سازماندهی طبقه کارگر به اعتبار خود و برای خود!

 

 

محمد جعفری 

 

بنابه تعریف مبارزه طبقاتی بلا واسطه و مستقیم طبقه کارگر با بورژوازی، در شرایطی که فضای جامعه توسط طبقات دیگر بحرانی نشده و تفاوت ها مبهم نیست (مبارزه همه باهم)، نه تنها مناسب و شفاف تر بوده، بلکه حتی می تواند رشد کند. این قاعده در مورد طبقه کارگر ایران پس از توافقات برجام ایران و غرب و عادی سازی روابط فی مابین آنان نیز صدق میکند. جریان ما با هر کمبودی که در عرصه نمایندگی منافع کل طبقه کارگر ایران داشته، در این زمینه الحق روشن بوده و همیشه برداشتن محاصره اقتصادی، رفع تنش و بحران را به سود مبارزه مستقیم پرولتاریا با سرمایه داری دانسته و گفتیم که اختلافات با آن مضمونی که بین غرب و ایران هست، تنها باعث گمراهی مردم، مخدوش کردن صف دوستان و دشمنان است و از برطرف شدن آن باید خوشحال بود. بدون تردید غرب و جمهوری اسلامی هم جنگ و فضای جنگی آنها و هم صلح و فضای تفاهم آنها در هر دو حالت چیزی جز دشمنی با ابتدایی ترین حقوق شهروندان را دنبال نمیکنند و جنگ و صلح آنها هر دو در خدمت حاکمیت و اقتدار دو حاکمیتت تا مغذ استخوان ارتجاعی و ضد بشری است. اکنون که اوضاع به آن سوی تفاهم در حرکت است و فضای جنگی از سر جامعه برداشته شده٬ در حرکت است، بسیار ضروری است که کارگران و همه فعالین عرصه های مبارزه کارگری، این عادی سازی روابط را به سود ارتقای مبارزات این طبقه به سطح بالاتری ترجمه کرده و مورد استفاده قرار دهند. 

شاید هیچ وقت نتوان صد در صد بهانه های طبقه سرمایه دار جهت جلوگیری از متحقق شدن خواست های کارگران را متوقف کرد. یعنی اصل بر این است که باید با تکیه بر ابزارهای دیگر مبارزاتی٬ بورژوازی را مجبور به پذیرش حق کارگر نمود. اما برای فراهم کردن شرایط عقب نشینی بورژوازی در زمانی که بهانه تهدید حمله خارجی به کشور و محاصره اقتصادی را چون اهرمی در دست دارند، با شرایط عادی متفاوت است. از نظر اجتماعی و روانشناسی در شرایط تهدید حمله خارجی وادار کردن حکومت ها به عقب نشینی و متقاعد کردن جامعه به پشتیبانی از خواستهای برحق کارگران سخت تراست.  حکومت ها در حالت دوم آسان تر میتوانند از پاسخگویی به مطالبات مردم طفره رفته و به سختی می توان حقوق صنفی و سیاسی خود را از دست طبقه بورژوا بیرون آورد. در شرایط سناریوی سیاه، دو جنبش بورژوایی فعال در امروز، یعنی ناسیونالیسم و مذهب در طبقه کارگر بیشتر تفرقه ایجاد می کنند. دامن زدن به اختلافات مذهبی و ایدئولوژی ارتجاعی، مانع بیداری و باعث رخوت طبقه کارگر شده، بطوریکه آنان را در برابر بورژوازی خودی فلج کرده و میکند. 

امروز این بهانه ها مرتفع شده است. نیروهای ناسیونالیست و اپورتونیست راست بورژوایی که در شرایط بحرانی مردم را پشت سر حکومت "خودی" بسیج کرده و دشمنی خود را با ما در لفافۀ دفاع از کشور در مقابل خارجی ها پرده پوشی میکنند، در زمان غیر بحرانی، کمتر قدرت سمپاشی و تفرقه انداحتن بین کارگران دارند. طبقه کارگر اگر خواسته های خود را روشن و درست تشخیص بدهد، درست آنها را فرموله و متحدانه دنبال کند، درجه موفقیت آنان بمراتب بیشتر است. و با هر موفقیت کارگر در فلان زمینه، جامعه گامی به سوی تمدن و نهادینه شدن حرمت و منزلت انسان برخواهد داشت.

 علاوه بر ناسیونالیسم و اپورتونیسم نیروهای بورژوایی، یکی دیگر از موانع تعقیب کردن مبارزه روتین کارگری در فضای آرام تر سیاسی، روش مبارزه ضد رژیمی گری صرف جریانات پوپولیست ایرانی است که طی سالیان گذشته به درجه ای در جامعه تاثیر گذاشته و اقشاری را تحت راه و روش و سنت های خود در مبارزه با جمهوری اسلامی قرار داده- بطوریکه بالقوه میتواند این روند را کند و از این دگرگونیها دچار (وحشت) رخوت و نوعی دلسردی شوند. این ها عمری است به مبارزه همه باهم عادت کرده اند و تنها می توانند در شراط بحرانی، پر تب و تاب و با حکومت غیر متعارف مبارزه کنند. اگر بحران از تب و تاب افتاد، ایشان نیز از تب و تاب می افتند. شیوه و روش مبارزه ضد رژیمی گری صرف جریانات اپوزیسیون پوپولیست و اقشار خرده بورژوازی ناراضی و از رمق افتاده، مانع شفافیت بخشیدن به مبارزه خالص پرولتاریایی است. در دنیای واقعی اهدافی که آنها زیر شعارهای رنگین و به ظاهر انقلابی و چپ دنبال میکنند٬ انقلابی که آنها مدافع آن هستند و رنگ قرمز به تنش میکنند٬ با عروج جنبش سبز٬ با حمله نظامی به ایران٬ با عروج انواع ناسیونالیست کرد و ترک و... و ساقط کردن حاکمیت از جانب این جنبشهای ارتجاعی و حتی با لیبی و سوریه ای شدن ایران تحقق مییابد. آنها مخالف "رژیم" اند٬ مخالف ولی فقیه اند٬ مخالف احمدی نژادند٬ و نفس حاکمیت بورژوازی و نفس کار مزدی و جامعه طبقاتی را مورد گزند قرار نمیدهند و به همین دلیل نوع فعالیت و نوع سرنگونی و نوع انقلاب آنها نه تنها با مضمون کار کمونیستی و کارگری در تناقض که اساسا ضد این است. موضوع مبارزه روتین (گاه آشکار و گاه پنهان کارگران) برای مبارزین ضد رژیم گری، در حکم تکرار بی کاربست و یک کلیشه است. در زمان رکود مبارزه (همه باهم) این طیف دلسرد، محافظه کار و پاسیف می شود. این سنت در فضای آرام تر جامعه، نمی تواند حقانیت مبارزه و ادعانامه خود علیه بورژوازی را به جامعه اثبات کند و تنها در فضای بحرانی است که حرفی برای گفتن دارد. ولی برعکس تبیین آوانتوریستی نامبردگان، در شراطی که سوخت و ساز جامعه نرمال تر باشد، مرزهای طبقات مشخص تر است و کارگران در رو به رو شدن با حکومت و طبقه سرمایه دار "ملت خود" بیشتر متوجه عمق واقعیت ها می شوند و راحت تر درک خواهند کرد که مانع اصلی دست یافتن به سعادت و آزادی آنان، نه در پشت مرزهای کشور، بلکه همین سیستم بورژوازی آقایان بغل دستی و همزبان و همشهری خود ما است و نه کسی دیگر.  

روح و جوهر این مساله که نفس انتقاد کمونیسم به سرمایه داری و حکم ما کمونیست ها به رفتن حکومت های متعارف و غیر متعارف بورژوایی، ناشی از نفس وجود استثمار انسان است و نه تنها انتقاد و اعتراض به شدت، حدت و نرخ این استثمار. هر نیرویی قضیه را از این زاویه (انتقاد به استثمار) نگاه نکند، خصلت اعتراض و انتقادش به حکومت ها سطحی و ناپیگیر است. این اپوزیسیون تنها زمانی نان می پزد که باصطلاح تنور داغ باشد. اینکه چگونه تنور را گرم کردند و یا کدام نیروها و به کدام منظور این تنور را گرم کرده اند و حتی قرار است چه نانی برای کارگر پخته شود؛ مساله جانبی برای ایشان و غیر قابل درک و مخدوش است. در مقابله با این نگرش، تاکید کردن بر اصل بنیادی مبارزه طبقه کارگر به این خاطر مهم است که سنت های یاد شده تنها ظواهر ناهنجاری های جامعه، عقب افتادگی، جهل و خرافات این قشر و آن قشر بورژوازی را هدف قرار داده و قدرت بسیج جنبشی را ندارند که باید از ریشه همه نابرابری ها را بخشکاند. کمونیسم ایشان بسان کمونیسم اروپایی در مقابل بورژوازی متعارف، بورژوازی مدرن، بورژوازی "ترقی خواه"، لیبرال و سکولار لال است. منظور این نیست که بورژوازی ایران لیبرال و سکولار شده است، بلکه منظور این است که اگر فضای بحرانی را از کمونیسم غیر کارگری بگیرید، حرفی حسابی برای گفتن ندارد. مجموع عوامل یاد شده، سنتی را دامن زده که نفس پدیده استثمار شدن انسان را موضوعی به اندازه کافی مهم برای اعتراض ندانست. جریانات پوپولیست و کمونیست غیر پرولتری که پیشروی و پس روی مبارزه کارگر را با معیار ضد رژیمی گری می سنجند؛ در این دوره سرگیجه گرفته، دچار رکود شده و مصمم در میدان مبارزه نمی ماند. در فضایی با درجه ای از تامین آزادیهای مدنی، سوخت ماشین "انقلاب" آنها تمام می شود. در مقابل این تبیین و برای پیروزی جنبش کمونیستی طبقه کارگر، باید به مشخصات این دوره و نیروهایی بازدارنده و کمک کننده به این روند، بپردازیم. زیرا دامن زدن به مبارزه مستقیم و شفاف تر پرولتاریا با بورژوازی؛ بخودی خود بدست نمیآید. به همین خاطر ما کمونیست ها موظفیم روند مبارزه طبقه کارگر را تقویت کنیم و در این مبارزه فاکتورهایی لازم را دخیل کرد.

 

هنوز اولویت شما مبارزه مستقیم کارگری نیست!

 نمی توان به طبقه کارگر، به نقاط ضعف، قوت و موانع پیشروی وی پرداخت، ولی به شیوه، متد و راه و روش سازمان های که خود را مدافع کارگر میدانند، اشاره نکرد. خوشبختانه تعداد سازمان های ایرانی که بنام کمونیسم و کارگر مبارزه میکنند کم نیستند؛ به این دلیل نمی توان در یک مقاله به نقد سبک کار تک تک آنها پرداخت. بعنوان راه میان بر(مخرج مشترک) به کارنامه فعالیت سه حزب کمونیستی که از همه چپ ترند و خصوصیاتی شبیه بهم در قبال مساله طبقه کارگر طی چند سال اخیر تعقیت کردند، می پردازم. این احزاب تا قبل از عادی سازی رابطه ایران و غرب، طبقه کارگر را از داشتن تشکل مستقل (نه اقرارشان، متد شان نفی تشکل مستقل است) خود بی نیاز میدانستند. طبقه کارگر برای اینها هیچگاه نقش محوری نداشته است. بود و نبود وی را با خود یکی نداسته و همیشه آنان این طرف و کارگرها آن طرف بودند. اولویت کارگر نزد این احزاب همیشه زیرمجموعه نیازهای اقشار خرده بورژوازی ناراضی جامعه بوده است.  معضل او را امری فرعی دانسته و هرگز در عمل خود را دارای سرنوشت یکسانی ندانسته اند. 

پس از توافقات برجام، علائم رکود، دلسردی و ترس از فضای آرام تر جامعه در این احزاب سیاسی به شکل دیگری خود نمایی میکند. یعنی از مبارزه صرفاً ضد رژیمی قبلی خود، به مبارزه خالص"کارگری" روی آوردن است. برای مثال، حزب کمونیست کارگری، حزب "حکمتیست" جدید و حزب کمونیست ایران (١) که تا مدتی پیش دست به سوی همه جنبش های اجتماعی امثال جنبش سبز، مماشات با ناسیونالیسم در لوای دیپلماسی؛ همراهی با پروژه ناتو "رژیم چنج " و شعار "پس از سوریه نوبت ایران است" (حزب حکمتیست جدید تازه به این کمپین ها پیوسته است) دراز کردند و ثمری نداد! جدیداً (البته) نه بعنوان حزب، بلکه اشخاصی از این احزاب با سبک مخصوص خود، شروع به میزگرد گذاشتن، مقاله نویسی و مصاحبه درمورد مسائل کارگری کرده اند! یعنی به عرصه هایی روی آوردند که تا یکی دو سال پیش توسط اولی پاسیفیسم، خانه نشینی کردن مردم؛ و نزد دومی، عبور از منصور حکمت، انحلال طلبی و دلسردی از مبارزه می خواندند؛ و برای سومی آن را خالی کردن سنگر مبارزه عملی در کردستان "اردوگاه ها" لقب میگرفت!  ناگهان امروز مبارزه خالص"کارگری" را در بورس گذاشتند! 

اکنون، هنگامیکه هیچ جای دیگر زمینه ای برای مبارزه جدی اقشار خرده بورژوازی و این پوپولیسم وجود ندارد، غریزه تنازع بقا به اینها حکم می کند که به آخرین منبع ته لیست گذشتۀ خود: یعنی به طبقه کارگر مراجعه کنند!! اگر چه در مخیله استراتژیک آنها طبقه کارگر نیرویی نبوده و نیست که آگاهانه خیر و شر خود را با وی شریک کرد؛ اما از سرناچاری با سیاست: "کفش کهنه در بیابان نعمت است" به این موقعیت رانده شده اند و باید شانس خود را در این زمینه نیز امتحان نمایند. از خصلت این احزاب پوپولیست است که در زمانی که هیچ چشم اندازی برای " رژیم چنج، بعد از سوریه توبت ایران است، اعجاز نماز جمعه رفسنجانی و غیره" نیست، به مبارزه "رادیکال، خالص و اصیل کارگری" روی آورند! پس از برجام بطوری قیم کارگران شده اند که انسان ظاهر بین فکر میکند سازماندهی طبقه کارگر برای خود، به اعتبار خود و در خود از اولویت های مادرزادی ایشان است. 

من قلباً دوست دارم که تمام شهروندان به درجه ای از رشد و آزادیخواهی برسند که از مبارزه کارگری دفاع نموده و هرکدام گوشه ای از مشکلات این طبقه را در جامعه منعکس نمایند. در این راستا، حتی ظاهراً باید اینقدر سختگیر نبود و بجای اینکه تاریخ دو دهه گذشته سیاست آوانتوریستی و پوپولیستی این احزاب را مرور کرد، "نیت خیر امروز آن افراد را بحساب آورد. باید از این رویکرد پسا برجام آنان خوشحال بود که چرا نه تمام مبارزین سطحی نگر ضد رژیمی دیروز به مدافعین امروز کارگری تبدیل شوند؟ اگر اکنون اشخاصی از این جریانات به مسائل کارگری روی خوش نشان میدهند و به سبک خود برای آنان دلسوزی کرده و بخشی از مشکلات این طبقه را تفسیر میکنند را به فال نیک گرفت. حتی امیدوار بود که با نقد پراتیک و افق گذشته خود، به بستر اصلی فعالیت کمونیستی مبادرت نمایند. 

اتفاقاً بخش عمده درک جوهر مساله در تناقضات سبک و تفسیر غلط آنان است که من با آن مشکل دارم.  بعنوان مواضع اشخاص ممکن است تغییری در نگرش آنان به مساله مشاهده شود، ولی بعنوان خط سیاسی این احزاب اصلاً. عطف توجه جدید این احزاب به "کارگر"، واقعاً تغییر ریل، نقد مواضع قبلی و کشف تازه نیست. متاسفانه علائمی در دست نیست که این نتیجه تعامل، تدقیق، تعمق و خود آگاهی کارگری باشد، بلکه این محصول بن بست تاکتیک های تاکنونی آنان در زمینه فعالیت های آوانتوریستی، جنجالی و بی خاصیت آکسیونیسم میدیایی و امید بستن به اعجاز بحران ایران و غرب، اختلافات سلیقه و نحوه حکومت کردن (با عمامه یا بی عمامه) جناح های بورژوازی ایران باهم است. 

رویکرد جدید و مقاله نویسی اشخاصی از هر سه جریان نامبرده برای کارگر، بیشتر مربوط به زمان پس از توافقات هسته ای ایران و غرب و پس از برجام است. تنها وقتی که برای خودشان مسجل گردید که با تبلیغات ضد رژیمی، کمپین های اکس مسلم، دویدن به دنبال چند پارلمانتار و مصاحبه کردن با آنان، جبهه سازی با احزاب خارج از طبقه و پروژه های دیپلماسی با احزاب ناسیونالیست امکان ندارد به حزب اجتماعی تبدیل شد؛ سرشان به سنگ خورد. وقتی این اپوزیسیون امید به "رژیم چنج" آمریکا و ناتو را از دست داد، با همان جهتگیری و انگیزه های قبلی، به طبقه کارگر روی آورده و چه باید کردها برای آنان می نویسد! اما از این منظر روی کردن به کارگر، آن روی دیگر همان سکه سیاست های قبلی است. چرا که طبقه کارگر را برای خود و به اعتبار خود نمی خواهند. تا وقتی سوژه های داغ مانند "پس از سوریه نوبت ایران است"، روی موج انقلاب سواری وظایف انقلاب شان انجام پذیر فرض می کردند، عرصه های کارگری قربی نداشت. این ها از سر نیاز کارگر به مبارزه اقتصادی و تشکل یابی نیست که راه خود را به این سمت کج کرده اند، به این علت است که پروژه های قبلی پاسخ نگرفت. اینک به این سوی برگشته اند تا این بار به کمک طبقه کارگر همان پروژه های ضد رژیمی گری، انقلابی گری سطحی خویش را به سرانجام برسانند. رویکرد "جدید" نامبردگان به هیچ وجه نتیجه درس گرفتن از راست روی های گذشته و نقد ریشه ای آنان نیست. نتیجه مبارزه ایدئولوژیکی و خود آگاهی طبقاتی آنان (آهان یافتم) نیست؛ از سر ناچاری و اپورتونیسم است. اگر فردا وضعیتی شبیه آنچه در اوائل بحران سوریه و شبیه جنبش سبز سر بلند کند، تمام پروسه های فعلی میزگردها، مقاله نویسی و مصاحبه های "کارگری" فعلی را، تماماً تعطیل و به نفع آن کنارخواهند گذاشته و یا به اندازه کمپین اکس مسلم به آن اهمیت خواهند داد. 

تنها در صورتی روی آوردن اشخاصی از این احزاب به کارگر محترم شمرده می شود که در نتیجه نقد شفاف و اصولی مواضع قبلی باشد. بشرطی محترم شمرده می شود که آدرس غلط به مردم ندهند، بشرطی که با سیاست آوانتوریستی کارگر را محدود و دچار عصیانگری بی محاسبه نکنند، بشرطی که ذهنیت طبقه را از توجه به مرکز اصلی و کانون های مبارزه به مسائل حاشیه ای دلمشغولی های این احزاب منحرف نکنند و بشرطی که پارازیت روی روند مبارزه اقتصای نیندازند.  

منتقد من حق دارد اعتراض کند که این احزاب در گذشته در مورد کارگر کم و بیش گفته و نوشته اند. حتی کل احزاب راست و چپ به قدرت و نیروی کارگر واقفند. اینکه احزاب چپ و راست به نیروی کارگر واقفند، درست است. اما مشکل این است که هیچ کدام از آنها کارگر را برای خود و به اعتبار خود و برای انقلاب کارگری نمی خواهند، بلکه برای امر دیگری به قدرت او واقفند. برای آنان کارگر ابزاری است که روزی از او میخواهند که ارابه جنبش سبز را بکشد٬ روزی در دل بحران غرب و جمهوری اسلامی و به نام انقلاب میخواهند زیر فضای تبلیغاتی غرب و رسانه هایش به نیروی انقلاب طبقات دیگر به میدان بیاید. کارگر ابزار بزرگ کردن حزبشان برای تبدیل شدن به وزنه ای در معدلاتی است که به آن امید دارند و نه برای اهدافی که به کارگر مربوط است. از روی این مشخصات است که ما متوجه می شویم احزاب سیاسی نامبرده طبقه کارگر را به اعتبار خود، در خدمت خود و برای خود- نمی خواهند، بلکه آن را منابعی مثل دریا تصور می کنند که هر کسی بنابه ظرفیتش سهم ماهی خود را از آن صید خواهد کرد؟ تمام پراتیک گذشته این احزاب اثبات این حقیقت است که قبل از اینکه متنی را فراهم کنند که طبقه کارگر بتواند در آن گامی به پیش بردارد، بیشتر با چرتکه انداختن در فکر (صید) سهم ماهی خود هستند. البته احزاب کمونیستی موجود تا حدودی به کارگر نزدیک بوده و در مقایسه با احزاب راست کمی دوستانه تر می خواهند از این منابع ماهی صید کنند. 

آنانیکه از روز اول با سبک کار سکتاریستی فقط در فکر جذب و جلب بخش "گرایش کمونیستی" هستند و مابقی کارگران را با مجوز اینکه مخاطب ما "گرایش کمونیستی" کارگران است، سندیکالیست ها، مذهبی ها و بقیه که دارای گرایش دیگری هستند، از لیست اولویت معاف می کنند. شما برای وی شرط می گذارید که بله این شعارها و این تاکتیک های ما هستند، قبول دارید حمایت می کنیم و قبول ندارید، تشکل گریزید! و زمانی که راجع به بخش گرایش کمونیستی نیز صحبت می کنند، قبل از اینکه سعی شود موانع عمومی و بازدارنده در زمینه ایجاد همبستگی تشخیص و آنها را رفع نمایید، بیشتر دلمشغولیت آنها چگونگی نحوه یارگیری است. بیشتر دلمشغولیت آنها هماهنگی این گرایش با سایر مبارزات و اعتراضات عمومی مانند مبارزه زنان، دانشجویان وغیره مد نظر است. خب باید راهی را برای کارگر بگذارید که اگر تشخیص داد خط و شعارهای شما بی ربط با مبارزه علنی در محل کار و زیست بود، آن را تغییر بدهد. 

من فعلاً در این بحث وارد اینکه از کدام کانال مناست تر است وارد مداخله مبارزه طبقه کارگر شد - از کانال کارگر سوسیالیست، شوراها و یا سندیکاها نمی شوم. بحث من بر سر نفس خود دخالت زنده کمونیستی و در اولویت قراردادن این دخالت، مقدم بر در پیش گرفتن هر شکل سازماندهی است. زیرا، معمولاً بی ربطی این احزاب با سوخت و ساز مبارزه کارگر با "مخاطب ما نه کل طبقه، بلکه کارگر سوسیالیست" که البته منظور از کارگر سوسیالیست هوادار سازمان خود است نه رهبر کارگری که به عنوان کارگری کمونیست تلاش میکند افق انقلاب کارگری را در مبارزه روزمره طبقه کارگر قطب نمای حرکت خود قرار دهد٬ توجیه می شود. من با این استعاره سازمان های سیاسی"کارگر با خود وصل کردن" مشکل جدی دارم. درست است که احدالناسی بی منظور و بی هدف فعالیت اجتماعی و سیاسی نمی کند، ایرادی به این جنبه از مبارزه نیست. ولی مساله این ست که آیا آن هدف و منظوری که میخواهید کارگر به آن وصل کنید، منافع کل طبقه را نمایندگی میکند یا سکتی و محدود نگرانه است؟ چون پیش شرط اول اینکه کارگر بتواند بعنوان کارگر به فلان حزب وصل شود، در گرو این است که در ظرف واقعی و طبیعی خود، باهم وصل باشند. هر سازماندهی که کارگر را از محیط طبیعی خود جدا کند، خاصیت مبارزه جمعی از او میگیرد.  بحث من این است که باید ابتدا حزب کمونیست- کارگری باشید. حزب کمونیست به طبقه کارگر بعنوان تنی واحد نگاه میکند و با او عجین است. تنها در این موقعیت قرار گرفتن است که حزب میتواند نحوه دخالت کردن در مسائل کارگری را سبک سنگین کند. ولی آقایان عزیز شما نیستید! 

پروسه اقناع کردن همدیگر (حزب کمونیست و کارگر) در دل مبارزه زنده، در متابلیسم واقعی مبارزه کارگر با بورژوازی صورت میگیرد. این پلان خارج از فعل و انفعال جامعه نمی تواند جامه عمل بپوشاند. اینکه سی سال است که شما با مجوز "مخاطب ما کارگر سوسیالیت است" بی ربطی خود به سوسیالیست ها به سندیکالیست ها توجیه می نمایید، دیگر نشد! بحث من این است که باید بعنوان صاحب خانه و روزمره در میدان مبارزه کارگران با بورژوازی دخالت کردن و کارایی این و آن شکل مبارزه و تشکل را در این زمین اثبات نمود. تازه منظور شما از پیشرو بودن کسی، آن کسی است که کتاب زیاد می خواند. اما برای من پیشرو بودن کسی، یعنی آنکه جلو صف کارگران است٬ از منافع عمومی کل طبقه کارگر دفاع میکند و به آنان میگوید: خیر، ما آن را نمیخواهیم، این حق ما کارگران است و در محل خصور دارد. 

از چند نظر نباید کمترین توهمی به رویکرد پس از برجام احزاب نامبرده داشت: برای نمونه به شیوه دیالوگ این احزاب با طبقه کارگر دقت کنید که آنان بعنوان دارنده صورت مساله مشترک، با کارگران پیشرو وارد جدل بر سر چه باید کردها نمی شوند. برای آنها تعین تکلیف (شما باید خط من را قبول کنید، شما باید شعارهایی که من دارم را شعار خود نمایید) و برابر رفتار نمی کنند. مشکل من با این دوستان این است که در تمامی این میزگردها، مقاله نویسی و مصاحبه ها، طبقه کارگر را نه به اعتبار خود، در خدمت خود و برای خود، بلکه در خدمت امر دیگری و برای همان اهداف "انقلاب انسانی" می خواهند. با این روش دوگانه به مسائل کارگر پرداختن متضاد است. اگر حزبتان را از آن کارگر می دانید، باید خیر و شر کارگر را خیر و شر خود بدانید. اگرانسان بخواهد کاری برای خودش انجام بدهد، قید و شرط  که نمی گذارد. یعنی یک بخش از تن خود را قبول و بخش دیگر را بی محل نمیکند. چرا از قدم اول اثبات منافع مشترک حزب تان با کارگر، این همه قید و شرط برای با هم بودن و یکی بودن می گذارید؟  

زمانیکه همه اقشار خرده بورژوازی در مقابل رژیم کوتاه آمده اند، شما تنها این نیرو را نیروی فعال و مناسب برای "حکومت انسانی" خود می دانید. زمان زیادی از آن موقع نمی گذرد که ما می گفتیم سر و سامان دادن به مبارزه طبقه کارگر اصل مبارزه کمونیستی است و این دوستان آن جهتگیری ما را پاسیفیسم، خانه نشین کردن مردم و "عبور" از منصور حکمت ترجمه کردند. بدنبال قول انقلاب در پیچ بعدی دادن، فکر میکردند ما غافلیم و در یک مقطع و به بهانه مخالفت با سیاست "طبقه کارگر و تحزب کمونیستی"که آینه منعکس کننده تفاوت های ما بود، تعدادی خرج خود را جدا کرده و رفتند و گفتند این سیاست کارگر کمونیست، کارگر اکثریتی و گرایش غیر کمونیستی باسم جنبش کمیته های کمونیستی را متحد میکند. حال خود هر روز با انواع احزاب غیر کمونیستی (بورژوایی دیروز) در حال اتحاد و عمل مشترک هستند. و سایر احزاب بجای برخورد اصولی و سازنده با آن جهتگیری، هر چه که در ظرفیت اپورتونیستی داشتند، علیه ما بکار بستند، تا آن خط در حزب ما نهادینه نشود. تنها جریان متحزب با درجه ای از تعهد به دخالت و موظف به بجایی رساندن مساله تشکل یابی طبقه کارگر امر خود دانسته و میداند، ضربه زدید. اگر این گذشته نه چندان دور را دوران سپری شده اعلام کنیم، باز توصیه های امروزتان در عرصه پراتیک برای غلبه کارگران برموانع مبارزه علنی در محل، راه گشا نیست. واقعاٌ این روش نمی تواند از صد گره مبارزه ، یک گره آن را باز کند. هر سه حزب فکر میکنند دخالت در سوخت و ساز مسائل کارگری، یعنی بازی هر چه بیشتر با کلمات "کارگر و کارگری" است. از آنجائیکه هیچ ایده کارسازی ندارند، دست خالی بودن خود در زمینه مبارزه روزمره برای بهبود شرایط زندگی کارگران را با تکرار مکرر "گرایش کمونیستی طبقه کارگر و کارگران کمونیست و رهبران کارگری " پر میکنند. گویا اگر در یک پاراگراف ده بار "گرایش کمونیستی طبقه کارگر، کارگران کمونیست و رهبران کارگری" را چاشنی مقالات نمایند، این یعنی کارگری شدن! آنان حتی در تکرار کسل کننده این عبارات نمی توانند دم خروس را پنهان کرده، پس از چند جمله مجدداً به "اصل موضوع" تاکید بر درک اهمیت بالاگرفتن اختلافات خامنه ای با روحانی و رفسنجانی بر خواهند گشت. هنوز برشمردن مولفه های اعتراض همگانی و عبارت "رژیم هرگز متعارف نمی شود" تزئین بخش مطالب کارگری آنان است و از این زاویه به مردم روحیه میدهند که رژیم هنوز درعادی سازی روابط با غرب موانعی دارد.

 

این سخت گیری شما شامل جنبش های غیر کارگری نمی شود!

 نکته دیگر که در همین رابطه باید به آن پرداخت، اکمل گرایی و حق به جانب نگری این احزاب در مقابل کارگران است. با این پز که این ها خواهان مبارزه اصیل کارگری هستند، چنان حق به جانب، غیر اجتماعی و غیر دوستانه به هر لغزش و نقص و کمبود رهبران کارگری موجود برخورد میکنند که انسان متوجه نیست که آیا این طرز برخورد یک روشنفکر خرده بورژوا است که دارد کارگر را بدلیل نداشتن موقعیت برابر با وی مرعوب میکند، یا برخورد یک کمونیست به یکی از اعضای طبقه خویش؟ برخورد کمونیست ها به رهبران کارگری، با برخورد به سایر جنبش های اجتماعی فرق دارد. اختلافات ما با کارگر، تضاد انتاگونیستی نیست. ولی احزاب یاد شده حتی آن درجه از احترامی که برای یک منتقد آکادمیست مخالف نظر سیاسی خود قائلند، برای کارگر مبارزه مخالف نظر سیاسی حزبشان قائل نیستند.  

کمونیسم که برای همه حرف برای گفتن دارد، راه حل بیرون رفت جامعه از تنگناها، تناقضات و بن بست ها دارد؛ اما وقتی "کمونیسم" این احزاب به طبقه کارگر می رسد، تنها برای یک بخش آن یعنی هواداران خود که غالبا هم کارگر نیستند حرف دارد و احساس مسئولیت می کند! منظور از اینها این سخت گیری ها را در مورد جنبش های خلاصی فرهنگی، جنبش ملی و ملت های تحت ستم ندارند. در مورد جنبش زنان و دانشجویان منعطفند و این سختگیری ها را ندارند. هر جا این ها قد علم کنند، کاسه از آش داغتر با شیرجه به داخل آن می پرند. در مکاتبه و مکالمه با غیره کارگرها با دست و دل باز همه آنان را مخاطبند.  این تنها در مورد طبقه کارگر است که تا این حد تنگ نظر، سکتی و بی انعطاف هستند که با شاقول و گونیا آن را تقسیم میکنند و آن قسمت کوچک را هم بشرطی که پرچم حزب وی را بدست بگیرد، مورد عنایت قرار می دهد! وقتی پرونده رسیدگی به عرصه تشکل یابی این بخش را باز میکنند، حتی نمی توانند یک پاراگراف شسته- رفته از سوژه مشخص تنها گرایش مورد قبول خود، سخن گفته، یا بنویسند؛ فوری آن را به مسائل عمومی و اهمیت هماهنگی مبارزه کارگری با جنبش های عمومی نقب می زنند. هنوز بحث سازماندهی آن گرایش را (گرایش کمونیستی کارگران) به سرانجام نرسانده، با وظایفی که باید در دوران قیام در دستور گذاشت مختلط می نمایند. منهای لفظ "باید به توازن قوا توجه کرد"، در عمل هیچ توجهی به توازن قوا برای طرح مطالبات در محل ندارند و تمام توصیه هایشان انتحاری است. متاسفانه در نود درصد دستورالعمل شما برای کارگران یک کشور و حتی یک حزب کمونیستی با یک فابریک فرقی ندارد. هنوز چگونگی پایه های اولیه تشکل یابی تعیین نشده از روی آن عبور می کنند که انگار ساختار تشکل یابی از الف تا ی مشخص، حاضر و آماده است. گویا ما همه این ابزارها را ساختیم و اکنون کمبود تنها نامشخص بودن نحوه سیاست هماهنگی گرایش کمونیستی کارگران با سایر سازمان های توده ای دنیای پیرامون خود است. اینها درک نمی کنند که معضل اصلی چپ این دور و زمان این است که عملاً نمی توانند درگیر مبارزه زنده و جاری شوند. در عوض توصیه و نصیحت می کنند. با شعار: "طبقه کارگر به نیروی خود آزاد می شود"، "قدرت کارگر در تشکل اوست"، کارگران بجز زنجیرهای خود چیزی از دست نمیدهند" و "کارگران جهان متحد شوید" هنوز چیزی مشخصی در مورد دستورالعمل برای کارگران یک فابریک در یک محل که فلان تحصن و اعتصاب را در آن لحظه ادامه بدهند درست یا خیر، چیز زیادی نمی گویید. این ها تنها بوسیله تشخیص فعالین کمونیست در آن مبارزه زنده است، مشخص خواهد شد. 

نویسنده یکی از مقالات رویکرد جدید احزاب یاد شده خطاب به کارگران نوشته بود: "باید همدل و همگام بود. باید دستمان را در دست هم بگذاریم". من از ایشان می پرسم که همدل و همگام بودن و دست در دست هم گذاشتن ابزار لازم دارد، ابزار مورد نظر شما کدام است؟ موانعی دارد که باید بموقع آن را رفع کرد، تخصص شما جهت رفع موانع مشکلات کارگرها چیست؟ راه عملی مقابله شما کدام است؟ بی اهمیت کردن مبارزه اقتصادی است؟ خواست کارگران را زیرمجموعه نیازهای شورش همگانی قراردادن است؟  شعار "رژیم هرگز متعارف نمی شود" است؟ تعریف و تمجید از کنگره ملی کرد به رهبری مسعود بارزانی و خاک به چشم پاشیدن مردم در مقابل اهداف ارتجاعی آن جنبش است؟ آمد  و رفت، نشست و برخاست در مراسم های تشریفاتی با حاکمین کردستان عراق است؟ قرار بود کمونیست ها همراه طبقه کارگر علیرغم هر پیچیدگی اوضاع و هر موانع مسیر پیشروی به سوی متحد کردن و متشکل کردن آنان، بالاخره عملاً با مداخله خود در یک پروسه آن را به سرانجام برسانیم. قرار بود نقش ما کمک به شکل گیری، پاگیری، ایجاد تشکل کارگری منجر شود. ما نمی توانیم در میانه راه بحث و طرح را قیچی کرده و بفرض این که ما کار خود را کردیم و گناه از تحزب گریزی کارگران است، گریبان خود را رها کنیم. 

خلاصه تا بازار جنبش سبز و اختلافات ایران و غرب گرم بود، یکی از شماها در فکر سر و سامان دادن به مبارزه همه جانبه اعم از اقتصادی و سیاسی کارگران نبودید! اکنون بدون داشتن جای پایی در جنبش های زنان و خلاصی فرهنگی و غیره؛ مرخص شدید، از همه روزنه ها نا امید شدید و آنگاه لنگان لنگان بدون نقد مواضع قبلی به سراغ طبقه کارگر می آید؟ اگر این مدت حجم بیشتری با نوشتن مقالات و مصاحبه ها به کارگر اختصاس می دهید، به این خاطر است که فعلاً هیچ جای دیگری مبارزه و اعتراض چشمگیری را مشاهد نمی کنید. دست کم به این آگاهید که کارگر ناچار است در دوارن ثبات سیاسی و اقتصادی هر حکومتی، بمانند دوران بحران آن، مبارزه کند. با مشاهده این واقعیت، سکان انقلاب ضد رژیمی را به سمت ما می چرخانید! این که هنری نیست. شما عادت دارید به هر سویی که شلوغ شود بدوید. وقتی سر چشمه منابع شلوغی های حول و حوش بحران هسته ای، حول حوش اعتراضات علی العموم جنبش سبز، خشکیده است، مایوسانه این بار با همان سیاست اپورتونیستی به سمت کارگران روی آورده اید! 

طبقه کارگر و رهبران آن مثل شما به مخالفین سیاسی خود رفتار نمی کنند. قدر هر درجه از سمپاتی و انسانیت هر کسی را نسبت به خود می دانند. و به این خاطر به شما خوش آمد گفته و شانس درس گرفتن از تجربه گذشته خود را به شما میدهد. ولی درس های تلخ مبارزه طبقاتی ما را محتاط کرده که بی مورد  فریب ظواهر را نخوریم و عمارت دوستی مان را با کسی روی دیوار شکسته بنا نکنیم. لطفاً اگر شما تغییر جهت سیاسی داده ید، آن را شفاف به جامعه اعلام نمایید. در غیر این صورت، نزدیکی ظاهری شما پس از برجام با کارگر را در عالم سیاست؛ اپورتونیسم می نامند. ما در لابه لای هر سطر از نوشته های شما، هنوز ماهیت، جایگاه و متد مبارزینی نامسئول میخوانیم. از شما می پرسیم که طی کدام مبارزه ایدولوژیکی به این نتیجه رسیدید؟ آیا هنوز سیاست"طبقه کارگر و تحزب کمونیستی" را سیاست خانه نشینی مردم میدانید؟ تا به موضوعات مورد مناقشه پاسخ شفاف ندهید، فکر نمی کنم یک در صد از کارگران به شما اعتماد داشته باشند.

 

محمد جعفری / بیست و ششم مارس ٢٠١٦

 

پاورقی......................

 

(١) حزب کمونیست ایران میتواند اعتراض کند که چرا امضای او را زیر شعار "بعد از سوریه نوبت ایران است و بعد از اسد خامنه ای"، گذاشتیم؟ آن شعار صاحب دارد و صاحب آن حزب کمونیست کارگری ایران است. واقعاً رژیم چنج و امید به ناتو متعلق به حککا است و نه به حزب کمونیست ایران. کومه له در آن فضا در مقابل اتحاد راستها و دولت سازی های "الماسی برای فریب"، " اولاف پالمه سنتر"، "کنگره  ملیتهای ایران فدرال" و کنفرانس احزاب راست در بروکسل، تلاش میکرد با جمع بستن ٢٢حزب، سازمان و نهاد، اتحاد چپ در آلمان، سنگری بسازد تا از قافله عقب نماند. من گفتم مخرج مشترک این احزاب یکی است؛ ولی شعاریی هستند برای یکی از این احزاب پر رنگ تر و برای دیگر فرعی است. این از اهمیت نقد ما به کومه له نمی کاهد. علاوه بر این، نشریه "جهان امروز" کومه له در شماره ٢٨٦ صورت مساله بحران را آنطوری که آمریکا مطرح کرده بود می پذیرد و از حسن رحمان پناه می پرسد: " آیا این تحریم ها سبب خواهد شد که جمهوری اسلامی از برنامه اتمی خود دست بر دارد و به خواست های جامعه جهانی گردن نهد؟ (به این استعاره دقت کنید "به خواست های جامعه جهانی").  رحمان پناه پاسخ می دهد: پس از عقب نشینی " صدام حسین" دیکتاتور هار و جنایتکار عراق از کویت و سر پیچی از، قطعنامه های شورای امنیت علیه عراق، محاصر اقتصادی اعمال شد که...، اما صدام تسلیم خواست های سازمان ملل و امریکا نگردید و سرانجام از طریق دخالت نظامی سرنگون شد."