فلاکت در ایران

مصطفی اسدپور

 

گفته میشود از سیاهی رنگ بالاتری وجود ندارد. چرند میگویند. به پدیده فقر در ایران نگاهی بیاندازید!

روی اول سکه: وزیر وزارتخانه کار و رفاه در دولت نهم در پافشاری لجوجانه  خود مبنی بر عدم اعلام خط فقر و در نتیجه عدم اعلام آمار جمعیت فقیر جامعه در دنیای سیاست ایران انگشت نما شد: وقتی قرار نیست تغییری در وضعیت آنها حاصل شود، اعلام این ارقام و آمارها چه فایده ای دارد جز اینکه مردم بیچاره را نگران میکند!؟ همانموقع هر تک خبرنگار روزنامه دست چندم محلی و خود وزیر کار بر ابعاد گسترده فقر در آن جامعه  واقف بودند. دو هفته پیشتر وزیر کار دولت یازدهم اعلام داشت نود درصد مردم در زیر خط فقر زندگی میکنند. وزارتخانه متبوع ایشان تنها یک نمونه از دستگاههای دولتی است که جمعیت زیر خط فقر را دائما و با دقت رصد مینمایند. ملت شریف ایران میتوانند با آرامش (فرقی نمیکند و اگر دلشان خواست با نگرانی) سر بالین بگذارند که همچنان هشتاد تا نود درصد هم میهنان، زیر خط فقر بسر میبرند! نحوه محاسبات و ضریبها و نمودارها متفاوتند، چند درصد بالا و پایین بجای خود، اما مساله قابل تامل در اینستکه امروز هزاران هزار رسانه و مجمع تحقیقی و سخنگویان دوایر دولتی از راه بررسی عمیق و عمیقتر فقر و دامنه و عوارض آن نان میخورند.

روی دوم سکه: حسن روحانی رئیس جمهور در توضیح سیاستهای اقتصادی دولت خود برای چندمین بار تاکید کرد اهدای اعانه به فقرا  و فرهنگ گداپروری سیاست او نیست بلکه باید مردم را به کارآفرینی رهنمون شد. تامین معیشت بعهده خود مردم است! این جمله نوک کوه یک تعرض عظیم سیاسی - فکری با سخیف ترین عبارات به آن جامعه است که دولت دیگر مشغول صدقه و مستضعف پناهی و اطعام و پر کردن شکم مردم نخواهد شد! متصدیان حکومتی که با کمال میل با دقت و آمار و ارقام گسترش فقر در جامعه در سی سال گذشته را زیر بغل زده اند روی سر قربانیان این وضعیت منت میگذارند: هنوز این آخر خط نیست. خشتهای باقیمانده از هر گونه چتر اجتماعی از میان برداشته خواهد شد. در آینده ای که هیچ مشخصه ای از آن پیدا نیست این مردم بدون نیاز به عصای دولت قادر خواهند شد خود را به بالای خط فقر برسانند!

ابعاد گسترده فقر در ایران تمام مرزهای قابل تصور را پشت سر گذاشته است. این یک فقر عمومی نیست. یک فلاکت اجتماعی است. دیوار فقر، دور باطل فقر، سونامی فقر، فقر ساختاری، جامعه در حال تلاشی از جمله عبارتهای رایج در توصیف جامعه است. این پرتگاهی است که مکانیسمهای عادی جامعه جلودار آن  نیست، اشتغال حریف هزینه ها نمیشود و از  چتر تامین اجتماعی خبری بطور قابل اعتنا نمیتوان سراغ گرفت. مساله محوری اینستکه پای جنگ یا فجایع طبیعی با یک چشم انداز پایان در میان نیست. آن جامعه با یک پروسه سازمانیافته مواجه است که مصمم است دستگاه اقتصاد سرمایه دارانه را بر محور بی حقوقی مطلق کارگر، مطیع بودن کارگر و یک دستگاه دولتی با کمترین هزینه مسئولیتهای اجتماعی استوار سازد. پله دیگر در دور تباهی و فلاکت در آن جامعه اینستکه  فرسخها راهی  که تا امروز ( خارج ساختن عملا کل طبقه کارگر از مشمولیت هر گونه قانون کار و حذف یارانه ها تنها دو نمونه است) برای جلب رضایت سرمایه طی شده است هیج بارقه امیدی را در افق نمایان نکرده است.

اگر خود فلاکت  زندگی روزمره مردم را با مصیبت همراه ساخته است اما در دنیای پر تحول سیاسی ایران و در کشمکش  نیروهای سیاسی، جای پای آن در یک سوال سمج مداوما قابل مشاهده است: چه وقت کاسه صبر مردم لبریز خواهد شد؟ هنوز در غیاب شورشی که آن جامعه آبستن آنست فلاکت و چاره اندیشی برای آن در اولویت  سیاست و سرنوشت آن جامعه قرار خواهد داشت.

ابعاد فلاکت

فقر همزاد  جامعه سرمایه داری  است. اساس این سیستم تولیدی بر مبنای طبقه کارگری است که برای تامین نان و معیشت خود (ظاهرا داوطبانه ولی در واقع) مجبور است که به استخدام سرمایه دار در آید. منطق سود که سرمنشا دیگری جز کار کارگر ندارد، نفس اشتغال پروسه ای است که دستمزد کمتر و کار بیشتر را به او تحمیل کند. تورم و گرانی و بحرانها مکانیسمهای دیگر این سیستم است که کارگر را در همان موقعیت، یعنی نیاز مادی معاش،  برای تن دادن به اشتغال نگه بدارد. تعریف از فقر، توضیح دلایل آن و راه حلهای مقابله با آن طبیعتا یک موضوع کشمکش میان سرمایه داران و کارگران بوده است. فقر مطلق یعنی آن استانداردی که یک انسان برای زنده ماندن از طریق نیازمندی به حداقلی از کالری مواد غذایی و ضروریات پایه بهداشتی و مسکن برای زنده ماندن به آن احتیاج دارد.  فقر نسبی معیار دیگری است که حتی در صورت بهبودهایی در زندگی، به کارگران تفهیم میسازد که هنوز چقدر نسبت به موقعیت و امکانات جامعه  در سطح استاندارد روز محروم است. هر دو معیارهای ذکر شده ضروری است که نشان بدهد بنا به آمارهای دولتی چه جمعیت بزرگی از طبقه کارگر و مردم زحمتکش در فقر مطلق و دست بگریبان سیر کردن شکم خود و خانواده هستند.

دكتر حسین راغفر در گفت‌وگو با  ایسنا، همچنین خط فقر مطلق (شدید) كشوری در سال ٨٣ را ٢٣٨ هزار تومان، ٨٤ ، ٢٦٧ هزار تومان، ٨٥، ٣٢٥ هزار تومان و در سال ٨٦ نیز ٤٠٠ هزار تومان برشمرد و با اعلام این كه خط فقر مطلق شهر تهران هم، در سال ٨٦ ، حداقل ٧٧٠ تا ٧٨٩ هزار تومان بوده است، گفت: خط فقر مطلق استان تهران نیز در سال ٨٣ ، ٤٠٠ هزار تومان، ٨٤ ، ٤٨٠ هزار تومان ، ٨٥ ، ٥٦٠ هزار تومان و سال ٨٦ ، ٦٥٠ هزار تومان و این ارقام بیانگر رشد سالانه ١٨ درصدی خط فقر در كشور است. در سال ٨٣، ٢٩ و ٤ درصد، سال ٨٤، ٣١ و ٩ درصد، سال ٨٥ ، ٣٣ و ٦ درصد و سال ٨٦، حداقل ٣٥ درصد جمعیت كشور در زیر خط فقر مطلق به سر می‌بردند.

این اظهارات از جانب وزارت کار و تعاون در اردیبهشت سال ١٣٨٧ است. وزیر محترم کار در سال ١٣٩٣ شخصا ٩٠ درصد کارگران را زیر خط فقر معرفی نمودند که این آمار از جانب  محجوب مسئول کمیسیون کارگری مجلس مورد تائید قرار گرفت. در تکمیل این گزارشات و آمارها چند نکته "حاشیه ای" هنوز باید مد نظر قرار بگیرد: اولا این ارقام مبنی بر دستمزد اعلام شده کارگران است و پدیده دستمزدهای معوقه و دستمزدهای پرداخت نشده را دربر نمیگیرد. ثانیا در ایران پدیده تورم  و گرانی از هیچ کنترل واقعی برخوردار نیست. ثالثا، مقوله مسکن، کیفیت و قیمت آن در بازار سیاه کلا در این بررسی ها از هیچ اعتباری برخوردار نیست.

عبارت "فقر در ایران" در جستجوی موتور اینترنتی گوگل،  یک و نیم میلیون صفحه مطالعاتی را در اختیارتان میگذارد. بخش مهمی از این صفحات شامل آمارها و مدارک و شواهد در تایید پدیده کمر شکن فلاکت در آن جامعه است. اما این هنوز برای نزدیک شدن به ابعاد واقعی این پدیده کفایت نمیکند. 

فقر و تراژدی های فردی:

در پشت هر عدد از آن دست کم سی و پنج میلیون نفر  (٣٥٠٠٠٠٠٠) اسیر چنبره فقر یک انسان پنهان است که با تمام هیئت انسانی خود با پایه ای ترین شرط زنده ماندن فردی و شراکت در زندگی جمعی گلاویز بوده است. کمبود کالری و پروتئین و ویتامینها را هنوز میتوان در لطمات غیر قابل جبران سلامتی افراد اندازه گرفت.  اما سرشکستگی، غرور از دست رفته، خوره بیکاری و دوری از سازندگی، شادی و امیدهای فروخورده و همه پیامدهای طبیعی فقر را چگونه میتوان از زبان ارقام و نمودارها منعکس نمود؟

فقر یک زندان است که انسانها را بدون هیچ دلیل و معیار و ضابطه  بدرون آن میاندازند. هیچ جرم و کیفرخواست و محاکمه ای لازم نیست، ضرورتی بر هیچ قل و زنجیر و نگهبان نیست، یک روز آفتابی میتوان با یک حکم اخراج زندگی فرد "مجرم" را ساقط کرد. نانش را برید، دنیایش را به قرص نان سر سفره تنزل داد، به انزوایش کشید، از عضو مغرور جامعه به موضوع صدقه و بخشندگی تبدیلش ساخت؛ میتوان دوره محکومیت فرد بخت برگشته را بنا به "مقتضیات بازار" و تا بالا رفتن شاخص رشد تولیدات ملی، تا حصول ترازنامه مطلوب صادرات غیر نفتی و تا سر ریز شدن صندوق ذخیره ارزی دولت و مشابه آن  به تعویق انداخت. هیچ محدودیتی نیست، میتوان با تغییر ضریب تورم گلوی وی را بیشتر و بیشتر فشرد. تنها فرق زندان فقر در اینستکه فرد زندانی از اختیار لازم برخوردار است که کلیه های خود را بحراج بگذارد، کودک خود را به گدایی بگمارد و یا اگر حوصله اش سر رفت خود را حلق آویز کند...

عالیجنابان اداره مملکت در فاصله دو آروغ صرف چای به شهروندان جامعه تسلی میدهند که در امریکا هم یک ششم جمعیت در زیر خط بسر میبرند!  در ادامه میشنوید که  از افریقا تا آسیا و حتی در دل اروپا  "فقر" معضل بزرگ دولتهای حاکم است!  آیا هیچ متوجه فضیلت ذاتی حضرات هستید؟ چگونه است که در تمام سالها این عبارات با آب طلا بر سر کوی و برزن نصب نشده است؟ آیا میشود تقاضا کرد این بیانات را بزبان قابل فهم برای کودکان هم منتشر سازند تا والدین در هنگام تسلی کودکان گرسنه بهانه گیر با "معضل" کمتری دست و پنجه نرم کنند؟! آیا میشود تقاضا کرد با این بیانات اداره آب و برق را شیر فهم بفرمایید که بیجهت بدنبال قبوض پرداخت نشده خون خود را کثیف نکنند؟ معلوم نیست چرا از افریقا تا امریکا و از دل اروپا و دست بر قضا در ایران در گذر زمان قرعه فقط به کارگر و زحمتکش جامعه میافتد و در این میان باسن های حضرات بزرگتر و بزرگتر میشود. آیا از این عالیجنابان میداند در خرابترین وضع اقتصادی و پابپای رشد فقر چگونه است که حقوق ماهانه آنها فقط  بالاتر و بالاتر میرود؟

فقر و افسار گسیختگی فجایع اجتماعی:

گفته میشود در ایران بازاء هر خانواده دست کم یک فرد معتاد وجود دارد. اعتیاد یک اپیدمی است. یک خوره است که به جان زندگی مردم افتاده است. یک بیماری است که به زن و مرد، کودک و جوان و پیر، به شاغل و بیکار به کسی رحم نمیکند. آفتی  است که در هوایی که استنشاق میکنید، از همسایه و همکار، در اتوبوس در مدرسه، همه جا شما و عزیزانتان را مبتلا میسازد. خصوصیات فردی و یا دوست بد را نمیتوان دلیل مبتلا حدود سه میلیون نفر قلمداد نمود. همین کافی است بخاطر آورد در داستان زندگی معتادین بندرت کسانی پیدا میشوند که در هنگامه شغل و درآمد و در بهبوهه یک زندگی امن و در دل شادی و امید ناگهان بدام اعتیاد افتاده اند.  مهمترین عامل در درمان معتادان تقویت اعتماد بنفس فردی و دامن زدن به خوشبینی آنها بشمار میرود.  سوال اینجاست در مقابل دولتی که در سی ساله اخیر تنها هنرش در گسترش بیکاری و جمعیت زیر فقر بوده است، در مقابل دولتی که از خود در مقابل سرنوشت قربانیان اعتیاد سلب مسئولیت کرده است تلاش خانواده ها برای رهایی تک به تک عزیزانشان چگونه میتواند راه بجلو باز کند؟ داستان سنگ زیرین آسیاب و آب دیده شدن انسان در دل سختی ها را باید به قصه ها سپرد. انسانها در لابلای پدیده فقر متمادی و بی سر و ته در جمهوری اسلامی خرد شده و میشوند.  شکسته نفسی جمهوری اسلامی در برخ نکشیدن بزرگترین لیافت خویش در   ایجاد بزرگترین بازار تقاضای مواد مخدر واقعا ستودنی است.

فقر و تن فروشی:

کشور ایران هرگز سرزمین قدسین و  غلبه پاکی و عزت نفس و اخلاقیات و مشخصا در دفاع از حرمت زنان نبوده است. تن فروشی زنان، فقط بعنوان یک نمونه، پدیده ای با سابقه طولانی در این جامعه است. اما در دو دهه اخیر این جامعه با انفجار "بازار" تن فروشی مواجه بوده است. گفته میشود در همه محلات دست کم چند مسجد ساخته شده است به این باید اضافه کرد که در همه محلات فقیر نشین کس و یا کسانی در همسایگی هستند که از راه تن فروشی تامین معاش میکنند. فرمانده انتظامی و با تایید اداره بهزیستی رقم سیصد هزار نفر زن تن فروش را تخمین میزند. حتی اگر نیمه این رقم صحت داشته باشد اینکه صد و پنجاه هزار انسان در آن جامعه هست که خودفروشی را ترجیح میدهد تا بر کرسی رئیس دولت و وکیل  و استاد دانشگاه و امام جمعه و فرمانده نیروی انتظامی تکیه بزند را باید معیار بزرگی بر شرافت انسانی در آن جامعه دانست. حضرات میتوانند نفس راحتی بکشند که سیصد هزار نفر را به سمت کارآفرینی سوق داده اند، سیصد هزار نفر و خانواده مربوطه بدون فشار به خزانه دولتی نان خود را تامین میکنند.

انبوهی از هارت و پورتهای اخلاقی و ارزشی حکومت یک سر سوزن در دنیای تحقیر و نابودی جسمی و روانی این زنان  تقاوت ایجاد نمیکند. حضرات میتوانند صفحات آماری خود را با آمار رشد  تن فروشی از افریقا تا امریکا  پابپای ضریب فقر مزین نمایند. اما نمیتوانند از مسئولیت منجلابی که برپا ساخته اند خلاصی یابند. یک ذره شعور کافی است تا تشخیص داد تک تک این زنان و همه وابستگان آنها به ازای هر قدم در این راه صد بار به چاره دیگری برای زنده ماندن اندیشیده اند. 

کار کودکان:

دیماه سال ١٣٩١ جشنواره وزارت آموزش و پرورش در  بزرگداشت  نان آوران خردسال به رسوایی کشید. ظاهرا آش   وزارت آموزش و پرورش زیادی شور از آب درآمده بود.  در همان زمان رسما رقم وجود دو و نیم میلیون کودک در حیطه کار انعکاس یافت.  در حاشیه معلوم شد که نه وزارتخانه کار و نه وزارتخانه آموزش و پرورش هیچگونه هدف و برنامه عملی برای نجات این کودکان ندارند. واقعیت  آن بود که از ده سال پیشتر از زبان آمار کودکان از ده سالگی بعنوان نیروی کار دسته بندی شده بودند و به این ترتیب  کار کودکان بخش لاینفک چرخه تولید و از کانالهای طبیعی  تامین زندگی مردم محسوب شده است. زیر سایه دولت ایران بکارگیری کودکان جرم نیست، مجاز است.  وجود کار کودکان از چند دوجین چاه نفت برای دولت و برای اقتصاد مملکت پر سود تر است. این بی زبانان نه قانون کار لازم دارند، نه خورد و خوراک و سرپناه برایشان ضرورت دارد و نه اینکه مسئولیت اجتماعی و اخلاقی آنها چندان پر درد سر است. خاصیت کار کودکان در اینستکه هر جا گند آن برآید میتوان تقصیر را بگردن والدین بیمسئولت حواله داد! 

فقر و رشد محلات حاشیه نشین:

بخصوص بیست سال گذشته در ایران با رشد سرطانی جمعیت شهرها  مشخص میشود. در تمام شهرها محلات تازه بسرعت سر بر آورده اند. محلات ثروتمند نشین با خط فاصلهای بسیار روشن بسختی از نظرها پنهان میماند. پابپای آن و بمراتب گسترده تر رشد محلات فقیر نشین قابل تامل میباشد.  ارتباط میان فقر و ساکنین محلات فقیر نشین نیازی به توضیح ندارد. برای بخش بزرگی از کارگران و مردم زحمتکش این محلات بخش طبیعی از سیر ریشه دواندن در زندگی شهری بحساب آمده است. خاصیت این محلات برای دستگاه حکومتی بیشمار است. حاشیه نشین و حاشیه نشینی را میتوان تا اطلاع ثانوی از آب و برق و اسفالت و مدرسه و سیستم ایاب و ذهاب محروم نگاه داشت. محلات حاشیه شهرهای امروز در ایران تصویر گویای عمق فلاکت در آن جامعه است. برای میلیونها مردم زحمتکش این محلات تبدیل به یک باتلاق مادام العمر شده است. قبل از هر چیز آنچه امروز در مورد محلات حاشیه نشین برجستگی دارد اینستکه بخش مهمی از ساکنان را کارگران کارخانه و مناطق صنعتی بزرگ ایران تشکیل میدهند که دستمزدهای نازل  مجالی به امید برای نقل مکان به محلات بهتر را باز نمیگذارد. برعکس، این تعداد بیشتری از کارگران و خانواده هایی هستند که از محلات دیگر زیر فشار کمر شکن مسکن، مجددا به حاشیه نشینی و فقر آشکار آن برمیگردند.

ایستگاههای تباهی و نابودی، لانه های رشد انواع فساد و نابودی است. زمانی محلات کارگر نشین، محلاتی با رنگ و روی همبستگی و همیاری مشخص میشد. امروز ترکیبی از فقر و بی توجهی مطلق دولت این محلات را به جولانگاه انواع عفونتها و دستجات تباهگر تبدیل ساخته است. تنها "خاصیت" دستگاه حکومتی  سخاوتمندی در ساخت مساجد و دستجات سینه زنی است. از برکات این حسن نظر ساکنان این محلات در مورد دسترسی به آبریزگاه عمومی نمی توانند شاکی باشند! 

فقر و فرو ریزی اخلاقی در جامعه:

سالها فقر و نابرابری و همزمان فقدان هر گونه چشم انداز قابل قبول در آینده نزدیک  ارزشهای فردی و جمعی  انسانها را به تحلیل میبرد. فقر مادر  ترس و فردگرایی و عافیت طلبی است. ایران امروز با فروریزی ارزشهای اخلاقی شناخته میشود. گفته میشود بی اعتمادی و کلاه برداری همه گیر است. بزه کاری از سر و کول جامعه بالا میرود. خوش بینی و امید به آینده میمیرد.  بیجهت نیست که در این شرایط بازار کلاه برداران، بازار معرکه گیری مذهبی داغتر از هر وفت دیگر است.

و در این میان نباید لطمات فقر بر زنان را از قلم انداخت. پدیده " فقر زنانه" مدتهاست مصداق خود را اثبات نموده است. نوک تیز موج بیکارسازیها همواره متوجه حلقه های ضعیف کار یعنی زنان است. ترس از فقر و بی سرپرستی، ترس آینده فرزندان و همه قوانینی که دست زن را از هر حمایت قانونی کوتاه میکند، زنان را به اطاعت بیشتر وادار میسازد.

زیر بنای فلاکت

افتصاد سرمایه داری ایران با بحران مزمن دست و پنجه نرم میکند. تا آنجا که به جمهوری اسلامی مربوط باشد یک سیاست  بورژوایی سوپر دست راستی سکاندار تحرکی در تجدید بنای این افتصاد است. در رابطه با این بحران اقتصادی چند محور اساسی قابل رویت است.

اولا، بحران بمعنای خوابیدن چرخ تولید نیست. هیچ وقت باندازه این دوره تولید صورت نگرفته، به این اندازه تاسیس ساختمانها سر به فلک نساییده است، هیچ گاه به این اندازه ثروت با دستان کارگران  خلق نشده است. بحران مکانیسم سر و سامان جدید صفوف بورژوازی برای سود بیشتر است.

ثانیا،  کار کارگر تنها منشا سود در پروسه تولید است. در قاموس سرمایه چیزی بنام دلسوزی بحال کارگر، چیزی بنام انسانیت و عدالت وجود خارجی ندارد.

ثالثا، بورژوازی ایران مصمم است، چاره ای ندارد، جز اینکه سازمان تولید اجتماعی را برای دوره طولانی از سودآوری تجدید کند. در انتهای این پروسه یک لجنزار در انتظار کارگر نشسته است.

بدین معنا بحران و گرانی و تعطیلی کارخانجات برای سرمایه یک فرصت استثنایی برای خیز تازه و بزرگتر به سمت سود بیشتر است. شور و تحرک و همزبانی و طلبکاریشان گویای روشنی صفوف این طبقه در آینده ای است که میخواهند از حلقوم کارگر بیرون بکشند. چیزی که باسم حل بحران اقتصادی در دست است قبل از هر چیز یک اعلام جنگ تمام عیار، یک تصفیه حساب خونین و یک دشمنی طبقاتی است.  سیاستهای دولت و طبقه حاکم  منشا یک فلاکت سازمان یافته و طولانی مدت است که نسلها از طبقه کارگر نتواند کمر راست کند.

قانون کار یک نمونه گویاست. قانونی بشدت نازل و ضد کارگری که تنها خاصیت آن  در اینستکه کارفرما  با تبدیل آن به یک ورق پاره هر روزه قدرت خود را برخ کارگر بکشد. در سیاستهای مربوط به بیکاری وضع از این بدتر است. دولت و قوانینی که قرار بود شرایط اشتغال کارگران را تسهیل کند به ماشین پر کاری تبدیل شده است که چگونه کارفرمایان را از استخدام کارگر جدید معاف سازد و بجای آن نیروی کار تحصیل کرده و مطیع را مجانا مورد بهره برداری قرار دهد. راستی بعد از طرح استاد و شاگردی نوبت کدام بردگی خواهد رسید؟

بعد از رسمیت کار کودکان از سن ده سالگی نوبت تجدید نظر در ساختار بازنشستگی از راه رسیده است. قرار است در میان مدت بازنشستگی موجود بر اساس سنوات خدمت کنار گذاشته شود و بجای آن کارگران و کارکنان دولتی تا سن ٦٥ تا هفتاد سالگی مجبور به ادامه کار گردند!

سیستم های حمایتی:

حذف یارانه ها یک تعرض بزرگ طبقه سرمایه دار  به زندگی مردم زحمتکش بود. بدین معنا که دولت و جامعه خود را از هرگونه مسئولیت در مقابل تامین زندگی شهروندان معاف ساخت. مدت زمان زیادی برای اثبات نیاز بخش اصلی جامعه به این حمایتها آشکار گردد. در پروسه ای که اشتغال، بیمه بیکاری و حمایتهای اجتماعی دیگر در کار نیست، یارانه ها نقش محسوستری در معاش مردم فقر زده را بعهده گرفته است. طنز تلخ در اینستکه امروز بیش از هر وفت دیگر پرداخت یارانه ها به حربه روانی دولت علیه مردم زحمتکش تبدیل شده است که بجای سخاوتمندی دولت بهتر است فکری بحال خود کنند! لابد در غیاب کار و بیمه بیکاری از خانواده های نیازمند انتظار میرود گوش پسرک خردسال را بگیرند و بدست یک کارفرمای مجاهد صنایع ملی بسپارند و یا شاید مادر خانواده به فکر تن فروشی بیافتد!

چترهای حمایتی قابل انتظار کارگری یکی بعد از دیگری رسما و عملا از صحنه خارج شده و یا بشدت دور از دسترس قرار گرفته اند. بیمه اجتماعی مسقیما به پرداخت حق بیمه از جانب کارگر، دولت و کارفرما گره خورده است. با وسعت گسترده قراردادهای موقت بیمه اجتماعی را از حق طبیعی کارگری به یک ابزار مضاعف برای اطاعت وی تبدیل ساخته است.

سازمان بهزیستی  که بعنوان  ارگان مددکاری به نیازمندان  در آخرین پله سقوط تعریف شده است در سالهای اخیر تغییرات مهمی را از سر گذرانده است. تعداد هر چه بیشتری از  کودکان خیابانی، معتادین، بی خانمانها، زنانی که بنا به قوانین اسلامی به خیابان پرتاب شده و یا جز فرار راهی نیافته اند و ..   شاهد زنده نارسایی این ارگان در پاسخگویی به نیازها و حمایتهای ابتدایی هستند. خیلی ساده بودجه ای در کار نیست!

کمیته امداد با مسولیت حمایت از زنان و سالمندان در یک تجدید نظر در خط مشی خویش عملا به موتور فشار به  مراجعین تبدیل شده است که هر چه سریعتر تامین زندگی خویش را عهده دار گردند.

شرکت های تعاونی کارگری با سابقه بسیار طولانی میتوانست ارگان و ابزاری در دست کارگران باشد که به همت جمعی سدی را در مقابل گرانی ببندند. بنا به آمار خانه کارگر اکنون ٩ میلیون کارگر در عضویت این شرکتها بچشم میخورند. اما بدلیل ورشکستگی بیش از نیمی از این شرکتها و عملا معلق بودن تکلیف کارخانجات امید به این شرکتها بیهوده است.

کشمکش سیاسی _ایدئولوژیک در ایران

نارضاینی گسترده در میان مردم زحمتکش و فقیر جزو داده های جامعه است. حجم بسیار کمی از این نارضایتی راه به خیابانها و کارخانه باز میکند.  سرکوب و ترس از بیکاری حتما  موثر هستند. دلیل دیگر فرو خوردن نارضایتی و خشم در میان مردم زحمتکش بخاطر تعرض فکری عظیمی است که توسط کل حکومت و از جانب سرمایه داران و رسانه هایشان در دستور قرار گرفته است. در این حمله کارگران و مطالبات آنها سرمنشا بحران قلمداد میشود، کارگرانی که سربار خزانه عمومی شده اند، کارگرانی که از طرف دولت "اطعام" میشوند، کارگرانی که فرهنگ کاریشان ضعیف است، تنبل و راحت طلب هستند! امروز همه آخوندها و آیت الله ها بزبان اقتصادی سخن میرانند. امروز تعداد سمینارهای اساتید اقتصاد دان از مراسم دینی بمراتب بالاتر است. امروز مارکس ورد زبان آنهاست. تعداد کتابهای مارکس، کتابهای مربوط به مارکس، کتابهای مربوط به سوسیالیسم، تعداد پایان نامه های دانشجویی درباره مارکس سرسام آور است. این جانوران صابون به شکم مالیده اند که با حدیث نخ نمای شکست مارکسیسم راه بجلو باز کنند. معلوم نیست اگر توپ این جضرات در علم اقتصاد اینقدر پر است این قیافه لمپنانه برای چیست؟ راستی اینهمه کینه توزی بر علیه مردم زحمتکش از کجا آب میخورد؟ مگر نه اینستکه بر دوش همین کارگران راه صد ساله ثروت و آقایی را در بیست سی سال پشت سر گذاشتید؟

در میان این هیاهو سوالات ساده بیشتری خود را به در و دیوار مغزتان میکوبد. گیریم که مارکس و نظراتش شکست خورده باشد، میشود از محضر شریف حضرات خواست کمی از کرامات سیاستهای اقتصادی خود برای مردم و نه سرمایه داران را بیان بدارند؟ آیا میشود  سخاوتمندی دولت در اطعام مردم زحمتکش را با ارقام توضیح بدهند؟ مگر نه اینستکه سی سال است نان از سفره کارگر میدزدند  و گردن کلفت میکنند؟

بورژوازی و حکومتش در ایران همه پلها را پشت سر خود خراب میکند. اینها کمر به نبردی بغایت بیرحمانه با کارگر بسته اند. این ظاهر قضیه است. طبقه سرمایه دار ایران سی سال پیش امید خود را به شاه بسته بود. شرط بندی اینبار بورژوازی ایران روی جمهوری اسلامی مبتنی به یک فرض اساسا اشتباه است. این طبقه از سفره رنگین حاصل طبقه کارگر سرکوب شده سر از پا نمیشناسد. اینها فکر میکنند با بروز آشوب و تلاطم دوباره بار و بنه خود را جمع کرده و پا بفرار میگذارند! کور خوانده اند.

چشم انداز و تعیین تکلیف با فلاکت

ایران آبستن شورشها، طغیانها و انفجارهای اجتماعی است. ابعاد فلاکت فراخوان انفجار را با خود حمل میکند. واضح است که در غیاب یک رهبری استخوان دار و در غیاب تشکلهای کارگری مخاطره بیراهه رفتن طغیانهای توده ای را تهدید میکند. اما تحولات اجتماعی فرصت سبک سنگین کردن و قدمهای سنجیده را نخواهد داد. تا آنجا که به جمهوری اسلامی مربوط است سیاست رسمی آنها احتیاط و جلوگیری از تحریک  است. "آزادی" تجمعات کارگری، "آزادی" تشکلهای مستقل کارگری از جمله شگردهای رژیم برای پیشگیری از تشنجاتی است که کنترل بر آنها میتواند غیر ممکن از آب درآید.

آنچه آن جامعه نیاز دارد شور انقلابی و مبارزه جویی است. آنچه آن جامعه بدان نیاز دارد اعتماد بنفس و واقف شدن به نیروی متحد خود توسط کارگران و مردم زحمتکش است. باید کیفرخواست کارگران، زنان، کودکان و محرومان جامعه را فریاد زد. کارگر و زحمتکش جامعه باید جنگی که بر علیه او سازمان یافته است را حس کند. طبقه کارگر در ایران باید با چشم باز بخود بقبولاند که باندازه کافی در کنج زندانها و در کف کارخانه ها قربانی داده است. وقت آنستکه طبقه کارگر عملا توازن قوا واقعی با رژیم را حس کند. سرکوب خونین سالهای ٦٠ و خفقان و بگیر و ببند جزو تاریخ گذشته های دور رژیم و مربوط به دو نسل قبلتر طبقه کارگر ایران است. معلوم نیست چرا هنوز خانه کارگر و شوراهای اسلامی میتوانند محلی از اعراب داشته باشند در حالیکه ترس رژیم از اعتراض کارگری اظهر من االشمس است؟ معلوم نیست چرا کارگر نباید با مارکس استدلال بیاورد در حالیکه خود رژیم مارکس را پشتوانه خود قرار داده است؟

یک استخوان بندی از تشکلهای کارگری برای تعیین سرنوشت نبردهای آتی حیاتی است. تشکلهای کارگری که یک تحول اجتماعی و بخاک مالیدن پوزه سرمایه داران و حکومتش را تعقیب میکند. این استخوانبندی همزمان با افق دادن مبارزاتی اما از کوچکترین فرصتهای روزمره برای متحد کردن کارگران و مردم زحمتکش کوتاهی نمیکند.

مردم باید در محله و کارخانه ها متحد شوند. گرانی و فلاکت مهمترین محمل اتحاد باید قرار بگیرد. روحیه طلبکارانه و عمل متحدانه باید  رمز اصلی اتحاد مردم قرار بگیرد. فقر دیگر بس است! سی سال اراجیف دیگر بس است! خود فریبی دیگر بس است! داستان پوچ و بی پایه که گویا حکومتی هست که در فکر کارگران است و باید منتظر سیاستهای آنها نشست، برای لشکری از دیوانگان نیز خنده آور است. تنها چیزی که کارگر لازم دارد انتقال فریاد خود به خیابانها و محلات است. مشتی که در جیب گره میشود، مشتی که در تنهایی به دیوار کوبیده میشود، نعره ای که روزی هزار بار در گلو فرو خورده میشود، انتظاراتی که با تلخی و دردناک به بایگانی سپرده میگردد ... جایشان در خیابانهاست. شهر من، محله من نمیتواند تا ابد محله ای باشد که کودکان من در آن به کار گمارده میشوند، تا ابد محله ای باشد که خواهرانی از تبار من در آن خود را میفروشند، محله ای باشد که در دیوارهایش آگهی فروش کلیه  نقش بسته است؛ ... بلکه در این محله قبل از هر چیز یاوه گویی مرسوم دوایر دولتی و ارگانهای مذهبی ممنوع است، همیاری و اتحاد و چاره جویی معرف آن است. در این محله هیچ کس تنها نیست، و هر اقدامی دست جمعی سازمان مییابد.

و در عین حال باید نتایج عملی را مد نظر قرار داد. تمرکز در مقابل اداره کار، تجمع طلب نان در مقابل مجلس و یا اجتماعات محلی راه اتحاد را باز میگذارد. صف  و فراخوان ما نمیتواند فراخوانی برای بررسی تاریخی فقر و پایه های حکومت سرمایه داری باشد. محله و تشکل ما باید مرجعی باشد که امروز، همین امروز چگونه میتوان برای پیدا کردن کار، برای سیر کردن شکم، برای جلوداری از فرستادن کودک جگرگوشه به سر چهارراه گدایی و ... راه موثر و منطقی پیدا کرد. واقعیت اینستکه در آن مملکت باندازه کافی غذا و مواد خوراکی هست. فقط دسترسی کارگر به آنرا ممنوع اعلام فرموده اند، دقیقا به همین سادگی!

شعار افزایش دستمزد تا یک سطح  شایسته و مکفی برای تامین زندگی یک خانواده کارگری،  یک خواست برحق و محوری طبقه کارگر است. مادام که کارگر آماده کار است، صرف اشتغال او باید برای تامین شایسته زندگی خود و خانواده اش کفایت کند. این دستمزد باید برای نیازهای یک زندگی مرفه و شایسته مکفی باشد.  کارگر نباید همواره در حال نزاع با دوایر مربوطه باشد تا دستمزد و حق وی در میان ارقام  و مصالح من درآوردی گم و پنهان گردد.

بیمه بیکاری شایسته و مطابق معیارهای طبقاتی کارگری آن خواست محوری است که دست بورژوازی را در تعرض خود به کارگران میبندد. افزایش دستمزدها و بیمه بیکاری دو خواستی است که میتواند لنگر فضای اعتراضی نوین و قدرتمندی قرار بگیرد. همه چیز بستگی به اشتها و روشن بینی کارگران پیشرو کمونیست در ایران بستگی دارد و این در افقی است که در مقابل کارگر ناراضی قرار داده میشود. این نمیتواند افقی بجز پایان فوری کابوس حکومت سیاه سرمایه داری و فلاکت آنها باشد.

 

دوم سپتامبر ٢٠١٤