طبقه کارگر، حقیقت و ضد حقیقت!
مظفر محمدی
بحران ها ی جمهوری اسلامی برای طبقه کارگر ایران و زحمتکشان جامعه تیغ دو لبه است. دولت بحرانی یعنی اینکه اقتصادش درست نمی چرخد، بیکاری روزافزون است. اخراج مداوم است، دستمزدها بموقع پرداخت نمی شوند. حقوق ها پایین و ناچیزاند، تورم و گرانی سرسام اور است و حقوق ناچیز کفاف نصف مخارج خانواده ها را نمی دهد دولت بحرانی یعنی سیاستش سرکوب عریان و اختناق و دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام است. دولت بحرانی و بخصوص وقتی مثل جمهوری اسلامی ایدئولوژیک و اسلامی هم باشد یعنی فشار کمر شکن اخلاقی بر جامعه و مردمانش و رواج خرافه و موجب انحطاط جامعه! نتیجه ی این وضعیت اگر از طرفی پایه های رژیم را سست نشان دهد و یا نشان بی ثباتی اش باشد، اما پایه های زندگی اجتماعی توده های کارگر و زحمتکش را هم سست کرده و موجب استیصال و تسلیم و حتی تفرقه در صفوف طبقه کارگر و زحمتکشاان است. تنها یک نمونه ، شرایط فلاکتبار طبقه کارگر ایران را نشان می دهد. بر اساس آمار ارائهشده از سوی وزارت کار، «تنها هفت درصد از کارگران به صورت "قرارداد رسمی" مشغول فعالیتاند و ۹۳ درصد باقیمانده در قالب دیگر قراردادهای موقت مشغول به کاراند. فشار اقتصادی شدید روی کارگران و وضعیت بحرانی صنعت در ایران، موجب اشاعه قراردادهای سفید امضا شده است. کارفرمایان با بستن این قراردادها به راحتی میتوانند کارگران را بدون هیچگونه حقوق و مزایایی اخراج کنند. موج اخراج کارگران ا ز طرفی و قراردادهای سفید امضا از طرف دیگر نیروی کار را به ورطه استیصال کشانده است. از این شرایط چه نتیجه ای می توان گرفت؟ نتیجه ای که چپ های رادیکال و لیبرال های مدافع حقوق کارگر می گیرند این است که بحران سرمایه داری و در اینجا بحران های رژیم جمهوری اسلامی بخودی خود موجب بحران اجتماعی و خیزش ها واعتراضات توده ی می شود. نهایتا رژیم بحرانی متزلزل و سست، سرنگونیش حتمی است. این چپ متوجه این طرف قضیه نیست که بهمان میزان که بحران اقتصادی هست، زندگی کارگران و زحمتکشان هم بحرانی شده و استیصال حاکم میگردد. از کارگران بیکار و یا با دستمزد ناچیز و بار سنگین هزینه خانواده هایشان و کارگرانی که دغدغه شبانه روزیشان تامین زندگی امروز تا فردا است، چه انتظاری می توان داشت! در قاموس چپ ضد رژیمی و کارگر دوستان نامربوط به مبارزه طبقاتی، فقر مساویست با شورش و انقلاب و رفاه مساوی است با سازش و رضایت. اما تجربه تاریخ مبارزه طبقاتی نشان داده است که این معادله هر نتیجه ای داشته باشد مساله استثمار و بهره کشی و بردگی مزدی طبقه کارگر را جواب نمی دهد. کارگر خواه مرفه و یا فقیر به چیزی نیاز دارد که موقعیت اجتماعی و اقتصادیش ار از برده مزدی به صاحب جامعه تغییر دهد. اگر این حاصل نشود، کارگر مرفه و فقیر هر دو برده مزدی باقی می مانند. یکی با مشقت بیشتر و دیگری مشقت کم تر. اما هر دو یک موقعیت دارند. چیزی ندارند جز زنجیرهای دست و پایشان. زنجیر بردگی مزدی! طبقه کارگر در هر موقعیت و شرایط کار و زندگی بهتر یا بدتر اما به چنین آگاهی و خودآگاهی و افق طبقاتی نیاز دارد و لاغیر. چپ رادیکال ایران هنوز در فاز مبارزه دمکراتیک و به اصطلاح انجام وظایف دمکراتیک است. وظایف سوسیالیستی طبقه کارگر و کمونیسم به آینده نا معلوم و یا بعد از وظایف دمکراتیک محول می شود. اما چپ در این به اصطلاح وظایف مرحله ای خویش هم ناکام است. چرا که همیشه جناحی از بورژوازی و خدمه و حشمه روشنفکرانش شعار و وظایفی به نام اصلاحات و رفرم را در آستین دارد و هر جا کارش لنگ شود حتی جنبشهای اجتماعی هم حول این اصلاحات بوجود می آیند. تا هم اکنون در ایران، جنبش های اجتماعی برای رفرم و اصلاحات اقتصادی و سیاسی کاملا تحت سلطه و هژمونی جناح اصلاحات بورژوازی در درون و بیرون رژیم اند. در این رابطه توده ایست ها، اکثریتی ها و لیبرال ها و مارکسیست های علنی بعنوان پادو این جریان "اصلاحات" هستند و کاملا در خدمت آن قرار دارند. اما برای کمونیست های طبقه کارگر وظایف دمکراتیک مقدم بر وظایف سوسیالیستی نیست. مرحله ای از مراحل انقلاب کارگری نیست. مطالبات و کار دمکراتیک زمانی به ثمر مینشیند که بدوا کار سوسیالیستی انجام شده، تحزب کارگران شکل گرفته، تشکلهای توده ای کارگران سازمان یافته، آگاهی سوسیالیستی اشاعه پیدا کرده و مارکسیسم در میان طبقه کارگر رواج و دست بالا پیدا کرده باشد. آنوقت طبقه کارگر سازمانیافته و قدرتمند سراغ دیگر اقشار اجتماعی و زحمتکشان جامعه رفته ومیخواهد پشتش صف ببندند. چرا که ازادیهای بی قید وشرط سیاسی ، ازادی بیان و اجتماعات و رهایی فرهنگی و برابری زن و مرد را تنها این طبقه و حزبش تضمین می کند. در غیاب این، دمکرات ها و خرده بورژواها ودهقانان و کارمندان و غیره سراغ احزاب دمکرات و چپ و لیبرال خود می روند و چرا نه. چرا آنها با طبقه کارگری بیایند که نه حزب دارد و نه تشکیلات و سازمان توده ای و نه افق روشن پیروزی. یا چرا سراغ احزاب و جریاناتی که خود را کمونیست می نامند بروند که در بیرون و حاشیه ی طبقه کارگر و جامعه قرار دارند. طبقه کارگر برای رهایی از شرایط فلاکت بار کار و زندگی امروزش، برای رهبری مبارزات اقتصادی جاری اش و رهبری جنبش های اجتماعی آزادیخواهانه و نهایتا رهایی از کار و بردگی مزدی و کسب قدرت سیاسی، بدوا باید تحزب کمونیستی اش را پاسخ داده باشد. احزاب چپ، لیبرال، دمکرات و یا سوسیال دمکرات و از این قبیل، حزب کمونیستی کارگران نیستند. در غیاب چنین حزبی و در دنیای امروز بدلیل گندیدگی نظام سرمایه داری و بازار آزاد و نفرت توده های عظیم طبقه کارگر از تبعیض و ستم بورژوازی و برنامه های ریاضت اقتصادی و گذاشتن بار بحران های اقتصادیشان بر گرده ی طبقه کارگر، احزاب چپ و دمکرات و لیبرال و سوسیالستهای خلقی و غیره در نقاطی از جهان، می توانند با توهم و اتوپی خرده بورژوایی شان زحمتکشان را دور خود جمع کنند. حزب فرانسوا اولان در فرانسه و جزب چپ یونان از آنجمله اند که توانسته اند نیروی وسیعی در میان جوانان بیکار، زنان و اقشار زحمتکش غیرپرولتر و حتی بخشی از کارگران متوهم را جمع کرده و با رای آنها اکثریت شده و دولت تشکیل دهند. و این پدیده، آب را از لب و لوچه چپ های رادیکال وطنی ما، اویزان کرده است. زحمتکشان یونان پشت حزب چپ سیریزا جمع شدند چرا که ریاضت اقتصادی کمرشان را شکسته است و حزبی امده و میگوید به قدرت برسم ریاضت اقتصادی را بر می دارم و جواب بانک جهانی وصندوق بین المللی پول را هم می دهم. و این یک اتوپی خرده بورژوایی است که گویا با اصلاحاتی در چارچوب نظام سرمایه داری میشود شانه از زیر بار قوانین و مقرراتش خالی کرد. اگر کسی بپذیرد نظامش سرمایه داری است در نتیجه باید قوانین بازی اش را هم رعایت کند وگرنه در کلاف تناقضاتش گیر افتاده و با کله زمین می خورد. سرنوشت جنبش سیریزا بهتر از جنبش همبستگی لخوالسا در لهستان یا اولاند در فرانسه و غیره نخواهد بود. دنیای امروز و از خیلی وقتها پیش دو آلترناتیو در پیش دارد. کاپیتالیسم یا سوسیالیسم . راه سوم و میانه ومیان بری وجود ندارد. گشتن دنبال مدلی دیگر غیر از این دو برای زندگی اجتماعی، اتوپی، پرت و نامربوط است. اتوپی خرده بورژاویی از نوع جنبش همبستگی، وعده های حزب اولان یا سیریزا یا چپ های پوپولیست امریکای لاتین و تئوری میانه ی جامعه ی بدون دولت جنبش زاپاتیستی و بوچکین که حزب کارگران کردستان "پکک" و اوجلان ان را تحت نام " کنفدرالیسم دمکراتیک جوامع "، کپی برداری کرده است...، ان راه های میانه ای است که نزاییده سقط می شوند. این جنبش ها و اتوپی های تعدیل نظام سرمایه دارانه و یا خزنده رفتن سراغ سوسیالیسم انهم از نوع خلقی اش، بسر آمده و تاریخ مصرفشان تمام شده است. تجربه دولت رفاه با انهمه دبدبه وکبکبه و احزاب قدرتمند سوسیال دمکرات در راس و رهبری اش، مدتها است به پایان رسیده و تمام شده است. اکنون از سوسیال دمکراسی حتی یال و دمی هم باقی نمانده است. هم اکنون بودجه سالانه حزب سوسیال دمکرات حاکم در سوئد را حزب محافظه کار در اپوزیسیون نوشته و به تصویب رسانده است. حزب سوسیال دمکرات حاکم الان مجری برنامه های اقتصادی حزب محافظه کار است! حتی مدل انقلابات این دوره از مخملی و سبز و تا بهار عربی اش هم نشان دادند که علیرغم این که با اهداف دمکراتیک و ازادیخواهانه و رفاه طلبانه آمدند، به ثمر نرسیدند. چرا که با محتوا و ماهیت نظام سرمایه دارانه سر سازگاری و حفظ ان را در بطن خود داشتند . در این انقلابات به اصطلاح دمکراتیک و در نتیجه ی توهم انقلابیون کارگر و غیر کارگر به تعدیل نظام سرمایه داری، تمام نهادهایی که بورژوازی برای حفظ این نظام لازم دارد، دست نخورده باقی ماندند. حتی در انقلاب مصر ارتش بورژوایی متحد انقلاب ظاهر شد و مسیر انقلاب را به جاده ی سابق دوره حسنی مبارک سوق داد و همه رشته های انقلابیون متوهم را پنبه کرد. همه این تجارب نشان داده اند و ثابت کرده اند که هر اقدام انقلابی بدون افق سوسیالیستی و تغییر نظام سرمایه داری به مدل زندگی اجتماعی دیگر که چیزی جز سوسیالیسم و کمونیسم نیست، محکوم به شکست اند. کاپیتالیسم را نمی شود دمکراتیزه کرد. از دلش رفاه بیرون کشید. از درونش ازادی و برابری در آورد و انتظار داشت سرکوب نکند. نظام سرمایه داری چه در کشورهای مهد دمکراسی و یا کشورهای عقب مانده تر، بدون سرکوب یک روز هم سر پا نمی ماند. در این کشورها، خود دمکراسی عامل سرکوب وخشونت سازمانیافته است. مقرراتی که به نام دمکراسی و قانون بر دست و پای طبقه کارگر این کشورها بسته اند کاملا و عریان استثمارگرانه، سرکوبگرانه وتوام با خشونت سازمانیافته است. کارگر جماعت در این نظام مقدس دمکراسی مگر می تواند یک روز مریض شده و سر کار نرود یا چند دقیقه دیر کارت شروع کارش را بزند و یا چند لحظه زود محل کار را ترک کند و جریمه نشود؟! طبقه کارگر جز از راه دست یابی به حزب کمونیستی اش، به افق انقلاب کارگری و سوسیالیستی اش و به سازمانهای توده ای اش نمی تواند شرایط فلاکتبار کار و زندگی اش را تغییر دهد. برای کارگران کمونیست، هر اعتراض و اعتصاب و مبارزه جاری و اقتصادی کارگران، یک سنگر پیشروی و نزدیک شدن به تحزب کمونیستی طبقه و افق انقلاب کارگری است. جز این، هر وعده ای به بهبودی شرایط کار و زندگی طبقه کارگر و اشاعه ی هر گونه توهم در میان طبقه کارگر به بورژوازی و جنبش های غیر پرولتری و بورژوایی بعنوان ناجی جامعه، ضد حقیقت، دروغ، ریاکارانه و خیانت به طبقه کارگر و زحمتکشان است.
١٠ بهمن ٩٣ (٠٣ ژانویه ٠١٥۲)
|