حکومت شکست خوردگان سرمایه در ایران! 

 

 

مصطفی اسدپور

 

هیچ کس به اندازه این جماعت با دقت کامل از تاثیرات سیاستهای خود بر زندگی قربانیان خود واقف نیست. میدانند، خوب میدانند که با هر درصد از تورم چند لقمه را از دهان چند آدم سیه روز میدزدد. یکی پس از دیگری حقه بازترین و پست ترین نمایندگان بورژوازی روی صحنه میایند و زندگی فوج فوج مردم را به بازی میگیرند. امروز دیگر حتی لزومی نمی بینند ظاهرا که شده برای کارگر دل بسوزانند، وعده سبد کذایی پروتئینی را بدهند، دیگر حتی از لزوم "جمع آوری" کودکان خیابانی خبری نیست.

اما دشمنان بمراتب خطرناک تر طبقه کارگر آن کسانی هستند که سیاستهای دولت و صاحب منصبان جامعه را ناشی از ناتوانی و اشتباه و بی عرضگی آنها میدانند. این ادعا بمراتب مسموم تر است. واقعیت اینستکه آنچه جلوی چشمان ماست "بحران" جامعه سرمایه داری است. این بحران "تقصیر" مستقیم کسی نیست. همانقدر که غرش کوههای آتشفشان هم تقصیر مستقیم کسی نیست. فرق این دو پدیده اینست که بحران تر و خشک را نمیسوزاند. کور نیست. بحران مکانیسم دست بورژوازی است که از طبقه کارگر انتقام بگیرد، به عقب براند و دور جدیدی از شکوفایی را بر دوش کارگر سازمان بدهد. بر عکس ادعای دروغین آنچه در ایران میگذرد هیچ نشانه ای از سرگردانی سیاسی در صف سکانداران جامعه را برخود ندارد.  بخش های مختلف بورژوایی هر اختلافی که در میان خود داشته باشند رو به طبقه کارگر و عقب راندن این طبقه صف متحد و قطب نمای مشترکی در دست دارند.  آیا واقعا مسخره نیست رفسنجانی یا روحانی و احمدی نژاد در مقام دفاع از کارگر  در مقابل دیگری روده درازی مینمایند!؟ آیا مسخره نیست که چسناله های محجوب و خانه کارگر را حتی با زبان معوج خودشان، به حساب "حفظ شئونات جمعیت کارگری" نوشت!؟

جنگ بورژوازی ایران و جمهوری اسلامی بر علیه طبقه کارگر هنوز نشانی از پایان را از خود بروز نداده است. تا همین جا بورژوازی دوره معاصر ایران ظرفیتهای بسیار بالای از توحش در استثمار طبقه کارگر و تحمیل فلاکت به توده عظیم زحمتکش جامعه را به نمایش گذاشته است. تلخ ترین جنبه در این متن، تعرض ایدئولوژیک و اخلاقی طبقه بورژوازی به ساده ترین موازین انسانی آن جامعه است. تماشایی است حکومتی که بعد از چهل سال جز عقب راندن زندگی توده بزرگ مردم هیچ بیلان مثبتی را برای نمایش ندارد، از چپ و راست قربانیان خود را مورد حمله قرار میدهد، کارگر را مقصر قلمداد میکند، دستمزدهای فکسنی هنوز پرداخت نشده او را  از سرش هم زیادی میداند و هنوز دو قورت نیم از فرهنگ کار در جامعه طلبکار است.  رفاه و آسایش و امنیت سرشان را بخورد، آیا میتوان از حضرات در مورد فرهنگ تولید و توسعه پرسید؟  

این منطق و کارکرد جامعه سرمایه داری است. سرنوشت طبقه کارگر در چهارچوب نظام مبتنی بر سود همین است. در این منطق بهشت و مدینه فاضله سرمایه آنجاست که بتوان کارگر را مجانا و دقیقا مشابه بردگان بکار گرفت. بردگانی که بعد از اتمام کار گورشان را گم میکنند. تنها نشانه تمدن در برده داری مدرن سرمایه در اینست که کارگران آزادند. آزادند که از زور گرسنگی به قراردادهای موقت تن بدهند.  نه تنها آزادند بلکه حتی از حق رای برخوردارند. آزادند از میان جانوران بد و بدتر یکی را انتخاب  کنند. آزادند به کار شاق تن در دهند و کودکان خود را بکار بسپرند. آزادند زندانها و دیوارهای تیرباران و تفنگهایی که بسوی قلبشان نشانه میرود را با دستان خود بسازند. آزادند که در دل سکوت شبانه بر سرنوشت خود لعنت به آسمانها بفرستند.

اما کارگران محکوم به تحمل این بردگی نیستند. راستی قدرت جادویی یک اعتصاب کارگری در چیست که بساط قدرت نمایی و حق بجانب سیاستمداران سخیف بورژوایی را بر هم میزند، راه بر "عاقبت اندیشان" طبقه شان هموار میکند؟ این کدام اکسیر است که از زن و مرد  و کودک سخنگویان بی همتا در ادعای کیفر خواست کل طبقه را میسازد؟ چرا از رهبران یک تک اعتصاب کارگری سخنگویان یک انقلاب جلوی صحنه رانده میشود؟

بورژوازی در ایران در یک نکته محق است و آنهم ترس از طبقه کارگر است. ترس از انقلابی که همه موجودیت آنها را برباد خواهد داد. انقلابی که بزحمت میتوان آنرا در نیمه راه  متوقف ساخت.

 

دوم نوامبر ۲۰۱۵