کابوس در راه است!

 

مصطفي اسدپور

 

پروسه توافقات هسته ای با امریکا از همان آغاز مذاکرات به دو مرحله تقسیم گردید. دور اول برای کسب توافقات که در لوزان با موفقیت همراه بود و  دور دوم جهت رسمیت بخشیدن به توافقات و امضا قرارداد. پیش بینی این فاصله بخصوص بخاطر طرف حساب ایرانی مذاکرات لازم بنظر میرسید. قرارداد و امضای پای آن کدام بخش از آپارات قدرت را پشت خود دارد و بعلاوه آیا  از پشتوانه اجرایی لازم برخوردار هست؟ از هفته آینده دور دوم توافقات بطور جدی آغاز میگردد. جناحهای مختلف و ارگانهای رنگارنگ حکومتی و کل فضای سیاسی ایران سه ماه فرصت یافتند بدون چوب دستی " اهریمن امریکا" روی پای خود بایستند. در سی سال اخیر نظم و قانونمندی و تولید آن جامعه در تقابل با امریکا شکل داده و توجیه شده است. شاید باورش سخت باشد، اما این دو ماه در حکم جام جهان نمایی عمل کرد که در تقاطع سریع رویدادها تصویر تقریبا خوانایی از جمهوری اسلامی بعداز "مرگ بر امریکا" را بدست بدهد. تشخیص مولفه های این آینده چندان دشوار بنظر نمیرسد.

ترس از مردم

کابوس جناحهای رژیم از نارضایتی مردم تمامی ندارد. همانقدر که عمق این کابوس متحدشان میسازد به همان اندازه آنها را در مقابل هم قرار میدهد. اختلافات میان احمدی نژاد و روحانی، اختلافات میان مجلس و دولت، اصلاح طلبان و تندروها و امثال در زمینه سیاستهای افتصادی و یا  حقوق اجتماعی شهروندان را باید از نوع مسخره ترین "اختلافات" در  بازیهای رفت آور پارلمانی دنیای امروز نامید. در این سه ماهه نشان دادند که تغییرات فضای سیاسی و اقتصادی در ایران هر چه که باشد، فارغ از دوستی و یا دشمنی با امریکا ربطی به آزادیهای سیاسی و یا آزادی تشکلهای کارگری و یا حجاب اجباری نخواهد داشت. اینها، درست مثل همیشه، آزادی را برای جلسات و روزنامه های خودشان  میخواهند؛ و در جایی که به  "تحریک مردم برای اعتراض به نظام" منجر شده باشد، ابایی از چماقداری علنی حتی  نسبت بهم  ندارند تا چه رسد به مردم عاصی و آزادیخواه. 

جنگ بقا

رابطه با امریکا نه یک انتخاب بلکه یک اجبار اقتصادی نزد همه جناحهای جمهوری اسلامی  قابل هضم است. اختلافات آنها بروشنی بر سر پروسه و چگونگی پیامدهای آن منطبق بر منافع و موقعیت جناح خود است. سیاست و تحولات سیاسی برای جناحهای رژیم یک کشمکش بر سر منافع مستقیم مادی خود آنها و یک جنگ بقا است. امروز به سختی میتوان مرزبندی جناحی را در قالبهای فکری تا الگوهای سیاسی از هم تفکیک کرد. اما در دنیای مادی گروه بندی هایی که هر یک به فونکسیونها و عرصه های معینی چنگ انداخته و از منافع مالی مشترکی ارتزاق میکنند روشن است. سپاه پاسداران، تندروها، اصول گرایان و کل آن الیت سیاسی شکل دهنده دولتهای خاتمی- احمدی نژاد - روحانی هر کدام بر نوعی از رابطه با امریکا تاکید دارند که از جمله منافع مادی خود را نیز برآورده سازد. اینکه این منافع چگونه در دنیای سیاسی فرموله میشود امری ثانوی است. به همین دلیل این کشمکشها مملو از دعوا و  افشاگری از آب درمیاید.

واقعیت  گریزناپذیر  سرمایه

اینکه حتی روابط با غرب تغییری در واقعیت فقر و بیکاری موجود نخواهد داد، خبری از اشتغال گسترده در میان نیست و دستمزد نازل و شکاف طبقاتی عمیق تداوم خواهد یافت؛ نگرانی و سخت گیری در میان جناحها را افزایش میدهد. نیاز به یک ایدئولوژی قابل اعتماد محسوستر است. یک ایدئولوژی که قدرت بسیج داشته باشد، با ان بتوان مرعوب ساخت. کشمش میان ناسیونالیسم ایرانی از یک طرف و هویت اسلامی از طرف دیگر به قوت خود باقیست. اما هر دو در تقابل با تهدید انفجار نارضایتی عمومی زیر بغل آن دیگری را میگیرد. ناسیونالیسم ایرانی که در منتهی علیه دمکراسی خواهی بر احترام به عقاید اسلامی تاکید دارد و در مقابل اسلام از نوع ایرانی پافشاری بخرج میدهد؛ به این دوره تعلق دارند.

اگر کنترل دست امام است!

دیدنی است که چگونه همه جناحها در انتظار دخالت یک دست قدرتمند در صحنه له له میزنند. حتی تندروترین جناحها از سیاست نرمش مادامکه منجر به سکوت مردم شود شکایتی ندارند. همزمان دوز معینی از دخالت کنترل حجاب، بهم زدن جلسات توسط حزب الله و اعدام در ملاء عام رضایت خاطر آنها حتی در زمینه مذاکره با امریکا را فراهم میاورد.

 

وقت خریدن، جناحها مختلف

کل آن جامعه از سران رژیم، دولت، جناحهای مختلف آن، طبقه بورژوا و طبقه کارگر با یک حرکت "خط قرمز" دیرینه حکومت را پشت سر گذاشتند. در این میان دو مورد را باید بخاطر سپرد. مورد اول؛ تو گویی آگاهانه و نقشه مند ارث "جامعه بی طبقه توحیدی" به احمق ترین فرزند طبقه حاکم سپرده شد. این داستان در همان زمان خمینی  با به گلوله بستن کارگران اعتصابی و با قانون کار اسلامی در جنین خفه شده بود. اما حمل این پرچم توسط آقا سید احمد برای انبساط خاطر تاریخی ضرری ندارد.

مورد دوم، در احساسات سرخوردگی در رابطه با فکت شیت مذاکرات لوزان اصرار نمایندگان "شیر دل" را  بجز با یک پوزخند همراهی کرد. این نمایندگان مستقیم و غیر مستقیم به نود درصد مفاد منتشر شده مذاکره بعد از دو ماه یک کلمه اعتراض نداشته اند، مابقی مفاد مذاکرات به چه دردشان میخورد؟ ایا واقعا حضرات بخاطر مصوبات گهربارشان در  شکوفایی اقتصادی کارگران مورد حمایت قرار بگیرند؟ آیا واقعا خود را حاصل حق دمکراتیک ملی مردم زحمتکش میدانند!؟ گلایه دارید چرا امام به شما محل نمیگذارد، تشریف ببرید، کاری که خوب بلدید، از  ایشان دلجویی نمایید!

اما در کشمکشهای جدی اجتماعی خیلی سریعتر از آنجه که فکرش را میشد کرد، تقابل میان دولت و کارگران بر سر معاش به صدر و مرکز تقابلهای اجتماعی رانده شد. مردم زحمتکش در تجربه خود لمس کرده اند که چگونه همه  بیرقهای رژیم از حمله به سفارت امریکا، محاصره اقتصادی، کشمکش هسته ای تا سیاستهای منطقه ای؛ یکی پس از دیگری برای کارگر جامعه محرومیت و برای بالایی ها ثروت بجا گذاشته است. گویی همان مردم تصمیم دارند اینبار مهر خواستهای خود را به روند مذاکرات امریکا بکوبند.

هیئت مذاکرات شاید بتواند در دور دوم مذاکرات هسته ای از جانب قدرت بالای جناحهای رژیم زیر قراردادها را امضا کند. این هیئت شاید بتواند خیابانهای خالی از "مرگ بر اسرائیل" را بمثابه قدرت کنترل بر نیروهای خود را  برخ بکشد. اما سیاست مدارا، کج دار و مریز، وعده و تملق نسبت به صف کارگران در همین مدت را نمیتواند پنهان کند.

راستی، تصمیم مذاکره و قرارداد صلح برای دولت دشوارتر بود و یا تصمیم اجازه راه پیمایی اول مه ؟ انهم اجازه به شورای اسلامی و نه به  سندیکای هفت تپه!