در کمين گام بعدي!

 

فواد عبداللهي

 

و بلاخره مذاکراه شد. رازها همچون بخشي از يک رمان يا سکانسي از يک فيلم با طرحي کاملا کارگرداني شده مکشوف شدند. دولتها، شخصيت ها، احزاب و سازمانها، رسانه ها و کل بورژوازي ملي و بين المللي نقاب برداشتند و در جاي ”واقعي“ خود قرار گرفتند. اهل فن، ”مديران و مدبران“، از نگهدارها، بي بي سي ها و توده اي ها و قاري هاي مسجد، تا زيباکلام ها و سازگاراها و شيرين عبادي ها، آنها که هنر ”گره گشايي“ از مشکلات دولت را دارند به جلو صحنه پرتاب شدند و يک هفته و دو روز کنار هم در چمنزارهاي لوزان باربکيو زدند.

ترديدي نبود که در پايان اين فصل پر کشمکش، شيپورهاي داعيه اتمي رژيم در ازاي برسميت شناختن اش بعنوان يکي از قدرتهاي منطقه از جانب آمريکا، جمع آوري خواهند شد و غرب ”قول“ خواهد داد فتيله تحريم ها را پايين کشد. با آرام گرفتن رژيم اسلامي در يک هيرارشي منطقه اي و نسبتا جهاني، ديناميسم روابط آتي جهان غرب و دولت ايران رقم خورد. امری که  ضرب اول به نفع تحکيم قلدري بورژوازي ايران در خاورميانه است، و قدرت مانور ناسيوناليستي آن در منطقه را افزايش خواهد داد.

بر خلاف دورهاي گذشته که جمهوري اسلامی در مقابل آمريکايی قرار گرفته بود که تمام عوامل را به حرکت در ميآورد و بسيج ميکرد تا او را وادار به تغيير بکند، اما امروز با هزيمت آمريکا در خاورميانه و از جا کندن آخرين خشت هاي جهان تک قطبي در مقابل ساير رقباي جهاني، اين کل بورژوازي ايران است که در خندق دولت اعتدال، آگاهانه و مشتاقانه، نه تنها راه استحاله خويش را برگزيده است بلکه جواز رسمي دخالت در امور خاورميانه را در کنار ساير نيروهاي مرتجع منطقه از جمله عربستان و ترکيه، کسب کرده است. توافق لوزان براي بورژوازي ايران و دولت اعتدال اش چنين خاصيتي دارد. مدتهاست که ميکوشد از اسلام خمينى و لگدپرانى هاى ضد امپرياليستى و استقلال طلبانه اش، اعلام برائت کنند. مدتهاست که ميکوشد خود را دمکرات جلوه دهد و ”اسلام خوشخيم“ را وجه خود سازد. اگر روزگارى غرب مجبور شده بود در دنياى جنگ سرد و براى ممانعت از يک انقلاب کارگرى و چپگرا در ايران به ناسيوناليسم جهانسومى زير علم اسلام خمينى رضايت بدهد، حالا همين ناسيوناليسم حاضر است پيرايه هاى ضد غربى اش را بزدايد و اسلامش را کاملا تخفيف بدهد، معتدل شود و زير بيرق دولت روحاني متحد شود؛ تمام متاع قابل فروش اردوي بورژوازي ايران و دولت اعتدال در لوزان، در واقع همين ناسيوناليسم بود.

نيروهاي اين صف استحاله و شخصيت هايش حتي قرابتي با مصلحين اجتماعي همچون استوارت ميل، روسو و منتسکيو و کينز ندارند. هيچ احدي از اين کمپ پرچمدار بهداشت مجاني،  بيمه بيکاري، تحصيل رايگان، لغو آپارتايد جنسي و ستم بر زن، آزادي تحزب، تشکل و اعتصاب، و عليه استثمار خشن کارگر نيست. استحاله اين اردو چيزي است شبيه ”اصلاح طلبي“ ريگانها، تاچرها و يلتسين ها. از اين زاويه معادل نسخه کهنه شده و ايرانيزه شده دوران پس از پايان جنگ سرد اند، نسخه اي که خود با گند الگوي ”دموکراسي و بازار“ در دنياي امروز چنان بالا آمده که حتي مصمم ترين پرو روحاني ها هم نقدا خوابهاي يلتسيني نمي بينند. خودشان هم ميدانند که الگوي رشد اقتصاد به شيوه دموکراسي بازار حتي براي خود غرب هم به ته رسيده و بايد به سمت الگوي چيني شده اقتصاد خم شد. امروز کانون توليد عظيم صنعتي نه در غرب بلکه در چين و کشورهاي آسياي جنوب شرقي، و آمريکاي لاتين شکل گرفته است. بايد کارگر  ايراني، اسپانيايي، بريتانيايي و آمريکايي ارزانتر و نازل تر از نيروي کارگر در چين به کار گماشته شوند تا اقتصادشان جاني بگيرد. اين مسيري است که بورژوازي چه در غرب و چه در ايران ناگزير به پيمودن آن و فراهم کردن امنيت و شرايط سودآوري و بقا در آن است. حمله به معيشت کارگر، بيکارسازي هاي وسيع و تعرض همه جانبه به حقوق اين طبقه، یک رکن فراهم کردن شرایط رشد اقتصادی و استحاله اي است که الگوی خود را از چين ميگيرد. 

اما از زاويه ديگر، سرمايه در ايران و خاورميانه، حتي اگر روبناي سياسي و مولفه هاي داخلي خود را نيز ماله بکشد، باز کماکان قادر نيست در سايه توافقاتي مانند لوزان به نيمچه امنيتي براي سرمايه گذاري دست يابد. امروز گشايش سیاسی و اقتصادي در ایران نمی تواند خارج از معادلات خاورمیانه رخ دهد. اينجا منطقه اي است که هم پيشروترين انقلابات اجتماعي قرن همچون انقلاب ٥٧ ايران و انقلابات بهار عربي و پديده مقاومت انساني در کوباني بخود ديده و هم چکيده تقابل ارتجاع بين المللي و محلي،  کشمکش و تسويه حساب بورژوازي عرب با بورژوازي ايران، مسله فلسطين و اسرايل، همراه با کثيف ترين نيروهاي تاريخ بشري از القاعده و جبهه النصر تا داعش، دست بر ماشه رو در روي هم ايستاده اند و قدرت خود را تست ميکنند. تلاش دولت اعتدال همراه با پروپاگاندهاي اپوزيسيون بورژوا - ليبرال ايران، و ميدياي نان به نرخ روز خور در به تصوير کشيدن ”ايران متمدن“، خوش خيم و ”غير تروريست“ و متحد غرب که فشار اسلامي بر جامعه را نيز تقليل داده، ظاهرا تنها مولفه کافي است که ايران را ”جزيره امن سرمايه و سرمايه گذاري“ کند. اين اما يک شيادي تمام عيار است که بر مبناي آن جامعه را به ”تعامل بيشتر“ با دولت و به انتظار شکوفه رشد اقتصاد و تله ”کارآفريني“ سرمايه و سرمايه دار ميکشانند. سرمايه گذاري و صدور سرمايه به ايران در اوضاع بحراني خاورميانه که جمهوري اسلامي خود يک عنصر دامن زدن به نا امني و بي ثباتي در اين منطقه است، کشک است. پايان دادن به چنين بحراني نه در توان جمهوري اسلامي است و نه در حيطه قدرت آن. لذا مانع رشد سرمايه داري در ايران با وصف کج شدن سر دولت از في سبيل الله به سمت غرب، همچنان سياسي و منطقه اي خواهند ماند. اما ارکان اين جمهوري استحاله چيزي نيست جز ادامه اوضاعي که بود. سونامي بيکاري، فقر، دستمزد نازل، فحشا و تن فروشي، همراه با بي حقوقي همه جانبه انسان.  

وظيفه بي توقع کردن و ارعاب طبقه کارگر و مردم از هم اکنون توسط منتقدين درباري رژيم، طيف ناسيوناليستهاي ملون، توده - اکثريتي و جبهه ملي شروع شده است. ادبياتشان در دفاع از بورژوازي ايران و دولتش بي پرده است. سوال اينست: بلاخره با ورود رسمي ايران به کلوپ ”جامعه جهاني“، با پايان يافتن يک دوره تهديدات جنگي و از سر گرفتن لغو تحريمها، وضعيت کارگران ايران چه تغييري خواهد کرد؟  تبعيض و آپارتايد عليه زنان که نه فقط در استخدام و محيطهاي کار که در تمام ابعاد اجتماعي با قوت ادامه داشته، به کجا کشيده ميشود؟ تعقيب، شلاق زدن و حبس رهبران کمونيست و راديکال کارگري که در ليست سياه دولت و کارفرما قرار دارند چه مي شود؟ بعلاوه و مهمتر از آن کارگران همچنان از حق داشتن تشکل هاي واقعي خود محروم اند. بيکارسازي و اخراج کارگران در سراسر کشور رو به گسترش گذاشته است. براي اين ارتش ذخيره بيکار هيچ تاميني وجود ندارد، حتي همان بيمه بيکاري ناقص و دم بريده جمهوري اسلامي را هم تماما نميدهند.

واقعيت اينست که گرد و خاک اردوي سرمايه حول و حوش توافقات خواهد خوابيد.  طبقه کارگر و اکثريت جامعه براي تحقق خواسته هاي خود، براي نابودي فقر و فلاکت، در اعتراض به بيکاري و سطح نازل دستمزدها، براي از ميان بردن نابرابري انسانها، براي از ميان بردن مالکيت خصوصي و کار مزدي، با خشونت و سرنيزه طبقه حاکمه مواجه خواهند شد. لوزان و سازماندهى اقتصاد صبر و دفع وقت شايد انفجار طبقاتي محتوم را چند صباحى به عقب بياندازد. اما کمين بعدى در سرنوشت بورژوازي ايران و دولت اش، يک کمين سياسى خواهد بود.