ورود به جهنم سوریه تنها روزنه امید

 

 

سهند حسینی

 

امیر تنها یکی از هزاران نفری است که برای امرار معاش و نجات خود از دیپورت شدنش به افغانستان،  به سوریه رفته است. به سوریه رفته است تنها برای اینکه بتواند مثل هر آدمیزاد دیگری اجازه موتور سواری و رانندگی را داشته باشد. اجازه کار کردن  و امکان ورود به مدرسه و پارک و اماکن عمومی دیگر در ایران را داشته باشد. این آرزوها که جزو ابتدایی ترین حقوق هر انسانی هستند اما برای  بخش قابل توجه ای از طبقه کارگر ایران که اتفاقی و یا بنا به هر دلیلی یا والدینشان یا خودشان در افغانستان متولد شده اند، الان دیگر به رویاهای دست نیافتنی تبدیل شده اند و یا در ازای  تحقق بخش کوچکی از همین آرزوها مجبور می شوند به جهنم سوریه وارد شوند. سرگذشت امیر به روایت رپورتاژی که از بی بی سی پخش شده است تنها گوشه ایی از داستان زندگی نکبت بار بخش قابل توجه ای از طبقه کارگر ایران است که کمتر ذهنیت و دغدغه فعال کمونیست و چپ ایرانی را به خود مشغول کرده است. برای کمونیست افغانی قطعا قابل درک است که از یک دولت سرمایه با ایدئولوژی فاشیستی اسلامی انتظاری جز این نداشته باشد اما آنچه غریب و غیرقابل درک می تواند باشد بی تفاوتی و غیر حساس بودن چپ و کمونیست ایرانی نسبت به سرنوشت، مسائل و معضلات این بخش از هم طبقه ایی های خودش است که به شدت از طرف جمهوری اسلامی و به صورت مضاعف سرکوب، تحقیر و تحت فشار قرارگرفته شده است.

شرایط رقت باری که کارگران با پیشینه افغانستانی در آن قرار دارند و شدت سرکوب آنها چنان خشن و وسیع است که نتیجه اش چیزی جز پایین آمدن سطح انتظار و توقع  آنان ومتعاقبا  قانع شدن و حتی بهتر است گفت که رویا و آرزوی دست یافتن به سطح زندگی بخش دیگر کارگران یا به اصطلاحی کارگر ایرانی و بومی است. اما آنچه مسئله را تراژیک می نماید سطح زندگی و معیشت این هم طبقه ای ها، حتی بنا به آمارهای  خود نهادهای رسمی جمهوری اسلامی  سه بار زیر خط فقر می باشد. کسی که متوجه چنین فاجعه ای نباشد و درک اینکه باید چه بلایی سر این انسانها آمده باشد که رسیدن به سطح معیشت سه بار زیر خط فقر جزو رویا و آرزوهایشان باشد،لابد حتما باید در کمونیسم و انسان بودنش شک کرد. اما باید چه اتفاقی افتاده باشد که چنین سرنوشت تراژیک  کارگر افغانی در ایران نتوانسته کمونیست و فعال سوسیالیست همسنگر ایرانی اش را تلنگر بزند .  فعال کمونیست و چپ این بخش از طبقه کارگر ایران حق دارد که یقه کمونیستها و رهبران عملی بخشهای مختلف این طبقه را گرفته ازشان نیشگون بگیرد و یکبار دیگر نکات و مسائل اساسی که طبقه کارگر ایران را به شدت تحت تاثیر خود قرار داده است را دوباره متذکر شود.

موقعیت بخشی از کارگران ایران با پیشینه افغانستانی فلاکت بار تر از آن است که  بتوان در یک نوشته به جزئیات آن پرداخت. اخراج از کار و دستمزد نازل، سواستفاده کارفرمایان مفت خور از موقعیت آنها و ندادن دستمزد٬ تهدیدهای همیشگی و بی خانمانی آنها، محروم بودن از حق تحصیل فرزندان و بیمه های درمانی و اجتماعی و بازنشستگی و...٬ کار در آجر پزی ها، کندن چاه  و کار کشاورزی و ساختمانی و کل کارهای سنگینی که کسی حاضر به انجام آن نیست با ساعت کار طولانی و... تنها گوشه ای از سیاستهای رسمی و نژاد پرستانه علیه آنها است. در کنار این حقایق فضای ضد کارگر افغانی، تحقیر و توهین و اتهامات همیشگی، متهم کردن آنها به جنایت و دزدی و منزوی کردن آنها در محیط کار و زندگی و با اتکا به فرهنگ گنده دماغی ناسیونالیسم ایرانی و فشارهای روحی و روانی دائمی علیه آنها نه تنها از جانب دستگاههای رسمی که از جانب مردم محل و همکار و هم طبقه ای که سموم ناسیونالیستی آنها را کور و کر کرده است، بخشی دیگر از شرایط زندگی آنها را تشکیل داده است.

باید توجه کرد که بورژوازی ایران و دولت جمهوری اسلامی مثل همه کشورهای بورژوایی به نیروی کار آنها محتاج است. کارگر افغانستانی در بیش از سه دهه گذشته نقش بسیار بزرگی در راه انداختن اقتصاد ایران داشته است. این جامعه بخشا بر شانه های آنها ساخته شده است. فضای ایجاد شده و قوانین عصر برده داری علیه آنها  و جنگ و اوضاع وخیم خود افغانستان و ترس از برگرداندن و اخراج از ایران، ابزارهای رایج برای تحمیل بردگی کامل بر آنها است کاری که در همه کشورها حتی در خود اروپا و به نام کارگر خارجی و پناهنده و ... انجام میگیرد. امروز و در دل جنگ سوریه و جهنمی که درست کرده اند، جبر زندگی و محرومیتهای اعمال شده و فضای کثیف و نژاد پرستانه علیه این بخش از طبقه کارگر شرایطی ایجاد کرده است که جمهوری اسلامی بتواند با استفاده از آن آنها را با وعده های معین روانه جبهه های جنگ کند.

باید توجه داشت در کل جهان و به قدمت حاکمیت سرمایه، بورژوازی و احزاب آن، باندهای جنایتکار و گروهای فاشیستی، موقعیت وخیم اقتصادی طبقه کارگر را دستمایه ای کرده اند برای خریدن و اجیر کردن آنها و برای سازمان دادن باندهای جنایتکار، تامین سربازان جنگی و بعلاوه پایین آوردن دستمزد کارگر و... در خود این جوامع. امروز بورژوازی ایران با اتکا به فرهنگ ناسیونالیستی و نژاد پرستانه همین موقعیت را به بخشی از کارگران با پیشینه افغانستانی به طبقه کارگر ایران تحمیل کرده است.

اما ببینیم که فعال سوسیالیست و چپ ایرانی به چه صورتی به این صورت مسئله برخورد می نماید. آیا اساسا این را صورت مسئله خود می داند یا نه؟ اگر صورت مسئله اش است، شیوه برخورد و تبینش به چه شکل و صورتی می باشد؟

اینجا تلاش میکنم به نکاتی در این زمینه نیز بپردازم.

۱.فقر و فلاکت و انقلاب و اعتراض کارگری  ۲. بیکاری و استیصال ۳. انترناسیونالیسم و اتحاد کارگری . ظرفیت اینکه به بندهای مورد اشاره بالا مسائل مهم دیگری را اضافه کرد حتما وجود دارد اما من سعی می کنم که در این نوشته روی این چند مسئله فوکوس بیشتری را داشته باشم.

 

فقر و فلاکت، اعتراض و انقلاب کارگری

در مورد برخورد چپ ایران به کارگر با پیشینه افغانستانی میتوان به فراوانی گفت و نوشت. متاسفانه در فرهنگ این چپ و در میان بهترینهای آنها به این بخش از طبقه کارگر نگاه از بالا و همان فرهنگ تحقیر و ناسیونالیستی، نگاه از منظر صاحب خانه و کارگر افغانستانی در قالب مهمان و با حس ترحم میباشد. این بخش که همچنانکه گفتم در همان چهارچوبه ناسیونالیستی و اینکه او صاحب مملکت و کارگر مهمان است و باید به نسبت آن مهربان بود است. انگار او نان کارگر را میدهد و انگار این بخش از کارگران همان سازندگان و تولیدکنندگان آن جامعه و منبع ثروت و سازمان بورژوازی ایران و دولتش نیستند.

بخش بزرگی از این چپ درست مانند هر ناسیونالیست دو آتشه ای آنها را عامل فساد و قاچاق و قتل و دزدی میداند. در نگاه آنها فرهنگ "عزیز و بی گرد" ایرانی توسط آنها لطمه خورده است و کار کارگر ایرانی به آنها داده شده است. هر کس و جریانی به بهانه و گاها تحت نام دلسوزی برای مردم افغانستان خواهان بازگشت آنها به مملکت خود هستند. اگر کسی میخواهد در این زمینه به روشنترین و صریحترین شکل نگاه عمومی بخشی از چپ ایران زیر شعارهای رنگین سوسیالیستی را ببیند، راه کارگر یک نمونه تیپیک از این نوع است. بحث منصور حکمت در مورد موضع راه کارگر از جمله در نوشته ای به نام، راه کارگر و مهاجرین افغانی: "فاشیسم، کابوس یا واقعیت"؟!٬ که در سایت منصور حکمت موجود است، نمونه بسیار زنده ای هر چند در گذشته این جریان اما و متاسفانه هنوز این نگاه با مقداری لطافت و بهداشتی شده بر بخش بزرگی از آنها حاکم است.

مستقل از موضع آنها نسبت به کارگر افغانی اگر بر اساس تئوری های این چپ باشد، موقعیت کارگر افغانی و تسری آن به بقیه طبقه کارگر انقلاب این چپ را جلو می اندازد. اینکه هرچه طبقه کارگر فقیرتر باشد و در فلاکت شدیدتری زندگی کند به همان اندازه معترض تر و انقلابی تر خواهد شد، تفکر و ذهنیت بخش بزرگی از چپ ایرانی  است که خود را کمونیست و مدافع طبقه کارگر نیز می داند  . برای این چپ سفره خالی خانواده های کارگری، گرسنگی شدید و سوء هاضمه، تلف شدن کودک و فرزندان کارگران، نبود بهداشت، نداشتن توان مالی برای هزینه مدرسه و تفریح و سفر و در نهایت داشتن یک زندگی در شان انسان امروزی هیچ که مهم نیستند بلکه دارا بودن چنین امکانات و زندگی می تواند به مانع انقلاب و اعتراض طبقه برای سوسیالیسم مد نظرشان بدل شوند. انگار درجه خلوص انقلاب  مد نظر این شکم سیران جامعه میزان  شدت فقر و فلاکت طبقه کارگر آن جامعه است. اما تاریخا پوچی چنین تفکری به اثبات رسیده است و برای اثبات چنین ترهاتی کافی است به تجارب عملی همین تاریخ معاصر و از آن هم نزدیکتر تجارب انسانهای همین دوره از زندگی چیزی خلاف این را به ما نشان می دهد. کافی است به جای کنکاش در ذهن روشنفکران شکم سیر در میان چپ ایران یک روز به زندگی طبقه کارگر و خصوصا کارگران با پیشینه افغانستانی نگاه کرد و یک روز در موقعیت آنها خود را قرار داد. به سوریه نگاه کنید، وضعیت طبقه کارگر عراق را مد نظر قرار دهید و سری هم به کارگر افغانی بزنید و موقعیتش را قبل و بعد از ورود مجاهدان و طالبان و جانوران اسلامی دیگر را با هم مقایسه کنید تا غیر اجتماعی و پرت و پلا گویی این "مبارزین راستین و متفکر و کتاب خوانده را متوجه شوید. لطفا به عراق نگاه کنید و ببینید زیر بیرق ناتو موج کشتار و آوارگی و محنتی که به مردم این کشور تحمیل شد، چگونه مقتدا صدرها نیروهای خود را از میان همان کارگران و مردم محروم و گرسنه و مستأصل تامین کردند و آنها را اجیر کردند. لطفا به لیبی و سوریه نگاهی کنید و عروج انواع دارودسته های مرتجع و جنایتکاری را ببینید که با سواستفاده از فقر و گرسنگی و فلاکتی که به طبقه کارگر و مردم این ممالک تحمیل شد چگونه انواع باندهای جنایتکار توسط ناتو و همپیمانان منطقه ای آنها سازمان یافتند. و حال توجه کنید که تحمیل فقر و بی حقوقی چرا نباید اهرمی برای اجیر بخشی از طبقه ما، از برادران و خواهرام ما به سوریه و هر جهنم دیگری نباشد.

اتفاقا هر کجا بورژوازی و دولت سرمایه قدرت این را داشته و توانسته فقر و فلاکت بیشتر را به طبقه کارگر تحمیل نماید به همان اندازه توانسته که در میان کارگران تفرقه را دامن بزند و به همان نسبت طبقه کارگر را به استیصال بکشاند. کارگر و طبقه کارگر مستاصل تنها چیزی که سراغش نمی رود انقلاب کارگری است. این اولین درسی است که روند تحولات و تعرض سرمایه که به سرنوشت و معیشت  طبقه کارگر کرده ذهن و توجه فعالین و رهبران کمونیست را باید به خود جلب کرده  باشد و فعالیت آنها را تحت تاثیر درآورد.

 

بیکاری، فقر و استیصال

آنچه غیر قابل انکار است تمام افراد قریب به اتفاق تشکیل دهنده باندها و جریانات آدم کش اسلامی در منطقه عمدتا کارگران و مردم محرومی هستند که از سر استیصال و بی سرپناهی جذب این نیروها شده اند. این افراد عملا برای سیر کردن شکم خود و خانواده و همچنین امکانی برای رهایی از زندگی پراز مشقتشان به اعضا و جنگجویان باندهای مذهبی و فاشیستی در آمده اند. لشکر فاطمیون تنها نمونه ایی از انواع چنین باندهایی هستند که دولتهای منطقه هر کدام به نوعی آنرا سازمان داده اند. لشکر فاطمیون که اعضای آن عمدتا شهروندان افغانی هستند که سالهاست به عنوان بخشی از طبقه کارگر ایران در سوخت و ساز جامعه شریک بوده اند. از دوران پس از جنگ ایران و عراق و به ویژه در دوره سردار سازندگی و در همه دولتهای پس از آن، این رژیمها در ازای چندرقازی و با کمترین امکانات و دستمزدهای به شدت پایین نیروی کار این کارگران را به استثمار برده اند. در تمام طول این تاریخ این انسانهای زحمتکش همچنان به عنوان انسانهای درجه دوم و چندم نگه داشته شده اند و دسترسی آنها را به ابتدائی ترین امکانات بهداشتی و تفریحی محدود ساخته اند. به طور مثال با کمال وقاحت در جلو بعضی از پارکها و اماکن عمومی تابلوی "ورود افغانی و سگ ممنوع" را نصب کرده اند. در بعضی شهرها حتی ورود آنها به رستورانها ممنوع است. این تعرض فاشیستی ظاهرا فقط کارگر افغانی را هدف قرار داده است اما چپی که چنین تبینی را بپذیرد قطعا کلاه اش پس معرکه است. کمونیستی که تشخیص ندهد در پس تعرض و مقهور کردن کارگر افغانی استراتژی به تمکین کشاندن کل طبقه کارگر ایران نهفته است اگر ناسیونالیست نباشد در بهترین حالت سطحی نگر  و چیزی جز یک کودن کوته بین نمی تواند باشد.

اگر امروز این بخش از طبقه کارگر را به مانند لشگری از نیروی کار ارزان  و خاموش پشت هر مرکز کار و کارخانه ایی به صف کرده اند و به عنوان اهرم فشاری برای به سکوت کشاندن کارگر شاغل و تحمیل همین سطح زندگی فلاکتبار اما به طور قطع نباید شک کرد در فردای هر تغییر و تحول انقلابی بورژوازی توانایی بسیج همین ارتش بیکار استیصال زده را به مثابه لمپن پرولتاریا سراغ طبقه کارگر خواهد فرستاد.این مسئله نه تنها شامل کارگر افغانی که شامل هر بخشی از طبقه کارگر است که در محرومیت و فقر و بیکاری نگه داشته شده است. بخش بزرگی از اعتصابات کارگری با اتکا به محرومیت، بیکاری، گرسنگی و فقر و همزمان ناآگاهی بخشی از همان طبقه در قالب اعتصاب شکن شکست داده شده است. این را از اعتصابات کارگران بولیوی تا آمریکا و تا کارگران انگلستان و فرانسه و ایران و... شاهد هستیم.

لذا وظیفه سنگینی بر دوش کمونیستهای کارگری مستقل از محل تولد آنها و از کجا می آیند خواهد افتاد. این رفقا باید در دو جبهه بجنگند. یکم اینکه باید این تبیین را به ملکه ذهن هر کارگر شاغل و بیکار تبدیل نماید که استیصال، فقرو فلاکت دقیقا در نقطه مقابل اعتراض متحدانه برای انقلاب و تغییر و تحول سوسیالیستی قراردارد و دوم اینکه مسئله بیکاری پدیده ای است که به همان اندازه که معضل کارگران بیکار آماده به کار است به همان نسبت می تواند معضل کارگر شاغل نیز باشد و اتفاقا حل این پدیده با خواست  کار یا بیمه بیکاری مکفی برای تامین یک زندگی شرافتمندانه را تنها روی شانه های کارگران شاغل می تواند به سرانجام برسد. 

 

انترناسیونالیسم و اتحاد کارگری 

هنگامی که در برابر چشم انسانهای حی و حاضر ساکن در ایران، هنگامی که در روز روشن از جلو چشم هم طبقه ایی های کارگرشان، کرور کرور کارگر ساکن ایران را که هرروزه تحقیر شده و سرکوب شده اند و زندگی شان به گرو گرفته شده است، روانه جهنم سوریه می شوند و کسی لام تا کاف نمی گوید و هیچ اعتراضی صورت نمی گیرد و هیچ حمایت عملی و برجسته ای از کارگران افغانستانی انجام نمیگیرد٬ شاید دم زدن از انترناسیونالیسم و اتحاد کارگری در مقابل کارگر و فعال چپ افغانی چیزی جز یک طنز تلخ نباشد.

سرکوب سیستماتیک و ایجاد اختناق سیاه در میان طبقه کارگر ایران برای تثبیت کار ارزان و کارگر خاموش همزاد و از ویژگیهای سرمایه داری ایران و رژیمهای متفاوت آن می باشد. اما در کنار سرکوب و ارعاب، رژیم سرمایه ایران از چند جهت دیگر تعرض خود را سازمان داده است. ایجاد تفرقه و چند دستگی به بهانه "تفاوتهای" ملی و مذهبی در میان بخشهای مختلف طبقه کارگر تنها یکی از سیاستهای جمهوری اسلامی است که به شدت دنبال کرده است و عملا در بخش ها و محیطهای مختلف کارگری متاسفانه جواب داده است و کارگران به بهانه افغانی، عرب، کرد و ترک و فارس .... بودن در برابر هم قرار گرفته اند. اما در این میان وضعیت کارگران افغانی زبان٬ ویژه تر است و می توان گفت که تلاش رژیم سرمایه برای ایجاد ذهنیتی که وضعیت کنونی طبقه کارگر ایران از بیکاری اش تا معیشت و دستمزد تا الخ به وجود کارگران افغان نسبت دهد و باید اذعان کرد که چنین تصویری را توانسته به تصویر بخش قابل توجهی از کارگران و حتی جریانات چپ تبدیل نماید. با قربانی کردن این بخش از طبقه کارگر ایران دولت سرمایه چند هدف را از جمله تفرقه و چند دستگی ، به تمکین کشانده بخشهای دیگر طبقه کارگر ایران، ایجاد وحشت از بیکار شدن با وجود لشکر بیکار آماده به کار با تقبل مینیمالهای یک زندگی چندین بار زیر خط فقر و .... دنبال کرده است و در این جهت متاسفانه موفق عمل کرده است. با این اوصاف آنچه اهمیت پیدا می کند اتفاقا کوبیدن و تلاش مضاعف کمونیستهای بخشهای مختلف طبقه کارگر ایران است برای تضمین اتحاد و رفاقت کارگری، برای هم تصویر کردن سرنوشت مشترک و اعتراض مشترک و در نهایت دست در دست هم نهادن و ایجاد اتحاد کارگری در تقابل با سیاستهای تفرقه افکنانه از طرف دولت سرمایه و به سرانجام رساندن مبارزه ای مشترک در جهت تحقق سوسیالیسم و تضمین یک زندگی در شان انسان می باشد. این را باید تضمین کرد و این تلاش تک تک رفقای کمونیست و رهبران روشن بین کارگران را می خواهد که با متشکل شدن در تشکلها و سازمانهای توده ایی کارگری ، با ایجاد در کمیته های کمونیستی و با ایجاد اتحاد و سازمان کمونیستی برای به زانو درآوردن رژیم سرمایه مبارزه خود را به سرانجام برسانند.

 

۴ می ۲۰۱۶