تیر هوایی شلیک نکنید!

مراسم اجتماعی یا آکسیون چپ!

 

 

مظفر محمدی

 

هزاران نفر در ایران در سوگ مرگ یک انسان مبارز، کورش بخشنده نشستند. صدها نفر در شهر سنندج کورش را بدرقه کردند و به احترام او دور مزارش حلقه زدند.اما مساله به همینجا ختم نمی شود. مرگ کورش تنها مرگ یک انسان مبارز نبود. در کنار آن یک آکسیون هم صورت گرفت.  آکسیونی که موضوع این یادداشت است.  

بر مزار کورش و در حاشیه ی یک مراسم اجتماعی و توده ای، تعدادی سرود انترناسیونال خواندند. همینجوری و از کنار اگر به این صحنه نگاه کنی، شور انگیز است. اما از زاویه ی جامعه و توازن قوای اجتماعی و شرایط استبداد بورژوایی ایران اگر به این صحنه نگاه کنیم، تبدیل مراسم  توده ای و اجتماعی به احترام یک انسان شریف و دلسوز زحمتکشان به یک آکسیون "چپ" است.  

تعدادی انسان پرشور از گرایشات چپ و حتی ناسیونالیست، زیر پرچم سرخ، مشت ها را گره کردند و سرود انترناسیونال خواندند. هیجان انگیز ا ست! این اتفاق در دنیای چپ بخصوص در تبعید، همین حالا و شاید برای مدت ها خوراک تبلیغاتی و تلاش برای منتسب کردن آن به خود است. سرتیتر تبلیغات گسترده ی چپ به این مناسبت این بوده و هست که: " بر مزار کورش سرود انترناسیونال سر داده شد." و هر کدام تلاش کردند و می کنند آکسیون سرودخوانان را اتفاقی مهمی در تاریخ بنامند و سنندج را شهر سرخ و شهر قهرمانان  و اصلا شهر انقلاب نامیدند.اتفاقی که پشت آن یک سنت سنگین و جان سخت خفته است. سنت چپی که حامل آن و استادان ماهر و کف زنان این سنت بوده وهستند. سنت چپ در حاشیه و شعار گو و آکسیون ساز. سنتی مغایر با کار اجتماعی و سازماندهی و متحد کردن طبقه ای که ناجیانش را می بایست در درون خود پرورده و در بیرون از خود دنبال ناجی و قهرمان نیست. طبقه ای که رمز پیروزی اش اتحاد صفوف خودش است. اتحاد کارگران کمونیست و سوسیالیستی است که دستهایشان را بهم بدهند تا وحدت صفوف توده ی کارگر را تامین و تضمین کنند. اتفاقی که تا کنون نیفتاده و روزی باید بیفتد. اما این کاری است که از سنت چپ تا کنونی بر نیامده و نخواهد آمد. روزی که این اتفاق می افتد، ما دیگر شاهد تراژدی اسارت و زندان و مرگ و زندگی زیر تیغ تهدید و بازداشت کسی نخواهیم بود.  

"مبارزه تاوان دارد." آری حتما اینطور است. اما تاوانی که ما در مبارزه متحدانه و سازمانیافته و با افق پیروزی می دهیم و خواهیم داد، دیگر نه تراژدی است و نه حتی می توان نام تاوان بر آن گذاشت. زمانی که در یک مبارزه متحدانه، در یک اعتصاب پیروزمند و در یک جنگ نهایی با دشمن طبقاتی خود شرکت می کنیم، کسان زیادی از ما ممکن است به خاک بیفتیم. اما این نه تراژدی است و نه تاوان. این خصلت مبارزه و جنگ طبقاتی با دشمنی است که هر حمله و شلیک هر گلوله اش، به مثابه شلیک تیر خلاص به شقیقه خود است. و این پیروزی است!

اما در شرایط معین و تاریخ معین و شهر معینی تعدادی از انسان های شریف بر مزار کورش سرود انترناسیونال خواندند. و بدون اینکه خود بدانند شعار جنگ نهایی با دشمن را سر دادند!  

"برخیزید ای فلک‌زدگان! برخیزید ای در بندِ گرسنگی اسیران! 

نبرد نهایی است این، گرد هم آییم!

پیش به سوی آخرین پیکار

همچو یک تن ای همرزمان ..."

 سرودی که زمانی طبقه کارگر آن را سر می دهد،مارش پیروزی می نوازد و زمین زیر پایش می لرزد! بر مزار کورش و در میان صدها انسان که به احترام یک انسان مبارز،  جمع شدند، تعدادی سرود نبرد نهایی را خواندند! هیجان انگیز است! اما برای کسانی که جنگ بلدند و دشمن خود را می شناسند و توازن قوا را می فهمند، سر دادن آن فقط یک فریاد و عصیان چریکی است. سرود قهرمانان است، سرود پیشمرگانی است که حداقل تفنگی بر دوش دارند از خود دفاع کنند.  

سر دادن سرود جنگ نهایی در میان جمعیتی که به احترام یک انسان مبارز جمع شده اند نه برای اعلام جنگ نهایی،  مانند شلیک تیر هوایی است. تبدیل کردن مراسم جمعیتی که به منظور و هدف دیگری آمده اند، به میدان جنگ چریکی است.  

همچنین بر مزار کورش بیانیه های با امضا و بدون امضا خوانده شد. دمشان گرم. اما محتوای همه ی این بیانات و محتوای تبلیغات کل چپ خارج کشوری این بوده و هست که، "کورش بخشنده تا آخرین لحظات زندگی مورد پیگرد رژیم سرمایه داری اسلامی ایران بود و زیر تیغ تهدید و بازداشت بسر میبرد. " چرا؟ چون یک تنه و در کمیته های مختلف به نام کارگر اما بدون ریشه ی اجتماعی و بیرون از طبقه، خودش را به آب و آتش می زد!  

اما این توصیف وضع و حال کورش، جز ایجاد ترس در دل کارگران نیست. این کار تقدیس سنتی است که تا کنون کورش های زیادی را زیر تیغ تهدید و بازداشت و زندان دشمن و نهایتا مرگ قرار داده است.    

اینگونه تبلیغات و "کارگر دوستی"، این پیام را در خود دارد که، مدافع کارگر بودن یعنی قهرمان بودن و یعنی یک تنه جنگیدن و یعنی مدام زیر تیغ تهدید و بازداشت بسر بردن... ولی هیچ فعال و رهبر کارگری متکی به اتحاد طبقاتی کارگران چنین سرنوشتی نخواهد داشت.  

تصور کنید اگر بجای سرود "نبرد آخر"، کارگر کمونیستی از میان جمعیت و با یک آژیتاسیون سوسیالیستی بدون شعار و سرود، نکبت های جامعه سرمایه داری را بر می شمرد و شرایط فلاکتبار طبقه کارگر و زحمتکشان را زیر تیغ نقد سوسیالیستی و انساندوستانه و برابری طلبانه قرار می داد و طبقه کارگر را به اتحاد و برادری و سازمان دعوت می کرد تا در مقابل یورش وحشیانه بورژوازی به معیشت و حرمت و شرافت زن و مرد جامعه سد و صف ببندند...، این اقدامی می بود که  نیاز و درد جامعه و کل جمعیت حاضر را سخنگویی و نمایندگی می کرد. و این موثرتر و براتر از هر بیانیه  و شعار و سرود و اعلان جنگ نهایی است که در آن روز سر داده شد.  

اما همانطور که انتظارش می رفت، این اتفاق، تعدادی را به وجد آورد و چپ خارج کشوری را هیجان زده کرد و طبق معمول مسابقه و رقابت منتسب کردن کورش به خود در میان چپ شروع شد. همه تلاش کردند کورش را رفیق و "هاوری" و سربسته و آشکار هوادار خود تلقی کنند و سرود انترناسیونال را محصول کار خود بدانند. کسی نخواست بفهمد  که  این کار در واقع شیپور جنگ چریک ها با ارتش منظم و آماده ی دشمن است. شیپوری که دشمن را نمی ترساند، اما جمعیتی را نگران اتفاقی می کند که ممکن بود بیفتد.  

اگر دشمن در این روز به چریک ها حمله نکرد، دلیلش نه در ابهت سرود جنگ نهایی بود و نه نشانه ی ترس آن. دشمن از وضع آشفته و پریشان و پراکنده طبقه کارگر خوب آگاه است و می فهمد که این سرود مثل ترکیدن یک ترقه ی بی خطر است. دشمن می فهمد که این  یک تهدید بدون پشتوانه ی لشکر عظیم طبقه کارگری است که سال ها است آن را به اسارت کشانده است.  اتفاقی نیفتاد چرا که دشمن هم می داند که این چپ، حاشیه ای و بیربط به جامعه و کارگر و کار اجتماعی و سازمان درست کردن و کمک کردن به طبقه کارگر برای سازمانیابی حزبی و توده ای خود است. 

نگاهی به وضعیت طبقه کارگر در ایران به ما می گوید که بیش از سه دهه است طبقه ی ما در شرایط بسیار اسفناکی کار و زندگی می کند و از پراکندگی و بی سازمانی و فقدان همبستگی طبقاتی رنج می برد. شرایطی که تلاش و فداکاریهای دوستداران کارگران  در داخل از طرفی و آژیتاسیون های ضدرژیمی و بی مایه ی احزاب و جریانات چپ خارج کشوری، باعث نشده خراشی بخورد. چرائیش را باید در سیاست و عملکرد این چپ جستجو کرد که به طبقه کارگر و جامعه بی ربط است. 

دشمن طبقاتی کارگران از تهدیدات بی پشتوانه و از تک تیر اندازیهای چریکی نمی ترسد. ترس بورژوازی از اتحاد طبقه کارگر است. از سازمان طبقه کارگر و کمونیست ها است. ترس او از سازمان های مخفی و زیرزمینی کمونیست ها، کمیته های کمونیستی کارخانه، مجامع  عمومی و شوراها و سندیکاهای کارگری است. این راه هر اندازه تلفات داشته باشد (که بدون شک این کم تلفات ترین راه در یک جنگ طبقاتی است)، اما  دیگر تاوان معنی ندارد و شکست در چند قدمی به استقبال نمی آید، بلکه راه تضمین پیروزی طبقه کارگر بر دشمن طبقاتی سازمانیافته و مجهز به همه ابزارهای تحمیق و فریب و نظامی و پلیسی است. 

تنها کسانی این را می فهمند که جنگ چریکی و پیشمرگانه و آکسیونهای چند نفره و چند ده نفره و غیر اجتماعی و غیر توده ای را سنت مبارزه اجتماعی طبقه کارگر نمی دانند. باید کارگر باشی و کارگر آگاه، تا این واقعیت را با گوشت و پوست واستخوان لمس کرد.  

اگر بپذیریم که کمونیسم جنبش اجتماعی طبقه کارگر است، حاملان سنت چریکی و پیشمرگ و آکسیونیست های بی ریشه اجتماعی باید از خود بپرسند که چرا تا کنون طبقه کارگر کمونیسم را ابزار مبارزه خود قرار نداده است؟ و تا زمانی این اتفاق نیفتد، فداکاری و جانبازیهای قهرمانان بیرون از طبقه کارگر، نتیجه اش تنها یک تراژدی انسانی است.

امروز باید بنشینیم و یک بار هم شده از خود بپرسیم که سنندج شهر سرخ، شهر قهرمانان و شهر انقلاب...، چرا اینگونه از کارخانه و کارگاه  و دانشگاه و محلاتش بوی تعفن ارتجاع اسلامی، ناسیونالیسم و سلفی گری و مردسالاری و ضدیت با زن و ضدیت با حرمت انسان مشام هر انسان شرافتمندی را می آزارد. در  شهر سرخ و انقلاب، رهبر کارگر و معلم اش را شلاق می زنند...، اصلاح طلبان کرد و ناسیونالیستهای چپ و راستش، مقدم خامنه ای و روحانی و احمدی نژاد را گرامی می دارند و آنها را ناجی خلق کرد می نامند...انکار این واقعیت از جانب چریک ها و پیشمرگان و اکسیونیست های قهرمان داخلی و خارجی چه در بیانیه های با یا بدون امضا و چه درشوهای تلویزیونی شعار دهندگان بی ریشه، تغییری در این واقعیت تلخ نمی دهد. 

کسی ازسرنوشت کارگران اخراجی نساجی کردستان و شاهو خبر دارد؟ از زنان کارگری که نصف مردان دستمزد می گیرند چه؟ از تن فروشان و دست فروشان و کارگران بیکار خیابانهای شهر و معتادان و کودکان کار و خیابانی شهر سرخ و قهرمان و شهر انقلاب خبر دارید؟  

نمی توان در چنین فضای مسمومی که نفس کشیدن برای انسان در آن سخت است، زندگی کرد و سر را بالا گرفت و گفت من چریک فداکار و سرسختی هستم. شهری که ناسیونالیستهایش از چپ و راست در دانشگاه ها کلاس آموزش لباس و رقص کردی دارند و در محلاتش بسیجی و سلفی و مفتی زاده چی و اسلامیون ریش دار و بی ریش مدام به زنان تذکر می دهند و مکاتب قرآن ذهن کودکانش را مسموم می کند و... 

تعدادی از دختران شهر "سرخ" در یک گروه تلگرامی از تجارب تلخ زندگی خود در این شهر حرف می زنند. یکی نوشته است: "از زمانی که با ماشینم از خانه خارج می شوم تا وقتی که به خانه بر میگردم چند مرد ماشین سوار از پشت سر و چپ و راست اسکورتم می کنند، کف کثیف مردسالارانه از دهانشان می ریزد و کرامت و حرمتم را زیر چرخ ماشین هایشان له می کنند. گاهی در محاصره این "مردان" ضد زن توقف می کنم و نگاهشان می کنم و اشکم سرازیر می شود. تازه این منم که شیشه های ماشین حفاظ تنم است، بدا بحال دختران و زنان جوانی که این حفاظ را هم ندارند. 

این شهری است که زمانی جنگ ٢٤ روزه را با پادگان و ارتش اسلامی شده دارد، بنکه های محلات داشته و فرزندانش جنگ مقاومت عادلانه ای را در برابر یورش سهمگین تانک و هواپیماهای دشمن سازمان دادند. شهری است که زمانی اول مه های کارگری و رهبران کارگری و کمونیست و سازماندهی چون جمال چراغویسی داشته. ٨ مارس های با شکوه با ادعانامه ی زنان سوسیالیست علیه تبعیض و آپارتاید جنسی و علیه نظام ضد زن و مردسالاری را داشته است.

آری. واقعیت تلخ کنونی نشان می دهد که شهر سرخ ممکن است زمانی زیر تعرض و فشار ارتجاع  سیاه و ناسیونالیمسم و مذهب و مردسالاری و استبداد جمهوری اسلامی حامی شان، کمرش خم شود. 

شهر انقلابی ممکن است روزی چنان ظرفیت ارتجاعی از خود نشان دهد که بهت و حیرت هر چریک و آکسیونیست و تبلیغاتچی توخالی احزاب نا مربوط به جامعه و سرنوشتش را برانگیزد!  

کردستان و شهر سرخش آن اندازه ظرفیت آزادیخواهانه و انقلابی و انساندوستانه و برابری طلبانه دارد، در خوشبینانه ترین حالت به همان اندازه ظرفیت ارتجاع پروری، ناسیونالیسم و قوم پرستی و فدرالیسم و عقبماندگی و مردسالاری را دارد. 

هیچ پرچم سرخ و آکسیون فدائیان و قهرمانان و هیچ سرود انقلابی ای نمی تواند توازن قوایی که به جامعه تحمیل می شود را سد کند. تنها نیرویی می تواند جلو موج پیشروی استبداد و ارتجاع اسلامی و قوم پرستی و سموم تفرقه و مردسالاری و تبعیض جنسی و ... را بگیرد که توانسته باشد، صفی از کارگران کارخانه و زحمتکشان محله، دانشجویان آزادیخواه، زنان برابری طلب و سوسیالیست را متحد کرده و سازمان داده باشد. و این کار کمونیست ها و سوسیالیست ها و انسانهای آزادیخواه و برابری طلبی است که شبانه روز مانند ماهی در دریای توده های کارگر و زحمتکش و خانواده هایشان و مراکز کار و محلات زندگی شنا می کنند، آگاه می کنند، متحد می کنند و سازمان درست می کنند. 

شاید باید از ناسیونالیست ها و قوم پرستان و سلفی ها و مفتی چی ها و بسیجی ها و خیل وسیعی از مرتجعین ضد کارگر و ضد کمونیسم و ضد زن و ضد کودک که بطور خستگی ناپذیری در جامعه می لولند، آموخت! تفاوت ما چپ ها و کمونیست ها و آزادیخواهان و برابری طلبان با خیل ارتجاع در این است که آنها شیپور جنگ نهایی را زمانی می زنند که از درون مثل خوره جامعه را فاسد کرده و به عقب رانده اند و آن زمان است که شمشیرهایشان را از غلاف می کشند و سر می برند و قدرت می گیرند و دولت تشکیل می دهند. مگر خمینی و اقمارش این کار را نکردند؟ مگر طالبان و داعش این کار را نکردند. گیریم دیگران زیر بال و پرشان را گرفتند و از نوفل لوشاتو تا کابل و موصل همراهیشان کردند...  

اما ما کاری را که باید در آخر بکنیم اول انجام می دهیم. در حالی که از لشکر سازمانیافته ی جنگ در پشت سر خبری نیست، شیپور جنگ نهایی می نوازیم. سرود انترناسیونال سرود پیروزی طبقه کارگر است زمانی که خیابانهای شهرها زیر پای میلیونها کارگر می لرزند. سرود آغاز تشکیل دولت کارگری است. سرود طبقه کارگر قهرمانی است که می گوید: " من دولت تشکیل می دهم"، من تو دهن هر دولتی می زنم که به نام بورژوازی بخواهد تشکیل شود.  

سنت کار غیر اجتماعی و چریکی و پیشمرگانه در کردستان سنت جان سختی است.  ازدرب بیرونش کنی از پنجره میاد. سنتی که شیپور را از سر گشادش می زند. سنتی که درحاشیه جامعه و تحولاتش و بی خبر از رنج کارگر تا درد زن و کودک و بیکار و تن فروش و معتاد...، است.  

این سنت را باید شکست داد و این کار تنها با نقد و نصیحت ممکن نیست. آلترناتیو می خواهد. کار متفاوت می خواهد. نشان دادن راه و الگوی دیگری می خواهد. باید کار دیگری کرد. بگذار چریک ها در خیابان پرچم سرخ بر افرازند و جنگ و گریز راه بیندازند. اما کارگران آگاه در کارخانه و در خبازی ها و شهرک صنعتی ها و مراکز کوچک و بزرگ کار و در محلات کارگر و زحمت کش نشین، در میان معلمان و پرستاران و در دانشگاه و هر جا که هستند کارشان کاشتن تخم آگاهی و متحد کردن و سازمان دادن است.  

جمهوری اسلامی را تنها با سازمان دادن و متحد کردن طبقه کارگر، با برپایی مجامع عمومی کارگری و سندیکاهای رادیکال کارگری و اعتصابات سراسری و همبستگی طبقاتی در صفوف کارگران و زمانی که طبقه کارگر خود را بمثابه طبقه نگاه می کند...، می توان به شیوه انقلابی سرنگون کرد و دولت کارگری را بنا نهاد.  

کارگران کمونیست و کمونیستهای جامعه اگر بخواهند چنین اتفاق شورانگیز و انقلابی بیفتد باید دستهایشان را به هم بدهند. باید متحد شوند. باید کمیته های کمونیستی کارخانه و دانشگاه و محله و در همه ی گوشه و زوایای جامعه مثل قارچ برویند، رویانده شوند. باید کارگران را در مبارزه امروز بر سر معیشت و بیرون کشیدن نان سفره ی خانواده هایشان از گلوی سرمایه داران و دولت، متحد کرد و سازمان داد. باید کارگران بیکار و شاغل سازمان خود علیه بیکاری را اعلام کنند و به کم تر از بیمه بیکاری مکفی رضایت ندهند. باید کمیته های کمونیستی کارگران فارغ از هر گونه تفرقه گرایشی و اختلاف نظرها، حول منفعت مشترک طبقاتی شان بوجود آیند. باید... 

زمانی پرچم سرخ کارگران بر افراشته می شود که لشکر متحد و سازمانیافته و مجرب و آماده ی طبقه کارگر به رهبری حزب کمونیستی اش، شیپور جنگ نهایی را خواهد نواخت. 

تیر هوایی شلیک نکنید! طبقه کارگر سرباز هیچ ژنرال و قهرمانی نیست. طبقه کارگر ژنرالهایش را در درون خود دارد و خواهد پرورانید. طبقه کارگر مدافع و وکیل و قیم نمی خواهد. تنها ناجی طبقه کارگر خود او است. طبقه کارگر از مستضعفانی تشکیل نشده که بیرون از مراکز کار و زندگی اش، کسانی به نام فعال و مدافع و ناجی و قهرمان به دادش برسند و نجاتش دهند. ناجی در درون خود طبقه است. ناجی طبقه کارگر خود او است. 

 کمونیستهای خارج از طبقه کارگر، فقط می توانند همفکران، مشاوران و همکاران رهبران واقعی طبقه باشند. اگر می توانیم، کاری کنیم که سر میز هر کارگری و در جیب هر کارگری یک مانیفست کمونیست باشد! 

کمونسیت های بیرون طبقه چه در احزاب در تبعید و چه در میان مردم،  بیایند و شرافتمندانه آرم رهبر کارگری، فعال کارگری و مدافع کارگری را از سینه خود بکنند. ما می توانیم تخم آگاهی بیفشانیم. اگر می توانیم و اگر وقت بیشتری از کارگری که شبانه روز برای معیشت خود و خانواده اش دوندگی می کند، داریم، که داریم، افق سیاسی روشن و راه حل های انسانی و اجتماعی و انقلابی پیش پای جامعه بگذاریم. امکان انتخاب بدهیم. دشمنان طبقه کارگر در لباس دوست را عریان نشان بدهیم. پرده از فریبکاریهای بورژوازی برداریم. به مردم دروغ نگوییم، فریب ندهیم. با افق بورژوایی  لباس کمونیسم و کارگر تن نکنیم. شعار الکی سر ندهیم.  سرمایه داری و ارتجاع و ناسیونالیسم و مذهب و خرافات و مردسالاری و ضدیت با زن و کودک و انسان را زیر حملات و تعرض انقلابی قرار دهیم تا نتوانند بمثابه ابزارهای جنگ بورژوازی علیه طبقه کارگر و مردم زحمتکش و زنان و جوانان، بکار گرفته شوند....

این کار ما  است. اسم این نه رهبر کارگری است، نه فعال کارگری و نه مدافع کارگر. این کار کمونیستی است. کمونیسمی که باید برود و به ابزار مبارزه طبقه کارگر تبدیل شود. اگر می توانیم همت کنیم کمونیسم را در دسترس طبقه کارگر قرار دهیم. امکان انتخابش را به کارگر بدهیم. 

این ها از نظر چپ غیر کارگری و غیر اجتماعی کارهای کمی هستند. چرا که این کار زمان و حوصله و بلد بودن می خواهد. کاری که این چپ هیچکدامش را ندارد. چپ کنونی عاشق شعار و آژیتاسیون تو خالی و کار زودفرجام، آکسیون کردن و جنگ و گریز خیابانی است. تا زمانی که جای الگوهایی موفق از کار اجتماعی و سازماندهی اجتماعی و توده ای خالی باشد، طبیعی است تبلیغات آبکی چپ و آکسیونیسم و شعر خوانی و سرود خواندن و پرچم سرخ بر افراشتن و جلسات دامنه آبیدر و جنگ و گریز خیابانی، الگوهای چپ میدان دار و مزاحم و دست و پاگیر خواهد ماند. و نتیجه اش همان است که اگر منصف باشیم داریم مدام می بینیم.  

اگر کسی می خواهد به طبقه کارگر خیری برساند و لطفی هم به حال چپ حاشیه ای بکند و نجاتش دهد این است که سنت و شیوه و سبک کار دیگری را عمل  و الگو کند. سنت و مبارزه ای که  تهش پرچم سرخ و سرود انترناسیونال و پیروزی طبقه کارگر بر بورژوازی است نه اولش!  

اما راه نجات چپ این نیست اول برویم آنها را قانع کنیم و به راه راست هدایتشان کنیم. یا برویم در دامنه آبیدر با جماعتی از چپ و ناسیونالیست و دمکراسی طلب و غیره نقشه همکاری و اتحاد عمل و اکسیون بریزیم. جماعتی و به اصطلاح جلسه ای که حتما یکی دو تا عوامل رژیم هم بعنوان ناظرتشریف دارند. 

باید گفت و هزار بار تکرار کرد که  ناجی ای بیرون از طبقه به نام فعال و مدافع حقوق و سخنگوی طبقه کارگر وجود ندارد. کسانی که فکر می کنند فقدان اتحاد طبقاتی کارگران را با جمع هایی به نام کمیته ی دفاع وهماهنگی و پیگیری و سراسری و فعال و مدافع و غیره برطرف می کنند، علیرغم هر نیت خیری که داشته باشند، به حضور رهبران واقعی درون طبقه و به اتحاد طبقاتی کارگران به همت رهبرانشان و به همت خودآگاهی طبقاتی شان، باور ندارند.  

جمهوری اسلامی باید سرنگون شود. اما جمهوری اسلامی با جنگ چریکی سرنگون نمی شود. از تهدیدات "سرخ" چپ غیراجتماعی و بی ریشه هم نمی ترسد. وحشت این رژیم و کل بورژوازی در حکومت و در اپوزیسیون از اتحاد اجتماعی و توده ای طبقه کارگر و سازمان کمونیستی او است.   

ترس بورژوازی زمانی است که وقتی کارگری می میرد، کارگری از داربست پایین می افتد یا کارگری که از فقر و بیکاری و گرسنگی خانواده اش دست به خودکشی میزند، زنگ کارخانه ها بصدا در بیایند. برای یک دقیقه سکوت به احترام مرگ کارگر بدست بورژوازی، ماشین های کارخانه می ایستند، اتوبوس ها و قطارها یک دقیقه می ایستند، برای یک دقیقه نانی از تنور در نمی آید... 

زمانی کارگری می میرد و چند هزار کارگر خباز و شهرک صنعتی و شهرداری و بیمارستان های سنندج، تابوتش را سر دست می گذارند و با مارش خود خیابان ها و گورستان شهر را می لرزانند، بورژوازی حاکم و سرمایه داران بزرگ و کوچک ناقوس مرگ خود را می شنوند. و آن زمانی است که کارگران متحد شده و کمیته های کمونیستی شان سازمان یافته است. زمانی است که فعالین و رهبران کارگری درون طبقه و کمیته های کارخانه به مثابه قلب تپنده طبقه کارگراند. زمانی که کارفرما و سرمایه دارو پلیسشان سراغ کمیته کارخانه می روند که پیدایش کنند، هر کارگری خواهد گفت من کمیته کمونیستی کارخانه ام!  

زمانی که صاحبان برده سراغ اسپارتاکوس را گرفتند، هربرده ای گفت، " من اسپارتاکوسم"!

 

آبان ماه ٩٤ (نوامبر ٢٠١٥)