پيش به سوي برپايي جنبش مجامع عمومي!

 

فواد عبداللهي

 

فکرش را بکنيد اگر کارگران نفت، پتروشيمي ها، معادن، راه آهن ها، ذوب آهن ها، معلمان، پرستاران و ... مراکز بزرگ و کليدي صنعتي از تشکل هاي واقعي خود برخوردار بودند؛ تصور کنيد اگر اين تشکل ها در ارگانهاي محلي و سراسري متحد بودند؛ فکرش را بکنيد اگر کارگر ميتوانست نيرو و مبارزه خود را در صفوفي منظم حول شعار و مطالبات اقتصادي و سياسي خود به حرکت درآورد؛ آنگاه چه نقشي در اوضاع حال حاضر جامعه ايران بازي ميکرد؟     

    آيا کارفرما و دولت جرات ميکردند مزد صدها هزار کارگر را نپردازند، ميليونها را بيکار کنند و بدون هيچ تاميني به امان خدا رها کنند؟ آيا جرات ميکردند با اين گستاخي، چندرغاز حداقل دستمزد ١٧ درصدي را جلوي کارگر پرت کنند؟  آيا جسارت بخرج ميدادند که نصف جمعيت طبقه کارگر يعني زنان اين طبقه را به بردگي بي مزد کار خانگي بگمارند؟ ايا جرات ميکردند فعالين طبقه کارگر را محاکمه، زنداني و مورد تعقيب و آزار قرار دهند؟  

آيا ميتوانستند کرور کرور اعدام کنند بدون اينکه با صف اعتراض کارگران روبرو شوند؟ آيا قادر بودند هزاران هزار شهروند افغاني را با سنگيني آوار سياست ها و تبليغات کثيف بورژوا ناسيوناليستي دولت بر گرده شان به انجام شاق ترين کارهاي ارزان در بازار کار ايران مجبور کنند؟

جمهوري اسلامي با سرکوب شوراهاي واقعي کارگري در خلال سال هاي ٥٧  تا ٦٠ و با قتل عام کمونيست ها و تبعيد و زنداني کردن رهبران کارگري سر کار آمد. بيش از سه دهه است که ماشين سرکوب اين رژيم گاهي تحت نام ”سازندگي“ و ”اصلاحات“ و امروز با عنوان ”دولت اعتدال“، تعقيب ميکند، بيکار ميکند، به فلاکت ميکشاند، تفرقه قومي، جنسي و مذهبي دامن ميزند، شکنجه ميکند و ميکشد تا ضمن دفاع از منافع و سود سرمايه و سرمايه داران، مانع از  اتحاد و متحزب شدن کارگران شود. سه دهه است که شامه شوراهاي اسلامي و خانه کارگر، اين تشکل هاي زرد دولتي را در مراکز صنعتي جهت تعقيب و شناسايي فعالين کمونيست عرصه تحزب و تشکل يابي کارگران عليه سرمايه داري و دولت اش را تيز نگه داشته اند. و دقيقا بنابه همين دلايل است که مبارزه بي وقفه طبقه کارگر ايران عليه اجحافات و استثمار وحشيانه سرمايه داري و دولت آن، و براي بهبود کار و معيشت  خود، در طول اين همه سال هر روز و هر ساعت، اجتناب ناپذير و جزيي لاينفک از سوخت و ساز جامعه سرمايه داري ايران بوده است!

    مبارزات کارگران در يکسال اخير عليرغم فقدان تشکل هاي سراسري و علني، مهمترين فاکتور تحولات سياسي و عامل نگراني جدي دولت اعتدال و  کل جناح هاي بورژوازي ايران بوده است. و دقيقا به دليل همين فاکتور است که جناب رفسنجاني ناگهان به صرافت تقدير از کارگران نفت و نقش کليدي انها در انقلاب ٥٧ مي افتد! همين ”نگراني“ است که تمام بورژوازي را وادار کرده است که علنا در معادلاتشان از کارگر، حسابي ببرند. همين ”هراس“ است که هر چاقوکش اين طبقه را وقتي در راس سازماندهي دولت بورژوايي قرار ميگيرد اعم از اينکه عمامه سرش گذاشته باشند يا کروات به گردنش آويزان، فورا بعنوان متخصص مبارزه با کمونيسم قد علم ميکند!

   حقيقت اينست که صدها هزار کارگر در اين مدت در مقابل مراکز دولتي پيکت کرده اند، در معادن و محل کارشان اعتصاب و اجتماع کرده اند. عليرغم دودوزه بازي هاي دولت اعتدال و سنگ اندازي هاي خانه کارگر، عليرغم بگير ببندهاي رهبران و فعالين کارگري و محاکمه و اخراج شان از محيط هاي کار، عليرغم توطئه سکوت دولت ”تدبير“ و بخش اعظم اپوزيسيون بورژوازي ايران، کارگران هر روز در اعتراض به مناسباتي بوده اند که زندگي را بر آنها سياه کرده است. تمام اين سالها مبارزه و مقاومتي بي وقفه - گاه آشکار گاه پنهان - عليه ستم و استثمار سرمايه داري در هر دم و بازدم حيات جامعه سرمايه داري ايران وجود داشته است. نبردي که ذاتي جامعه بورژوايي و عليه آن است. و همين مبارزه است که بايد آگاه شود، سازمان يابد، قدرتمند گردد، به افق کمونيستي و چشم انداز در هم کوبيدن دولت بورژوايي  بيانجامد. اما همه اينها هنوز مقدمه اي است بر آنچه طبقه کارگر در صورت متشکل شدن در ابعاد توده اي و سراسري قادر به انجام آن است. اين طبقه تنها به نيروي طبقاتي خود، از يوغ استثمار سرمايه داري رها ميشود و نه فقط خود، بلکه کل جامعه را رها ميکند. اتحاد و همبستگي کارگران و خودآگاهي طبقاتي آنان شرط پيشروي در نبرد عليه تمام اشکال و آلترناتيو هاي بورژوايي است. ضرورت متحد شدن و متشکل شدن طبقه کارگر از مبارزه اجتناب ناپذيرش عليه سرمايه داري ناشي ميشود. کارگر منفرد، مستاصل و فاقد قدرت است و چاره اي جز تسليم به قهر دولت و سرمايه ندارد؛ بازتوليد مناسبات سرمايه داري تنها با تکيه به پراکندگي طبقه کارگر تا امروز دوام آورده است. تشکل و اتحاد طبقاتي اين طبقه چشم اسفنديار نظام سرمايه داري و دولت آن است. زمان آن رسيده است تا کارگران، بويژه کارگران مراکز صنعتي در همه جا صفوف خود را در تشکل هاي علني واقعي خود متشکل کنند. شکل و ابعاد اين تشکل توسط تجربه کارگري در انقلاب ٥٧ ايران اثبات شده است. مجمع عمومي کارگران شکلي است که هم اکنون نيز در تحرکات کارگري ظرف بسيج و سازماندهي توده کارگران است.  آنچه که لازم است، منظم کردن اين مجامع عمومي و سازمان دادن آنها و تحميل آنها به کارفرما و دولت است. اين نياز به يک جنبش مجامع عمومي دارد. زماني که هر کارگر اگاه، خود را فعال جنبش مجامع عمومي بداند، اگر مجامع عمومي منظم و شوراهاي واقعي در مراکز مختلف برپا شود و کارگران متشکل شوند، و پرچم افزايش دستمزد، ٣٠ ساعت کار و بيمه بيکاري و بهداشت رايگان، برابري و رهايي از ستم سرمايه را بدست گيرند، آنگاه چه اتفاقي خواهد افتاد؟!

     هيچ قدرتي قادر به مقابله با آنها نخواهد شد. برپا کردن و دامن زدن به جنبش مجامع عمومي يک قدم کليدي طبقه کارگر براي تغيير اوضاع به نفع خود و آماده شدن براي ايفاي نقش خود در رها کردن جامعه از نکبت سرمايه داري و دولت آن در ايران است. پيش به سوي برپايي جنبش مجامع عمومي!