موقعیت ناسیونالیسم کرد در منطقه؛

افق ها، دسته بندی های بحرانی دمکرات ها و کومه له ها، پ ک ک، دولت اقلیم و مسیر آتی

 

محمد فتاحی

 

منشا اختلاف حزب بارزانی و طلبانی در عراق، کومه له ها و دمکرات ها در ایران، حزب اتحاد دمکراتیک و انجمن میهنی کردهای سوریه، و بلاخره روابط همه اینها با پ ک ک و اقمار آن در بخش های مختلف کردستان موضوع اصلی این نوشته اند، به اضافه نکات لازم در همین دایره. این بحث کمک به کارگر کمونیستی است که از میان تندپیچ های این دوره مسیر حرکت خود را تشخیص دهد.  

کشمکش امروز در منطقه ریشه در رقابت امپریالیستی بین قطب های رقیب دارد. انقلابات همزمان در تونس و مصر، امریکا و قطب غرب را بطور کلی غافلگیر کرد. با پیش بینی مبنی بر ادامه این انقلابات، به سرعت وارد دخالت نقشه مند در ادامه آنها شدند. وقتی این انقلابات به لیبی رسید، ناتو و امریکا نقشه دخالتگرانه خود را به سرعت عملی و مسیر اعتراض توده ای را به نفع خود شکل داده و انقلاب این کشور را با تسلیح نیروهای مساعد در اپوزیسیون، در نطفه خفه کردند. موفقیت آنها در لیبی، قطب رقیب به رهبری چین و روسیه را بر آن داشت تا تکان بخورد و از موقعیت ناظر به یک دخالتگر فعال تغییر نقش دهد. غرب در هیبت ناتو عین همان نقشه دخالت در لیبی را در سوریه هم تکرار کرد. در مقابل قطب چین و روسیه هم به سرعت وارد دخالت شدند و با سنگربندی پشت دولت بشار اسد و سازماندهی مقاومت در مقابل تعرض ناتو، امریکا و متحدین شان، صاحب زمین بازی برای خود شدند. جدا کردن بخشی از اوکراین در متن بحران داخلی آن کشور و پیوستن شبه جزیره کریمه به روسیه، یک پیشروی سریع دیگر این قطب امپریالیستی در مقابل رقبای غربی اش بود. تحکیم دولت سوریه در مقابل تعرض وسیع ناتو یک پیشروی همین قطب بود. بازی با کارت مسئله کرد در کشورهای منطقه که از قبل شروع شده بود، در متن بحران سوریه سرعت پیدا کرد؛ ترکیه برای خنثی کردن پ ک ک در متن همراهی با ناتو در سوریه، سیاست صلح با این حزب را در پیش گرفت. یک هدف دیگر ترکیه کمک گرفتن از پ ک ک برای همراه کردن ناسیونالیست های کرد در سوریه با خود و ناتو در دل جنگ علیه دولت سوریه بود. در مقابل این تاکتیک دولت ترکیه، دولت بشار اسد و جمهوری اسلامی و روسیه هم در مشاورت با هم پیشدستی کرده و اداره منطقه کردنشین سوریه را به حزب اتحاد دمکراتیک سوریه و پ ک ک سپردند. برای پ ک ک این غنیمت نقد بسیار بالاتر از نتیجه نامعلوم مذاکرات با ترکیه و قول و قرارهای آن بود. تسلیح عمومی و آموزش های نظامی و سازماندهی واحدهای مقاومت توده ای در کردستان سوریه اولین اقدام پ ک ک در این کشور برای مقابله با خطرات قابل پیش بینی ای بود که بلافاصله از طرف نیروهای هوادار ناتو و امریکا و متحدین شان در قالب ترکیه و عربستان و قطر و... حتمی به نظر میرسید. به این ترتیب یک قلعه مهم برای پ ک ک در منطقه تامین شد. در مناطق دیگر کردستان در کشورهای منطقه، تنها جریان خوشحال از این اتفاق اتحاد میهنی کردستان عراق به رهبری جلال طالبانی متحد دیرینه ایران بود. 

قطب امپریالیستی مقابل از طریق متحدین منطقه ای اش به تلاشهای خود برای بدست گرفتن ابتکار در همین زمینه جهش به خرج داد؛ از طریق مسعود بارزانی تلاشهای زیادی برای یارگیری در کردستان سوریه کرد. انجمن میهنی کردستان سوریه که عمده نفوذش در شهر قامیشلو و جبهه ای شامل حزب دمکرات کردستان سوریه و گروههای متعدد دیگر میشود، متحد ناتو و مسعود بارزانی است. این جبهه در مقابل رقیبش، حزب اتحاد دمکراتیک که کلید اداره مناطق را از قبل از دولت مرکزی دریافت کرده بود، قادر به ایفای نقش قابل توجهی نشد. نه فقط این بلکه حضور مسلح نیروهایش در کردستان سوریه از طرف پ ک ک و حزب اتحاد دمکراتیک ممنوع و رهبری اش هم ناچار به انتقال به اربیل در کردستان عراق شد. 

در میان ناسیونالیست های کرد در کردستان ایران اما قضیه عکس بود؛ اینها که سابقه همکاری و روابط قبلی با امریکا دارند و دوره های قبل تر آماده ایفای نقش در سناریوی سیاه در کردستان ایران بودند، به نزدیکی خود با متحدین منطقه ای امریکا یعنی عربستان و ترکیه افزودند. برای اینها، مثل بخش اعظم ناسیونالیست های چپ و راست ایرانی، بعد از سوریه نوبت "انقلاب" در ایران و فرصت بازی دادن اینها بود. احساس شرمندگی عمومی بین اینها در مقابل جبهه غرب به خاطر تاکتیکی که پ ک ک و حزب اتحاد دمکراتیک در سوریه اتخاذ کرده بودند، همراه با یک نوع خصومت با پ ک ک برای مدتی بر آنها سنگینی میکرد. 

شکست تدریجی ناتو و امریکا و متحدین رنگارنگ آنها در لباس عربستان و ترکیه و ارتش آزاد سوریه، نتیجتا نا امیدی از پیروزی ناتو و امریکا در سوریه، فضای خصومت علیه پ ک ک بین ناسیونالیست های کرد ایرانی را به برقراری روابط فعال تر بخش هایی از آنها با آن حزب، تغییر داد. رابطه دوستانه تر و نزدیک جناح هایی از سازمان های کومه له و دمکرات با پ ک ک و حزب اتحاد دمکراتیک سوریه محصول همین تغییرات در فضای تناسب قوای منطقه است. این را باید اضافه کرد که انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری ایران یک پیشروی بورژوازی هوادار غرب در حاکمیت ایران شد، که نه فقط امریکا و غرب بلکه هواداران اینها در اپوزیسیون ایران را هم صاحب امیدی دیگر به تحول در جمهوری اسلامی کرد. این فاکتور هم به نوبه خود از خصومت علنی ناسیونالیسم کرد ایرانی علیه نقش پ ک ک در سوریه کاست.

 

ناسیونالیسم راست در فضای بحرانی امروز منطقه

 

ناسیونالیسم کرد در ایران، امروز دوران بحرانی خود را طی میکند؛ سیاست امریکا و ناتو، اختلافات و کشمکش های منطقه ای و یا اوضاع به هر دلیل به هم ریخته در منطقه، فاکتورهای تعیین کننده در مسیر حرکت اینها و حتی برای بقای اینها در شکل گروه سیاسی است. در این میان، اوضاع درونی و بیرونی این جنبش سیاسی به دلایل متعدد بیش از هر چیزی متاثر از حضور گرایش هوادار غرب در حاکمیت جمهوری اسلامی است، به این دلیل که؛ اولا ناسیونالیسم کرد در هیچ بخشی از کردستان در کشورهای منطقه سرنگونی طلب نیست. هدف نهایی اینها رساندن بورژوازی کرد به موقعیت سیاسی بالاتر در هر کشور و کسب امتیازاتی به نفع طبقه خود در حاکمیت موجود همین کشورهاست. بالا رفتن مطالبات اینها از کشورهای منطقه، از استقلال تا خودمختاری و تا امتیازات صرفا فرهنگی تابعی از تناسب قوای منطقه ای و درجه حمایت این و آن کشور از اینهاست؛ وقتی تحلیل شان از ایران امکان دخالت نظامی امریکاست، ساعت های شان را با نقشه حرکت امریکا کوک میکنند و آهنگ سرنگونی می نوازند. زمانیکه امریکا نقشه عوض میکند و در درون جمهوری اسلامی نقطه امیدی برای معامله می بیند، ناسیونالیست های کرد هم به ملاقات با فرستادگان وزارت اطلاعات روی می آورند. دوره فعلی برای اینها، به همان نسبتی که پیشروی مذاکرات هسته ای را ممکن ارزیابی میکنند، دوره انتظار برای پیغام وزارت اطلاعات برای ملاقات های مخفی و علنی است. 

فاکتور دیگری که مسیر حرکت اینها را شکل میدهد، در غیبت پیغام های وزارت اطلاعات، امید بستن به امکان زیست در اختلافات کشورهای منطقه با جمهوری اسلامی است. جنگ عراق و ایران یک امکان کسب حمایت از دولت عراق بود. رقابت ترکیه و عربستان سعودی و اسرائیل با جمهوری اسلامی در معادلات منطقه ای، فرصتی هم برای اینها جهت کسب حمایت دول این کشورهاست. مذاکرات هسته ای و توافقات قطعی بین طرفین، نتیجتا به رسمیت شناسی جمهوری اسلامی به عنوان قدرت برتر منطقه ای، میتواند امید به حمایت رقبا را کم رنگ تر و نتیجتا گردش ناسیونالیسم کرد بطرف جمهوری اسلامی را تسریع کند. 

فاکتور دخیل دیگر درجه ثبات جمهوری اسلامی به عنوان یک دولت است. امروز جمهوری اسلامی با هیچ قدرت خطرناک خارجی طرف نیست. امریکا و غرب در پروسه به رسمیت شناسی آن و نتیجتا بازی دادن آن در معادلات منطقه اند. قطب های رقیب منطقه ای هم خطر بالفعلی را شکل نداده اند. در سطح اپوزیسیون هم، یک بخش اپوزیسیون بورژوازی پروغرب، چمدان های برگشت به ایران برای شرکت در سرمایه گذاری های بعد از توافقات هسته ای را بسته است. تعطیل بعضی تلویزیون های اینها، اعلام رسمی دست کشیدن از مخالفت با جمهوری اسلامی، اعلام شرکت در سرمایه گذاری در ایران به امید تبدیل آن به یکی از قدرت های اقتصادی جهان، بخشی از تصویر حرکت این بخش از اپوزیسیون پروغرب ایران است. بخش های دیگر در جناح های راست و چپ این سنت سیاسی اساسا مشغول فعالیت های فرهنگی و حقوق بشری و فشار به جمهوری اسلامی توسط لابی های خود در نهادهای بین المللی و دولت های غربی اند.  

تبدیل طبقه کارگر در ایران و شکل دادن به کمونیسم قدرتمند اجتماعی هم علیرغم زمینه های بسیار مساعد آن، همین امروز متاسفانه یک عامل خطرناک بالفعل برای حاکمیت بورژوازی ایران و بردن آن به یک دوره بحرانی و بی ثباتی نیست. 

فاکتورهای بالا عوامل شکل دهنده بحران ناسیونالیسم کرد در ایران امروزاند. سیاست فعلی غرب و امریکا در مقابل جمهوری اسلامی، برتری نسبی قدرت جمهوری اسلامی به نسبت رقبایش در منطقه، غیبت یک بلوک قدرتمند سرنگونی طلب در کشور، پیوستن لایه های قابل توجهی از اپوزیسیون پروغرب به دایره حاکمیت جمهوری اسلامی، همگی فاکتورهای متعددی در راندن اپوزیسیون ناسیونالیسم کرد به سالن انتظار کنار آمدن با جمهوری اسلامی اند. بخش هایی تصمیم خود برای ورود به این مسیر را قبلا گرفته اند. بخش هایی هنوز به حمایت ترکیه و عربستان و اسرائیل دلگرم و وارد تعجیل در پروسه کنار آمدن جمهوری اسلامی نشده اند. مهم تر از همه اینها، خود جمهوری اسلامی تا این لحظه علاقه ای جدی برای جذب اینها به خود را از خود نشان نداده و حتی جواب سلام اینها و پیام های شان را نمیدهد.  

این موقعیت ناسیونالیسم کرد، البته به تشتت درونی اینها هم دامن زده است؛ دو حزب دمکرات کردستان سالهاست در پروسه آشتی و وحدت مجدد به سر می برند. اتحاد یا دوری قطعی اینها تنها در گرو تصمیم قطعی همه جناح هایشان برای پیوستن یا نپیوستن به کل بلوک بورژوازی ایران در مسیر "آشتی ملی" با جمهوری اسلامی و شرکت در کسب سود ناشی از استثمار طبقه کارگر در دوره آتی اند. گلایه های لایه های غیر سیاسی یا کم تر سیاسی اینها از با اصطلاح خودسری های کاک فلان کس و کله شقی دیگری در رهبری این دو حزب بروزات این بی افقی و تشتت در صفوف آنها است. 

این بحران در درون جریانات حاشیه ای تر ناسیونالیسم کرد (کومه له های جدا شده از سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) شدیدتر است؛ اگر حزب دمکرات تاریخا سیاستی روشن برای معامله با جمهوری اسلامی و مذاکره داشته است، کومه له های فعلی از درون یک سازمان سرنگونی طلب و کمونیست بیرون آمده اند که هنوز پوست اندازی های لازم و قطعی را نکرده اند. پرتاب اتهامات جناح های مختلف به هم و انداختن طوق دیکتاتور و مستبد به رهبران هم، بیانیه های متعدد و بحث های فیس بوکی ادامه دار حول این مسئله، همگی بروزات این بی افقی و تشتت است. آنها هم مثل لایه های گیر کرده در بحران فعلی حزب دمکرات، علل ناکامی های خود را نه استراتژیک بلکه در برخود مستبدانه این و آن رهبر و عدم وجود دمکراسی درون سازمانی و به انجام نرسیدن رفرم های قول داده شده میدانند. همه فراموش کرده اند که در مقطع تمایل اینها به خاتمی و بازی دوم خرداد، مسیر خروج شان از درون کومه له اصلی بسیار سر راست و متحد بود. فراموش کرده اند که دوران دخالت بوش پسر و تعیین ایران به عنوان یک عضو مثلث شر در کنار عراق و کره شمالی، همگی یکدست و متحد پشت سیاست امریکا برای شکل دادن به یک "خاورمیانه جدید" شدند. فراموش کرده اند که همگی متحدانه برای حمله امریکا به ایران صف بسته بودند. در آن روزها نه کسی در رهبری "خودسر" شناخته می شد و نه احدی "دمکراسی شکن" در درون سازمان شان. فراموش کرده اند که با شکست امریکا و بوش در عراق، نتیجتا شکست امید به حمله به ایران، نه فقط سازمان زحمتکشان کردستان بلکه تقریبا تمام جریانات هم افق با آنها، همزمان با آنها وارد بحران و اختلاف و انشعاب شدند؛ حزب دمکرات انشعاب داد، سازمان زحمتکشان انشعاب داد، حزب کمونیست کارگری انشعاب داد، سلطنت طلبان در غیبت یک حزب واحد سلطنتی، به دسته های افراطی علیه صاحب تاج و تخت شان تقسیم شدند. شاخه های جمهوریخواه سرنگونی طلب در غیبت یک حزب واحد، دسته جمعی به خواب رفتند.  سازمان های یک شبه متولد شده برای ایفای نقش در سناریوی سیاه بدون اینکه کسی اطلاع داشته باشد برای همیشه غیب زدند. 

کشف ظهور "دیکتاتور و شیطان و دست خرابکار و توطئه گر غیبی" در رهبری سازمان، محصول ناتوانی روئیت بحران توسط قربانیانی است که در مقابل "خائنین و مستبدین و خودسرها" در رهبری سنگر میگیرند. این وضع شامل حال و روز لایه های کادری سنت کومه له در سازمان های زحمتکشان است. بعضی ها فکر میکنند زیادی راست رفته و باید به چپ برگشته و سازماندهی توده ای را پیشه کنند. متوهمین این طیف فکر میکنند که تکیه بر توده ها و سازماندهی آنها در جنبش ناسیونالیستی چاره بحران است. برعکس،  روشن ببین ترین ناسیونالیست های  طیف سازمان تحت رهبری آقای مهتدی فکر میکنند باید آخرین پوست اندازی ها را علیه چپگرایی طی کنند تا بحران را دور بزنند. هر طیفی جواب خود را به این بحران و تشتت میدهد، اما از دل این بحران دومی ها موفق تر و راست تر و ضدکمونیست تر و اولی ها متشتت تر و لطمه پذیرتر بیرون خواهند آمد.

 

جناح چپ ناسیونالیسم کرد

 

تاثیر بالا و پائین رفتن شانس ناسیونالیسم کرد در صفوف کومه له (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) به شکل دیگری خود را نشان میدهد؛ بالا رفتن افق و شانس ناسیونالیستی گرایش به راست در صفوف این جریان را رشد و احتمال انشعاب بسود سازمان های زحمتشکان کردستان را بالا می برد. پائین رفتن پرچم امید ناسیونالیستی اما جناح چپ آنرا تقویت میکند. مشکل زمانی پیش می آید که چپ در این سازمان بی افق است. با توجه به غیبت افق و سیاست های استراتژیک و پشتوانه های تئوریک برای این چپ در درون کومه له، افق چپ لیبرال در این سازمان به این نیاز لایه به اصطلاح روشنفکری یا لیبرال تر این چپ پاسخ میدهد که قبل از هر کسی ایرج آذرین تئوریسین آن است. به همین دلیل پایه های تحلیلی بخش قابل توجه و اساسا قلم بدست از جناح چپ در بدنه علنی کومه له، با نگرش های ایرج آذرین و رضامقدم چفت میشود، بدون اینکه انشعابی رسمی در کومه له شکل گرفته باشد. عدم شکل گیری انشعاب علنی بسوی ایرج آذرین و رضا مقدم، در چنین شرایطی بخشا ناشی از سابقه سیاه آن دو در درون چپ و بخشا موجودیت سازمانی ضعیف شان است، به اضافه اینکه اردوگاه و امکانات مالی کومه له به جناح هوادار آذرین برای گسترش نفوذ خود بیشتر کمک میرساند تا در بیرون کومه له. باز هم به اضافه، تشکیلات کومه له در شهر و اردوگاههای کومه له عرصه جذب نیروی برای جناح ایرج آذرین است که در بیرون این سازمان از این خبرها نیست. به همه این دلایل، تجربه تا به امروز نشان میدهد که زندگی برای این گرایش در درون کومه له بیشتر به نفع جذب نیرو در خارج کومه له است. جذب فعالین اصلی تر کومه له در داخل کردستان توسط جریان رضامقدم و ایرج آذرین اما به شکل عملی انتقال از محفل کومه له ای ها به جمع آنها ممکن است. علت این حرکت رسمی توسط فعالین کومه له در داخل شهرهای کردستان ناشی از این واقعیت است که اولا بدنه علنی و اردوگاه و امکانات مالی آن اگر برای نیروی خارج کشور تعیین کننده است، برای فعال داخل کشوری کومه له که محیط زندگی اش خارج کشور و اردوگاهی در عراق نیست، ثانیا این فعالین در کنار اسم و رسم کومه له به سیاست و تئوری برای حرکت شان نیاز مبرم دارند. سیاست استراتژیک کومه له برای دخالت، انتظار برای روز موعود است. این پایه سیاست ناسیونالیسم کرد است. در تصویر کومه له روزی مثل دوران انقلاب ١٣٥٧ بحران انقلاب پیش می آید و تشکیلات های محلی آنها در هر جایی مرکزی برای رهبری جامعه خواهند شد. این یعنی بی سیاستی مطلق و دنباله رو اوضاعی است که دیگران نقشه هایش را عملی میکنند.  

علت پایه ای این بی سیاستی غیبت یک استراتژی برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. ناسیونالیسم کرد چیزی به اسم استراتژی برای کسب قدرت ندارد. سیاست آن شرکت در قدرت، همراه هر حکومتی، در هر شرایطی و به هر اندازه ممکن است. جنگ و صلح و انتظار و ... همه در خدمت همین "استراتژی" است. 

الیت کادری کومه له در متن یک جنبش مقاومت و خودمختاری طلبانه شکل گرفت که یک جنبش مطالباتی در مقابل دولت مرکزی بود. نتیجتا آن جنبش برای سنت ناسیونالیسم کرد میدان عمل مناسب و برای کمونیسم یک محیط بسته، بدون استراتژی پیروزی بر دشمن و عرصه ای برای رشد بی افقی در سیاست بود. غیبت یک سنگر مهم در مقابل سنن ناسیونالیستی در کومه له  ای که الیت کادری اش به شدت به سنتهای ناسیونالیستی آلوده است، زمینه مساعدی برای رشد بی افقی ناسیونالیسم کرد در این سازمان را بوجود آورده است.  اگر در دوران منصور حکمت سنت ناسیونالیستی ضمن پیشبرد کار خود در عین حال سکوت سیاسی بود، بعد از او این سنت صاحب بیشترین سخنگوها در این سازمان شد. از آن تاریخ تسلط آن سنت بر فعالیت و سیاست کومه له این سازمان چپ را صاحب مشکل ظاهرا لاعلاج بی افقی در استراتژی کرده است. نتیجتا به لحاظ سیاسی دنباله رو وقایع روز است و بسته به تناسب نیروهای سیاسی طبقاتی زیگزاگ میزند؛ در دوران اوجگیری جنبش سبز، با تناب جنبش توده ها دنبال آن رفت، در دوران اوجگیری ناسیونالیسم کرد هم دنبال موج آنهاست. شرکت در حرکت ناکام "کنگره ملی کرد" اخیرترین گام کومه له در همراهی با کل ناسیونالیسم کرد در منطقه بود. نتیجه عملی این بی افقی و این بی خطی در کومه له، نقش بی نقش آن در هر عرصه ای است؛ در کردستان کلید تعیین مسیر عملا در دست جناح راست ناسیونالیسم کرد است. زمانی هم که موج تحرک سراسری، چه چپ و چه راست، آنرا دنبال خود می کشاند، نیروهای بورژوایی دیگر در بعد سراسری تعیین کننده مسیر حرکت اند. ادامه این وضع در طول زمان، به یک سنت استخواندار بی افق و سرگردان شکل داده و الیت کادری آنهم با آن خو گرفته است. مشکل کوچک تر این سرگردانی سیاسی، نیاز سیاسی به یک تئوری و سیستم تئوریک در توجیه این وضع است. 

برای توجیه تئوریک موضع سیاسی سرگردان کومه له به زبان "چپ"، بهترین و شاید تنها منبع موجود نظریه های لیبرال بسته بندی شده در زرورق چپ ایرج آذرین است که میگوید شما تئوری منتشر کنید توده ها اگر تشخیص دهند بدست گرفته و آنرا اتخاذ میکنند.(نقل به معنی از نوشته های او علیه حکمتیست ها). با این نظریه لیبرالی، امروز لازم نیست نقشه ویژه ای در سیاست بریزید و یا کاری برای تغییر در توازن قوای سیاسی انجام دهید. برای سازمانی که تشکیلاتش به تئوری توجیهه وضع موجود نیازمند است، چنین تئوری هایی پاسخ میدهند. خصومت ذاتی این تئوری با کمونیسم دخالتگر است که در جنگ علیه حکمتیست ها و منصور حکمت خودنمایی میکند. 

الیت کادری کومه له در غیبت خط سیاسی از طرف رهبری سازمانی شان، در بیرون حزب شان از جریانات مختلف منجمله ایرج آذرین و رضا مقدم خط میگیرند و به تدریج فعال خط دار آنها میشوند. این وضع تشابه عجیبی با وضع حزب دمکرات کردستان ایران در دوره اول جنگ در کردستان دارد. رهبری حزب دمکرات خود صاحب تئوری و استراتژی درازمدت برای حرکت و سیاست های خویش نبود. در مقابل، حزب توده ایران همه این محصولات فکری لازم برای لایه کادری  تحصیل کرده دمکرات را داشت. نتیجتا در تمام آن دوره که چپ گرایی در کردستان دست بالا و ناسیونالیسم نسبتا در موضع ضعیف تری بود، لایه های کادری و سازمان جوانان حزب دمکرات که به "چپ" می چرخیدند، تماما توده ای می شدند و استراتژی و تئوری های حزب توده راهنمای عمل و افق شان بود. خصومت آشتی ناپذیر آن طیف ظاهرا چپ در حزب دمکرات علیه کمونیست ها، بسیار عمیق تر از دشمنی لایه کادری "غیرچپ" شان با ما در درون کومه له آن دوره بود. علت این بود که توده ای های درون حزب دمکرات ما کمونیست ها را دشمن استراتژیک خود می دیدند، اما در چشم جناح غیر توده ای این حزب ما نیرویی علیه جمهوری اسلامی در کردستان دیده میشدیم. موضع کومه له ای های هوادار تئوری های ایرج آذرین هم دقیقا مانند هواداران حزب توده در درون حزب دمکرات کردستان، در مقابل کمونیسم دخالتگر همراه با خصومتی عمیق تر و استراتژیک تر است، چون ما را رقیب استراتژیک می بیند. فحاشی ها و کینه های چرکین امثال رضا مقدم در مقابل صف ما حکمتیست ها و شخص منصور حکمت، بیش از اینکه سود مستقیمی به گروهش برساند، تزریق این سم در رگ های لایه کادری هوادار خود در درون کومه له در شهرهای کردستان و از این طریق جذب شان به گروه خود است. بی دلیل نیست که گروه آذرین مقدم تنها در قلب تشکیلات کومه له در کردستان است که عضو و کادر جذب خود میکند.

 

پ ک ک در اوضاع امروز

 

ارزیابی از پ ک ک به عنوان نیرویی دخیل در کردستان در کشورهای مختلف لازم است. موضوع را از این سوال شروع کنیم که چرا سیاست همراهی با دولت های حاکم بر هر کشور در اوضاع امروز است؟ 

سیاست تا دیروز پ ک ک "یک کردستان مستقل" بود. سیاستی که با خطی درشت بر دیوار دفاتر غیررسمی این سازمان در شهرهای اروپا نگاه هر تازه واردی را به خود جلب میکرد. سال ١٩٩٦ زمانی که برای اولین بار به دفتر غیررسمی شان در لندن سری زدم، در ورودی، شعاری با خط درشت بر دیوار خودنمایی میکرد؛ "هر فرد کردی که به استقلال کردستان(به عنوان یک کشور بزرگ) عقیده ندارد، یا احمق و یا مزدور است". طبق نظریات جدید عبدالله اوجالان رهبر پ ک ک،  قوم پرستی عنصری جاهلانه است، و کردستان مستقل به عنوان یک کشور در تقابل سیاست امروز پ ک ک است! 

سیاست پ ک ک مانند هر نیروی ناسیونالیست دیگری تابعی از تناسب قوا در معادلات روز برای شرکت در قدرت محلی است.  

روزی شوروی قطب اتکای پ ک ک در منازعات منطقه ای بود؛ دوره ای که مثل بقیه ناسیونالیست های کرد در مناطق مختلف کردستان، سوسیالیسم قطب شوروی قدرتی در پشت آنها و نتیجتا عنصری در برنامه سیاسی آنها بود. روزی ارمنستان در کشمکش با آذربایجان و ترکیه، روز دیگر یونان در کشمکش با ترکیه و نهایتا روز دیگر سوریه در کشمکش با ترکیه و بالاخره جمهوری اسلامی در رقابت منطقه ای با ترکیه همه در دوره هایی شیاری برای زیست پ ک ک در آن ایجاد میکردند. پایان جنگ سرد و شکل گیری جهان یک قطبی، پ ک ک را به انطباق حیات سیاسی خود با شرایط جدید وارد میکند. تئوری بحران در سوسیالیسم علمی مندرج در مانیفست جدید عبدالله اوجالان نشان در پیش گرفتن مسیری جدید است. در دوران معاصر، از نظر عبدالله اوجالان یک قدرت جهانی و منطقه ای که پشت شعار کردستان مستقل بایستد وجود ندارد. از طرف دیگر جریان انتگره شده بورژوازی کرد در کشورهای منطقه هم مولفه ی دیگری است تا اوجلان را به یک مسیر استراتژیک جدید بکشاند. کنار نهادن ناسیونالیسم متکی بر قوم پرستی و تکیه بر اسلام نه از سر باورهای ایدئولوژیک بلکه ناشی از ضرورت سیاسی تطابق حرکت سیاسی خود با دولت های حاکم منطقه است. تکیه بر صلح و کنار آمدن با دولت های منطقه و اصرار بر ایجاد دولت های متکی بر مشارکت همه ملل و اقوام در کشورهای محل سکونت مردم کرد زبان، مسیر حرکت جدید پ ک ک است. تغییر از سازمانی با ادعاهای چپ به سازمانی با ادعاهای کردستان بزرگ و نهایتا تولد اسلام در تئوری های جدید عبدالله اوجالان نشانگر مسیری به لحاظ سیاسی پر تلاطم و بی ثبات در این سازمان و  دگردیسی به حزبی همساز دولت های منطقه، همگی محصول تغییر در روابط کشورهای منطقه و تولد یک تناسب قوای جدید در بعد جهانی است. اگر دیروز محل زندگی این سازمان شکاف های منطقه ای بود، امروز همراهی با همه دولت های منطقه سیاست مسلط بر آن است. 

 دوره اخیر، در منازعات قدرت های بزرگ جهانی در سوریه، این شعار یا سیاست پ ک ک، اتفاقا به نفع مردم در سوریه و ایفای یک نقش سفید در دل سناریوی سیاه این کشور است. تحویل گرفتن اداره مناطق کردنشین سوریه از دولت بشار اسد و سیاست حفظ آن از دست اندازی های نیروهای هوادار ناتو بهترین انتخاب در دل گزینه های پیش رو بوده است. حرکت پ ک ک در خود سوریه هم تابعی از تغییر در تناسب قوای کشوری و منطقه ای است، اما تا جایی که این سیاست بر دفاع از مدنیت جامعه استوار است، بطور طبیعی مورد حمایت هر انسان آزاده ای در شرایط سناریوی سیاه سوریه است. 

سیاست پ ک ک در کردستان ایران که توسط پژاک عملی میشود، همان مسیر مشابه سوریه و بنابرین تلاش برای کنار آمدن با جمهوری اسلامی به هدف بالا بردن سهم بورژوازی و ناسیونالیسم کرد در حاکمیت در منطقه کردستان است. روی کار آمدن روحانی چنین امیدی را، نه فقط در پ ک ک بلکه در میان بقیه احزاب ناسیونالیست کرد در اپوزیسیون هم، بالا برده است. پروسه پیشرفت در مذاکرات هسته ای و کنار آمدن جمهوری اسلامی با امریکا چنین امیدی را در میان همه احزاب بورژوای هوادار غرب بالاتر می برد. تلاشهای بقیه ناسیونالیست های کرد برای یافتن راهی برای کنار آمدن با جمهوری اسلامی در دوره جدید نشانگر همین واقعیت هایی است که پ ک ک هم پذیرفته است. عدم همراهی رسمی این احزاب با پ ک ک در یک طرح مشترک نه ناشی در تفاوت مسیر بلکه در ناروشنی این احزاب در مورد نتیجه نهایی مذاکرات اتمی و رابطه جمهوری اسلامی و امریکا در دور بعدی است. پایان این ناروشنی میتواند آغاز همکاری های همه اینها در مسیر کنار آمدن با جمهوری اسلامی باشد. چنین پروسه ای میتواند به انشقاق درصفوف احزاب دمکرات های کردستان و کومه های زحمتکشان پایان دهد و زمینه اتحاد مجددشان را تامین کند. البته در کردستان ایران، حتی در میان ناسیونالیست های کرد، پژاک به عنوان یک ابزار سیاسی در جهت پیشبرد سیاست منطقه ای پ ک ک است. در خود جامعه، جنبش ناسیونالیستی اساسا حول احزاب سنتی خود شکل گرفته و پژاک در عین نقش ابزاری در جنگ با جمهوری اسلامی، به جز در میان اقشار حاشیه ای، وزن محسوسی در میان بورژوازی کرد و روشنفکران آن ندارد. به همین دلیل هم هر زمان مقامات جمهوری اسلامی روی خوشی به ناسیونالیست ها نشان میدهند، طرف مقابل آنها اساسا همان جریان سنتی ناسیونالیسم کرد در کردستان ایران است. نتیجه اینکه پ ک ک در معادلات سیاسی ناسیونالیست ها با جمهوری اسلامی وزنه ای ندارد. 

در عراق هم عین این سیاست نزدیکی با دولت مرکزی توسط پ ک ک پیش میرود؛ مخالفت با استقلال کردستان و تاکید بر همزیستی ناسیونالیسم و بورژوازی کرد با بورژوازی عرب و بقیه در یک دولت فراگیر، ناشی از همین استراتژی جدید پ ک ک است. دوستی پ ک ک با اتحادیه میهنی و خصومت موجود در رابطه با حزب مسعود بارزانی، بخشا ناشی از همین تفاوت در تاکتیک روزشان است. پ ک ک اخیرا در شنگال صاحب موقعیتی شده و نیروی ویژه خود را در متن دفاع از آن منطقه سازمان داده است،که مدعی استقلال رای و عمل از دولت اقلیم کردستان است. این موقعیت هنوز نیرویی در معادلات درون کردستان عراق نیست، ولی کمک دولت مرکزی، بویژه با وساطت جمهوری اسلامی، قادر به تغییر این موقعیت به نفع پ ک ک است.

 

دو برخورد متفاوت چپ ها به پ ک ک

 

نقش پ ک ک در سوریه و اتخاذ نقش سفید در دل سیاریوی سیاه آن کشور منشا دو برخورد نادرست چپ ها و کمونیست ها به این سازمان و نقش آن است. در بخشی از این چپ، مشغول چسباندن القابی چون "انقلابیگری"، "چپ" و بخشا "مارکسیست و مدافع کارگر" به حزب پ ک ک است. برخورد مقابل خصومت با آن، ظاهرا به بهانه ماهیت ناسیونالیستی پ ک ک و در اساس به دلیل قرار نگرفتن آن در کمپ امریکا و ناتو در سناریوی سیاه سوریه است. اجازه دهید به هرکدام بپردازیم. 

١- بخش قابل توجهی از چپ ها در داخل ایران، پ ک ک را انقلابی، چپ و بعضا مارکسیست ارزیابی میکند. این ارزیابی قبل از اینکه در مورد پ ک ک واقعیتی را روشن کرده باشد، ناشی از مضمون غیر کمونیستی نگرش اینهاست. باورهای بخشی از این چپ در چپ سنتی دوران فدایی قبل از انقلاب ریشه دارد که اساسا در مقابله با استبداد به اسلحه دست برده بود. عنصر اسلحه و حضور مشهود و گسترده زنان مسلح آنهم در منطقه ای که زن اسیر قوانین اسلامی و غیراسلامی است، شرکت توده مردم در این جنگ در منطقه ای که مردم هیچکاره سیاست اند و نبرد علیه اسلامیون داعش در مقطعی که بقیه قدرت های منطقه از پیشبرد جنگ علیه آن عاجزاند، جزو جذبه های سازمان پ ک ک در سیاست امروز منطقه، برای همه مردم جهان است. 

خاورمیانه از مدتها قبل، در سایه حمایت های غرب، عرصه میدانداری گروههای اسلامی بوده است. اتخاذ سیاست مقابله با "بهار عربی" توسط دخالت ناتو و امریکا، گسترش نفوذ اسلامیون را بدنبال داشت؛ چیزی مشابه دوران دولت چپ پروسویت در افغانستان که تولید مجاهدین مسلمان و انتشار قرآن توسط سازمان سیا سیاست رسمی امریکا شد، در این دوره هم شکل دادن به سازمان های هار اسلامی در مقابل سیر رو به رشد انقلابات منطقه ای سیاست رسمی دول غربی، ناتو و امریکا شد. جهنمی که امروز مردم در پاریس و لندن تا استرالیا را مرعوب ترور اسلامیون کرده است، مستقیما محصول اتخاذ این سیاست ضد انسانی توسط همین دول غربی به ریاست امریکاست. در کنار میدان داری این نیروهای متخاصم با هر پدیده ای در زندگی، پ ک ک در جنگ با این توحش در بعد جهانی مورد توجه کمپ آزاده بشریت قرار گرفته است. این نقش پ ک ک در سوریه اگر به حق مورد حمایت انسان آزاده در جهان است، برای بخشی از چپ  کل پ ک ک و موجودیت آن مورد تائید و حمایت قرار میگیرد. بخشی از علت این حمایت، ترجمه سازماندهی توده ای و شرکت زنان به زبان و باورهای چپ است. این چپ متوجه نیست که سازماندهی مردم برای اهداف سیاسی ویژه سازمان های کمونیست نیست. ناسیونالیست ها، فاشیست ها و اسلامیون در نقاط مختلف دنیا تجارب وسیعی از سازماندهی توده ای پشت سر دارند. شرکت وسیع زنان هم در صوف نیروی مسلح در جنبش های ارتجاعی و انقلابی، هر دو، تاریخی پشت سر دارد. سکولاریسم هم بویژه در دوران جنگ سرد یک ویژگی همه سازمانهای ناسیونالیست جهان سومی هوادار شوروی بود، که در غیاب آن بلوک و روی آوری بلوک غرب به سازماندهی وسیع چنین وحوشی، اهمیت سکولاریسم را بالاتر برده است. یک علت این برخورد چپ ها، یک نگاه ایستا و همچنین سنتی به ناسیونالیسم کرد است که با زن بیگانه و اسیر سنن کهنه است. این چپ متوجه نیست که ناسیونالیسم هم مانند سنت های سیاسی دیگر باید خود را با روند جامعه منطبق کند. علت دیگر چنین برخوردی از چپ ها، از یک منش ایدئولوژیک و غیر سیاسی نشات میگیرد که گویا در هیچ مقطعی نباید یک سیاست یک حزب ناسیونالیست مورد حمایت کمونیست ها قرار بگیرد. لذا برای پیدا کردن دلیل حمایت، سراغ کشف عناصر غیرناسیونالیستی و سوسیالیستی در ماهیت و عملکرد چنین سازمان هایی میروند. کمونیست ها از جنبش ضدنژادپرستی در افریقای جنوبی، جنبش آزادیبخش و یا استقلال فلسطین حمایت کرده اند بدون اینکه لازم بدانند کنگره ملی افریقا را چپ و سازمان های فلسطینی را عدالتخواه عنوان کنند. دومی ها که به دلیل ارتجاع در ماهیت و فساد در بدنه مشهور خاص و عام اند. در سوریه هم این نه خود پ ک ک بلکه یک سیاست معین آن که به سازماندهی مردم و شکل گیری یک جنبش مقاومت در دفاع از مدنیت جامعه  در مقابل وحوش دنیای دمکراسی انجامیده مورد حمایت بیدریغ کمونیستی است. 

٢- طیف دیگر چپ ها ظاهرا به بهانه ناسیونالیست بودن پ ک ک و از سر موضع "رادیکال" علیه ناسیونالیسم کرد خصومت علیه نقش آن سازمان در سوریه مبنای سیاست شان است. جریاناتی  از سر ضدیت "رادیکال" و ایدئولوژیک علیه ناسیونالیسم و از موضعی "منزه طلبانه" حاضر به قبول نقش سناریوری سفیدی پ ک ک و حزب برادرش در کردستان سوریه نیست. اما بخشی از جریانات از سر موضعگیری عمومی ترشان علیه نقش پ ک ک و خزب برادرش موضع میگیرند و با ظاهری چپ موضعی راست میگیرند. نمونه تیپیک این برخورد حزب کمونیست کارگری ایران است. برای این حزب زمانی که تظاهرات بازار در تهران علیه بی ثباتی ارز را انقلابی و مورد حمایت رسمی قرار میدهد، ماهیت جنبشی و طبقاتی آن حرکت بورژاها اصلا جای سوال نیست. وقتی تظاهرات قومی در آذربایجان را رسما حمایت میکند و پشت قوم پرستی میرود، ماهیت آن جنبش اصلا جای سوال نیست. تحرک ناسیونالیسم قومی در خوزستان هم برای اینها شروع یک انقلاب است. در این باره نمونه های بیشمار میشود نام برد که حمایت بیدریغ این حزب رسما پشت ارتجاع قومی و ناسیونالیستی و بورژوایی بوده است. در دوره جنبش سبز هم اینها اعلام کردند که با موسوی و کروبی و...کشتی نمیگیرند. در خود سوریه هم اینها اعلام کردند که اگر در آنجا حضور داشتند در "ارتش آزاد" سوریه، که متشکل از گله های جنایتکار سازماندهی شده توسط ناتو بود و همین داعش و النصر و اسلامی های رنگارنگ ستون اصلی آن بودند، شرکت میکردند. سوال این است که حالا که به جنبش مقاومت در کوبانی میرسند، چرا ناسیونالیسم پ ک ک تنها گوشه واقعیت های رنگین آن مقاومت عادلانه است؟ حقیقت این است که در اینمورد علم کردن ماهیت ایدئولوژیک و سیاسی پ ک ک یک بهانه عامدانه است. جنگ در سوریه رسما و علنا جنگ غیرمستقیم و یا واسطه ای دو قطب امپریالیستی است. جهان دمکراسی و مدافع حقوق بشر پشت وحوش سازمان داده خویش در صفوف ارتش آزاد سوریه ایستاده است که تا چند سال اول بخش عمده آن همین سازمانهای اسلامی و داعش و بقیه بودند. قطب مقابل هم رسما و علنا به اسم مقابله با تروریسم غربی پشت رژیم سوریه سنگر گرفته اند. وحدت سوریه و ایران اسلامی همه اپوزیسیون راست و چپ بورژوایی ایران را پشت ناتو و امریکا و متحدین شان برد. برای سوپر انقلابیون  راست و چپ هوادار ناتو، قرار بود بعد از سوریه نوبت ایران برسد. به همین دلیل تمام وزن و انرژی خود را روی ترازوی ناتو و ارتش آزاد گذاشتند. حزب اتحاد دمکراتیک که شاخه سوری پ ک ک در کردستان سوریه است، در توافق با قطب مقابل امور اداری مناطق کردنشین را تحویل گرفت و مسئولیت حفاظت از آنرا هم به عهده خود گذاشت، بدون اینکه با نیروهای ناتو وارد جنگ شود و ابزار جنگی دولت سوریه گردد. این سیاست و یا در پیش گرفتن این نقش مورد تنفر هم ناسیونالیست های ایرانی و کرد ایران و عراق بود که هوادار پیشروی ناتو در سوریه بودند. 

تنفر حزب کمونیست کارگری از پ ک ک به دلیل ایفای همین نقش و "خیانت" حزب دمکراتیک مردم به "انقلاب سوریه" است. اعلام حمایت صوری از سازماندهی جنگ علیه داعش توسط پ ک ک، از سر ناچاری و تحت فشار واقعیاتی بوده که جنگ علیه داعش در کوبانی خلق کرده است. کادرهای این حزب می گویند که تنها جنگ علیه داعش مورد حمایت آنهاست. معنی این سیاست بی اهمیت کردن جایگاه دفاع از امنیت کردستان سوریه در مقابل نیروهای ناتو است. از نظر اینها کردستان سوریه می بایست مانند بقیه مناطق این کشور جولانگاه نیروهای انقلابی سازماندهی شده توسط ناتو و عربستان و قطر و ترکیه می شد. برای یک جریان ناسیونالیست ایرانی احساس مسئولیت در مقابل سرنوشت مردم و ساختار جامعه در سوریه بی معناست، چون هدف اصلی تضعیف جمهوری اسلامی حتی به قیمت سناریوی سیاه در کشور دیگر و جهنم برای مردمان منتسب به ملیت دیگر و اینجا سوریه است. این سیاست رسمی حزب مزبور و بقیه ناسیونالیست ها در کل دوره دخالت امریکا در منطقه بوده است. واقعیت دیگری که نگرش این حزب مانع دیدن آن است، وجود یک مقاومت توده ای به وسعت جامعه برای دفاع از زندگی و حیات خویش در مقابل وحشی ترین  جنایتکاران حرفه ای بین المللی است. لازم نیست نیروی حمله به کردستان سوریه داعش باشد تا به مقاومت مردم در دفاع از خودشان و زندگی و خانه و کاشانه شان حقانیت بدهد. دفاع از این مقاومت مستقل از ماهیت سازماندهندگان آن است، همانطوریکه حقانیت دفاع مردم فلسطین از خود در مقابل اسرائیل را ماهیت ارتجاعی سازمان حماس بی اعتبار نمیکند، همانطوریکه حقانیت اعتراض توده ای به تبعیض نژادی در امریکا را حضور گروههای بی مسئولیت سیاهان زیر سوال نمی برد. طرف این مردم تحت تعرض قرار گرفته، مهم نیست داعش است یا اسرائیل یا امریکای پرچمدار مزخرفات دمکراسی و حقوق بشری. سازماندهی دفاع از خود کوبانی ها و مناطق دیگر کردستان سوریه از اول که مورد حمله ارتش آزاد بودند تا حالا که مورد حمله داعش اند، به یک اندازه عادلانه و قابل حمایت بوده است.  

تذکر نکات بالا در مورد برخورد هر دو چپ به کردستان سوریه و پ ک ک لازم است.  

اولی هر نیروی سیاسی با داشتن اسلحه در دست و زن در صفوفش که با اسلامی ها می جنگد را میتواند به اسم کمونیست به جامعه بفروشد. خطر این نگرش آنجاست که جنگ هر نیروی سکولار ناسیونالیست و فاشیست با شرکت زنان علیه اسلامیون میتواند چشم چنین چپ هایی را کور کند. 

خطر برخورد نوع دوم چپ در این است که مسئولیت اجتماعی در دفاع از جامعه و مدنیت و ساختارهای زندگی مدنی را به رسمیت نمی شناسد، جنبش های مختلف را نه از طریق هدف مستقیم و بلاواسطه آنها و تاثیرشان بر زندگی مردم حی و حاضر، که از سوراخ ایدئولوژیک حزب سازمانده آن جنبش می نگرد. در سطح بین المللی، با این سیاست باید به بهانه ماهیت بورژوایی کنگره ملی افریقا با جنبش علیه نژادپرستی خصومت کرد. حزب مزبور در سالهای گذشته بارها تکرار کرده که صلح در فلسطین در گرو عقب نشینی یا تضعیف اسلامی های آنجاست.(نقل به معنی). معنی تلویحی و زمینی این سیاست حمایت جانبی از تعرض اسرائیل به سازمان اسلامی حماس است که در عمل در مناطق فلسطینی اتفاق می افتد. دلیل اصلی این حزب وابستگی حماس به جمهوری اسلامی و دست و پای این رژیم در سرزمین های فلسطین است که در مقابل "صلح" مانع ایجاد میکند.  

چنین برخوردی به نوع برخورد حزب توده هم کمک میکند که در دوره جنگ در کردستان، خصومت با مقاومت مردم در مقابل جمهوری اسلامی را با مراجعه به "ماهیت امپریالیستی" کومه له و دمکرات توجیه میکردند، تا حمایت شان از جمهوری اسلامی و خلخالی را رنگ و لعاب موجهی بزنند. "سرباز ژاپنی" آن سنت در لباس امثال حشمت رئیسی هنوز ما در آن دوره در کردستان را کسانی اسم می برد که "سر و گوش مردم می بریدند و از آن برای خود تسبیح می ساختند و برای صدام هم جاسوسی میکردند" تا قتل عام های خلخالی از کمونیست ها و کشتار جمهوری اسلامی از مردم کردستان را و سیاست حمایتی حزب توده ار آن وحشیگری ها را موجه جلوه دهد.

 

آیا ناسیونالیسم کرد تضعیف شده است؟

 

 افشا شدن همکاری و بند و بست مخفیانه مسعود بارزانی با داعش و بی آبرویی هایی که این قضیه برای این جبهه و دولت بورژوایی کرد در کردستان عراق به بار آورد، به این بحث دامن زد که گویا ناسیونالیسم کرد تضعیف شده است. نقش دخالت توده ای در کوبانی هم پدیده ای خارج از دایره ناسیونالیسم کرد ارزیابی میشود که فاکتوری پشت حکم بالا شده است. 

حقیقت این است که هیچ دوره ای ناسیونالیسم کرد مثل دوره فعلی چهره مثبت و آوازه جهانی نداشته است. حمایت جهانی از کوبانی علیرغم تمام حقانیت و ارزشمندی اش اساسا در جیب ناسیونالیسم کرد رفت. تحرکات مناطق مختلف کردستان در همه کشورها، قبل از اینکه یک همبستگی صرف انسانی و سیاسی باشد، یک همبستگی بر مبنای اشتراک در جنبش و افق ملی بود. شعارهای توده ای در دفاع از "کورد"، وزن سنگین بحث زندگی و سرنوشت مشترک "کورد" در فضای سیاسی، تاکیدات بر اتحاد "کورد" و کنار هم گذاشتن سنندج و هولیر"اربیل" و قامیشلو و دیاربکر به عنوان شهرهای اصلی کردستان در چهار کشور منطقه، اشاره صریح به هم سرنوشتی ملی بین این بخش هاست. وزن سنگین مباحث ناسیونالیستی مربوط به افق رهایی "کورد"، مسیر رهایی "کورد"، تاکتیک های مختلف "کورد"، و... بیش از هر زمان فضای سیاسی را اشغال کرد. سیاست تا سطح بسیار بالایی مهر ملی و ناسیونالیستی کردی خورد. بعلاوه، نقش برجسته و انکارناپذیر پ ک ک در جنگ با داعش در کوبانی موقعیت بسیار بالایی به این سازمان داد. ناسیونالیسم کرد هیچ زمانی در تاریخ این افتخار را نداشته که مورد توجه و حمایت میلیونی در ابعاد جهانی باشد. وزن این فضا را نباید با متراژ  سبک و سنگینی احزاب ناسیونالیست و بویژه مسعود بارزانی اردغانی، وزن کرد. مقاطع مختلفی در تاریخ هست که وزن سنگین جنبش ها معادل وزن سبک تر احزاب پشت سر آنها نیست. در تاریخ ناسیونالیسم کرد این دوره جزو آنهاست. امروز بارزانی ممکن است تضعیف شده باشد اما افق ناسیونالیستی کرد اتورتیه و سمپاتی وسیعی را کسب کرده و سازمانی که امروز در دل این اوضاع عروج کرده پ ک ک و حزب دمکراتیک کردستان سوریه است. همینکه تمام چپ و راست سیاست و مواضع خود را در برخورد به این پدیده سبک سنگین میکنند بیش از هر چیز نشان از وزن سنگین این جنبش است. کمونیستی که متوجه این واقعیت نیست، ناتوان از پر کردن این فاصله به نفع کمونیسم و کارگر است. باید با هزار و یک زبان به کارگر گفت که ایفای این نقش توسط ناسیونالیسم کرد، ابدا به معنی حقانیت جنبشی آن در مقابل کمونیسم و کارگر نیست، همانطوریکه قهرمانی های سربازان امریکایی و انگلیسی در مقابل فاشیسم هیتلری در جنگ جهانی دوم، حقانیتی به دولت های سرمایه داری این دو کشور در مقابل کارگر و کمونیسم و جنبش شان نمیدهد. در مقابل فاشیسم نژادی و اسلامی و خطر سناریوی سیاه و ویران شدن مدنیت و بنیادهای جامعه، ممکن است گرایش های مختلف بورژوازی وارد جنگ شوند. در چنین حالتی، ضمن هم سنگر شدن کمونیست ها با آنها در این جنگ مشخص، کسی فراموش نمیکند که صف و فاصله نیروهای متضاد طبقاتی همان جایی است که قبلا و همیشه بوده است؛ بورژوای از جنگ برگشته کماکان بورژوا و استثمار کننده کارگر است، کارگر هم کماکان همانی است که سود سرمایه را با کارش تامین میکند. هر دو در باقی ماندن ساختارهای جامعه منافع مشترک دارند، چون بدون وجود مدنیت و بنیادهای جامعه و یک زندگی "نرمال" و مهمتر از همه امنیت، نه سرمایه دار میتواند زندگی کند، نه کارگر؛ همانطوریکه زیر سلطه داعش امنیت هیچ کسی تامین نیست. رهایی از سناریوی سیاه نقطه برگشت به یک زندگی مشابه گذشته است؛ که جامعه سر جای خودش است و شرایط یک زندگی اجتماعی و سوخت و ساز طبقاتی تامین است. در جایی مانند کردستان سوریه، بطور طبیعی کمونیست ها و بورژواها میتوانند در کنار هم در یک جبهه علیه دشمن مشترک سناریوی سیاهی بحنگند و جامعه را حول شعارهای خود سازمان دهند. در خاتمه جنگ، اتحاد مقطعی جایش را به همان کشمکش طبقاتی میدهد که تاریخ انسان را شکل داده است.

 

١٢ ژانویه ٢٠١٥