کارناوال "وجدان"  در  بلوار "عدالت" جمهوری اسلامی

 

 

مصطفی اسدپور

 

در ایران کارناوال "وجدان اجتماعی" در جریان است. در سنگفرش خیابانهای رسانه های ایران یکی پس از دیگری گروههای مقامات و صاحب منصبان در حالیکه فیش های حقوق خود را در هوا تکان میدهند، خنده کنان، سبک بال، با نیمچه رقص همراه با ریتم موزیک و با هلهله  وارد بولوار "عدالت" شده و از تماشاگران تمجید میطبند. وزرای دولت، مدیر کل ها سپس نمایندگان مجلس و ... یکی پس از دیگری!

فیش های حقوق های نجومی وزیران و مقامات در روزنامه ها حکایت از حقوق ماهانه معادل  هفتاد تا صد و بیست برابر دستمزد کارگران را دارد. بنا به روال متعارف، این سناریو می بایست به رسوایی بالایی و صاحب منصبان جامعه تبدیل شود و برای ژورنالیست از جان گذشته "هوشیار و افشاگر" اعتبار بیافریند. رسانه ها مملو از "افشاگری" است. مقامات ککشان هم نمیگزد و در مقابل دوربین با هم قایم باشک بازی میکنند. تا آنجا که به پدیده "وجدان اجتماعی" مربوط باشد در این میان یک دلقک بازی بجا میماند و بس!

یادش به خیر، زمانی بود برای نشان دادن دستهای پنهان در بازی با قانون و دولت و دادگستری ژورنالیستها مجبور به خلق داستانهای کشاف و پیچیده در لباس فراماسونها و شبکه های مافیایی بودند. بولوار "عدالت" جمهوری اسلامی یک لاس وگاس از کاباره ها و کلوبهایی مملو از سرمستی و سبکبالی، آزادترین منطقه تجاری ایران در خرید و فروش مقامات و قضات ،  رسمی ترین محله فسق و فجور با دفاتر نمایندگی جملگی مراجع رسمی و قانونی و دولتی و مذهبی در ایران است. یادش  بخیر زمانی میشد در کلاس درس جامعه شناسی سر بچه مردم را با قصه نمایندگان انتخابی و نظارت بر خزانه عمومی شیره مالید. تقصیر کسی نیست، آقای احمدی نژاد در صحنه مجلس مساله "برادران قاچاقچی" را با اسکله ها و تانکرهای نفت کش گره زد. ایشان به شایعات بیهوده پایان دادند، پیشتر سپاه به اسم قرارگاه خاتم انبیاء شناخته میشد و تصور بر این بود بازار ارز و دلار و  سیگار و خربزه را در کنترل دارند، که طبعا در سبد خزانه ملی نمیگنجد و به مردم ربطی ندارد. مردم به جهنم، آیا کسی از نمایندگان مجلس میتواند از بودجه دستگاه روحانیت، قوه قضائیه و دستگاه امنیتی  گزارشی را کف دست یک خبرنگار شجاع قرار دهد؟ هزینه کهریزک از کجا داده شد؟ یادش بخیر زمانی میشد به کودکان خود پز داد دوران شعبان بی مخ ها، زمان مزاحمت لات های متعلق به باندهای مافوق قانون به پایان رسیده است، دست کم یکی هست جواب بدهد فیش حقوق  برادران حزب الله در تصرف سفارتخانه ها و بهم زدن اجتماعات چقدر است، از کدام جیب پرداخت میشود؟

در دنیای ما حکومت های بورژوایی کم نیستند که نابرابری های سخیف در جامعه را با افشاگری رسوایی مالی مقامات لاپوشانی میکنند. اینجا جمهوری اسلامی است. اینجا سرزمین موعود اسلامی بورژوازی است. اینجا خیلی وقت است  نشخوار رخوت انگیز "قانون" و "حقوق برابر شهروندان" از سکه افتاده است. اینجا سالهاست عبارتهای  "آقازاده ها" و "ویژه خواری"، "ثروت باد آورده"، "کارخانه خواری"  جامعه را در مقابل پدیده  افشاگری واکسینه کرده است. اما در این میان هر چقدر هم پوست مردم کلفت شده باشد، هر چه هم که آب  از سر زمامداران گذشته باشد، هر چقدر هم خدایی در آسمانها چشم عقل انسانها را کور کرده باشد؛ هر کس بار با دیدن ارقام حیرت آور دزدی و فساد بناگزیر بر جای خود مبهوت میماند. مگر نه اینست که با یک هزارم این ارقام میشود بیمه بیکاری تمام کارگران بیکار را تامین کرد؟ مگر نه اینستکه چند هزار انسان را از فروش کلیه های خود بی نیاز نمود، چند ده هزار کودک را از زیر چنگال بی انصاف کارفرما به پشت میز مدرسه باز گرداند؟  مبهوت میمانید این حضرات چه جانورانی میتوانند باشند که دو سال آزگار است هنوز یک سبد کالایی حقیر  حاوی دو کیلو گوشت یخ زده برای محتاج ترین بخش جامعه که به اقرار رسمی خود حضرات  زیر نگین جمهوری شان سه برابر زیر خط فقر به سر میبرند، در کریدورهای تصمیم گیری شان در جا میزند. مگر این سبد کالایی بیشتر از یک مورد لفت و لیس های حضرات خرج برمیدارد؟

اما در میان پرونده فیشهای نجومی حقوق مقامات از اهمیت خاصی برخوردار است. متهمین این پرونده از  جنس دیگر  و آدمهای خوش نام رژیم بحساب میایند. اینها در اعدامهای دست جمعی خرداد سال 60 دست نداشته اند. سابقه خدمت در دستگاه امنیتی در پرونده شان نیست. کسی آقایان را در نهی از منکر و یا در چاقوکشان حمله به دانشگاه یا  سندیکای شرکت واحد ندیده است. آقازاده هیچ مقام و امامی به حساب نمی آیند و کارخانه ای را به پاس خوش خدمتی هدیه نگرفته اند. بخش بزرگ اینها نه عضو کلوب برادران سپاه بلکه از هیات امناء بنیاد همکاری بین المللی هستند. اینها کاردان، دوره دیده، نظر بلند، واقع بین، فهیم بحساب میایند. اینها تکنوکراتهای نسل دوره سازندگی و با پرچم و وعده اصلاح رژیم به سمت  نظم و قانون وارد کریدورهای قدرت شدند. این جمع فرزندان غیور و چشم و چراغ جمهوری اسلامی هستند. اینها فیش های حقوقی حاصل شایستگی و سند کارآیی و خدمات خود میدانند. از فضای ایجاد شده گلایه مندند، زبانشان دراز است و تا آنجا که به حکومتشان مربوط است دلخور هستند. حق دارند.

تکنوکراتها و مدیران دولتی کاری را به سرانجام رساندند که ستون فقرات سرکوب و مذهبی جمهوری اسلامی هرگز قادر به پایان آن نبود. پس از موج سرکوبها و پس زدن انتظارات مردم زحمتکش تحت تاثیر از انقلاب، اینبار جبهه تازه ای بر علیه طبقه کارگر گشوده شد که به عقب نشینی او لباس قانونی بپوشاند. قراردادهای موقت را نمیشد از زبان فرمانده سپاه پاسداران به کت کارگران فرو کرد. بیکار سازیها  از زبان "اقتصاددانان" و با زبان فارسی و با مثال از اروپا و نه به روایت کربلا به خورد طبقه کارگر داده شد. بیگاری و کار ارزان و دستمزد ناچیز کارگران نه بخاطر روی تابان امام و از سر مزخرفات منبرهای نماز جمعه بلکه به یمن استدلال متخصصین و با اغوای فکری کارگران به امید  یک ایران خودکفای صنعتی ممکن شده است. آن چه اوراد سحر آمیزی است که کارگر را قاتع میکند با چند سال دستمزد عقب افتاده بسوزد و بسازد در حالیکه کارفرما هر روز و هر ساعت از قبل کار کارگر گردن کلفت میکند؟ سیاست حذف یارانه ها  نه با دعای کمیل بلکه با استدلالات اقتصادی بخورد مردم داده شد. اختلاس بانک مرکزی و به محاسبه  نرخ تورم بزرگترین رقم اختلاس در کشور است که نه امام زمان بلکه رئیس بانک مرکزی با تکیه به مدرک  منبعث از اقتصاد کینز و نه اقتصاد اسلامی سکان دار ان است.

برای یک کارگر کل حکومت سرمایه فاسد و متکی بر دزدی است. دزد رسمی حاصل کار کارگر، دزد رسمی شبانه از جیب کارگر با بازی با ابزار تورم؛ دزد رسمی نان از سفره کارگر. دزد هستند، دزد جوانی کارگر، دزد نیروی کار کارگر.  برای طبقه کارگر کل این حکومت  کلاشان حرفه ای در به باد دادن امید مردم زحمتکش است. حکومتی که به فقرشان میراند و برایشان خدا میتراشد، تا یکبار دیگر آخرین سکه های ته جیبشان  را هم باسم  نوع دوستی  تلکه نمایند. برای طبقه کارگر کل این حکومت چیزی جز یک قاتل و یک دشمن نیست. قاتل عشق و امید، قاتل اعتماد و همبستگی میان انسانها، قاتل نوع دوستی که رقابت را بجایش مینشاند، قاتل خوش بینی که هراس و نا امیدی و اعتیاد را به او تحمیل میسازد. برای یک کارگر کل این حکومت یک هیولا است که او را وامیدارد جگرگوشه خود را به بیگاری بسپارد.

باصطلاح مبارزه با ارتشاء و فساد حتی در کشورهای با آبروتر بورژوایی  تا چه رسد به نوع کشکی آن در جمهوری اسلامی، هرگز از افشاگری های دوره ای مملو از ظاهر سازی  فراتر نرفته است. اما هنر بزرگ فریبکاری بورژوایی آنجاست که یک  تصویک خزانه مشترک ملی  و اساسا حاصل از پول نفت به خورد افکار عمومی مردم زحمتکش داده میشود که گویا بخشا و گاها و از طرف بخشی از مقامات و بر اثر غفلت مسئولان و کلید داران رسمی مورد سوء استفاده قرار میگیرد. این بزرگترین و نفرت انگیزترین دروغ تاریچ بشری است. این جوهره اصلی توهم به یک دولت ماوراء طبقاتی است، دولتی که میتواند "عادلانه" باشد. اینجاست که چشم کارگر بر ذات چپاولگر نظام سرمایه داری کور میشود. صد البته خزانه و بودجه مشترکی وجود دارد، صد البته بخش اصلی این بودجه و ثروت ملی بجای سلامتی و تعالی مردم زحمتکش صرف دستگاه سرکوب و تحمیق کارگر و زحمتکش جامعه میشود؛ اما هنوز واقعیت جای دیگری است. بخش اساسی ثروت آن جامعه توسط نیروی کار کارگر در مراکز تولید خلق میشود که مستقیما به جیب کارفرما میرود و هرگز سر از بودجه و حساب و بازرسی کسی و مرجعی در نمیاورد. این قدرت سحر آمیز کاپیتالیسم است که محصول کار کارگر را از دسترس او دور میکند. در پایان هر روز ٍثروت عظیمی حاصل کار و به قیمت خون و عرق کارگر در آن جامعه تولید میشود، اما از کل آن جز یک پول سیاه، آنهم اگر بموفع پرداخت شود، در زندگی و حیات اجتماعی او هویدا نمی گردد.

طبقه کارگر باید بتواند چشم در چشم واقعیت بدوزد که دستگاه دولت محل اجتماع نخبه ترین فرزندان این وطن است که استثمار او و کار ارزانتر او را برای طبقه حاکم تضمین کند. طبقه کارگر باید بخواهد و چشم در واقعیت بدوزد که آنچه جلوی روی اوست بهترین و نخبه ترین حاکمینی است که بورژوازی ایران لایق کارگر ایرانی میداند. شرف و انصاف و انسانیت و انصاف به یک بازی تلخ و دردناک  طبقه حاکم در صحنه سیاسی و زندگی روزمره مردم تبدیل شده است. تا آنجا که جمهوری اسلامی مربوط باشد با قهرمانانی مثل احمدی نژاد، رفسنجانی، اصطلاح طلبان و کارآفرینان  در ایران بدیهی ترین مفاهیم وجدان بشری حکم یک "خروس قندی" را دارد که هر از چند گاهی بدست کارگر و زحمتکش جامعه بدهند و در ضیافت خیابانی به ریش  آنها بخندند. اینها خودشان را مسخره کرده اند. رندی اینها کودکانه است. اینها خود را به خریت میزنند. با این قهرمانان سالهاست که حتی نمایشات خانه کارگر با جمعیت کرایه غیر ممکن شده است. این بازار تا زمانی برو دارد که طبقه کارگر مشت گره کرده خود را به دیوار میکوبد، و در قرق خیابانها این پا و آن پا میکند. تا آنجا که به  طبقه کارگر مربوط باشد، آن زمان که نه بعنوان نیروی فشار برای تحقق وعده های بورژوازی، بلکه بعنوان صاحب جامعه و با خواستهای مستقل خر خود را براند، به این معرکه نقطه پایان خواهد گذاشت.  کافی است پرچم افزایش دستمزدها معادل فیش حقوق و مزایای متوسط ماهانه وزیر کار و بعلاوه بیمه بیکاری معادل آن برای تمام کارگران بیکار به دست گرفته شود. از قرار معلوم پول کافی در خزانه هست.

 

چهارم جولای ۲۰۱٦