از عملیات "انتقام جویانه" پژاک تا "قیام" مهاباد

فداکاری برای معامله

 

محمد فتاحی

 

همه به یاد دارند که به دنبال پیام بیش از یک سال قبل پژاک به جمهوری اسلامی برای پذیرفته شدن به خدمت، خبری از توجه طرف مقابل نیست. عبدالله اوجلان از زندان به اینها سفارش داده بود تا راه پ ک ک در ترکیه را در پیش گرفته و با حکومت اسلامی کنار بیایند. اوجلان متوجه نشده که اظهار علاقه او به اسلام الزاما به معنی تحویل گرفته شدن افراد مسلح ایشان توسط حکومت اسلامی نیست. اوجلان متوجه نیست که اگر پ ک ک در ترکیه و سوریه یک نیروی حقیقی و اجتماعی و نماینده صاحب قدرت طبقه بورژوای کرد در آن مناطق است، پژاک چیزی جز یک نیروی نظامی ذخیره  پ ک ک در کردستان ایران نیست و به همین دلیل، هیچگاه توسط طبقه بورژوای کردستان تحویل گرفته نشده است.  

سرداران جنگی جمهوری اسلامی در جنگ با داعش در عراق، بطور قطع مورد حمایت  بخشی از مردم در آن کشور بوده و هستند، اما همین سرداران جنگی و نیروهای تحت فرمان شان، علیرغم نقش موثر و تعیین کننده شان در جنگ علیه داعش، علیرغم هر محبوبیتی که آنجا کسب کنند، روز آخر، به عنوان یک نیروی سیاسی عراقی، مورد قبول هیچ بورژوای آن کشور قرار نخواهند گرفت. اینها نیروی نظامی ایران اسلامی در خاک اسلامی عراق اند و بس! وزن سیاسی نیروهای  نظامی جمهوری اسلامی در عراق، شباهت زیادی با وزن سیاسی نیروهای نظامی پ ک ک در ایران دارد. تفاوت آنجاست که اولا پژاک نقشی نه در جدال و نه در سازش بورژوازی کرد با جمهوری اسلامی دارد و ثانیا اگر در راس نیروی نظامی ایرانی در عراق کاراترین ژنرال های اسلامیون حضور دارند، راس پژاک در ایران، نزد خود نیروهای آن سازمان، از هر نظر، به شیوه تراژیکی مایه آبروریزی است.  

پژاک در این فضای بی وزنی، بشیوه ناشیانه ای دنبال وزن و ارزش مصرف سیاسی برای خود نزد جمهوری اسلامی است. کشتن چند نفر از پائین ترین رده ها و بی اختیارترین های نیروهای مسلح جمهوری اسلامی و منجمله یک جوان محلی در لباس سرباز، عنوان پر طمطراق "انتقام خون دختر جوان مهابادی" به خود گرفته است! عقل پیش بینی کننده پژاک بر این باور بوده است که احتمالا جریان "قیام" مهاباد به حرکتی توده ای تبدیل شود که در متن آن پژاک گل کند، وزن بگیرد و این بار با استفاده از وزن توده ای و سیاسی فرضی خود، توسط جمهوری اسلامی تحویل گرفته شود. شیادی و حقه بازی عناوین کم وزنی برای حرکت های مشابه جنبش ناسیونالیستی کرد است. طرف چهار دست و پا در مقابل اسلامیون ایران مشغول کرنش است و پذیرفته نمیشود، آنگاه در یک لحظه ناگهانی پز قهرمان به خود گرفته ومدافع حق و حقوق ملت ظاهر میشود به این امید که اینبار سری از سران در جمهروی اسلامی به ظرف آنها چرخیده شود! 

اقدام پژاک در عرف معمول یک نیروی نظامی بورژوایی هم فاقد اعتبار نظامی است. طرف پشت سر هم پیام می فرستد که جمهوری اسلامی به خدمتش بگیرد، برای مراسم تحویل گرفته شدنش کنگره به سبک اسلامی با صف جدای مردانه و زنانه میگیرد، سازمان به اصلاح سیاسی و مدنی می تراشد و شبانه روز منتظر یک پیام مامورین وزارت اطلاعات است...و بعد در یک لحظه ناگهانی برمیگردد و از سر فرصت طلبی و کسب وجهه ای در میان مردم برای معامله با همین وزارت اطلاعات، سرباز بی خبر از ماجرا را به گلوله می بندد، آنهم به اسم دفاع از کسی که بخشا قربانی فرهنگ طبقه حاکمه مورد احترام همین جناب پژاک است.  اینها اگر یک نیروی سیاسی مسئول بودند، پاسخ شان به خانواده داغدار آن سرباز بانه ای چه می بود؟ می گفتند فرزند شما یک جنایت کار و یک نیروی مسلح مزدور بوده و حق داشته کشته شود؟ احزاب ناسیونالیست جا افتاده در کردستان جای شک دارد در شرایطی که آنهم از طرق مختلف مشغول پیام به جمهوری اسلامی اند، کشتن سربازی در مرز را عملیات نظامی عنوان کنند.

 

"قیام" مهاباد

حرکت اعتراضی شماری از مردم مهاباد بعداز مرگ تراژیک فریناز دختر جوان و به دنبال آتش زدن هتلی در این شهر، نزد خیل ناسیونالیست های کرد عنوان "قیام مهاباد" به خود گرفت. این حرکت مهابادی ها از هر نظر محق و قابل حمایت بود؛ چه قیام و چه اعتراض، چه تعرض سازمان یافته به جمهوری اسلامی و چه عصیان و شورش از سر استیصال همگی حق این مردم متنفر از داعش های ایران و شایسته بالاترین حمایت هاست. با همه حقانیتی که این اعتراض داشت و دارد، فاصله آن با یک قیام توده ای از زمین تا آسمان است.حرکات اعتراضی مشابه اگر قیام عنوان شود، تقریبا هر روزه در گوشه و کنار جهان مردم مشغول قیام اند! وقایع بعدی نشان داد که بورژوازی کرد در شهرهای کردستان مخالف این اعتراض و حداقل مخالف آتش زدن هتل تارا در این شهر بود. علت ساده است. طبقه بالادست در کردستان میداند و اطلاع کامل دارد که تمام احزاب رسمی ناسیونالیست در صف انتظار برای دریافت یک پیام یک مامور دون پایه وزارت اطلاعات سرگردان ایستاده اند. در چنین شرایطی کدام بورژوای شهری سراغ شلوغ کردن شهر و آتش زدن هتل هم طبقه ای خویش و اعتراض علیه جمهوری اسلامی میرود؟  

سوال اینجاست؛ اگر تمام طبقه بالای کردستان و احزاب ناسیونالیست از جنس خودشان دسته جمعی آهنگ "سلام سلام تهران" می نوازند، موج امیدواری های وسیع اینها به شکل گیری یک قیام توده ای و قیام خطاب کردن یک اعتراض معمولی بخش کوچکی از مردم یک شهر برای چیست؟  از نظر حتی احزابی که جرات فراخوان گسترش اعتراض نداشتند، و یا بعدا مستقیم و غیر مستقیم از آن برائت جستند،وقوع یک قیام توده ای واقعی می توانست خون تازه ای باشد در رگ اندام های خسته از انتظار دیدار با حجت الاسلام غضنفر مدیر دایره اقوام و مذاهب جمهوری اسلامی. در چنین صورتی اینها میتوانستند مدعی شوند که هنوز توان ایجاد تحرک توده ای در کردستان را دارند و جمهوری اسلامی باید به حساب شان بیاورد و حضورشان در حاکمیت آتی شهرهای کردستان در لباس شرکای کرد جمهوری اسلامی به عنوان پارلمانتر و استاندار و فرماندار و روسای مراکز ژاندارمری و نیروهای انتظامی در مرزها را بپذیرد.  

با همه اینها، سرو صدای اینها برای "قیام" مهاباد برای کسب وجهه ای نزد جمهوری اسلامی برای معامله، نسبت به اقدام پژاک هزار بار مشروع تر و مقبول تر است؛ اگر هر دو وجهه ای و مشروعیتی توده ای و اجتماعی برای معامله و دلالی سیاسی با داعش های تهران گدایی میکنند، سروصدای قیام قیام اولی ها بسیار شرافتنمدانه تر از آدم کشی دومی هاست. 

با نمایش چنین برخوردهایی، ناسیونالیست های کرد یک بار دیگر به ما یادآوری میکنند که رفتار اینها با اعتراض و مبارزه برحق مردم همیشه معامله گرانه و از سر سرمایه گذاری سیاسی به نفع خویش است. زمانی که شهرهای کردستان یکپارچه علیه دستگیری و ربوده شدن عبدالله اوجلان اعتراض توده ای و سراسری راه انداختند، همین پ ک ک بدون ذره ای شرم، دقیقا مانند جمهوری اسلامی، تظاهرات های توده ای مردم را دسیسه  صهیونیسم و اسرائیل عنوان و آنرا محکوم کرد. آنروز پ ک ک توهین و اتهام به آن اعتراض برحق را به قیمت پذیرش خویش توسط داعشی های تهران فروخت. نیروهای مسلح مسعود بارزانی در سال 1359، تظاهرات مردم اشنویه علیه حضور جمهوری اسلامی در شهرشان را به خون کشیده و یازده نفر را در وسط خیابان قتل عام کردند. این مردم همانی بودند که دقیقا یک سال و اندی قبل پذیرای مراسم خاکسپاری ملا مصطفی بارزانی شده بودند و هزینه زحمات شان را این چنین از بارزانی ها و حزب دمکرات کردستان عراق دریافت کردند. 

برای ناسیونالیسم کرد، مردم و مبارزه برحق شان همیشه ابزاری برای سواستفاده سیاسی است. دوستی یک روز اینها و دشمنی روز دیگرشان دو روی یک سکه اند. سوال اول نزد اینها، در برخورد به هر تحرک و تقلای توده ای، این است که چه رفتاری با آن اعتراض و تقلای توده ای به نفع شان است؟ حمایت یا سرکوب؟ از این زاویه اگر تمام مردم معترض مهابادی آلوده با سنن و فرهنگ و ارزشهای همین ناسیونالیست ها باشد، باز هم نه فقط این اعتراض بلکه تمام اعتراضات و فداکاری های شان به ناسیونالیست ها بی ربط تر از همیشه است. 

عشق ناسیونالیسم کرد به شرکت در حکومت اسلامی ایران و فداکاری های بزرگ و کوچک اینها در این راه میتواند جلوه های متنوعی از قهرمانی ها و فرصت طلبی شان را به ما نشان دهد. کمونیست ها وظیفه دارند از تمام حقه بازی ها و شیادی های سیاسی اینها برای تحویل گرفته شدن توسط جمهوری اسلامی عکس بگیرند و به همه نشان دهند. باید کاری کرد که روز  نامعلوم تحویل گرفته شدن اینها، به جز ارتجاع سیاسی محلی و طبقه سرمایه دار در کردستان، یک بنی بشر زحمتکش هم اینها را همراهی نکند.