درباره اوضاع خاورمیانه

 

این مطلب بر مبنای سمیناری با همین عنوان که در تاریخ ٢٧ فوریه در کنار کنگره هشتم حزب برگزار شد تهیه شده است.

 

امان کفا

 

محورهای اصلی بحث و تحلیل هایی که در مورد خاورمیانه طرح می شوند، عموما مسائلی مانند سیاست آمریکا، سیاست روسیه، و بعضا اختلافات دولتهای منطقه ای مانند ایران و عربستان سعودی را، در بر میگیرند. مسلما نمیتوان در مورد خاورمیانه اظهار نظرکرد و  به درجات کم و یا زیادی، این عوامل را در نظرنگرفت. این عوامل گرچه به این شرایط مربوط هستند ولی هرکدام به تنهایی، جنبه ای از یک واقعیت و کلیت بزرگتری را بیان می کنند. 

تا آنجا که به چهارچوب بحث برمی گردد، یک نکته حائز اهمیت است، و آنهم فاصله گرفتن از آنچیزی است که در وهله اول به چشم می خورد. این را شما در اکثر گزارشات متداول میدیای امروز می بینید که سعی دارند سوریه را بمثابه منبع  اصلی کل مسایل خاورمیانه نشان دهند. گویی جنگ در خاورمیانه، گسترش دامنه ترور، نا امنی، آوارگی و موج عظیم فراریان جنگی، "دخالت" و یا "فرصت طلبی" روسیه، نزاع ایران و عربستان سعودی، دوری و نزدیکی ترکیه به هریک از آنها، همه و همه با جنگ و بحران سوریه متولد شده اند. گویی اوضاع خاورمیانه یکباره و بدون سابقه و تاریخی، نه در دنیای امروز، بلکه در خلاء و کاملا غیر مترقبه و بدون هیچ پشتوانه ای به چنین شرایطی رسیده است. نتیجتا ظاهرا تمام مشکل خاورمیانه کشوری است بنام سوریه و بس! گویا اگر این "مشکل" نبود، جهنمی که برای میلیونها انسان در خاورمیانه درست شده است، از بین می رفت. با قرار دادن سوریه بمثابه نقطه شروع وضع موجود، پاسخ و راه حل برون رفت از این اوضاع و "حل بحران خاورمیانه" را باید درچاره یابی "معضل سوریه"، جستجو میکنند. 

همانطور که قبلا هم گفته بودیم، شرایط امروز سوریه،  ماندن و یا نماندن بشار اسد بر مصدر حکومت در آن، و یا حتی نزاع های میان دولت های خاورمیانه، نه نقطه آعاز و یا اصل معضلات امروز در خاورمیانه بلکه تنها تجلی تناقصاتی است که ریشه در بحران امروز سرمایه داری جهانی دارد. "بحران سوریه" و "نا امنی خاورمیانه" بازتابی است از موقعیت کل قطب های سرمایه جهانی و رقابت های امپریالیستی حاکم در دنیای امروز. با توجه به اوضاع اخیر، یکبار دیگر باید به پیشینه نکاتی که در این دوره تعیین کننده است، اشاره شود.  

در نیمه اول قرن گذشته، تضادها و اختلافات کشورهای متروپل، بمثابه نمایندگان سرمایه های امپریالیستی، با جنگ جهانی پاسخ گرفت. مشخصا پس از جنگ جهانی دوم، و تقسیم دنیا و تاثیرات ناشی از توافقاتی که بصورت قهرآمیز پاسخ گرفت و دنیا برآن اساس تقسیم شد، توازنی بین سرمایه های امپریالیستی برقرارشد. این بالانس در قالب جنگ سرد و تقابل غرب و شرق،و در قالب تقابل مدل های معین اقتصادی  و سیاسی بروز پیدا کرد. بلوکهای شرق و غرب با پرچم های ایدئولوژیک متفاوت، با سیستم های سیاسی متفاوت، با مدلهای اقتصادی متفاوت رنگ خود را بر سیمای اجتماعی- سیاسی و اقتصادی و جغرافیای سیاسی اقتصادی جهان زدند. آنچه که به مدل شرقی (سرمایه دولتی) و غربی (بازار آزاد) معروف شد، مدل هایی بودند که گردش و رشد سرمایه را برای چند دهه رقم میزدند. بهرحال مستقل از اشکال گوناگونی که در آن دوره دولتهای مختلف و سرمایه ها بخود گرفتند، بالانس و توازنی میان دو بلوک اصلی سرمایه در سطح بین المللی برقرار شده بود. معلوم بود که هرگوشه ای از این دنیا حوزه نفوذ کدام یک از این دو کمپ اصلی قرار دارد و روشن بود چه مناطقی هنوز بلاتکلیف اند و غیره. برخلاف ایران که در حوزه سرمایه غربی و مشخصا آمریکا قرار گرفت، خاورمیانه به یک منطقه مهم تبدیل شد که هیچوقت تماما در اختیار هیچیک از این دوقطب قرار نگرفت. فاکتورهای معینی در این زمینه نقش بازی کردند. سرمایه تازه متولد شده در کشورهای این منطقه، و بعضا با روابط قبیله ای درون آنها، و همچنین شرکت هایی که از طریق دولت های امپریالیستی نفوذ خود را در این منطقه تنظیم کرده بودند، از جمله عواملی هستند که در آن شرایط امکان بوجود آوردن و اعلام دولت اسرائیل در این منطقه را ممکن ساختند. بعبارتی دیگر، آنچه بعد از جنگ جهانی و شرایط مشخص آن زمان وجود داشت، خاص همان دوره بود و امروز این شرایط بدرجه زیادی تغییر کرده اند، بورژوازی عرب، طبقه کارگر و مناسبات سرمایه داری امروز قابل مقایسه با آن دوره نیست. 

تقریبا یک دهه بعد از بحران وسیع دهه ۷۰ میلادی قرن گذشته (که در ادامه خود، به کشورهای تحت نفوذ سرمایه های امپریالیستی کشیده شد و بعضا حتی به انقلاب در ایران هم رسید)، مدل روسی سرمایه داری دولتی در مقابل مدل بازار آزاد غرب شکست خورد. جزئیات این شکست، مشخصا عدم توانایی شرق در رقابت در سطح تکنولوژی، نظامی و جنگ ستاره ای که آمریکا سردمدار آن بود، که با فروریزی دیوار برلین نمودار شد، در حیطه این بحث نیست. ولی آنچه در اینجا حائز اهمیت است این نکته است که مدل غربی بازار آزاد و به همراه آن دمکراسی غربی سرفراز و مدل برتر سیاسی- اقتصادی معرفی شد. 

با حمله اول امریکا به عراق و اعلام استراتژی که "نظم نوین جهانی" نام گرفت، کل تبلیغات دستگاه های عظیم میدیایی بورژوازی، مشغول دادن تصویر دنیایی یک قطبی بود که در آن دمکراسی غربی و مدل بازار آزاد، با یکه تازی آمریکا ونقش ژاندارمی اش، امنیت و بهبود زندگی مردم جهان تامین میکند. اما در دنیای واقعی جهان تک قطبی به ریاست امریکا، کوتاه مدت و گذرا بود و روشن بود که جناح های مختلف سرمایه های امپریالیستی، هریک بدنبال سهم خواهی در این بازار، به ریاست آمریکا رضایت نخواهند داد. علاوه بر این شکست های پی در پی آمریکا، به وضوح عدم توانایی غرب و مشخصا آمریکا را نشان داد. اما جدال قطب های امپریالیستی در پروسه این شکست ها، درست مانند عروج نظم نوین، نه در اتاق های مذاکره دولت ها  و یا در دالان ها و اجلاس سازمان ملل، بلکه در خاورمیانه و از کانال به خون کشیدن زندگی میلیونها انسان در این منطقه، با بمب و نابودی مردم در خاورمیانه، با شکل دادن و سرهم بندی کردن انواع و اقسام نیروهای اولترا ارتجاعی قومی و مذهبی، و حاکم کردن سناریوی سیاه در کل این منطقه میسر شد. زندگی میلیونها انسان و آینده خاورمیانه دستمایه حل تناقضات و کشمکشهای قطبهای امپریالیستی شد. مضافا اینکه، هیچ یک از قطب های امپریالیستی قادر به ارائه راه حلی برای رسیدن به بالانس و توازنی که مورد توافق سرمایه چه در بعد جهانی و چه در بعد منطقه ای باشد، نبودند. در عین حال هیچیک از طرح های پیشنهادی دولتهای درگیر نتوانست افق بهبودی را در مقابل مردم این منطقه قرار دهد. افقی که وضعیت غیر قابل تحمل زندگی مردم در بسیاری از کشورهای این منطقه را حداقل بهبود دهد، نه اینکه فقط جیب های گشاد ماموران سرگمارده سنتی را از فروش نفت پر کند. راه حلی که پاسخی برای مشکل دیرینه مردم عرب در مقابل زورگویی دولت اسرائیل را بهمراه داشته باشد. شکست غرب و در راس آن امریکا در عراق، شکست نطم نوین جهانی و این بی افقی در کنار بی اعتباری دولتهای ارتجاعی منطقه که همگی در پروسه نظم نوین، در کنار آمریکا و متحدینش رکاب زدند، یکی از عوامل تعیین کننده در اعتراضات همگانی در دوره بهار عربی بود. مردم در مصر، تونس و سپس لیبی و سوریه منتظر به نتیجه رسیدن کشمکشهای ارتجاع بین المللی و ارتجاع محلی بر سر سهم بری از خاورمیانه نشدند. خطری که پس از "انقلاب مصر" قدرتهای امپریالیستی را به فکر کنترل و "دخالت فعال" در منطقه انداخت. 

البته نه تنها آمریکا، بلکه وضعیت دیگر قطب های امپریالیستی هم بمراتب آشفته بوده است. اروپا، در کنار تمام تناقصات و رقابت های درونی اش، با دخالت های سیاسی و نظامی، منجمله در لیبی، عدم توانایی خود در ارئه  مدلی مورد قبول حتی دولت های عربی نشان داد. ژاپن با مشکلات اقتصادی پی پی در خود مواجه است وتنها سعی دارد در رقابت های بین المللی کماکان سهمی برای خود نگه دارد. روسیه با مشکلات عدیده اقتصادی و سیاسی در حیطه و کشورهای حوزه خود روبرو است. چین علیرغم سرمایه های عظیم، و مدل اقتصادی کارگر ارزان و بی حقوق، قادر به بوجود آوردن توازنی در این میان نبوده است. در خلا توازن بین قطب های امپریالیستی، هر تحولی در اوضاع منطقه و هر تغییری در حوزه های نفوذ قطب های جهانی، بصورت پراگماتیستی انجام گرفته است. این امر که برای خاورمیانه سیاستی روشن وجود ندارد را مقامات گوناگون سرمایه و انستیتوهای آن به کرات اذعان کرده اند. 

برای نمونه داعش که با همکاری نزدیک غرب و مشخصا آمریکا و عربستان سعودی و ترکیه  شکل گرفت. نیرویی که از یکطرف برای محدود کردن نفوذ روسیه در منطقه، و گسترش نفوذ عربستان در مقابل ایران، و از طرف دیگر برای قرار دادن سناریو سیاه بمثابه نتیجه اعتراض عمومی مردم علیه دولتهای ارتجاعی در منطقه، سازمان داده شده بود، در نتیجه سیاست پراگماتیستی غرب و بخصوص با تغییر سیاست آمریکا در خاورمیانه، عملا به نیرویی زائد و مزاحم تبدیل شده بطوریکه همه خالقین آن امروز در کنار رقبای خود در منطقه علیه آن ائتلاف کرده اند. در نتیجه همین بی سیاستی غرب و موش دواندن های آنها برای روسیه فرصتی بوجود آمد که با حضور نظامی در منطقه، از حوزه نفوذ خود دفاع کند. بازتاب این مسئله سیاست دول حاکم منطقه، اتحادها و یارکشی هایشان را نیز به همان اندازه پراگماتیستی کرده است. ایران و عربستان در یک عرصه در مقابل در رقابت هستند و در عین حال در مقابله با سقوط قیمت نفت در کنار هم قرار می گیرند!  

با در نظر گرفتن چنین پیشینه ای، انتظار "پاسخ سوریه ای" به جنایاتی که امروز در منطقه و خصوصا در خود سوریه در جریان است، پوچ است. به یمن تشتت و سردرگمی سیاسی - اقتصادی امپریالیسم جهانی میدان وسیعی برای انواع و اقسام نیروهای ارتجاعی، چه دولتی و چه گروهها و دستجات "غیر رسمی"، باز شده است که امکان پاسخ گیری از طریق راه حل های شناخته شده و سنتی در این منطقه را غیرممکن می کند. در عین حال، ادامه این شرایط شکل گیری گروه ها و دستجات ملی، قومی و مذهبی را بشدت افزایش داده است. کل ارتجاع حاکم در منطقه نیز، خود در ادامه این شرایط، ذینفع است. بر همین اساس، با تشتتی که درمیان امپریالیست ها وجود دارد و همچنین عدم توانایی دولتهای کشورهای این منطقه در تثبیت حداقلی از امنیت و رفاه، راه حل فوری در راه نخواهد بود. در این میان فقط زندگی میلیونها انسان در خاورمیانه گروگان گرفته شده است.  

علاوه بر این موج وسیع مردم آواره و بی پناه، زمینه را برای پیشبرد سیاست های ارتجاعی  امپریالیستی از طریق دامن زدن به تفرقه قومی و مذهبی و سربازگیری های اجباری از یک طرف و رشد بیشتر نیروها و دستجات قومی، ناسیونالیستی و مذهبی را از طرفی دیگر، دامن می زند. همین امر موقعیت مردم عرب را اینبارنه فقط در مقابل اسرائیل، بلکه در سطح بین المللی، بازتعریف کرده است. مترادف کردن مردم عرب با "مسلمان تروریست" دارد به بخشی از هویت آنها در انظار جهانی تبدیل می شود و امکان مغلوب کردن مردم این منطقه را برای بورژوازی فراهم می کند. آنچه که به یمن جنگ های خانمان سوز، ترور و سرکوب وسیع در خاور دور تثبیت شده بود، امروز از این طریق در خاورمیانه در جریان است. این آن نسخه مورد قبول سرمایه های بورژوا امپریالیستی است که با حضور نیروهای مسلح و دستجات ارتجاعی، در این منطقه دنبال میشود.  

همزمان با همسویی نیروهای ارتجاعی،‌ امروز بیش از گذشته، دولت های حاکم در این منطقه، بی اعتباری کامل خود را نشان داده اند. در طی این دوره، هرگونه انتظار و افق بهبود، توسط این دولت ها، چه در ایران و چه در مصر، پوچی خود را نشان داده است. موج فرار مردم از این کشورها، و آنهم نه به کشورهای همجوار، گواهی بر بی اعتمادی و بی اعتباری دولت های حاکم در منطقه است. 

بدون شک بورژوازی و دولت هایشان در منطقه سعی دارند تا کلیه رنج و فشاری که بر اکثریت جامعه حاکم است را به پیشبرد موقعیت خود در منطقه، و نشان دادن خود بعنوان عامل اصلی در ثبات معرفی کنند. در عین حال، با دامن زدن به نفرت علیه رقبای دیگر منطقه ای، عرب و عجم، ترک و کرد، شیعه و ثنی، ... سعی در جدا سازی و خدشه دار کردن هر درجه از احساسات انسانی در هم سرنوشتی کل زحتمکشان و کارگران در کشورهای این منطقه دارند.  

بورژوازی با قرار دادن سناریوی سیاه در مقابل مردم منطقه، میتواند کوتاه مدت تفرقه قومی و ملی و مذهبی را دامن بزند اما همزمان با قرار دادن کل ارتجاع منطقه، مستقل از کش و قوسهای شان با هم، در مقابل مردمی که قربانیان اصلی جنگ و ترور و نا امنی حاکم در خاورمیانه اند، زمینه اتحادی وسیعتر علیه کل این ارتجاع، امکان نزدیکی و هم سرنوشتی هرچه بیشتر طبقه کارگر و نیروهای مترقی در این منطقه را بیشتر میکند. امروز، نه تنها در فلسطین، بلکه مردم و طبقه کارگر عراق و مصر و تونس و لیبی و عراق و سوریه، همگی در این پروسه بمراتب بیشتر از گذشته خود را در یک جبهه و قربانی سیاستهای ارتجاعی دولتهای منطقه و ارتجاع امپریالیستی و بعنوان هم سرنوشت میبینند. این تصویر گرچه به شکل محسوسی در کشورهای عربی موجود است، اما دامنه آن وسیعتر است و ایران و مردم افغانستانی که در ایران زندگی می کنند را نیز در بر می گیرد. 

امروز بیش از هر دوره ای وظیفه ما کمونیست ها است که با گسترش و اشاعه هر چه بیشتر پیوند و اشتراک طبقه مان در منافعش، علیه کل اردوی ارتجاع، علیه هر نوع تفرقه ملی و قومی و عرق ناسیونالیستی، متحد کنیم. کمونیستها و طبقه کارگر میتوانند و باید نقش مهم و تعیین کننده ای علیه سیاه لشکر کردن مردم و کشاندن آنها به جنگهای صلیبی ایفا کنند. در ایندوره گسترش ارتباط، هم فکری، نزدیکی کمونیست ها و سازمان های کارگری در منطقه، نقش و جایگاه ویژه ای  در سازمان دادن نیروی دفاع از خود علیه کل اردوی ارتجاع و چشم ندوختن به بالا دارد. امروز صرف ضدیت با جنگ و انتظار صلح از بالا و از طریق توافق میان نیروهای ارتجاعی بازی در میدانی است که خود این ارتجاع برای قربانیان خود ساخته است. سازمان دادن نیروهای دفاع از مردم در مقابل جنایتی که روزمره در این منطقه در جریان است، بخش مهمی از وظایف نیروهای کمونیستی در کل این منطقه است.  پیشبرد این امر بی شک نیازمند همسویی نیروهای درگیر و کمونیست در منطقه است. این مهمترین وظیفه امروز ماست.