بر کار مزدی است. برای او این تنها زاویه معتبر برای تعبیر و تشخیص دینامیسم طبقات در جامعه و تنها شاخص کار کمونیستی و پیروزی کمونیستی است.

کتاب اسطوره بورژوازی ملی مترقی، بنظر من مهمترین اثر اقتصاد مارکسیستی در بررسی و شناخت کاپیتالیسم در ایران است. این اثر در بکارگیری کاپیتال مارکس  در برخورد با دینامیسم پایه ای کارکرد سرمایه مبنی بر سود حاصله از استثمار نیروی کار کارگر و بسط منطقی این دینامیسم در یک اقتصاد متکی به کار ارزان در تقسیم کار جهانی یک اثر بینظیر است. اجازه دهید روی این اثر مکث داشته باشیم.

دستمزد چیست؟ دستمزد به معنای کل دریافتی طبقۀ کارگر ، کل معیشت او به معنای وسیع کلمه است. برای یک کارگر بخشی از دستمزدها به شکل نقدی و بخش دیگر به شکل پاداش پرداخت می شود، بخشی از آن به شکل مدرسۀ مجانی یا  به شکل سوبسیدها به جیب کارگر بر میگردد،  در نهایت وقتی نگاه می کنیم  یک دستمزد است. دستمزدی که به شقه های مختلف تقسیم می شود. دستمزد کارگر بخشی از حاصل کار خود اوست. بخش دیگر از حاصل کار کارگر برای جبران سرمایه ثابت و از جمله مواد خام و استهلاک ماشین ها از قبل کنار گذاشته شده است. بدین ترتیب منافع مستقیم صاحب سرمایه حکم میکند که سطح دستمزدها به معنای همه هزینه هایی که کارگر بر او تحمیل میکند هر چه پایینتر رقم بخورد. در امتداد این بحث با تکیه به گرایش نزولی نرخ سود و بعنوان قانونمندی ذاتی سرمایه سر از پایه های کشمکش اجتناب ناپذیر و دائمی بین سرمایه دار و طبقۀ کارگر بر سر دستمزدها درمیاوریم. این کشمکش طبقاتی است. کشمکش به هیچ وجه سر این نیست که سرمایه دار معینی در مقابل بخش معینی از طبقۀ کارگر مثلا در یک کارخانه قرار نمی گیرد ولی آنچه معمولا کارگر در محدوده زندگی فردی و حتی در محدوده کارخانه خود چشم بر آن میبندد اینست که تعیین سطح دستمزدها در یک سطح طبقاتی و برای یک دوره طولانی تری از زندگی او به سر انجام میرسد. معمولا کارگران کمتر در نظر میگیرند که کل طبقۀ سرمایه دار و دولتش خرج آلاف اولوف مذهبی خودش را و همۀ اینها بر اساس ثروتی که بوسیله طبقه کارگر  تولید می شود، سهمشان را بر می دارند. همه این مراجع بظاهر کناری با هم در پایین نگه داشتن سهم کارگر و یا همان دستمزدها با هم ذینفع هستند.

 قبلا هم اشاره کردم که عینیت این کشمکش در دنیای سیاست منصور حکمت جای مهمی دارد. به این معنا که سرمایه دار معین در چهارچوب این سیستم تولیدی در انتخاب سیاست و راه خود مخیر نیست. او برای بقا خود باید ماشین آلات تازه و گرانتر را بکار گیرد که بنوبه خود مستلزم فشار به دستمزد کارگران میشود. به این معنا طبقه کارگر نیز در دفاع دائمی از سطح معیشت خود، دستمزدها، نیز مخیر نیست. این بنیاد جامعۀ سرمایه داری است . و هر کارگری باید این را بداند و ببیند و  در مبارزه روزمره و اجتناب ناپذیر برای دستمزدها در عین حال خود را برای یکسره کردن کل این نظام آماده سازد. به این معنا مبارزه برای حفظ سنگرهای تاکنونی برای دستمزدها تا چه رسد به دستیابی به معیشت بهتر یک امر دائمی و تعطیل ناپذیر و غیر قابل اجتناب کارگر تبدیل میگردد. کارگر یا سیر نزولی دستمزد را دائما باید تحمل بکند و معیشتش و سطح زندگیش دائما پایین تر و پایین تر خواهد رفت. یک دوره های معینی می تواند  تغییراتی را بگذارند ولی در نهایت باز هم این گرایش عمل می کند.

اگر ازاین زاویه  نگاه کنیم ادبیات درخشانی از منصور حکمت که اعتراض ما به دستمزد چی است را میتوان سراغ گرفت.  او مرز خودش را از مرز  اخلاقی در مورد دستمزد جدا می کند. از جمله در متن گفتگوی حکمت با رادیو انترناسیونال میخوانیم: " ببینید اگر از کار برای دستمزد در جامعه کمی فاصله بگیریم ، متوجه می شویم که اتفاق ناگواری است که دارد می افتد. اینکه یک نفر باید و برای مزد کار کند چیزی راجع به وضعیت موجود این آدم می دهد این است که این آدم نمی تواند برود خودش کار کند و باید کارش را بفروشد. شما می روید کار می کنید نیروی کارتان را می فروشید ، آن نیروی کار شما است.کسانی که صاحب سرمایه هستند و صاحب وسایل تولید هستند این نیروی کار را مورد استفاده قرار می دهند . این نیروی کار مطرح می شود و کالایی تولید می شود که با اینکه شما روی آن کار کرده اید اما متعلق به آن کسی است که صاحب وسایل تولید است . متعلق به صاحب سرمایه است و آنها را به بازار می برد و می فروشد و شما با مزدتان بخشی از آن رامی خرید که بتوانید زنده بمانید."

 برای منصور حکمت این ادامۀ سیستم بردگی  است. بردگی که به شکل تازه تری خودش را مطرح می کند، بردگی مزدی . او که می گوید این وضعیت وضعیت شنیعی است و وضعیت از روز اول نبوده و تا روز ابد هم ادامه نخواهد داشت. وقتی نگاه می کنیم و ادامه می دهیم می گوید که در مورد جنبه های عملی تر این قضیه معلوم است که در این سیستم آن اکثریت عظیم از بسیاری از مباهم زندگی محروم هستند و آخر عمرشان که بر می گردند به زندگیشان نگاه می کنند می بینند سی چهل  سال، روز به روز برای نیروی کارشان مشتری گیر آورده اند و فروخته اند و در پایان این پروسه در این فاصله با هزار کلک دیگر و با هزار فشار دیگر بازنشستگی برای خودشان درست نکرده باشند ، دیگر بی چیز هستند و در صورتی که غولی که در مقابل اینها ساخته شده است غول سرمایه که با نیروی خود اینها ساخته شده است ، صد ها برابر قدرتمند تر شده است. هر چه بیشتر کار می کنند طرف مقابل در مقابلشان قویتر می شود هر چه شما بیشتر کار می کنید سرمایه داری بیشتر رشد می کند و سرمایه دارها قوی تر می شوند و قدرت اقتصادی و سیاسیشان بیشتر می شود.همین که تو نیروی کارت را به مثابۀ کالا بفروشی و ببری در بازار عرضه بکنی و در مقابل سرمایه دار قدرتمندتر و تو کارگر زیردست تر شوی، این بنیاد همۀ مفاسد دیگر یا ستمهای دیگر را توضیح می دهد.

 جنبه دیگر مساله دستمزدها، جنبه اجتماعی آن است. همه وجوه مختلف کارگر بستگی به دستمزد او دارد. اینکه آیا او بیمه بیکاری داشته باشد، بازنشستگی در کار باشد و یا نه، سطح دریافتی بازنشستگی، بیمه درمانی، وسع برخورداری از بسیاری امکانات اجتماعی برای خود و فرزندان و همه اعتبار اجتماعی یک کارگر بستگی به این دارد که آیا او خریداری برای نیروی کار خویش می یابد یا خیر؟ در صورت پیدا کردن یک کارفرما قراردادی ثبت میشود که رسما از اعتبار ساقط است. کارگر در ازاء فروش نیروی کار خویش دستمزدی را دریافت میکند که دائما از ارزش ان کاسته میشود.

همیشه دست به کلاه خود گرفتن بمثابه یک راه حل فردی در مقابل سرمایه بعنوان یک راه حل عرض اندام کرده است.  ولی طنز قضیه اینجا است که کارگران فنی و ماهر، مثلا کارگران کارخانه ایران خودرو که از دستمزد بهتر و تضمین شغلی بهتری برخوردار هستند اگر همه عمری را که برای تحصیل گذرانده اند، شدت کار امروز و بعلاوه به خفت و سکوتی که برای حفظ شغل به آن تن داده میشود با احتساب همه این جنبه ها باز به همان بردگی مزدی میرسیم که قبلا در موردش صحبت شد.

جنبه مهم دیگر پدیده دستمزد برای منصور حکمت نه در جنبه فوری آن بلکه نقش آن در ساختار سوسیالیستی جامعه است. در مباحث معرفی پایه های کمونیزم کارگری، در مبحث بررسی انقلاب اکتبر و دلایل شکست سوسیالیسم در روسیه و مشخصا در مبحث "ایا کمونیزم در ایران پیروز میشود" خیلی روشن به پدیده دستمزد و کارمزدی باز میگردد. برای او  مسئلۀ محوری در سوسیالیسم لغو  کار مزدی است.  برای همه چیز می شود مباحثه کرد اما نه بر سر کارمزدی. آیا سرمایه داری رشد خواهد کرد؟ سازش می کنیم؟ آیا سوسیالیسم در یک کشور پیروز می شود یا نمی شود؟ همۀ اینها به کنار، کار مزدی و لغوش تنها خصوصیتی است که پایبندی به سوسیالیسم را مشخص می کند. او با سیاستهای بلشویکها در زمینه برنامه اقتصادی نپ، صلح با آلمان موافق است اما شکست تجربه شوروی را در عدم لغو کار مزدی جستجو می کند. برای او برقراری سوسیالیسم در یک کشور شدنی است به شرطی که کار مزدی بطور فوری لغو شود. این تقسیم کاری است که همه آحاد جامعه در تولید سهیم گردند. در سیستم فکری حکمت کارگری که از بردگی کار در آمده باشد و از بردگی دستمزد در آمده باشد، این تنها شانسی است که می تواند موقعیت اجتماعی دیگری برای خود تامین بکند . چرا من باید بروم و بخاطر دستمزد معینی کار بکنم؟ چرا کار نباید عوض بشود؟

بر این اساس و در پی لغو کارمزدی میتوان دیدگاه دیگری  به جامعه و به طبقۀ کارگر داد و  آنوقت است که طبقه کارگر می تواند قدرت خودش را نشان دهد. تنها چیزی که می تواند قدرت طبقۀ کارگر را به خودش در مقابل بورژوازی اثبات کند اینستکه نیروی کار خود را نفروشد، لازم نباشد بفروشد. حکمت نفس لغو کار مزدی را شرط رهایی کل جامعه و رهایی از نکبتی که هر روز عمیق و عمیق میشود، میداند. آن چیزی که من می خواهم تاکید بگذارم این است که منطق دستمزد به درجات سود و دستمزدی که در یک دورۀ معین، در تقابل با بخش معینی از بورژوازی میتواند حاصل شود در صورت تداوم کارمزدی جز باخت طبقه کارگر چیز دیگری به همراه ندارد.

از اینجا میخواهم به بخش دوم بحث خود برسم و آن اینکه سیاستهای منصور حکمت بعنوان یک کمونیست سوسیالیسم در یک کشور و  هوادار لغو فوری کار مزدی، در میدان مبارزات جاری، چگونه است و از چه مشخصاتی برخوردار است. مباحث و استدلالات منصور حکمت در سمینار "کار ارزان، کارگر خاموش" ماتریال لازم را بدست میدهد. برای حکمت اینجا بحث نه بر سر سوسیالیسم بلکه بر سر  یک مبارزۀ معین است یک طبقه کارگر معین در سال معین در نیروی توازن قوای معینی مقابل تورژوازی صف بسته  و می خواهد بهترین شرایط را برای خودش ایجاد کند. او جزئیات عملی، ارقام مربوط  به دستمزد و یا طول مدت کار را به خود کارگران در محل میسپارد. در عوض تاکیدات او بر پرنسیهایی است که کارگر را برای انقلاب و حکومت سوسیالیستی خود نزدیک کند. 

 در مورد دستمزدها چند محور مورد تاکید حکمت است. اول اینکه تو کارگر می توانی هر دستمزدی را بپذیری یا نپذیری، چقدر زور داری می گیری. موضع کارگر در  مسئلۀ دستمزد این است که چراباید کمتر از حقوق یک  وزیر یا یک وکیل مجلس باشد؟  این معیار من است. یعنی  حق طلبی کارگر نباید سقف کوتاه تری از سقفی که بورژوازی برای خود قائل است  برای خود تعریف کند. یک کارگر باید بتواند برای خود حلاجی کند که امروز قدرت طبقاتی ام نمی کشد ، زورم نمی رسد ولی می دانم که چی می خواهم، به اندازۀ زورم هم سهمم را می گیرم. بعد مسئلۀ دیگری که در مورد مسئلۀ دستمزدها است این است که نمایندگان کارگر نمایندگان واقعی کارگر باید تعیین بکنند.

 مسئلۀ دیگر این است که کارگر باید خودش بنشیند و حساب کتاب بکند و نرخ تورمی مبتنی بر تشخیص خود را مبنا قرار بدهد. نقطۀ  جالبی که آنجا وجود دارد این است که لزومی ندارد که نمایندگان کارگری خود راسا این امر را بعهده بگیرند. هیئت نمایندگی میتواند  یک بنگاه حرفه ای را  استخدام کند که ارقام را تهیه و محاسبه نماید. در ادامه مباحثات علارغم مخالفت شدید با پدیده هایی مثل اضافه کاری، بن، پرداخت های غیر نقدی؛ اما از کارگر خواسته میشود چگونه و با چه خواست هایی در همه این موارد مبارزه کند. هر تک مورد ذکر شده میتواند مبنای تفرقه در میان کارگران شود ولی منوط به دیدگاه درست در میان کارگران میتوان انرا در جهت تقویت معیشت و همبستگی کارگری بکار گرفت.

من اینجا می خواهم دوباره بر گردم به نگاهی که به دستمزد صورت می گیرد و معیاری که الان برای دستمزد مطرح است و مبارزۀ فعلی برای دستمزد، چیزی که باید کارگر در نظر بگیرد کل وضعیت زندگی خودش است. بعنوان مثال ساعت کار بخش غیر قابل تفکیکی  از دستمزد باید فرض شود. اگر قرار باشد خرج ایاب و ذهاب در دستمزدها ملحوظ نباشد، به همان اندازه دستمزد واقعی او کمتر است چرا که بهر حال کارگر مربوطه وقت خود را در خدمت کارفرما صرف کرده است. منصور حکمت  در مباحثۀ مربوط به دستمزدها نقطه عزیمت کارگران معینی را در میان طبقه کارگر تعقیب میکند: کدام تفکر معینی، کدام خط فکری معینی  کارگر را وادار می کند که قانع بشود؛ کارگر را قانع می کند که تسلیم بشود؛ مشخصات  پیروزی برای کارگرکدام است؟ برای منصور حکمت اینها به اندازۀ خود دستمزد ها تعیین کننده است. اگر در مبارزات معین مثلا  با این حق طلبی بگوید که سهم من  از زندگی نمی تواند این باشد، بیخود کردید صنایع ملی را می خواهید درست کنید چرا  سر من خراب می کنید؛ چنین برداشتی گام طبقاتی بزرگی برای کارگران است. هیچ کس نمی تواند در مبارزۀ معین جاری ، در کشمش پشت میز مذاکرات، چیزی را تغییر دهد. آن مبارزه را توازن قوا تعیین می کند، آگاهی اش تعیین می کند و یک فرمول پیچیده ای است. ولی به عنوان کسی که ناظر قضیه است این است که سال ٢٠١٦ و ١٣٩٥ مباحثات مربوط به دستمزد را باختیم یا پیروز شدیم. یا چقدر پیش رفتیم یا چقدر پیش نرفتیم. نه به خاطر این حجم معین پولی که داده می شود یا نمی شود، آن یک بخشی از قضیه است، حتما مهم است. پیروزی جمهوری اسلامی در رابطه با مسئلۀ دستمزدها ، پیروزی اش به خاطر چهارده درصد یا سیزده در صدش نیست. پیروزی دستمزدها شش ماه زودتر شروع می کند ، شش ماه بعدترش هنوز ادامه دارد . دور اولش هنوز چهارده درصد نشده ده درصد پولش هوا رفته است. همان چهارده درصدی که داده اند ، همزمان همان موقع نگاه بکنی صد هزار نفر را از بیمۀ بیکاری کنار زده اند. همان بیمۀ بیکاری کوچکی که داده می شد. مدارس را خصوصی کرده اند. مخارج دستگاه سرکوب را بالا بردند و همۀاین پروسه را انجام دادند که آن چهارده درصد را از طبقۀ کارگر بتوانند بگیرند. در زمین بورژوازی بازی کردن به همین معنا است که در همان محاصبات به اصطلاح رقم های بالاتر و پائین تری را دنبال کنید  و در همان محدوده بجنگید. برای ما مسئلۀ  محوری این است که ما چطوری می توانیم در مبارزۀ امروز و مبارزۀ روزمره ای که داریم پیش می بریم  ذهنیتی که منصور حکمت آنرا "وضعیت شنیع" مینامد نزد کارگر قوی تر شود و زمینه بهم زدن کل روابط کارمزدی را نزد کارگران تقویت کنیم.

خلاصه کنم می خواهم بگویم که مسئلۀ دستمزد یک بخش از مسئلۀ  اجتماعی، طبقاتی گسترده است . معاش طبقۀ کارگر را دستمزدش تعیین می کند و این معاش دائما در دست کشمکش است و این معاش همیشه به سمت پایین و پایین تر گرایش پیدا می کند. کارگر به طور طبیعی در موقعیتی که خودش را نکشد بیرون و نگاه نکند به مثابۀ سنگر کوچیکی می بیند که می تواند شکست و ناکامی هایش را به پای خودش بنویسد و بدون آن تصویر بزرگتر هیچ پیشروی برای دستاوردهای کوچکتر خود به حساب نیاورد. به اصطلاح مبارزۀ کوچکترش را به نتیجه نمی رساند و این اتفاقی نیست. از یک طرف در قالب "بورژوازی ملی مترقی" و بنام رشد و پیشرفت اقتصادی مملکت  از کارگر میخواهند بیشتر کار کند و از دستمزد شایسته خود چشم پوشی نماید و از طرف دیگر جریانات رفرمیستی قدرت بزرگ او را انکار کرده و از تصویر کوچک توازن قوای فعلی دائما او را منکوب کرده و اسیر تکرار دائم تغییرات کوچک میسازند. بیائید فرض کنیم در مذاکرات امسال بجای محاسبه خط فقر نمایندگان و اجتماعات کارگری  بگویند، آقا جان حق تحصیل بچه های من چی شد؟ رفت و آمد محل کار من چی شد؟ بیمۀ بیکاری من  در دستمزدم چقدر محفوظ شد یا نشد؟  این روحیه یکی از معیارهایی است که تعیین می کند چقدر دستمزدها را جلو بردیم یا نه. این نازل می شود که در مبارزۀ طبقاتی چه چیزی را پیش بگیریم . من اینکه وفادار بمانم به بحث می خواهم بگویم که در قلب اقتصاد کار مزدی، در قلب مزدبگیری انسانهای زیادی از آزادی محرومند. انسانهای زیادی که هر روز مجبور هستند که نیروی کار خود را بفروشند در غیر اینصورت فردا وجود ندارند. وجود ندارند حتی به مفهوم فیزیکی کلمه. یعنی ممکن است از غذا، مایحتاج روزمرۀ زندگی  مسکن، و غیره و از همۀ امکاناتی که اجازه می دهد یک انسان انسان بماند، از مسائل فرهنگی و زیبایی شناسانه حتی ازدیاد بشود، درنتیجه هر روز کار فروختن و هر روز سر بازار کار حضور به هم رساندن و دنبال مشتری گشتن و تمام عمربه خود لرزیدن که کارم را هم ممکن است از دستم بگیرند، این با خوشبختی انسانها منافات دارد. مارکسیسم همان مکتبی است که پشت تمام حرفهای فلسفی و صوفیانه که راجع به معنی زندگی و خوشبختی بشر داده شده است یک جواب کاملا روشن پیدا می کند و میگوید انسان باید مرفه و آزاد باشد و برای اینکه مرفه و آزاد باشد باید آن نظام اجتماعی را در آن زندگی می کند نظامی باشد بر مبنای آزادی و برابری و رفاه و مرفه کردن انسانها و فلسفۀ آن نظام را تشکیل بدهد. جامعۀ سرمایه داری این نیست. آزاد نیستیم. به خاطر اینکه مجبور هستیم نیروی کارمان را بفروشیم. آزاد نیستیم برای اینکه دولت طبقۀ حاکم  بالای سر ما است. رفاه ما هدف جامعه نیست، سود هدف جامعه است  درنتیجه بخش اعظم ما احساس خوشبختی  نمی کنیم. با همۀ اینها آنقدر انسانیت در تک تک ما قوی است که حتی در این مهلکه و در دل این شرایط با این همه فشار به همدیگر نگاه می کنیم، به همدیگر علاقه پیدا می کنیم به بچه های ما، به بچه های دیگران و خلاقیتهای دیگران. وقتی ما در این شرایط هنوز می توانیم احساس خوشبختی بکنیم، فکرش را بکن که این برابری اقتصادی تامین بشود و اگر این بردگی مزدی از بین برود، اگر این اجبار روز مره برای کار برای دیگران و تسلیم به دیگران از دوش انسان برداشته شود، انسان چقدر ظرفیت این را دارد که شاد و خوشبخت زندگی کند.