اصطبل آرمانهاي "بي آزار"!

 

فواد عبداللهی

 

در روزهاي پاياني ارديبهشت ماه در تهران، آنگاه که گلهاي سفيد و ارغواني در شکاف ديوارها روييده اند، جيرجيرک ها ميخوانند و شاپرک ها در هوا غلت مي زنند، همزمان آسيد روحاني ريس جمهور دولت "اعتدال و تدبير" نيز با صيانت نفس و عباي ابريشمي که به تن اش زار ميزند، رويت ميشود و از  حال و آينده  بي آزار و خوشخيم جمهوري اسلامي ميگويد: "اســلام يعنی صداقت، برادری، مدارا، دســت هم را گرفتن و طرد افراط و خشونت... قرآن از ما می خواهد که در جامعه اثری از استبداد نباشد و جامعه سرشار از عدل و قسط و اعتدال باشد..."

نظام جمهوري اسلامي، تمام اشکال يک جمهوري متعفن بورژوايي را در خود دارد؛ چه زماني که مامور به خاک و خون کشيدن يک انقلاب توده اي عظيم عليه بساط سلطنت بود و چه امروز که ارزش مصرف ايدولوژيک اش نم کشيده و ظاهرا ژست خوشخيم بخود گرفته است. حقيقت اينست که سناريوي اسلام سياسي توسط تلاش همه جانبه بورژوازي داخلي و بين المللي در دوران جنگ سرد و براي مقابله با نفوذ شوروي و خطر کمونيسم، در رقابت بر سر ايران بعنوان مهمترين پايگاه نفوذ غرب، و براي به خون کشيده شدن انقلاب همگاني ٥٧ شکل گرفت.

جمهوري اسلامي براي بورژوازي تنها آلترناتيو ممکن و دم دستي بود در مقابل ميليونها مردمي که براي آزادي، برابري و رفاه انقلاب کرده بودند؛ طرح مناسب و درخوري که با تحويل گرفتن ماشين دولتي حکومت شاه، و تکميل آن با توحش اسلامي، پاسخ به يک نياز مقطعي و حياتي بورژوازي را در آستين داشت: سرکوب انقلاب و طبقه کارگر با چاشني يک ديکتاتوري خشن بورژوايي! سلاخي بي رحمانه و بي سابقه آن انقلاب، کشتار گسترده مردم و قتل عام کمونيست ها و آزاديخواهان، بدون سپرن سکان اين سرکوب به دست اسلام سياسي و در راس آن خميني ممکن نبود. چتر استبداد و ارتجاع ضد انقلاب بورژوا - امپرياليستي بر جامعه گسترانده شد و انقلابيون را به چوبه دار و ميدانهاي تير کشاند. به جرات ميتوان گفت که در اين مملکت تنها حکومتي که از لحاظ توحش با جمهوري اسلامي قابل قياس بوده، حکومت آقا محمد خان قاجار است که کرمان را تبديل به  شهر "کوران" کرد و از چشم مردم تسبيح ساخت. اما عليرغم عظمت انقلاب ٥٧، يک واقعيت در مقابل همه کساني قرار دارد که هنوز وفاداري خود را به اهداف عمومي اين انقلاب از دست نداده اند. اين انقلاب شکست خورد و اين شکست با خود يکي از مرتجع ترين، ضد کارگري ترين، ضد انساني ترين و فاسدترين رژيم هاي سياسي نيم قرن اخير را به قدرت رساند. رژيمي که به دروغ، همواره به نام انقلاب، خود را وارث آن معرفي ميکند و از "طرد افراط و خشونت و استبداد" دم مي زند.

الگوي اسلام سياسي اما تنها به داخل مرزهاي ايران محدود نماند. تجديد حيات چنين ارتجاعي در منطقه، صدور انقلاب اسلامي خميني، سياست تسليح و تقويت جريانات اسلامي، بدون حمايت هاي بي دريغ غرب ميسر نبود. سناريو از قبل توسط بورژوازي غرب و حاکمان جهان و گله وسيع سخنگويان و مبلغين جيره خوارشان در دانشگاه ها و رسانه ها جهت تحکيم موقعيت سرمايه داري غرب در مقابل رقيب شرقي خود چيده شده بود: بيرون آوردن يکي از کثيف ترين ايدولوژي هاي مذهبي از سياهچاله تاريخ، بمنظور ايجاد دژي مستحکم مقابل قدرت گيري کارگر و ”خطر سرخ“ در ايران و سدي در مقابل قطب شرقي! پربيراه نيست اگر گفته باشيم اسلام سياسي و جمهوري اسلامي در راس آن با چنين قابليتي، ابزار ويژه و مناسب امپرياليسم غرب در اوضاع بحراني منطقه در يک دوره تاريخي معين بوده است. اما اگر سرکوب کامل انقلاب ٥٧ در ايران و تقويت جريانات اسلام سياسي در منطقه، به تحکيم استراتژي سياسي بورژوازي غرب در مقابل شرق انجاميد، با فرجام اين روند با اضمحلال جهان تک قطبي به سرکردگي آمريکا و تقسيم مجدد جهان بين قدرتهاي امپرياليستي، امروز ستون اصلي و ايدولوژيک اسلام سياسي يعني جمهوري اسلامي نيز ترک برداشته و اسلاميت اش در خنس است. اسلام سياسي بازيگران و قطب هاي ويژه تري پيدا کرده که تمام قد در برابر دولت و منافع بورژوازي ايران در منطقه ايستاده اند. حقيقت اينست که قدرت گيري جمهوري اسلامي و به دنبال آن گسترش جنبش اسلامي در منطقه هرچند به ايجاد يک صف متحد، يکدست و قدرتمند اسلامي منجر نشد، اما نشان داد که حربه مذهب و بطور اخص اسلام براي حل و فصل اختلافات بورژوازي محلي و بين المللي چقدر کارساز است. بخش هايي از بورژوازي عرب در مقابل ايران و ساير رقباي منطقه اي هم اکنون در حوزه خليج با پرچم اسلام سني (داعش) قد علم کرده و خر خود را مي رانند.

از سوي ديگر، نياز کل بورژوازي ايران به وجود حاکميت مناسب و کارآمد خود، به تغيير و تحول جمهوري اسلامي از شکل ضروري حاکميت سياسي سرمايه در برابر انقلاب و براي سرکوب آن، با کش و قوس هاي زياد در طول اين سه دهه، به شکل مطلوب و ممکن حاکميت سياسي بخش اعظم بورژوازي در قامت جمهوري اسلامي انجاميده است. اسلاميت اين جمهوري، در برخورد به تنه واقعيت هاي اجتناب ناپذير سياسي، اجتماعي و اقتصادي با تناقض پالايش خود از ايدولوژي اش و شيفت کردن به يک حکومت متعارف بورژوايي روبرو شده است. تمکين به اين واقعيت را در فريز کردن شعارهاي "مرگ بر آمريکا"، "فتح کربلا" و صدور انقلاب اسلامي بايد ديد؛ امروز، علم کردن پرچم "گشايش سياسي و اقتصادي"، "ضرورت بازسازي اقتصاد" و "توسعه اقتصادي" و ... در ايران، قرار است اين جمهوري آسماني را زميني کند. با کنار رفتن پرده سنگين ژورناليسمي که به نحوي سازمانيافته حقايق سه دهه زندگي مردم زير سلطه جمهوري اسلامي را پنهان مي کرد، معلوم شد که اين جامعه هويت اسلامي به خود نمي پذيرد. بر اساس اين فاکتورها، ايدولوژي اسلامي در حاکميت امروز بورژوازي ايران و در خود جمهوري اسلامي تضعيف گشته و گماس گماس به حاشيه رانده ميشود.

جمهوري اسلامي ايران، نمونه بارز شکست ايدولوژي اسلامي است. به اعتبار همه آنچه گذشت، امروز ديگر صحبتي از صدور انقلاب اسلامي و تلاش براي اتحاد "امت اسلامي" در کار نيست. آنچه هست تکاپو در راه تسخير مکاني لايق و درخور در تقسيم کار جهاني به مثابه يک قدرت سرمايه داري منطقه اي است. بورژوازي ايران و جهان در طي اين سالها به تدريج فهميدند، که تنها شکل ممکن حاکميت اجتماعي و طبقاتي آنها و کل سرمايه در ايران، همين جمهوري است. دلسوزترين، خانه دارترين و نجيب ترين مادر فرزندان اش! امروز جمهوري اسلامي در کارزار جا انداختن خود به عنوان حاکميت رسمي سرمايه در ايران، و بويژه در ژست "اسلام خوشخيم" و متحد استراتژيک حفاظت از منافع غرب در منطقه، ايدولوژي و آرمان هاي ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني را در زرادخانه خود گنجانده است. دخالت در عراق و يمن و سوريه و تغذيه دستجات سپاه صدر و حزب الله و حماس و حوثي نه به خاطر باور ايدولوژيک به اسلام بلکه به دليل تلاش براي احراز يک موقعيت ممتاز در نظام سرمايه داري جهاني و سهم خواهي بورژوازي ايران از آن است. اينها اهرم فشار ايذايي جمهوري اسلامي براي فشار به رقباي منطقه اي در جنگ بر سر منافع سياسي و اقتصادي است. عروج دولت اعتدال و ظهور روحاني، بالماسکه این پرده برداری است. بورژوازي ايران تا آنجا به خميني، خلخالي، خامنه اي، رفسنجاني و خيل رهبران جنبش اسلامي در سياست و اقتصاد و ايدولوژي نياز داشت که به نقطه تلاقي امروز اش با غرب برسد. اينها سه دهه قمه کشي و اسيدپاشي "انقلابي" و حکم جهاد، سه دهه صدور باندهاي ترور مخالفينشان را در راه بازگشت به کلوپ "جامعه جهاني" به اجرا گذاشته اند و خيلي هم راضي اند. اسلام و اسلاميت اينها وسيله اي براي سرکوب يک انقلاب بود؛ امروز که ماموريت اسلامي و آرماني اين رژيم در به شکست کشاندن انقلاب ٥٧ تمام شده، زمان بازگشت به سوي غرب است. ابزار کهنه دیروز، امروز کارايي ندارند؛ بويژه بعد از قلدري القاعده و داعش اين را خود خامنه اي بهتر از همه فهميده که بايد ”نرمش قهرمانانه“بخرج داد. شانس آرمان "اسلاميت" اين رژيم سوخته است. شوق خميني به "امپراتوري اسلام" به همان جايي رفت که قبل از آن آرزوي "خلافت اسلامي" امثال سيد جمال الدين اسدآبادي ها رفته بود: به زباله داني تاريخ!

بدين اعتبار، تمام گرايشات و لايه هاي غش کرده بورژوازي ايران از خارج تا داخل در ته اين زباله دان در جستجوي همزيستي با رفسنجاني ها، خامنه اي ها و روحاني ها بسر ميبرند. روشنفکران و اديبان اين طبقه، خود را از شر هر گونه وسوسه تحول و مدرنيته خلاص کرده اند و در فضاي متعفن و گنديده ملي - ناسيوناليستي و بعضا عرفاني تنفس مي کنند. اما دهها ميليون زن و جواني که قالب هاي تنگ ”امت اسلام“ و ”هم ميهن ايراني“ را بر نميتابند، نيروي عظيم طبقه کارگري که توليد و بازتوليد زندگي مادي جامعه به کار او زنده است، انتظاراتي پس عظيمتر از حتي انتظارات انقلاب ٥٧ دارد. فقط سنن و گرايشات طبقه حاکم که در حفظ دنياي کهن ذينفعند، ميخواهند جامعه به همين جمهوري اسلامي شرکا رضايت دهد. فقط کوچک ابدال هايي که زندگي و حماقت ها و شکست هاي شخصي خود را به جاي تاريخ مي گيرند، خيال ميکنند جامعه خواهان تغيير در ابعاد کلان نيست و به پيشرفت نيم ميليمتري رضايت خواهد داد.   

اما از نقطه نظر طبقه کارگر، استحاله بورژوازي ايران و دولت اش قسطي است؛ فکاهي است؛ انگشت نما است؛ آرمان هاي بورژوايي مصرف شده اي است که بر تل خاکستر يک انقلاب عظيم توده اي ميدان دار شد و با قلع و قمع کامل آن اکنون ظاهرا خاموش شده است. اوضاع امروز حتما قند را در دل لندهورهاي "VIP" آب ميکند؛ همانها که با نشمه ها و مباشرها در آبهاي آزاد قايق سواري مي کنند و به سلامتي عظمت ايران و ميهن پرگهر آواز مي خوانند. اين شرايط قطعا به مذاق کرگدن ها و کارچاق کن هاي سرمايه دار که با دستان پر و جيب گشاد عزم بازگشت به وطن دارند، خوش آيد. اما، پيش شرط چنين استحاله اي تحميل استبداد شديد دولت و گله بورژوازي عليه طبقه کارگر ايران است. بازگشت به کلوپ "جهان متمدن" نيازمند دولتي است که با سفت کردن کمربندش، با مختصات ضد کارگري و ضد کمونيستي که با توسل به هر وسيله ممکن، از ناسيوناليسم و مذهب و استراق سمع و باتون و تفنگ، بدون تعارف از اصول دموکراسي بورژوايي، از نظام سرمايه داري و سودآوري سرمايه دفاع کند و بار بحران سرمايه جهاني را در اشکال فقر و فلاکت و بيکاري بر گرده کارگران بياندازد. مشاهده سيماي کريه بورژوازي ايران و دولت اعتدال در آيينه جهاني يک دولت سرمايه داري در قرن بيست و يکم کار دشواري نيست. بورژوازي ايران ثابت کرده که هرگاه منافع اش بخطر افتد، بموقع بشکل يک ارکستر همنواز در مقابل طبقه کارگر و کمونيسم اين طبقه مي ايستد. اگر چيزي وجه مشترک تمام لايه هاي بورژوازي ايران است، اراده آنها بر محصور کردن مبارزات و مطالبات کارگري و به تبع آن دخالت مستقل اين طبقه در امر سياست و تحزب کمونيستي است. بي حقوقي سياسي، اقتصادي و شرايط شديد استثمار کارگر و زحمتکش جامعه ايران ادامه خواهد داشت. براي طبقه کارگر تنها ارزش پوست انداختن ايدولوژيک جمهوري اسلامي، شفافيت يافتن بيشتر صف مبارزه طبقاتي در ايران است. براي طبقه کارگر دوراني است که بوي گند آپارتايد و شکاف طبقاتي همه جا را گرفته است؛ زماني است که فلاکت و بيکاري به استخوان اش زده؛ دوراني است که اتحاد کل بورژوازي ايران و موقعيت بالادست سرمايه داران ايراني از مکلاهاي متجدد تا آيت الله هاي ميلياردر را در کميته مشترکي تحت نام دولت اعتدال ببيند، و دست بکار تدارک و سازماندهي انقلاب کارگري عليه اردوي سرمايه شود. پاپ، دالايي لاما، خميني، خامنه اي، روحاني، ملا عمر طالبان، الشباب، بوکوحرام، القاعده و البغدادي و ... همه به يک آخور بسته شده اند: ارتجاع سرمايه داري!

 براي پاک کردن اين اصطبل طبقه کارگر بيش از نان شب به انقلاب کارگري نياز دارد.